چون
دو معنى در ذهن در آيد- و يكى را وصف كنند به ديگر معنى- نه بان طريق كه حقيقت هر دو
يكى باشد- بل بان طريق كه گويند- آنچه اين معنى بر او اطلاق كنند- همان است كه ديگر
معنى بر او اطلاق كنند- آن دو معنى را موضوع و محمول خوانند- مثلا چون گوئيم انسان
حيوانست- مراد نه آنست كه مفهوم اين دو لفظ يكى است- بل مراد آنست كه آنچه او را انسان
گويند- همان است كه او را حيوان گويند- يعنى حيوان مقول است بر انسان- پس انسان در
اين صورت موضوع است و حيوان محمول- و مشار اليه در اين عبارت كه گفتيم- آنچه اين معنى
بر او اطلاق كنند- باشد كه بعينه موضوع باشد در لفظ- چنانك گوئيم انسان ضاحك است- و
باشد كه محمول بود در لفظ- چنانك گوئيم ضاحك انسان است- و باشد كه امرى ثالث بود- چنانك
گوئيم ناطق ضاحك است- چه آنچه او را ناطق و ضاحك گويند انسانست- و آن امرى ثالث است-
و اين نوع حمل را كه بطريق هو هو است- حمل مواطات خوانند- و حمل مواطات اقتضاء آن كند-
كه موضوع و محمول را- اتحاد بود بوجهى و مغايره بوجهى- و گاه باشد كه گويند ضحك محمول
است بر انسان- و باين نه آن خواهند كه آنچه او را انسان گويند- هم او را ضحك گويند-
بل آن خواهند كه آنچه او را انسان خوانند- او را ضحك حاصل است يعنى ذو ضحك است- و اين
نوع حمل بطريق هو ذو هو است- و آن را حمل اشتقاق خوانند- چه از ضحك لفظى اشتقاق كنند-
كه آن لفظ را بمواطات بر انسان حمل توان كرد- و آن ضاحك است- و اطلاق حمل بر اين دو
معنى باشتراك بود- و محمول از آنجا كه محمول است- شايسته آن باشد كه از موضوع