responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فقه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 64  صفحه : 2
 تأملى در موضوع شناسى غنا
محمدصادق يوسفى مقدم*

چكيده: در اين مقاله با نگاهى اجمالى به نظرات فقيهان درباره حكم غنا, موضوع غنا مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است; زيرا پرداختن به حكم غنا نيازمند تبيين جامع موضوع آن است. از اين رو نخست مفهوم غنا را از حيث لغت و اصطلاح, تبيين و سپس مهم ترين تعريف هاى فقيهان در موضوع غنا را نقل مى كنيم, و در نقد آن ثابت خواهيم كرد كه آن تعريف ها از جامعيت برخوردار نيستند. سپس تعريف منتخب از موضوع غنا را ارائه و نقش هريك از واژگان در موضوع را به اختصار تبيين خواهيم كرد.

واژگان كليدى: غنا, صدا, صداى نيكو, صداى معنادار, طرب, ترجيع, خفّت, لهو, زور, لغو و تناسب.
نگاهى كلى به حكم غنا
1- فقيهان شيعه

درباره حرمت غنا, ميان فقيهان شيعه فى الجمله اختلافى وجود ندارد, جز آنكه تعبيرات آنان در بيان حرمت متفاوت است. آنان بر حرمت غنا ادعاى اجماع كرده اند:
شيخ طوسى (م 460) و ابن ادريس (م 598) ادعاى اجماع را با تعبير (عندنا) بيان كرده اند; برخى مانند نراقى بر حرمت غنا ادعاى اجماع مسلمين كرده اند[1] صاحب جواهر ادعاى اجماع محصل و منقول كرده است[2] ميرزاى قمى آن را ضرورى دين شمرده است[3] و شيخ بهايى آن را مورد اجماع اماميه دانسته است. 4
اكثريت قريب به اتفاق فقيهان شيعه معتقد به حرمت نفسى غنا هستند و تعداد اندكى از آنان بر اين باورند كه حرمت غنا, به جهت اجتماع آن با ساير محرمات است. از اين رو بسيارى از آنان به صورت صريح به حرمت غنا فتوا داده اند:
ابوالصلاح حلبى (م 447) مى نويسد: (يحرم… والغناء كله)[5] محقق حلى (م 672) حرمت غنا را نفسى دانسته و مى گويد: (ما هو محرّم فى نفسه… والغناء… )[6] يحيى بن سعيد حلى (م 689) نيز آورده است: (ويحرم اللعب بالنرد و… والغناء… )[7] علامه حلى (م 726) حرمت غنا را نفسى دانسته و چنين تعبير كرده است: (ما نص الشارع على تحريمه كعمل الصورة المجسمة والغناء)[8] شمس الدين محمد بن قطان, مانند محقق حلى حرمت غنا را نفسى دانسته و مى گويد: (ما هو محرم فى نفسه كعمل الصور المجسمة والغناء… )[9] شهيد اول (م 786) نيز مى نويسد: (ويحرم عمل الصور المجسمة والغناء)[10]
برخى از فقيهان, مانند شيخ صدوق, (م 413) با استفاده از تحذير و انذار موجود در آيات و روايات, فتواى حرمت را چنين بيان كرده اند: (وإياك والغناء, فإن اللّه توعّد عليه النار)[11] اين بيان شيخ صدوق به مجامع روايى نيز منتقل شده است[12]

2- فقيهان اهل سنت

فقيهان اهل سنت در جواز و عدم جواز غنا اختلاف نظر دارند. امام مالك13 و عظيم آبادي14 تعبير به كراهت غنا كرده اند; هرچند قرطبي15 و آلوسي16 با ذكر شواهدى گفته اند مراد از كراهت در تعبيرات فقيهان, همان حرمت است, ولى شافعى در هنگام بيان نظر خود مبنى بر كراهت غنا,17 و نيز محيى الدين نووى در بحث از كراهت غنا,18 تصريح مى كنند كه مراد آنان از كراهت, حرمت نيست.
برخى از فقيهان اهل سنت, غنا را مباح مى دانند; آنان بر اين باورند كه حرمت غنا, به جهت جمع شدن آن با محرمات خارجى ديگر است, چنان كه در كتب فقهى آنان آمده است: (فالتغنّى من حيث كونه ترديد الصوت بالالحان مباح لا شىء فيه ولكن قد يعرض له ما يجعله حراماً أو مكروهاً)[19]
همچنين گفته شده است كه غزالى معتقد به جواز غناست; زيرا به اعتقاد وى حرمت غنا از جهت محرمات خارجى است. وى از قول شافعى نقل كرده است كه هيچ يك از علماى حجاز, سماع و غنا را مكروه نمى دانند[20]
برخى از فقيهان اهل سنت, مانند آبى ازهرى و قادرى حنفى, مثل بيشتر فقيهان شيعه معتقد به حرمت نفسى غنا هستند[21]

