نام کتاب : صحیفه نور نویسنده : خمینی، روح الله جلد : 16 صفحه : 268
است و جلوگیرى لازم است.
ارزش انسان به این است که توجه کند که چه باید در مقابل خداى تبارک و بندگان خدا بکند
و من باز هم به آقایان عرض مىکنم که توجه بکنید که مقام، شما را نگیرد. شما یک ارزش انسانى انسان به مقام نیست، به این نیست که من نخست وزیرم، من رئیس جمهورم، من رئیس مجلسم، من وکیل مجلسم. اینها ارزش نیست. ارزش انسان به این است که توجه بکند که چه باید در مقابل خداى تبارک و بندگان خداى تبارک و تعالى بکند، چه تکلیفى انسان دارد در مقابل خدا و در مقابل بندگان خدا که از خدا هستند. این ارزش است. مادامى که شما این ارزش را حفظ بکنید، ارزش اسلامى و انسانى را حفظ کردهاید. و اگر از این، انحراف حاصل بشود، شما هم هر مقامى پیدا کنید، در علم بشوید بالاترین علما، در زهد هم هر چه مىشوید، بشوید اما ارزش را از دست داده باشید، شما نه پیش خدا دیگر ارزش دارید، نه پیش خلق خدا. باید فکر این معنا بکنید که خدمت کنید به کشور خدمت کنید به ملت که بعد از خود شما که انشاءالله حالا طولانى باقى مىمانید، مثل مرحوم رجائى که مردم اینطور برایش به سر و سینه مىزنند، مردم شهادت فعلى و عملى بدهند بر اینکه شما خوبید، تا خداى تبارک و تعالى در محضرش شما را قبول کند براى اینکه آدمى بوده است که یک عدهاى شهادت دارند مىدهند، عملاً توى سرشان مىزنند از رفتن او.این شهادت فعلى است بر اینکه این آدم مقبول است و خداى تبارک و تعالى همین طور قبول مىکند و اگر گناهى هم داشته باشید، به همین مىگذرد خداى تبارک و تعالى.
و من امیدوارم که شما همه تان همین طورى که سیره انبیا بوده است، که سیره انبیا براى این بوده است که در مقابل طاغوت محکم مىایستادند و در مقابل ضعفا و فقرا و مستضعفین و مستمندان فروتن بودند، آنطورى که وقتى عرب وارد مىشود در مسجد رسول الله، مىگوید کدام یکى تان هستید. در وقتى که رسول الله آنوقت حکومت بود، آنوقت در مدینه بودند، در مدینه تشکیل حکومت بود بساط، لکن وضعش اینطورى بود، از آن طرف در مقابل هیچ قدرتى خاضع نبود براى اینکه او خدا را مىدید. کسى که توجه دارد به اینکه قدرت هر چه هست مال خداى تبارک و تعالى است و دیگران هیچ نیستند، این دیگر نمىتواند خاضع بشود در مقابل یک قدرتمندى.
شما ملاحظه کردهاید، تاریخ مرحوم مدرس را دیدهاید که یک سید خشکیدهء لاغر عرض مىکنم لباس کرباسى (که یکى از فحش هائى که آن شاعر به او داده بود، همین بود که تنبان کرباسى پوشیده) یک همچو آدمى در مقابل آن قلدرى که هرکس آنوقت را ادراک کرده مىداند که زمان رضاشاه غیر زمان محمدرضا شاه بود، آنوقت یک قلدریى بود که شاید تاریخ ما کم مطلع بود، در مقابل او همچو ایستاد، در مجلس، در خارج فلان که یک وقت گفته بود سید چه از جان من مىخواهى؟ گفته بود که مىخواهم تا تو نباشى، مىخواهم تو نباشى. این آدم که مىآمد (من درس ایشان یک
نام کتاب : صحیفه نور نویسنده : خمینی، روح الله جلد : 16 صفحه : 268