عمار مىگويد: به خدا سوگند من روى زمين نمىنشينم، غذايى نمىخورم و آبى
نمىنوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم! سپس همراه آن مرد به خدمت على ع آمد،
در حالى كه غذا مىخورد هنگامى كه چشم امام ع به عمار افتاد، فرمود بيا، عمار آمد
و نشست و با امام ع غذا خورد.
آن مرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به اين صحنه مىنگريست، چرا كه عمار
به او قول داده بود و قسم خورده بود كه تا به وعدهاش وفا نكند غذا نخورد، گويى
قول و قسم خود را فراموش كرده است. هنگامى كه عمار برخاست و با على ع خدا حافظى
كرد، آن مرد رو به او كرده گفت: عجيب است تو سوگند ياد كردى كه غذا نخورى و آب
ننوشى و بر زمين ننشينى مگر اينكه" دابة الارض" را به من نشان دهى؟ عمار
در جواب گفت:
اريتكها ان كنت تعقل!:" من او را به تو نشان دادم اگر مىفهميدى"! [1] نظير همين حديث
در تفسير عياشى از" ابو ذر" رحمة اللَّه عليه نقل شده است [2] علامه مجلسى در
بحار الانوار با سند معتبرى از امام صادق ع چنين نقل مىكند كه على ع در مسجد
خوابيده بود، پيامبر ص آنجا آمد، على ع را بيدار كرد و فرمود قم يا دابة
اللَّه!:" برخيز اى جنبنده الهى" كسى از ياران عرض كرد اى رسول خدا آيا
ما حق داريم يكديگر را بر چنين اسمى بناميم؟
پيامبر فرمود: نه اين نام مخصوص او است، و او است" دابة الارض" كه
خداوند در قرآن فرموده: وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ
عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ ... سپس فرمود: اى على! در آخر زمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مىكند