responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : داستان راستان 1 نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 1  صفحه : 259
در آن روز آنی از فکر آن زن و بچه‌هایش بیرون نمی‌رفت . شب را نتوانست‌ راحت بخوابد . صبح زود زنبیلی ، برداشت و مقداری آذوقه از گوشت و آرد و خرما ، در آن ریخت و یکسره به طرف خانه دیروزی رفت و در زد . " کیستی ؟ " - " همان بنده خدای دیروزی هستم که ، مشک آب را آوردم ، حالا مقداری‌ غذا برای بچه‌ها آورده‌ام " . - " خدا از تو راضی شود ، و بین ما و علی بن ابیطالب هم خدا خودش‌ حکم کند " . " در بازگشت و مردناشناس داخل خانه شد بعد گفت : " دلم می‌خواهد ثوابی کرده باشم ، اگر اجازه بدهی ، خمیر کردن و پختن نان ، یا نگهداری‌ اطفال را من به عهده بگیرم " . - " بسیار خوب ، ولی من بهتر می‌توانم خمیر کنم و نان بپزم ، تو بچه‌ها را نگاه دار ، تا من از پختن نان فارغ شوم " . زن رفت دنبال خمیر کردن . مرد ناشناس فورا مقداری گوشت ، که خود آورده بود ، کباب کرد و با خرما ، بادست خود به بچه‌ها خورانید . به‌ دهان هر کدام که لقمه‌ای می‌گذاشت : "
نام کتاب : داستان راستان 1 نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 1  صفحه : 259
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست