نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 1 صفحه : 202
اشاره به شيطان كرده،
فهميده ميشود كه خدا وى را به آدم و همسرش نشان داده بود، و معرفيش كرده بود،
معرفى بشخص او، و عين او، نه معرفى بوصف او، و همچنين آيه(يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ) الخ، كه حكايت كلام شيطان است، كه قرآن كريم آن
را بصورت حكايت خطاب آورده، و اين دلالت دارد بر اينكه گوينده آن كه شيطان است، در
برابر آدم ايستاده، و با او صحبت مىكرده، و خلاصه، سخن، سخن كسى است كه شنونده او
را مىديده.
و همچنين
آيه(وَ قاسَمَهُما: إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ)[1] كه در سوره اعراف
است، چون قسم خوردن از كسى تصور دارد كه ديده شود.
و همچنين
آيه(وَ ناداهُما رَبُّهُما: أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا
الشَّجَرَةِ؟ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ)؟ كه آن نيز
دلالت دارد بر اينكه شيطان براى آدم و همسرش ديده ميشد، و او را مىديدهاند، و
اگر حال آن دو نيز نسبت بشيطان، مثل حال ما بوده، كه او را نمىبينيم، و تنها
وسوسهاش بما مىرسد، ميتوانستند بگويند: ما كه شيطانى نديديم، و خيال كرديم اين
وسوسهها از افكار خودمان بوده، و هيچ احتمال نداديم كه از ناحيه او باشد، و ما
هيچ قصد مخالفت با سفارشى كه در خصوص هوشيارى از وسوسه شيطان كردى نداشتيم.
و سخن كوتاه
اينكه آدم و همسرش شيطان را مىديدند، و او را مىشناختند، هم چنان كه انبياء با
اينكه بعصمت خدايى معصومند، او را مىديدند و هنگامى كه ميخواست متعرض ايشان بشود،
مىشناختند، هم چنان كه روايات وارده در باره نوح، و ابراهيم و موسى، و عيسى، و
يحيى، و ايوب، و اسماعيل، و محمد 6، بر اين معنا دلالت دارد.
و همچنين
ظاهر آيات اين داستان، از قبيل آيه(ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ
الشَّجَرَةِ)، كه بروشنى مىرساند شيطان با آن دو تن در برابر درخت نامبرده
ايستاده بود، و قبلا خود را به بهشت در انداخته، و طرح دوستى با آن دو ريخته، و با
وسوسه خود فريبشان داده، و اگر بگويى شيطان كه داخل بهشت نميشود؟ در پاسخ
مىگوييم: اين اشكال وقتى وارد است كه بهشت مورد بحث، بهشت خلد باشد، و چنين
نبوده، بلكه اين جريان در بهشتى ديگر صورت گرفته، بدليل اينكه همگى آنها از آن
بهشت بيرون شدند، و اگر بهشت خلد بود، با بيرون شدن نمىساخت.
و اما اين
خطاب كه خداى تعالى بابليس كرد كه: ((فَاهْبِطْ مِنْها، فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ
تَتَكَبَّرَ فِيها، فَاخْرُجْ)، از اين بهشت فرود آى، كه در اينجا نمىتوانى
تكبر كنى، پس از آن بيرون شو)،[2] كه بظاهر
فرمان بيرون شدن ابليس از بهشت است، ممكن است بگوئيم: مراد از آن بيرون شدنش از
ميانه