ضرورت تبيين موضوع غنا

پيش از بيان دلايل حرمت غنا, لازم است موضوع و مفهوم آن مورد بررسى قرار گيرد; زيرا شناخت موضوع غنا در تعيين نوع حكم, نقش اساسى دارد; چراكه احكام دايرمدار موضوعات, و موضوعات علت وجودى احكام به شمار مى آيند (الأحكام تدور مدار الأسماء).
هرچند غنا از موضوعات مورد ابتلاى همگان است و فقيهان به طور معمول درباره موضوع شناسى غنا بحث كرده اند, اين موضوع همچنان در ابهام و محل نزاع و كشمكش جدى متفكران حوزه فقه است.
لازم به يادآورى است كه بيشتر فقيهان, غنا را از موضوعات استنباطى مى دانند كه مانند استنباط حكم شرعى, تعيين آن وظيفه مجتهد است و كسانى كه فقيه نيستند در اين گونه موضوعات يا بايد به احتياط عمل كنند و يا آنكه از فقيهى جامع شرايط, تقليد نمايند; هرچند برخى از فقيهان, مانند محقق نراقي22 و شهيد ثاني23 غنا را از موضوعات صرف دانسته اند.
بيشتر فقيهان براى دستيابى به موضوع غنا, تلاش خود را بر ارائه تعريفى جامع از غنا متمركز كرده اند, و برخى كه نتوانسته اند به تعريف جامعى دست يابند, غنا را به رسم تبيين كرده اند. اكنون لازم است به بررسى معناى لغوى و اصطلاحى غنا بپردازيم.

معناى لغوى غنا

كلمه (غناء) به فتح غين (غَناء) به معناى ضد فقر, كفايت و نفع است, بنابراين وقتى گفته مى شود: (هذا شىء لا غناء فيه), يعنى آن شىء نافع نيست و به قدر كفايت نمى باشد[24] و به كسر غين (غِناء) از سماع,25 به معناى صدا مى باشد[26] برخى گفته اند: (غناء به معناى بلند كردن و در پى هم آمدن صداست.)[27]
غنا براساس قياس بايد به ضم غين (غُناء) خوانده شود: (وقياسه الضم, لأنه صوت وقال فى الكليات الغناء بالضم والمدّ التغنّى و… ),28 ولى مشهور قرائت آن به كسر غين است.

معناى اصطلاحى غنا

مهم در مباحث مربوط به غنا, موضوع شناسى آن است. از اين رو بايد بررسى شود كه فقيهان چه چيزى را موضوع غنا مى دانند. آنان براى تبيين مفهوم و موضوع غنا, تعريف هاى گوناگونى بيان كرده اند:

