responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عدل الهی نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 1  صفحه : 212
از طرف آن مرد بزرگ شد بطوری که بعدها ایشان به قم آمدند و در حجره ما بودند و آقایان علماء بزرگ حوزه علمیه که همه به ایشان ارادت می‌ورزیدند در آنجا از ایشان دیدن می‌کردند . در سال بیست که برای اولین بار به اصفهان رفتم ، هم مباحثه گرامیم که‌ اهل اصفهان بود و یازده سال تمام با هم هم مباحثه بودیم ، و اکنون از مدرسین و مجتهدین بزرگ حوزه علمیه قم است به من پیشنهاد کرد که در مدرسه صدر ، عالم بزرگی است نهج البلاغه تدریس می‌کند ، بیا برویم به‌ درس او . این پیشنهاد برای من سنگین بود ، طلبه‌ای که " کفایة الاصول " می‌خواند ، چه حاجت دارد که به پای تدریس نهج البلاغه برود ؟ ! نهج‌ البلاغه را خودش مطالعه می‌کند و با نیروی اصل برائت و استصحاب مشکلاتش‌ را حل می‌نماید ! چون ایام تعطیل بود و کاری نداشتم و به علاوه پیشنهاد از طرف هم‌ مباحثه‌ام بود پذیرفتم ، رفتم اما زود به اشتباه بزرگ خودم پی بردم ، دانستم که نهج البلاغه را من نمی‌شناخته‌ام و نه تنها نیازمندم به فرا گرفتن‌ از استاد ، بلکه باید اعتراف کنم که نهج البلاغه ، استاد درست و حسابی‌ ندارد . به علاوه دیدم با مردی از اهل تقوا و معنویت روبرو هستم که به‌ قول ما طلاب ممن ینبغی ان یشد الیه الرحال " از کسانی است که شایسته‌ است از راههای دور بار سفر ببندیم و فیض محضرش را دریابیم " . او خودش یک نهج البلاغه " مجسم " بود ، مواعظ نهج البلاغه در اعماق‌ جانش فرو رفته بود . برای من محسوس بود که روح این مرد با روح‌ امیرالمؤمنین ( ع ) پیوند خورده و متصل شده است . راستی من هر وقت‌ حساب می‌کنم ، بزرگترین ذخیره روحی خودم را درک صحبت این مرد بزرگ‌ می‌دانم ، رضوان الله تعالی علیه و حشره مع اولیائه الطاهرین و الائمة الطیبین . من از این مرد بزرگ داستانها دارم . از جمله به مناسبت بحث ، رؤیائی‌ است که نقل می‌کنم : ایشان یک روز ضمن درس در حالی که دانه‌های اشکشان بر روی محاسن‌ سفیدشان می‌چکید این خواب را نقل کردند ، فرمودند : " در خواب دیدم مرگم فرا رسیده است ، مردن را همان طوری که برای ما توصیف شده است ، در خواب یافتم ، خویشتن را جدا از بدنم می‌دیدم ، و ملاحظه می‌کردم که بدن مرا به قبرستان برای دفن حمل می‌کنند . مرا به‌ گورستان بردند و دفن کردند و رفتند . من تنها ماندم و نگران که چه بر سر من خواهد آمد ؟ ! ناگاه سگی سفید را دیدم که وارد قبر شد . در همان حال‌ حس کردم که این سگ ، تندخویی من است که تجسم
نام کتاب : عدل الهی نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 1  صفحه : 212
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست