نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 5 صفحه : 488
مختص به آنان باشد عود مىكند، صرفنظر از اينكه
اصل اين توجيه و تفسير فى نفسه درست به نظر نمىرسد.
[جواب به
اين اشكال كه چرا قرآن كريم قصه هابيل و قابيل را منشا كتابت حكم قتل در خصوص بنى
اسرائيل قرار داده است؟]
و جواب از
اصل اشكال اين است كه عبارت(أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً
بِغَيْرِ نَفْسٍ ...) متضمن حكمتى است بالغه، نه يك حكم شرعى و بنا
بر اين مراد از كتابت بر بنى اسرائيل بيان اين حكمت براى بنى اسرائيل است و منافات
ندارد كه منحصر به بنى اسرائيل نبوده، فائدهاش هم عايد آنان شود، و هم عايد عموم
بشر، هم چنان كه ساير حكمتها و مواعظ كه در قرآن كريم براى امت خاتم الانبياء 6
آمده همين وضع را دارد، حكمت براى اين امت بيان شده، و ليكن فائده آن اختصاصى به
اين امت ندارد، و در آيه شريفه جز اين نيامده كه ما اين مطلب را براى بنى اسرائيل
بيان كرديم و اگر نام بنى اسرائيل را برده براى اين بود كه تمام آيات مورد بحث، در
مقام اندرز دادن و هشدار بنى اسرائيل و توبيخ آنان بر اين معنا است كه نسبت به
رسول خدا 6 حسد ورزيدند، و در عناد و افروختن آتش فتنهها و جنگها اصرار
ورزيدند، بلكه به آتش افروزى تنها اكتفاء ننموده، خود دست به اسلحه زدند، و با
مسلمانان جنگها كردند، و به اين مناسبت دنباله آيهاى كه مورد سؤال واقع شده
فرموده:(وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ
إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ)، از همه
اينها گذشته اصل داستانى كه او براى توجيه آيه آورده هيچ ماخذى ندارد نه در روايات
و نه در تاريخ.
پس روشن شد
كه منظور از جمله:(نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ)، داستان
پسران آدم ابو البشر است و اينكه جمله را مقيد كرده به قيد بالحق [با
در نظر گرفتن اينكه اين جار- با- و مجرور- حق- متعلق به كلمه نبا يا
كلمه اتل است] خالى از دلالت و حد اقل خالى از اشعار بر اين معنا
نيست كه از اين داستان آنچه در بين بنى اسرائيل معروف شده، دستخوش تحريف شده است،
و جزئياتى از آن ساقط شده، و خلاصه داستان مورد بحث به نقل اسرائيليان حق نيست و
تو اى پيامبر داستان را به حق بر آنان تلاوت كن و واقع هم همين طور است، چون
داستان هابيل و قابيل كه فعلا در تورات در سفر تكوين موجود است مطابق با نقل قرآن
كريم نيست، در تورات مساله آمدن كلاغ و منقار به زمين زدنش نيامده و از اين گذشته
داستان طورى آمده كه بطور صريح و پوست كنده خدا را جسم دانسته، و تعالى
اللَّه عن ذلك علوا كبيرا .
(إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ
الْآخَرِ) از ظاهر سياق بر مىآيد كه اين دو پسر هر يك براى خاطر خدا يك
قربانى تقديم داشتهاند، تا به آن وسيله تقربى حاصل كنند و اگر كلمه
قربان را تثنيه نياورد و نفرمود:
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 5 صفحه : 488