ثانياًدين بايد متضمن تكامل و سعادت آدمى باشد و از آن رو كه سعادت انسان ها به زمينه هاى فردى، اجتماعى و ساحت هاى ديگر ارتباط دارد، دين نيز ساحت هاى متفاوتى پيدا مى كند.ثالثاًنكته ى قابل توجه ديگر اين كه گزاره هاى حقيقى و ارزشى موجود در متون دينى، از سوى حقّ تعالى نازل مى گردد; بر اين اساس بايد به تفكيك ميان حقّ و باطل توجه خاص نمود; چنان چه برخى از محققان و دين پژوهان در اين باره مى نويسند:« اديان موجود در ميان انسان ها به حقّ و باطل تقسيم مى شوند. دين حقّ عبارت است از آيينى كه داراى عقايد درست و مطابق با واقع است و رفتارهايى را مورد توصيه و تأكيد قرار دهد كه از ضمانت كافى براى صحت و اعتبار برخوردار باشد ».[72]« معناى اصطلاحى دين، مجموعه ى عقايد، اخلاق، قوانين و مقرراتى است كه براى اداره ى امور جامعه ى انسانى و پرورش انسان ها باشد. گاهى همه ى اين مجموعه، حقّ و گاهى همه ى آن باطل و زمانى مخلوطى از حقّ و باطل است. اگر مجموعه حقّ باشد، آن را دين حق و در غير اين صورت، آن را دين باطل و يا التقاطى از حق و باطل مى نامند. پس دينى كه مجموع حقّ و باطل باشد، دينى باطل است; زيرا مجموعه ى خارج و داخل، خارج مى باشد ».[73]« دين حقّ، دينى است كه عقايد، اخلاق، قوانين و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده و دين باطل، دينى است كه از ناحيه ى غير خداوند تنظيم و مقرّر شده باشد ».[74]سيد قطب نيز مى گويد: « دين به معناى راه است و دين حق در قرآن (همان دين خدا)، راهى است كه تنها راه راستين و بى خطر باشد. دين حقّ راه هدايت است و راه طبيعت و فطرت ».[75]علامه ى طباطبايى(ره) نيز در تفسير الميزان، ذيل آيه ى (وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ)[76]مى فرمايد:اضافه كردن دين به كلمه ى حقّ، اضافه ى موصوف به صفت نيست تا معنايش آن دينى باشد كه حقّ است، بلكه اضافه ى حقيقيه است و مراد به آن دينى است كه منسوب به حقّ است و نسبتش به حقّ اين است كه حقّ اقتضا مى كند انسان آن دين را داشته باشد و انسان را به پيروى از آن دين وادار مى سازد.[77]رابعاًهر دينى از دو بخش اساسى تشكيل شده است: 1) عقايد و گزاره هاى حقيقى كه ريشه ى دين دارى به شمار مى رود; 2) دستورات عملى و ارزشى كه بر پايه ى آموزه هاى اعتقادى استوار شده اند.بر اين اساس، متفكّران اسلامى، دين را به دو بخش اصول و فروع دين يا نظام هست ها و نظام بايدها منشعب ساخته اند.[78] شايان ذكر است كه تفاوت اديان آسمانى در ساحت نخست، يعنى نظام هست ها نمى گنجد; بلكه نظام بايدها تحوّل پذيرند و سرّ تحوّل آن ها نيز به تفاوت استعدادها و تحولات اجتماعى بر مى گردد.[79]خامساًتعريف برگزيده ى ما از دين، اين است كه دين، عبارت است از مجموعه ى حقايق و ارزش هايى كه از طريقِ وحى به وسيله ى كتاب و سنّت، جهت هدايت انسان ها به دست بشر مى رسد. اعم از اين كه مضامين آن از راه هاى عادى نيز به دست آيند يا اين كه حسّ و عقل و شهود بشرى از آن آموزه ها محروم باشند; البته هيچ گاه نبايد آموزه هاى دينى، خرد ستيز باشند. [1] . رابرت. ا. هيوم، اديان زنده جهان، ترجمه ى عبدالرحيم گواهى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372)، ص 18.[2] . ميرچاالياده، فرهنگ و دين، ويراسته ى بهاءالدين خرمشاهى، (تهران: طرح نو، 1374)، ص 202.[3] . بهاء الدين خرمشاهى، دين پژوهى، دايرة المعارف دين، دفتر دوم، (تهران، پژوهشگاه علوم انسانى 1373)، ص 85.[4] . ر. ك: رابرت.ا. هيوم، همان، ص ص 24 ـ 25.[5] . استاد محمد تقى جعفرى، فلسفه دين، تدوين عبداللّه نصرى، (چاپ دوم)، ص 20.[6] . ر. ك: ابن سينا، رساله الحدود، ص ص 74 ـ 75 و خواجه نصير طوسى، اساس الاقتباس، ص ص 441 ـ 442.