نيست
پس زوج است- و در اين صورت هر چهار استثناء كه ممكن است منتج است- و اگر منفصله كثير
الاجزاء باشد- باستثناء عين بعض اجزاء نقيض باقى اجزاء- و باستثناء نقيض بعضى اجزاء-
ثبوت حكم در باقى اجزاء بر سبيل انفصال نتيجه دهد- مثالش اين عدد تام است يا زايد يا
ناقص- و ليكن تام است پس نه زائد است و نه ناقص- و ليكن تام نيست پس يا زائد است يا
ناقص- و اگر اجزاء محصور نبود- حكمش حكم مانع جمع بود- و منفصله غير حقيقى كلى موجبه-
اگر مانع جمع تنها بود- بعين هر جزوى نقيض باقى نتيجه دهد- مثالش اين شخص حيوانست يا
نبات- و ليكن حيوانست پس نبات نيست- و ليكن نبات است پس حيوان نيست و بنقيض نتيجه ندهد-
چه اگر گوئى و ليكن حيوان نيست يا نبات نيست- هيچ لازم نيايد- و اگر مانع خلو تنها
بود- نقيض هر جزوى عين ديگر جزو نتيجه دهد- اگر ذو جزوين باشد- و يا ثبوت حكم در باقى
اجزاء- بر سبيل انفصال نتيجه دهد اگر كثير الاجزاء بود- مثالش اين شخص حيوانست يا انسان
نيست- ليكن حيوان نيست پس انسان نيست- ليكن انسانست پس حيوانست و بعين نتيجه ندهد-
چه اگر گوئى و ليكن حيوان است يا انسان نيست- هيچ لازم نيايد- و اين قياسات هر چند
كامل است- اما بحقيقت عايد است با متصله لزومى- چه انتاج حكمى حكمى ديگر را- بسبب استلزام
يك حكم باشد ديگر حكم را- و عناد همين بيش نيست كه- جزوى لازم نقيض ديگر جزو است يا
ملزومش- پس انتاج در قضاياى متعانده هم بسبب تلازم است- و منفصلات سالبه جزوى منتج
نباشد- و هر چند از قواعد گذشته اين معانى مقرر است- اما چون موضع ايراد اين باب اين
موضع است- اين قدر بر سبيل اقتصار گفته آمد- و سخن در قياسات بسيط تمام شد- و اما قياس
خلف چون از قياسات مركبه است- و بعكس قياس مشابهتى دارد- اولى آنك بيانش بعد از بيان
تركيب- و عكس قياس ايراد كنيم- و چون