نام کتاب : تعلیم و تربیت در اسلام نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 401
اسبش را سوار شد و شمشیرش را برداشت و همراه اینها راه افتاد .
روزی در یک جا که پایین آمده و خیمه زده و نشسته بودند ، یکمرتبه صلای
عمومی زدند که : دشمن رسید ، و دستور اکید و شدید که حرکت کنید .
سربازهای آزموده مثل برق اسلحهشان را پوشیدند و یک دقیقه هم طول نکشید
که پریدند روی اسبها و دیوانهوار تاختند . این زاهدی که وضویش نیم ساعت
طول میکشیده و غسلش یک ساعت ، تا به خودش جنبید و رفت که اسلحه و
شمشیر و چکمهها و اسبش را پیدا کند ، و خلاصه تا وقتی که آماده شد ، آنها
رفتند و جنگیدند و یک عده کشته شدند ، عدهای را کشتند و یک عده را هم
اسیر گرفتند و آمدند . این بیچاره خیلی غصه خورد که عجبکاری شد ! باز ما
از ثواب جهاد محروم ماندیم ! این که خیلی بد شد ! پس ما که توفیق پیدا
نکردیم جهاد بکنیم .
یک آدم گردن کلفتی را به او نشان دادند از اسرائی که گرفته بودند ، و
کتش را محکم بسته بودند . گفتند اینرا میبینی ؟ این آنقدر جنایت کرده ،
آنقدر از مسلمانها کشته ، آنقدر بیگناه کشته که [ حد ندارد ] . این را ما
اسیر کردهایم و جزء کشتن راه دیگری ندارد . حالا ما این را میدهیم به تو ،
تو برو برای ثوابش این را ببر یک کناری و گردنش را ببر که تو هم شرکت
کرده باشی .
او را تحویل وی دادند ، شمشیری هم به او دادند و وی رفت که گردن او را
بزند و بیاید .
مدتی طول کشید ، دیدند از زاهد خبری نشد . گفتند : یک گردن زدن که
اینقدر طول نمیکشد ! برویم ببینیم چرا نیامد . رفتند ، دیدند زاهد بیهوش
افتاده و این مردک هم با دستهای بسته ، خودش
نام کتاب : تعلیم و تربیت در اسلام نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 401