responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : صحیفه نور نویسنده : خمینی، روح الله    جلد : 1  صفحه : 261

به ایران، براى‌این بود که‌اینها برخلاف آنها صحبت مى‌کردند، خلاف این دستگاه‌ها حرف مى‌زدند، از این جهت تبعید کردند و اینها را هم فرستادند به ایران که ما خودمان دیگر اینها را شاهدیم. در زمان این مرد سیاه کوهى، در زمان این رضاخان قلدر نانجیب، یک قیام از علماى اصفهان بود، علماى اصفهان از اصفهان آمدند به قم و علماى بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و نهضت کردند بر خلاف اینها، حالا این نهضت را شکستند، خوب، اینها زور که نداشتند، آنها نهضت را شکستند حالا با فریب یا با هر چى. یک نهضت، نهضت علماى خراسان بود، مرحوم آقازاده و مرحوم آسید یونس و سایر علماى آنوقت، همه را گرفتند آوردند در حبس، در تهران و من خودم مرحوم آقازاده (رضوان الله علیه) را، آمیرزا محمود آقازاده (رضوان الله علیه) را دیدم که یک جایى نشسته بود بدون عمامه، با اینکه تحت مراقبت بود، یک جایى نشسته بود بدون عمامه و کسى هم حق نداشت پیش او برود و ایشان را بدون عمامه مى‌بردند توى خیابان به دادگسترى محاکمه مى‌کردند، آنوقت هیچ خبرى از این احزاب نبود،در این قیام‌هایى که اینها کردند از این احزاب اصلا خبرى نبود، بودند اما مرده بودند. یک نهضت هم از آذربایجان شد، مرحوم آمیرزا صادق آقا، مرحوم انگجى، اینها هم نهضت کردند، آنها را هم گرفتند بردند، مدت‌ها در تبعید بودن که مرحوم آمیرزا صادق آقا بعد از آن هم که گفتند که شما آزادید، دیگر نرفت به آذربایجان در صورتى که آذربایجان او را خیلى گرامى مى‌داشتند، هیچ دیگر نرفت، در قم آمدند و تا آخر عمرشان در قم بودند و ما هم خدمتشان مى‌رسیدیم. مرحوم مدرس (رحمة الله) خوب من ایشان را هم دیده بودم، این هم یکى از اشخاصى بود که در مقابل ظلم ایستاد، در مقابل ظلم آن مرد سیاه‌کوهى، آن رضاخان قلدر ایستاد و در مجلس بود. ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گارى آمد تهران از قرارى که آدم موثقى نقل مى‌کرد، ایشان یک گارى آنجا خریده بود و اسبش را شاید خودش مى‌راند تا آمد به تهران، آنجا هم یک خانه مختصرى اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم، خدمت ایشان (رضوان الله علیه) مکرر رسیدم‌ایشان به عنوان طراز اول آمد لکن، طراز اول که اصلا از اول مجلسش منتفى شد، بعد ایشان وکیل مى‌شد، هر وقت هم که ایشان وکیل مى‌خواست بشود، وکیل اول، در تهران وکیل اول مدرس بود.

ایشان در مقابل ظلم، تنها مى‌ایستاد و صحبت مى‌کرد و اشخاص دیگرى از قبیل ملک الشعرا و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که مى‌ایستاد و برخلاف ظلم، برخلاف تعدیات آن شخص صحبت مى‌کرد. یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد براى ایران و سربازش هم، قارداشش هم به اصطلاح خودشان تا قزوین آمدند و آنها از ایران (من حالا یادم نیست چه مى‌خواستند، تاریخ است) یک مطلبى را مى‌خواستند که تقریبا اسارت ایران بود و مى‌گفتند باید از مجلس بگذرد، آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند، ساکت که چه کنند، در یک مجله خارجى نوشته است که یک روحانى با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟ رأى مخالف داد بقیه جرأت پیدا کردند و رأى مخالف دادند، رد کردند اولتیماتوم را، آنها هم هیچ غلطى نکردند. بناى سیاسیون هم



نام کتاب : صحیفه نور نویسنده : خمینی، روح الله    جلد : 1  صفحه : 261
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست