نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 308
نسبت داده و فرمود:(كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ).
و چنين نيست
كه هر كيدى را نتوان به خداوند نسبت داد، آرى او از كيدى منزه است كه ظلم باشد، و
همچنين مكر و اضلال و استدراج و امثال آن را نيز در صورتى كه ظلم شمرده نشوند
مىتوان به خداوند نسبت داد.
و جمله(ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ) بيان علتى
است كه باعث اين كيد شد، و آن اين است كه يوسف مىخواست برادر خود را از مراجعت به
كنعان بازداشته نزد خود نگهدارد، و اين كار را در دين و سنتى كه در كشور مصر
حكمفرما بود نمىتوانست بكند، و هيچ راهى بدان نداشت، زيرا در قانون مصريان حكم
سارق اين نبود كه برده صاحب مال شود، بهمين جهت يوسف به امر خدا اين نقشه را عليه
برادران ريخت كه پيمانه را در خرجين بنيامين بگذارد، آن گاه اعلام كند كه شما
سارقيد، ايشان انكار كنند و او بگويد حال اگر در خرجين يكى از شما بود كيفرش چه
خواهد بود؟ ايشان هم بگويند: كيفر سارق در دين ما اين است كه برده صاحب مال شود،
يوسف هم ايشان را با اعتقاد و قانون دينى خودشان مؤاخذه نمايد.
[مراد از
اينكه يوسف 7 نمىتوانست بر مبناى كيش مصريان برادر را نزد خود نگاه
بدارد و معناى جمله:(فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ)]
و بنا بر اين
صحيح است بگوييم يوسف نمىتوانست در دين ملك و كيش مصريان برادر خود را بازداشت
كند، مگر در حالى كه خدا بخواهد، و آن حال عبارتست از اينكه آنها با جزايى كه براى
خود تعيين كنند مجازات شوند.
از همين جا
روشن مىشود كه استثناء در آيه مفيد اين نكته است كه در دين مصريان مجرم را به
قانون جزائى خودشان در صورتى كه جرم دشوار باشد و او هم بدان تن دردهد مؤاخذه
مىكردند، و اين قسم مجازات در بسيارى از سنتهاى قومى و سياست ملوك قديم متداول
بود.
(نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ)- خداوند در
اين جمله بر يوسف منت مىگذارد كه او را بر برادرانش رفعت داد، و اين جمله، جمله
گذشته(كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ) را كه آن نيز در
مقام امتنان بر يوسف بود بيان مىكند، و در عين حال اين نكته را خاطرنشان مىسازد
كه علم از امورى است كه در يك حد معين متوقف نمىشود، و خلاصه انتها ندارد، بلكه
فوق هر صاحب علمى كه فرض شود كسانى هستند كه از او عالمترند.
در اينجا
بايد دانست كه ظاهر جمله ذى علم اينست كه مقصود از آن علمى است كه
عارض بر عالم مىشود و زايد بر ذات او است، براى اينكه كلمه ذى دلالت
بر مصاحبت و مقارنت دارد، نه علم خداى تعالى كه صفت ذات و عين ذات اوست، زيرا علم
خداوند غير محدود است، آن چنان كه وجودش غير محدود است، و علم او از حيطه اطلاقات
كلامى خارج است.
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 308