1- تعريف غنا به نيكو و نرم نمودن صدا

برخى غنا را به نيكوكردن صدا و لطيف و نرم نمودن آن تعريف كرده اند. اين تعريف را به شافعى نسبت داده اند: (تحسين الصوت وترقيقه)[29]
صداى نيكو از كمال هاى خدادادى به برخى انسان هاست; برخى به صورت اجمال, و برخى در حد بالايى از آن برخوردارند. برخى نيز هرچند از نعمت خدادادى صداى نيكو محروم اند, از طريق تناسب صداى خود با قواعد موسيقى, نيكويى را به صورت اجمال كسب مى نمايند.
به نظر مى آيد صداى نيكو براى تحقق موضوع غنا شرطى لازم است; زيرا با صداى كريه هيچگاه موضوع غنا محقق نمى شود, اما شرط كافى براى تحقق موضوع غنا نيست; زيرا:
1- از روايات استفاده مى شود كه صداى نيكو و توان بر خوانندگى, به تنهايى موضوع غنا نيست, مگر آنكه به حد ترجيع طرب آور برسد. امام سجاد(ع) در پاسخ كسى كه از خريد كنيز داراى صدا سؤال مى كند, مى فرمايد: (ما عليك لو اشترتها فذكرتك الجنة[30] خريد آن اشكال ندارد اگر تو را به ياد بهشت بياندازد).
در اين روايت خريدِ كنيزِ دارايِ صداى نيكو, مورد سؤال است. از پاسخ امام(ع) استفاده مى شود كه خريد آن, در صورتى كه با خواندن, شنونده را به ياد بهشت بياندازد, اشكالى ندارد. اگر سؤال شود كه در روايت يادشده سؤال از كنيز داراى صداست, نه كنيز داراى صداى نيكو; جواب اين است كه از پرسش و پاسخ در روايت استفاده مى شود كه مراد صرف صدا نيست, بلكه مراد صداى نيكويى است كه انسان به آن متمايل مى شود, و اين يك برداشت عرفى است; زيرا اگر به كسى گفته شود, بخوان و وى بگويد صدا ندارم, متفاهم عرفى اين بيان, آن است كه صداى نيكو ندارد.
همچنين نغمات داودى و مناجات حضرت سجاد(ع) ضرب المثل است. در روايت آمده است كه مناجات امام سجاد(ع) به گونه اى نيكو و دلربا بود, كه رهگذران از شنيدن آن از حال مى رفتند[31] از اين روايت معلوم مى شود كه مناجات آن حضرت با صوت نيكو و جذّاب بوده است.
افزون بر آنكه زيبايى صدا نعمتى خدادادى است. حسن صدا در روايات, با تعبيراتى مانند: (اجمل الجمال), (حلية القرآن) و به عنوان صفات پيامبران و امامان(ع) آمده است[32] بديهى است چيزى كه به عنوان صفت پيامبر و يا امام باشد فى نفسه اشكالى ندارد.
همچنين موارد قابل توجهى از قرائت اشعار به صورت جمعى در حضور پيامبر(ص) گزارش شده است[33] بنابراين صداى نيكو به تنهايى نمى تواند در تحقق موضوع غنا كافى باشد;
2- بر فرض اينكه انسان شك كند كه صداى نيكو بدون ترجيع طرب آور, غناست يا نه, اصل اباحه مقتضى جواز خوانندگى با صداى نيكو و جواز استماع آن است.
بر اين اساس آنچه در حاشيه كتاب مجمع الفائدة و البرهان آمده است, مبنى بر اينكه كشيدن صدا به تنهايى موضوع غناست, داراى اشكال است:
والظاهر أنه (الغناء) يطلق على مد الصوت من غير طرب فيكون حراماً إذ يصح تقسيمه الى المطرب وعدمه, بل ولا يبعد إطلاقه على غير المرجّع والمكرّر فى الحلق فينبغى الاجتناب[34]
هرچند محشين35 از اين نظر برمى گردند و داخل بودن صداى نيكو يا داخل نبودن آن در موضوع غنا را به عرف احاله مى دهند, ولى بايد توجه داشت كه ارجاع به عرف نيز خالى از اشكال نيست; زيرا در مورد صداى نيكو شارع اظهارنظر كرده و آن را از موضوع غنا خارج دانسته است. بديهى است در هر موضوعى كه شارع ابراز نظر كرده باشد, نظر عرف اعتبارى ندارد.
اگر گفته شود, چون شارع در موضوع غنا حدود معيّنى را بيان نكرده است, ملاك تشخيص موضوع, فهم عرف است; پاسخ اين است كه اگرچه حدود موضوع غنا از نصوص به دست نمى آيد, اما خروج صداى نيكو از موضوع غنا, قدر متيقن و امر مسلمى است كه روايات زيادى بر آن دلالت دارد.
براساس آنچه گذشت (كه هر صداى نيكويى غنا نيست), نمى توان معادل فارسى غنا را آواز خوش, سرود, دوبيتي36 يا خوانندگى دانست[37] زيرا معناى دوبيتى و سرود در عصر حاضر بر امورى كه غنا نيستند نيز صدق مى كند, و اگر در برخى موارد سرود و يا دوبيتى مصداق معناى غنا قرار مى گيرد, دليل نمى شود كه غنا مرادف دوبيتى, سرود يا خوانندگى دانسته شود;
3- از تعبيرات برخى فقيهان و محدثان استفاده مى شود كه آنان بين صداى نيكو و صداى نيكويى كه به حد ترجيع طرب آور برسد, تفكيك قائل شده اند.
براى نمونه محقق كركى در جامع المقاصد, پس از تعريف غنا مى گويد هر نوع كشيدن صدايى حرام نيست, هرچند قلب ها را به خود جذب كند: (وليس مطلق مد الصوت محرماً وإن مالت القلوب إليه ما لم ينته إلى حيث يكون مطرباً بسبب اشتماله على الترجيع المقتضى لذلك)[38]
تعبير يادشده به روشنى بر اين مطلب دلالت مى كند كه كشيدن صدا به گونه اى كه نيكويى آن سبب جذب قلب ها گردد, مشكلى ندارد, مگر آنكه آن صدا به سبب اشتمال بر ترجيع, به حد اطراب برسد. بنابراين در اين عبارت بين صداى نيكو و صداى با ترجيع از يك سو, و صداى با ترجيع و صداى با ترجيع مقتضى طرب از سوى ديگر, تفكيك شده است.
همچنين شيخ حر عاملى مى گويد بر هيچ منصفى پوشيده نيست كه نيكويى صدا, مستلزم غنا نيست, از اين رو بايد صداى نيكو را جايز دانست مگر آنكه به حد غنا برسد: (ما يخفى على منصف أن تحسين الصوت لا يستلزم كونه غناءً فلابدّ من تقييده بما لا يصل إلى حد الغناء). 39

