آتش
بود يا مرئى آتش نيست- نه طبيعى باشد و متكلف بود- پس چون در علوم از قضايا طلب انتاج
كنيم- با بعضى تاليفات بر شكلى از اشكال ديگر افتد- و ردش با شكل اول بعكس تغيير قضيه
از هيات طبيعى باشد- و نوعى از تعسف لازم آيد- مثالش در بيان آنك نفس جسم نيست گوئيم-
نفس منقسم نيست و جسم منقسم است- و اين بر هيات شكل دويم است- و در بيان آنك گوئيم-
قابل چيزى واجب نبود كه حافظ آن چيز باشد- گوئيم آب قابل صور است و حافظ آن نيست- و
اين بر هيات شكل سيوم است- و تعسفى كه در رد اين قياسات با شكل اول باشد ظاهر است-
و در سه ضرب اول از شكل چهارم- اين معنى از جهت مقدمات نتواند بود- چه مقدمات بعينها
مقدمات سه ضرب از شكل اول است- اما از جهت نتيجه ممكن بود- مثلا اگر مطلوب اين باشد-
كه بعضى از اجسام ناطق است- پس از وضع اين دو مقدمه- كه هر ناطقى حيوانست و هر حيوانى
جسم- بر ترتيب شكل اول عكس مطلوب حاصل آيد نه مطلوب- و باشد كه عكس مطلوب بر وضع خلاف
طبيعى بود- اما از وضعش بر ترتيب شكل چهارم عين مطلوب حاصل آيد- و در دو ضرب آخر از
شكل چهارم ممكن باشد- كه مقدمات اقتضاء وضع ترتيب كند- مثلا مطلوب اين باشد كه نه هر
موجودى محسوس است- گوئيم كلى موجود است و هيچ محسوس كلى نيست- و عكس كبرى هر چند مقتضى
رد او با شكل سيم بود- اما باشد كه طبيعى نبود- و ترتيب حدود شكل چهارم- چون بحسب صورت
عكس طبيعى است- وضع مقدمات بر هيات طبيعى بحسب ماده در وى- مقتضى ازالت آن تعسف نشود-
پس باين سبب حكما ترك اعتبار اين شكل كردهاند- و از معرفت احوال ضروب و اشكال معلوم
شد- كه ضروب منتج از هر چهار شكل نوزده است- يكى منتج موجبه كلى و چهار منتج سالبه
كلى- و شش منتج موجبه جزئى و هشت منتج سالبه جزوى- و در اين نوزده