نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 15 صفحه : 347
كه بر علو قدر آيات و رفعت مكانت آن دلالت
كند و كلمه مبين اسم فاعل از باب إفعال است كه ماضى آن
ابان - به معنى ظاهر و جلوهگر شد- مىباشد.
و معناى آيه اين است كه: اين آيات بلند مرتبه و رفيع القدر آيات
كتابى است كه از ناحيه خداى سبحان بودنش ظاهر و آشكار است، چون مشتمل است بر
نشانههايى از اعجاز، هر چند كه اين مشركين معاند آن را تكذيب نموده، گاهى آن را
القائات شيطانى، بار ديگر آن را نوعى شعر خواندهاند.
(لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا
مُؤْمِنِينَ) كلمه باخع از بخوع گرفته شده و معناى آيه
اين است كه: از وضع تو چنين بر مىآيد كه مىخواهى خود را از غصه هلاك كنى كه چرا
به آيات اين كتاب كه بر تو نازل شده ايمان نمىآورند.
و معلوم است كه منظور از اين تعبير، انكار بر رسول خدا 6 است (كه
اين غصه خوردن تو صحيح نيست) و مىخواهد با اين بيان آن جناب را تسليت دهد.
(إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً
فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ) در
اين جمله متعلق مشيت حذف شده، چون جزاى شرط بر آن دلالت دارد، (در فارسى نيز اين
حذف معمول است، مثلا مىگوييم اگر مىخواستم فلان كار را مىكردم كه تقديرش اين
است كه اگر مىخواستم فلان كار را بكنم مىكردم) كلمه فظلت از
ظل است كه يكى از افعال ناقصه است كه اسم و خبر مىگيرد و در اينجا اسمش
كلمه اعناقهم و خبرش خاضعين مىباشد. و اگر فرمود:
گردنهايشان خاضع مىشود و نسبت خضوع را به گردنهاى مشركين داده با اينكه خضوع وصف
خود ايشان است از اين باب است كه در حال خضوع اولين عضو از انسان كه حالت درونى
خضوع را نشان مىدهد گردن است كه سر را زير مىافكند، پس اين نسبت از باب مجاز
عقلى است.
و معناى آيه اين است كه: اگر مىخواستيم آيهاى بر ايشان نازل كنيم
كه ايشان را خاضع نمايد و مجبور به قبول دعوتت كند و ناگزير از ايمان آوردن شوند
نازل مىكرديم و بناچار خاضع مىشدند، خضوعى روشن كه انحناى گردنهايشان از آن خبر
دهد.
بعضى[1] از مفسرين
گفتهاند: مراد از اعناق، جماعتها است (چون عنق به معناى