نام کتاب : گفتارهای معنوی نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 262
رجال واعیان و عیاشان بغداد بود . یک روز حضرت موسی بن جعفر سلام الله
علیه از جلوی درب خانه این مرد میگذشت . اتفاق کنیزی از خانه بیرون
آمده بود برای اینکه زبالههای خانه را بیرون بریزد . در همان حال صدای
تار ازآن خانه بلند بود . معلوم بود که میخوارگان در آنجا مشغول میخوارگی
و خوانندگان و وازه خوانان مشغول آواز خوانی هستند . امام از آن کنیز به
طعن و استهزا پرسید این خانه ، خانه کیست ؟ آیا صاحب این خانه بنده
است یا آزاد ؟ کنیز تعجب کرد ! گفت آیا نمیدانی ؟ خانه بشر یکی از
رجال واعیان است . او میتواند بنده باشد ؟ ! معلوم است که آزاد است !
فرمود : آزاد است که این سرو صدا ها از خانهاش بیرون میآید ، اگر بنده
بود که اوضاع اینطور نبود . اما این جمله را فرمود و رفت . اتفاقا بشر
منتظر بود که این کنیز برگردد . چون او دیر برگشت ، از او پرسید چرا دیر
آمدی ؟ گفت مردی که علائم صالحان و متقیان در سیمایش بود وآثار زهد
وتقوی و عبادت از او پیدا بود ، از جلوی درب خانه عبور میکرد ، چشمش
به من افتاد سؤالی کرد ، من هم به او جواب دادم . گفت چه سؤالی کرد ؟
گفت: او پرسید صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ من هم گفتم آزاد است.
او چه گفت ؟ او هم گفت : بله که آزاد است ، اگر آزاد نبود که اینطور
نبود . همین کلمه این مرد را تکان داد . گفت : کجا رفت ؟ کنیز گفت :
ازاین طرف رفت . بشر مجال اینکه کفش بپا کند پیدا نکرد ، پای برهنه
دوید وخود احساس کرد که این مرد باید امام کاظم سلام الله علیه باشد ،
خود را خدمت امام رساند و به دست و پای ایشان افتاد و گفت : آقا از
این ساعت میخواهم بنده باشم ، بنده خدا باشم . این آزادی ، آزادی
نام کتاب : گفتارهای معنوی نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 262