2- غنا به معناى صداى مشتمل بر ترجيع

صاحب جواهر از برخى فقيهان نقل مى كند كه آنان به آوردن واژه ترجيع در تعريف غنا اكتفا كرده و گفته اند غنا, ترجيع صدا و كشيدن آن است[40] وحيد بهبهانى نيز نقل كرده است كه برخى گفته اند غنا صداى مشتمل بر ترجيع است[41]
براى تأييد تعريف يادشده, به برخى از روايات فريقين كه به طور مشترك ترجيع را تحريم كرده اند, مى توان تمسك كرد; چنانچه حذيفة بن يمانى از قول رسول خدا(ص), 42 و عبداللّه به سنان از قول امام صادق (ع) و آن حضرت از رسول خدا (ص)[43] نقل كرده اند كه آن حضرت ضمن نهى از آوازهاى اهل فسق و گناهان كبيره, از قرائت قرآن با ترجيع غنا نهى كرده است: (سَيجيىء من بعدى أقوام يرجّعون القرآن ترجيع الغناء).
راوندى حديث يادشده را از قول امام مجتبى(ع) نقل كرده است44 و شيخ بهايى در كشكول خود آن را به صورت مرسل آورده است[45]

ترجيع چيست؟

ترجيع در لغت به معناى رفت وآمد (زير و بم دادنِ) صدا در گلو آمده است, اعم از آنكه در قرائت, غنا يا نواختن نى باشد[46] برخى ترجيع را به نيكونمودن صدا در قرائت نيز معنا كرده اند,47 و برخى ديگر گفته اند ترجيع به معناى نزديك بودن ضرب هاى حركات صدا در حلقوم و يا بيخ بينى است[48]
باب تفعيل و باب تفعّل آن (ترجيع و ترجّع) به معناى ترديد و زير و بم دادن صدا در گلو يا بُنِ بينى است[49] در حقيقت ترجيع با ضرب ها و برگرداندن هاى مكرر صدا ايجاد مى شود.
ترجيع در اصطلاح خوانندگان به معناى (تحرير) است; تحرير افزون بر معناى آزاد كردن و خوب نوشتن, به معناى كشش دادن صدا هنگام آوازخوانى آمده است.
تصوير ترجيع به معناى يادشده, بدين گونه است كه خواننده به هنگام خوانندگى مانند كبوتر قمرى, كبك و بلبل صداى خود را فقره فقره و پى درپى ابراز مى كند و چنين مى گويد: (آآآآآ… )[50] خوانندگى به گونه مذكور, همان زير و بم دادن صدا به وسيله گلو يا بُنِ بينى است. از اين رو مى توان گفت كه معناى لغوى ترجيع با معناى اصطلاحى آن تفاوتى ندارد.
حق اين است كه تعريف غنا به صداى داراى ترجيع درست نيست; زيرا:
1- از نظر عرف صداى داراى ترجيع, به تنهايى غنا شمرده نمى شود و به تعبير صاحب جواهر51 بيشتر صداها در قرائت قرآن, دعا, خطبه, شعر, در تمام شهرها و عصرها, از عالمان و غير آنها, خالى از تحسين, مدّ و ترجيع نيست, و عرف آنها را غنا به شمار نمى آورد;
2- بيشتر فقيهان, افزون بر ترجيع, واژه اطراب را در تحقق معناى غنا سهيم مى دانند52 و اين بيانگر آن است كه اگر ترجيع طرب آور باشد, حرام است و در غير اين صورت حرام نخواهد بود;
3- روايتى كه بر حرمت ترجيع آورده شد, اثبات نمى كند كه ترجيع به صورت مطلق حرام است, بلكه آن روايت, ترجيعى را حرام كرده است كه به حد غنا برسد (يرجعون القرآن ترجيع الغناء… ). اين روايت بيانگر صحت برداشت يادشده از مفهوم ترجيع و ذومراتب بودن آن است; زيرا در روايت آمده است كه قرآن را به گونه ترجيع غنايى قرائت مى كنند. اين تعبير بيانگر آن است كه ترجيع غيرغنايى نيز وجود دارد كه مورد نهى نيست;
4- رواياتى داريم كه در آنها قرائت قرآن با صداى داراى ترجيع تجويز, بلكه امر شده است. حال اگر صداى داراى ترجيع به طور مطلق غنا باشد, قرائت قرآن با صداى داراى ترجيع نيز حكم غنا را پيدا كرده و حرام خواهد بود. در روايتى صحيح, ابابصير مى گويد امام باقر(ع) فرمود: (ورجّع بالقرآن صوتك فإن ّ اللّه يحب ّ الصوت الحسن يرجّع به ترجيعاً)[53]
همچنين در برخى از روايات, امر شده است كه قرآن با قرائت حزين يا با صداى حزين خوانده شود و در بعضى از روايات امر به نيكوكردن صدا در قرائت قرآن آمده است. بدون شك ترجيع در قرائت, يكى از افراد قرائت حزين و نيكويى صداست. براساس اين گونه روايات, تعريف غنا به ترجيع و كشيدن صدا تمام نخواهد بود.
از اين رو (كه صرف صداى با ترجيع, مساوى با غنا نيست) شيخ انصارى نظر كسانى را كه در غنا صرف ترجيع را كافى دانسته اند, توجيه كرده و چنين مى گويد: (كسانى كه ترجيع را به تنهايى در تعريف غنا ذكر كرده اند, مرادشان اين نيست كه طرب را به هيچ وجه در تعريف غنا لازم نمى دانند, بلكه مراد آنان اين است كه غنا آن ترجيعى است كه مقتضى طرب باشد)[54]
شيخ انصارى بر اين اساس كه ترجيع داراى مراتب است و ترجيع صدا, غير از غناى محرّم است, معتقد است كه بين رواياتى كه ترجيع را در قرائت قرآن نهى كرده اند,55 و رواياتى كه ترجيع را در قرائت قرآن تجويز كرده اند,56 منافاتى وجود ندارد; زيرا ترجيع انواعى دارد و مقصود رواياتى كه از ترجيع نهى كرده اند, ترجيعى است كه به حد غنا برسد[57]
پس اگر ترجيع به حدى نرسد كه سبب غنا شود, يعنى سبب تحقق خفت در انسان نگردد, آن ترجيع حرمتى ندارد. بديهى است مقصود شيخ از (انواع), همان مراتب است.
اگر بر فرض, رواياتِ منع ترجيع تمام باشد, در اين صورت ادله حرمت ترجيع, و ادله جواز ترجيع با يكديگر تعارض مى كنند و پس از تساقط ادله, بايد به اصل رجوع كرد, و اصل مقتضى جواز و حليت صداى داراى ترجيع است. محقق نراقى مى گويد:
عدم ثبوت كون الغناء هو الترجيع, بل يقال: هو الصوت المشتمل على الترجيع كما فى كلام جماعة من أهل اللغة مع أن ّ الوارد فى بعض الأخبار المذكورة الأمر بالقرائة بالحزن أو بصوت حزين وفى بعضها تحسين الصوت ولا شك أن ّ الترجيع أحد أفراد القرائة بالحزن والتحسين أيضاً فيحصل التعارض على التقديرين ويرجع إلى الأصل المقتضى للجواز[58]

