نام کتاب : تفسير نمونه ط-دار الكتب الاسلاميه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 10 صفحه : 44
نقل
كردهاند:
نخست اينكه:
يوسف بعد از وفات مادرش نزد عمهاش زندگى مىكرد و او سخت به يوسف علاقمند بود،
هنگامى كه بزرگ شد و يعقوب خواست او را از عمهاش بازگيرد، عمهاش چارهاى انديشيد
و آن اينكه كمربند يا شال مخصوصى كه از اسحاق در خاندان آنها به يادگار مانده بود
بر كمر يوسف بست، و ادعا كرد كه او مىخواسته آن را از وى بربايد، و طبق قانون و
سنتشان يوسف را در برابر آن كمر بند و شال مخصوص نزد خود نگهداشت.
ديگر اينكه
يكى از خويشاوندان مادرى يوسف بتى داشت كه يوسف آن را برداشت و شكست و بر جاده
افكند و لذا او را متهم به سرقت كردند در حالى كه هيچ يك از اينها سرقت نبوده است.
و ديگر اينكه
گاهى او مقدارى غذا از سفره برمىداشت و به مسكينها و مستمندان مىداد، و به همين
جهت برادران بهانه جو اين را دستاويزى براى متهم ساختن او به سرقت قرار دادند، در
حالى كه هيچيك از آنها گناهى نبود، آيا اگر كسى لباسى را در بر انسان كند و او
نداند مال ديگرى است و بعد متهم به سرقتش كند، صحيح است؟ و آيا برداشتن بت و
شكستنش گناهى دارد؟ و نيز چه مانعى دارد كه انسان چيزى از سفره پدرش كه يقين دارد
مورد رضايت اوست بردارد و به مسكينان بدهد؟!
***
هنگامى كه برادران ديدند برادر
كوچكشان بنيامين طبق قانونى كه خودشان آن را پذيرفتهاند مىبايست نزد عزيز مصر
بماند و از سوى ديگر با پدر پيمان بستهاند كه حد اكثر كوشش خود را در حفظ و
بازگرداندن بنيامين به خرج دهند، رو به سوى يوسف كه هنوز براى آنها ناشناخته بود
كردند" و گفتند اى عزيز مصر! و اى زمامدار بزرگوار او پدرى دارد پير و
سالخورده كه قدرت بر تحمل
نام کتاب : تفسير نمونه ط-دار الكتب الاسلاميه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 10 صفحه : 44