[7] . سوره ى فاتحه، آيه ى 4.[8] . سوره ى ذاريات، آيه ى 6.[9] . سوره ى زمر، آيه ى 11.[10] . سوره ى بقره، آيه ى 193.[11] . سوره ى انفال، آيه ى 39.[12] . سوره ى كافرون، آيه ى 6.[13] . سوره ى انعام، آيه ى 161.[14] . سوره ى آل عمران، آيه ى 19.[15] . محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 3، ص 120.[16] . محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمة، ج 4، ص 527، حديث 8811.[17] . سوره ى بقره، آيه ى 256.[18] . محمد حسين طباطبايى، همان، ج 2، ص 343.[19] . محمدى رى شهرى، همان، ج 3، ص ص 372 ـ 375.[20] . همان.[21] . همان.[22] . نهج البلاغه، خطبه اوّل [23] . محمدى رى شهرى، همان، ج 3، ص ص 378، 395، 372، 371، 370.[24] . همان.[25] . همان.[26] . همان.[27] . همان.[28] . همان.[29] همان.[30] . همان.[31] . همان، ج 3، ص 375.[32] . تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 285.[33] . محمد محمدى رى شهرى، همان، ج 3، ص 395.[34] . جان ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه ى على اصغر حكمت، (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى)،ص ص79 و81.[35] . همان.[36] . همان.[37] . همان.[38] . عقل و اعتقاد دينى، ص 18.[39] . همان.[40] . ماهيت و منشاء دين، ص 112.[41] . ژان پل ويلهم، جامعه شناسى اديان، ترجمه ى عبدالرحيم گواهى، (مؤسسه تبيان)، ص ص 171 و 172.[42] . همان.[43] . همان، ص 168.[44] . همان.[45] . ر. ك: ياد نامه ى استاد شهيد مرتضى مطهرى، ص 117.[46] . محمد تقى مصباح يزدى، آموزش عقايد، ج 1، ص 28.[47] . محمد حسين طباطبايى(ره)، الميزان، (بنياد علمى و فكرى علامه)، ج 15، ص 8.[48] . محمد حسين طباطبايى، شيعه در اسلام، ص 3.[49] . جعفر سبحانى، فصل نامه ى نقد و نظر، شماره ى 3، ص 19.[50] . عبداللّه جوادى آملى، شريعت در آينه معرفت، (تهران مركز نشر فرهنگى رجاء، 1373)، ص ص 93 ـ 95.[51] . الحدود و الحقايق، ص 160.[52] . المعتمد فى اصول الدين، ص 192.[53] . شرح العقايد النسفيه، ج 1، ص 6.[54] . ارشاد الطالبين الى نهج المسترشدين، ص 14.[55] . عبدالكريم سروش، قبض و بسط تئوريك شريعت، (تهران: انتشارات صراط، چاپ اوّل)، ص ص 255، 121، 79، 80، 25.[56] . نيكلاس آبركرومبى، فرهنگ جامعه شناسى، ترجمه ى حسن پويا، (تهران: چاپ پخش، 1370)، ص 320.[57] . با تامور، جامعه شناسى، ص 160.[58] . دين پژوهى، ج 1، ص 359.[59] . دين پژوهى، ج 1، ص 93.[60] . فرهنگ جامعه شناسى، ص 320.[61] . ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه ى عباس ذرياب خويى،(تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1374)، ص382.[62] . بنيادهاى دين و جامعه شناسى، ص 37.[63] . محمد جواد مشكور، خلاصه اديان، (تهران: انتشارات شرق، 1369).[64] . رابرت .ا. هيوم، همان، ص 23.[65] . همان، ص 22.[66] . همان.[67] . دين پژوهى، ج 1، ص 85.[68] . جامعه شناسى اديان، ص 172.[69] . همان، ص 178.[70] . جان هاسپرز، فلسفه دين، گروه ترجمه ى دفتر تبليغات اسلامى، ص 16.[71] . محمد جواد لاريجانى، نقد و ديندارى و مدرنيسم، (تهران: انتشارات اطلاعات، 1372)، ص 35.[72] . محمد تقى مصباح يزدى، آموزش عقايد، ج 1، ص 28.[73] . عبدالله جوادى آملى، شريعت در آينه معرفت، ص 93.[74] . همان، ص 93.[75] . ويژگى هاى ايدئولوژى اسلامى، ص 18.[76] . سوره ى توبه، آيه ى 29.[77] . محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 9، ص 368.[78] . محمد تقى مصباح يزدى، آموزش عقايد، ج 1، ص 29.[79] . ر، ك: شريعت در آينه معرفت، ص 99; ختم نبوت، ص 13.andisheqom