3- غناى صداى طرب آور

برخى غنا را به صداى طرب آور تعريف كرده اند: (أنه الصوت المطرب)[59]
در اين جا لازم است تأمّل بيشترى در معناى طرب صورت پذيرد; زيرا واژه يادشده نقش كليدى در تحقق موضوع غنا دارد.

مراد از واژه طرب چيست؟

اهل لغت در تعريف طرب, عبارت هاى گوناگون و گاه متغاير به كار برده اند:
1- أن ّ الطّرب خفة تصيب الرجل من شدّة سرور أو غيره[60] (طرب, سبكى و خفتى است كه از شدت شادى و غير آن به انسان دست مى دهد).
2- الطرب… حلول الفرح وذهاب الحزن[61] (طرب, واردشدن شادمانى و رفتن اندوه از انسان است).
3- هو خفة تلحقك سواء تسرّك أو تحزنك فهى تعترى عند شدة الفرح أو الحزن أو الغم[62] (طرب سبكى و خفتى است كه بر انسان وارد مى شود, اعم از آنكه او را شادمان يا محزون نمايد, بنابراين سبكى به هنگام شدت شادمانى و يا شدت حزن و اندوه, عارض مى شود).
4- طَرَبَ (طَرباً) طَرِب من باب تَعِبَ وهى خفّة تصيبه شدّة حزن أو سرور والعامة تخصّه بالسرور[63] (طرب از باب تَعِبَ به معناى سبكى و خفتى است كه به انسان از شدت اندوه يا سرور, اصابت مى كند, هرچند عموم مردم بر اين باورند كه طرب تنها از طريق شادمانى حاصل مى شود).
5- والطرب هو الخفة التى تعترى الإنسان فتكاد أن تذهب بالعقل وتفعل فعل المسكر لمتعارف الناس[64] (مراد از طرب خفتى است كه بر نفس عارض مى شود و به وسيله آن عقل زايل شده و انسان از نظر عرف مردم, كارهاى شخص مست را انجام مى دهد).
از مجموع آنچه در معناى طرب آمده است مى توان چنين نتيجه گرفت كه هرچند برخى از اهل لغت طرب را به معناى حلول شادى و رفتن غم و اندوه گرفته اند, بيشتر آنان طرب را به معناى عارض شدن خفّت و سبك سرى بر نفس انسان دانسته اند, اعم از آنكه منشأ آن شدت شادى و يا شدت اندوه باشد.

