نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 13 صفحه : 132
مؤلف: ليكن اين حرف اشكال دارد، زيرا
عموميتش بيش از مفاد آيه است، آيه از پيروى چيزى نهى مىكند كه بدان علم نداشته
باشيم، نه اينكه پيروى از هر گفتار و كردار و اعتقاد را نهى كرده باشد مگر تنها در
صورتى كه علم به آن داشته باشيم، و معلوم است كه دومى اعم از اولى است.
و اما آن معانى و وجوهى كه در آغاز كلام خود از ابن عباس و قتاده نقل
كرد، جا داشت آن را در تفسير(إِنَّ السَّمْعَ
وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ ...) نقل كند نه در تفسير(لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) كه معلل است، تا به پارهاى از مصاديق تعليل اشاره بشود.
[نهى از تكبر و گردن فرازى كردن]
(وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ
تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا)
كلمه: مرح به طورى كه گفتهاند به معناى براى باطل، زياد
خوشحالى كردن است، و شايد قيد باطل براى اين باشد كه بفهماند خوشحالى بيرون
از حد اعتدال مرح است، زيرا خوشحالى به حق آن است كه از باب شكر خدا در برابر
نعمتى از نعمتهاى او صورت گيرد، و چنين خوشحالى هرگز از حد اعتدال تجاوز نمىكند،
و اما اگر بحدى شدت يافت كه عقل را سبك نموده و آثار سبكى عقل در افعال و گفتهها
و نشست و برخاستنش و مخصوصا در راه رفتنش نمودار شد چنين فرحى، فرح به باطل است، و
جمله(لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً) نهى است از اينكه انسان به خاطر تكبر خود را بيش از آنچه هست بزرگ
بداند، و اگر مساله راه رفتن به مرح را مورد نهى قرار داد، براى اين بود كه اثر
همه آن انحرافها در راه رفتن نمودارتر مىشود، و جمله(إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا) كنايه است كه اين ژست و قيافهاى كه به منظور اظهار قدرت و نيرو و
عظمت به خود مىگيرى وهمى بيش نيست، چون اگر دستخوش واهمه نمىشدى مىديدى كه از
تو بزرگتر و نيرومندتر وجود دارد كه تو با چنين راه رفتنى نمىتوانى آن را بشكافى
و آن زمين است كه زير پاى تو است. و از تو بلندتر هم هست و آن كوههاى بلند است كه
خيلى از تو رشيدتر و بلندترند، آن وقت اعتراف مىكردى كه خيلى خوار و بىمقدارى و
انسان هيچ چيز را، ملك و عزت و سلطنت و قدرت و آقايى و مال و نه چيزهاى ديگر در
اين نشاه به دست نمىآورد، و با داشتن آن به خود نمىبالد و تنها چيزى كه به دست
مىآورد امورى هستند موهوم و خالى از حقيقت كه در خارج از درك و واهمه آدمى ذرهاى
واقعيت ندارند، بلكه اين خداى سبحان است كه دلهاى بشر را مسخر كرده كه اينگونه
موهومات را واقعت بپندارند، و در عمل خود بر آنها اعتماد كنند، تا كار اين دنيا به
سامان برسد، و اگر اين اوهام نبود، و بشر اسير آن نمىشد آدمى در دنيا زندگى
نمىكرد، و نقشه پروردگار عالم به كرسى نمىنشست و حال آنكه او خواسته است تا غرض
خود را به
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 13 صفحه : 132