در
قياس باستثناء مكرر شود- در نتيجه ساقط شود- پس بجاى حد اوسط بود- و نتيجه هم هميشه
قضيه حملى باشد- و بعد از تمهيد اين اصل گوئيم- اين قياس يا از متصلات باشد يا از منفصلات-
اما در متصلات- چون از متصله لزومى كلى قياس استثنايى بيايد- و لزومى كلى يا موجبه
بود يا سالبه- اگر موجبه بود باستثناء عين مقدم عين تالى نتيجه دهد- و باستثناء نقيض
تالى نقيض مقدم نتيجه دهد- چنانك گوئيم اگر زيد كاتب است بيدار است- و ليكن كاتب است
پس بيدار است- و ليكن بيدار نيست پس كاتب نيست- و باستثناء نقيض مقدم و عين تالى هيچ
نتيجه ندهد- چه اگر گوئيم كاتب نيست يا بيدار است هيچ لازم نيايد- پس از چهار استثناء
كه ممكن است دو منتج باشد و دو عقيم- مگر كه لزوم از طرفين بود- و آنجا استثناء عين
هر دو جزوى نقيض ديگر جزو- و استثناء نقيض هر جزوى عين ديگر جزو نتيجه دهد- اما آنجا
بحقيقت دو لزوم بود چنانك گفتهايم- و اين قياس كامل بود و از بيان مستغنى- و چون متصله
لزومى سالبه بود- باستثناء عين هر جزوى نقيض ديگر جزو نتيجه دهد- مثالش چنين نيست كه
اگر زيد كاتب است خفته است- و ليكن كاتب است پس خفته نيست- و ليكن خفته است پس كاتب
نيست- و باستثناء نقيض هيچ نتيجه ندهد- چه اگر گوئيم كاتب نيست يا خفته نيست چيزى لازم
نيايد- و بيان اين انتاج برد سالبه است- با موجبه لزومى كه متلازم اوست- و آن اين است
كه هر گاه زيد كاتب باشد خفته نباشد- تا باستثناء عين مقدم انتاج عين تالى كند- يا
باستثناء نقيض تالى عين مقدم چنانك گفتيم- و اما آنك متصلات جزوى يا اتفاقى كلى منتج
نيست ظاهر است- و اما از منفصلات منفصله حقيقى كلى موجبه- باستثناء عين هر جزوى نقيض
ديگرى جزو- و باستثناء نقيض هر جزوى عين ديگر جزو نتيجه دهد- مثالش اين عدد زوج است
يا فرد- ليكن زوج است پس فرد نيست- ليكن فرد است پس زوج نيست- ليكن زوج نيست پس فرد
است- ليكن فرد