معناى خِفّت در طرب

اين مطلب نيز بايد روشن شود كه مراد از خفت در تعريف طرب چيست؟
خفّت يا مادى و يا معنوى است; خفت مادى آن است كه با وزن اندازه گيرى مى شود, و خفت معنوى در مواردى مانند جهل, 65 سفاهت و حمق66 و… به كار مى رود.
در معناى خفّت چنين آمده است: (الخفة… الخفيف فى الجسم والخفاف فى التوقد والذكاء)[67]
خفت در جسم همان سبكى در وزن است, و خفّت در نفس به معناى توقّد و زود برافروخته شدن, 68 قلّت فهم و زوال بردبارى است. از اين رو اگر گفته مى شود طرب او را سبك كرد, يعنى طرب او را به كمى فهم و زوال بردبارى كشانيد[69]
گويا در هنگام سبكى و خفّتى كه از طرب به انسان مى رسد, اختيار و بردبارى از وى سلب و ميزان فهم و درك وى سست مى شود و پايين مى آيد. از اين رو زود ناراحت و برافروخته مى شود.
نتيجه آنكه خفت مورد نظر در طرب, همان خفت معنوى است كه بر نفس انسان عارض مى شود و به معناى سبكى در رأى و رفتار احمقانه و سفيهانه است. هنگامى كه انسان تحت تأثير غنا قرار مى گيرد, حالتى در نفس وى پديد مى آيد كه اعمال و رفتارى سفيهانه و خلاف شأن نوع انسان ها انجام مى دهد, به صورتى كه در حالت عادى از آن رفتار و حركات پرهيز مى كند. چنان كه انسان در هنگام مرگ پدر, مادر و برادرش, حركاتى انجام مى دهد كه در شرايط عادى آن را خلاف شأن خود دانسته و از آن دورى مى كند.
همچنين كسى كه تحت تأثير غنا و صداى طرب آور قرار مى گيرد, از عالم واقعى و درك واقعيات باز مى ماند و به عالم خيال و وهم كشيده مى شود. به تعبير ديگر حالات نفسانى طرب, انسان را از حقايق زندگى دور مى كند و به بيهودگى و پوچى سوق مى دهد.
نسبت طرب و ترجيع
با توجه به آنچه گذشت آشكار مى شود كه طرب, معناى مطابقى و يا تضمنى صوت حسن و داراى ترجيع نيست, بلكه ممكن است صوت حسن و داراى ترجيع, سبب اطراب شود و ممكن است سبب تحقق طرب نگردد.
به عبارت ديگر تحسين و ترجيع, صفتى است كه قائم به صداست, ولى طرب و اطراب قائم به صدا نيست, و همان گونه كه بيان شد, طرب, سبك سرى و خفتى است كه بر نفس انسان عارض مى شود, و علت تحقق آن, برخى از مراتب بالاى صداى نيكو و داراى ترجيع است.
از اين رو برخى گفته اند قدر متيقن از غنا كه مورد اتفاق همه فقيهان و اهل لغت است, صدايى است كه مشتمل بر ترجيع مطرب باشد[70] بديهى است كه طرب آورى ويژگى همه مراتب صداى داراى ترجيع نيست.
بر اين اساس بين واژه ترجيع و اطراب, عموم و خصوص من وجه است; گاهى ترجيع است و اطراب نيست, مانند آن جا كه انسان با صداى نيكو و داراى ترجيع قرائت قرآن داشته باشد, و گاهى اطراب هست و ترجيع نيست, مانند آن جا كه از طريق صداى غيرانسان, مانند بلبل يا قنارى, حالت طرب براى شخصى ايجاد شود, و گاهى هردو با يكديگر اجتماع مى كنند و صداى با ترجيع, سبب حالت نفسانى طرب مى گردد و موضوع حكم غنا را محقق مى سازند. بنابراين موضوع غنا در جايى است كه صداى انسان داراى ترجيع باشد و در نفس وى خفت و سبك سرى را ايجاد كند.
تعريف غنا به صداى طرب آور نيز صحيح نيست; زيرا:
1- صداى داراى اطراب چنانكه با صداى انسان محقق مى شود, با صداى غيرانسان نيز ايجاد مى شود, حال آنكه غناى اصطلاحى تنها با صداى انسان تحقق مى يابد نه هر صدايى و در بيشتر تعاريف فقيهان به آن اشاره شده است[71]
2- چنانچه گذشت در تحقق مفهوم غنا, افزون بر مفهوم عارضى طرب و خفت, ويژگى ترجيع در خوانندگى نيز نقش دارد; زيرا ممكن است صداى انسان بدون ترجيع سبب تحقق طرب و خفت شود, مانند صرف صحبت كردن برخى از زنان كه ممكن است طرب انگيز باشد. در اين صورت طرب تحقق پيدا كرده است و سبب تحقق آن, صداى انسان بوده است, ولى هيچگاه مفهوم غنا در خارج محقق نشده است; زيرا آواز خوش و داراى ترجيع, طرب را محقق نساخته است. بلكه صداى بدون ترجيع سبب ايجاد طرب شده است.
شايد آيه (يَا نِسَاءَ…فَلا تَخضَعنَ بِالقَولِ فَيَطمَعَ الَّذى فى قَلبِهِ مَرَضُ وَقُلنَ قَولاً مَعروفاً… ),72 اشاره به همين معنا باشد. خداوند در اين آيه خطاب به همسران پيامبر(ص) مى فرمايد: (به هنگام سخن گفتن با اجنبى) با ناز و نرمى سخن مگوييد; چراكه در انسان بيماردل طمع ايجاد مى كند). اين آيه بيانگر آن است كه سخن گفتن زنان با ناز و نرمى, مردان را به شبهه فراخوانده و شهوت آنان را تحريك مى كند و انسان مريض القلب را به فحشا متمايل مى سازد[73] بنابراين طرب و خفت از طريق صداى بدون ترجيع و غيرغنايى نيز حاصل مى شود. از اين رو تعريف غنا به صداى طرب آور صحيح نيست.

