نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 7 صفحه : 300
است كه: ابراهيم (ع)
از اوان طفوليت تا وقتى كه به حد تميز رسيده در نهانگاهى دور از جامعه خود
مىزيسته، و پس از آنكه به حد تميز رسيده از نهانگاه خود به سوى قوم و جامعهاش
بيرون شده و به پدر خود پيوسته است، و ديده كه پدرش و همه مردم بت مىپرستند، و
چون داراى فطرتى پاك بود و خداوند متعال هم با ارائه ملكوت تاييدش نموده و كارش را
به جايى رسانده بود كه تمامى اقوال و افعالش موافق با حق شده بود اين عمل را از
قوم خود نپسنديد و نتوانست ساكت بنشيند، لا جرم به احتجاج با پدر خود[1] پرداخته او را از پرستش بتها منع
و به توحيد خداى سبحان دعوت نمود، باشد كه خداوند او را به راه راست خود هدايت
نموده از ولايت شيطان دورش سازد. پدرش وقتى ديد ابراهيم به هيچ وجه از پيشنهاد خود
دست بر نمىدارد او را از خود طرد نمود و به سنگسار كردنش تهديد نمود.
ابراهيم (ع)
در مقابل اين تهديد و تشديد از در شفقت و مهربانى با وى تلطف كرد و چون ابراهيم
مردى خوش خلق و نرم زبان بود، در پاسخ پدر نخست بر او سلام كرد و سپس وعده
استغفارش داد. و در آخر گفت: در صورتى كه به راه خدا نيايد او و قومش را ترك گفته
ولى به هيچ وجه پرستش خدا را ترك نخواهد كرد.[2]
از طرفى ديگر با قوم خود نيز به احتجاج پرداخته و در باره بتها با آنان گفتگو كرد[3] با اقوام ديگرى هم كه ستاره و
آفتاب و ماه را مىپرستيدند احتجاج نمود تا اينكه آنان را نسبت به حق ملزم كرد و
داستان انحرافش از كيش بتپرستى و ستارهپرستى در همه جا منتشر شد[4].
روزى كه مردم
براى انجام مراسم دينى خود همه به خارج شهر رفته بودند ابراهيم (ع) به عذر كسالت،
از رفتن با آنان تخلف نمود و تنها در شهر ماند، وقتى شهر خلوت شد به بتخانه شهر
درآمده و همه بتها را خرد نمود و تنها بت بزرگ را گذاشت شايد مردم به طرف او
برگردند. وقتى مردم به شهر بازآمده و از داستان با خبر شدند در صدد جستجوى مرتكب
آن برآمده سرانجام گفتند: اين كار همان جوانى است كه ابراهيم نام دارد.
ناچار
ابراهيم را در برابر چشم همه احضار نموده و او را استنطاق كرده پرسيدند آيا تو با
خدايان ما چنين كردى؟ ابراهيم (ع) گفت: اين كار را بت بزرگ كرده است و اگر
[1] در تمام مواردى كه نام پدر حضرت ابراهيم( ع) برده شده است،
مراد عموى ايشان است.