نام کتاب : تفسير نمونه ط-دار الكتب الاسلاميه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 10 صفحه : 54
جارى مىساخت
تا آن حد كه" چشمان او از اين اندوه سفيد و نابينا شد" (وَ
ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ).
و اما با اين
حال سعى مىكرد، خود را كنترل كند و خشم را فرو بنشاند و سخنى بر خلاف رضاى حق
نگويد" او مرد با حوصله و بر خشم خويش مسلط بود" (فَهُوَ
كَظِيمٌ).
ظاهر آيه فوق
اين است كه يعقوب تا آن زمان نابينا نشده بود، بلكه اين غم و اندوه مضاعف و ادامه
گريه و ريختن اشك بينايى او را از ميان برد و همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم
اين يك امر اختيارى نبود كه با صبر جميل منافات داشته باشد
[1]
***
برادران كه از مجموع اين جريانها، سخت ناراحت شده بودند، از يك
سو وجدانشان به خاطر داستان يوسف معذب بود، و از سوى ديگر به خاطر بنيامين خود را
در آستانه امتحان جديدى مىديدند، و از سوى سوم نگرانى مضاعف پدر بر آنها، سخت و
سنگين بود، با ناراحتى و بىحوصلگى، به پدر" گفتند به خدا سوگند تو آن قدر
يوسف يوسف مىگويى تا بيمار و مشرف به مرگ شوى يا هلاك گردى" (قالُوا
تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ
الْهالِكِينَ) [2]
***
اما پير كنعان آن پيامبر روشن ضمير در پاسخ
آنها" گفت: من شكايتم