نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 1 صفحه : 229
صميم دل متوجه او
شود، و بسوى او روى آورد، و اين همان صبر و نماز است، و اين دو بهترين وسيله براى
پيروزى است، چون صبر هر بلا و يا حادثه عظيمى را كوچك و ناچيز مىكند، و نماز كه
اقبال بخدا، و التجاء باو است، روح ايمان را زنده مىسازد، و بآدمى مىفهماند: كه
بجايى تكيه دارد كه انهدام پذير نيست، و به سببى دست زده كه پاره شدنى نيست.
*(وَ
إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ) الخ، ضمير (ها) به
كلمه (صلاة) بر مىگردد، و اما اينكه آن را به كلمه (استعانت) كه جمله (استعينوا)
متضمن آنست بر گردانيم، ظاهرا با جمله(إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ) منافات
داشته باشد، براى اينكه خشوع با صبر خيلى نميسازد، و فرق ميانه خشوع و خضوع با
اينكه معناى تذلل و انكسار در هر دو هست، اين است كه خضوع مختص بجوارح و اعضاى
بدنى آدمى است، ولى خشوع مختص بقلب است.
[وجه
استعمال كلمه ظن در(الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ
مُلاقُوا رَبِّهِمْ)]
*(الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ) الخ، اين مورد
اعتقاد بآخرت، موردى است كه هر كس بايد بدان يقين حاصل كند، هم چنان كه در جاى
ديگر فرموده:(وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ)[1]، با اين حال
چرا در آيه مورد بحث مظنه و گمان به آن را كافى دانسته؟ ممكن است و جهش اين باشد
كه براى حصول و پيدايش خشوع در دل انسان، مظنه قيامت و لقاء پروردگار كافى است؟
چون علومى كه بوسيله اسباب تدريجى بتدريج در نفس پيدا ميشود، نخست از توجه، و بعد
شك، و سپس بترجيح يكى از دو طرف شك، كه همان مظنه است پيدا شده، و در آخر احتمالات
مخالف بتدريج از بين مىرود، تا ادراك جزمى كه همان علم است حاصل شود.
و اين نوع از
علم وقتى بخطرى هولناك تعلق بگيرد باعث غلق و اضطراب و خشوع نفس ميشود، و اين غلق
و خشوع از وقتى شروع ميشود، كه گفتيم يك طرف شك رجحان پيدا مىكند، و چون امر
نامبرده خطرى و هولناك است، قبل از علم بان، و تماميت آن رجحان، نيز دلهره و ترس
در نفس مىآورد.
پس بكار بردن
مظنه در جاى علم، براى اشاره باين بوده، كه اگر انسان متوجه شود به اينكه ربى و
پروردگارى، دارد كه ممكن است روزى با او ديدار كند، و بسويش برگردد، در ترك مخالفت
و رعايت احتياط صبر نمىكند، تا علم برايش حاصل شود، بلكه همان مظنه او را وادار
باحتياط مىكند.
هم چنان كه
شاعر گفته:
فقلت لهم: ظنوا بالفى مذحج
سراتهم فى الفارسى المسرد،
يعنى بايشان
گفتم گمان كنيد كه دو هزار مرد جنگى از قبيله مذحج بسوى شما روى آوردهاند، كه