4- غنا به معناى صداى مشتمل بر ترجيع و طرب

مشهور فقيهان در تعريف غنا گفته اند غنا, كشيدن صدايى است كه مشتمل بر ترجيع طرب آور باشد[74] به نظر مى آيد كه اكثر فقيهان تعريف يادشده را پسنديده اند. در اين تعريف دو واژه در تحقق غنا دخيل دانسته شده است: يكى واژه ترجيع, و ديگرى واژه طرب.
با توجه به تعريف يادشده روشن مى شود كه هيچ يك از دو واژه ترجيع و اطراب به تنهايى براى تحقق مفهوم غنا كفايت نمى كند. از اين رو شيخ انصارى پس از آنكه تعريف مشهور را پسنديده, مى گويد: (صرف كشيدن صدا در حالى كه داراى ترجيع و طرب نباشد لهو نيست, بلكه اگر كشيدن صدا همراه با ترجيع باشد ولى طرب آور نباشد, نيز لهو محسوب نمى شود). 75
همچنين اصل اباحه و نيز اصل برائت اقتضا مى كند كه صداى بدون طرب غنا نيست. از اين رو ممكن است گفته شود قاعده عقل عملى, مقتضى اخذ به تعريف مشهور و جريان اصل برائت و اباحه در ساير موارد است.
تعريف مشهور از غنا, به رغم جامعيتى كه نسبت به ساير تعاريف دارد, داراى ابهام است; زيرا:
1- مشخص نشده است كه مراد از صورت مورد نظر در تعريف, خصوص صداى انسان است يا اعم از صداى انسان, حيوان و ابزار موسيقى. نيز در صورتى كه اعم از صداى انسان باشد, اين اشكال وارد مى شود كه صداى حيوان و ابزار موسيقى از تعريف و موضوع غنا خارج است;
2- در اين تعريف بيان نشده است كه صدا در غنا, بايد معنادار باشد, يا صداى مهمل را نيز شامل مى شود.

5- غنا چيزى است كه عرف تشخيص دهد

برخى در تعريف غنا فهم عرف را ملاك قرار داده و گفته اند غنا آن چيزى است كه در عرف, غنا ناميده مى شود. 76
ميرزاى قمى با پذيرش متفاهم عرف در معناى غنا مى گويد هر صدايى كه غنابودن آن مورد اتفاق اهل عرف باشد, به طور قطع حرام است و در مورد هر صدايى كه عرف بر غنانبودن آن نيز اتفاق داشته باشد, آن صدا مباح است, و مواردى كه از نظر عرف مشكوك است, به حكم اصل اباحه, شنيدن آن منعى ندارد: (ولما كان العرف قد يحصل فيه اضطراب بحسب متفاهم أهله; فما يتفق فيه منه أنه هو, فهو حرام جزماً وما يتفق منه عدمه, فهو مباح وما بقى فى مرحلة الشك فيلحق بالمباح للأصل)[77]
برخى با پذيرش فهم عرف براى معناى غنا, گفته اند به هنگام تعارضِ معناى لغوى و فهم عرف, فهم عرف مقدم است[78] براساس اين ديدگاه, موضوع غنا را تنها از عرف بايد گرفت و معيار غنابودن و غنانبودن هر آوازى, عرف است. حال اگر عرف در فهم موضوع طرب متزلزل باشد, براساس اصل اباحه, شنيدن آن صدا براى مكلف مجاز خواهد بود.
حق اين است كه واگذارى تشخيص موضوع غنا به عرف, به تنهايى تمام نيست; زيرا:
1- عرب ها عرف منضبط و معيّنى براى غنا ندارند و مرادف فارسى آن نيز معلوم و روشن نيست. از اين رو چگونه مى توان در همه موارد, فهم موضوع غنا را به عرف واگذار كرد;
2- علت آنكه غنا را از موضوعات مستنبطه دانسته اند, اين است كه حدود غنا براى عرف روشن نيست و به تعبير برخى آن موضوعات, موضوعات متداولى نيستند تا عرف بتواند قضاوت صحيحى درباره آنها داشته باشد.
وجه آنكه غنا از موضوعات متداول نيست و عرف نمى تواند در همه موارد نظر قطعى بدهد, اين است كه موضوع عرفى بايد به صورت عادت مردم درآمده باشد,79 يا آنكه به شهادت و گواهى خرد, موضوعى در نفوس مستقر شده و طبيعت هاى سالم آن را پذيرفته باشند[80]
غنا نه تنها عادت مردم نيست, بلكه طبايع سالم نيز آن را نپذيرفته اند. غنا در عرف متشرعه نيز به طريق اولى, امر متداول و متعارفى نيست; زيرا حاملان شرع از آن تنفر دارند.
براساس آنچه بيان شد, نمى توان فهم همه موارد و مراتب غنا را به عرف واگذار كرد.
اگر گفته شود كه عرف مرجع تشخيص مصداق غناست نه موضوع آن, جواب اين است كه مصداق نيز مثل موضوع بايد امرى متداول و متعارف باشد تا عرف بتواند آن را تشخيص دهد. افزون بر اينكه اين ادعا خلاف ظاهر عبارات فقيهانى است كه تشخيص موضوع غنا را به عرف واگذار كرده اند, نه مصداق آن را.
براساس آنچه بيان شد آشكار گرديد كه فهم عرف به تنهايى موجب تشخيص غنا نمى شود, بلكه چه بسا مواردى هستند كه شأنيت طرب آورى دارند و عرف آنها را تشخيص نمى دهد.

6- غنا صداى با ترجيع, طرب آور و متناسب با مجالس لهو

امام خمينى در تحريرالوسيله ضمن پذيرش نظر مشهور در صدر تعريف خود, تناسب آواز با مجالس لهو را به تعريف خود ضميمه كرده و مى گويد: (هو مده وترجيعه بكيفية خاصة مطربة تناسب مجالس ومحافل الطرب وآلات اللهو والملاهى)[81]
تعريف امام خمينى مركب از دو بخش است; در بخش اول فرموده است: (هو مده وترجيعه بكيفية خاصة مطربة… ). اين بخش از تعريف, بيان تعريف مشهور است; يعنى امام خمينى در بخش اول تعريف خود, موضوع غنا را صداى داراى ترجيع و اطراب مى داند, اما ايشان به اين بيان اكتفا نكرده است و در بخش دوم تعريف خود, تناسب آواز با مجالس لهو را به عنوان قيد صداى طرب آور در موضوع غنا اضافه مى كند و مى گويد: (تناسب مجالس ومحافل الطرب وآداب اللهو والملاهى).
معناى منطوق بيان امام خمينى اين است كه هنگامى صداى داراى ترجيع و طرب آور, غناست كه متناسب با مجالس لهو, طرب و براساس آداب لهو و ملاهى خوانده شود, پس اگر ويژگى تناسب با مجالس و آداب لهو را نداشته باشد, حرام نخواهد بود.
در نقد اين بيان بايد گفت:
1- تناسب آواز با مجالس لهو, موضوعى مستقل براى لهو و لغو است. به عبارت ديگر, براى اثبات حرمت صدايى كه مناسب مجالس لهو است, نيازى نيست كه آن صدا غنا باشد, بلكه اگر صدايى باشد كه (لو خلى وطبعه) ويژگى هاى غنا را ندارد و در عين حال مناسب مجالس لهو است, آن صدا حرام است. شيخ انصارى مى گويد هر صدايى كه كيفيت لهوى داشته باشد و از آوازهاى اهل فسق و معصيت باشد, حرام است; هرچند فرض شود كه آن صدا غنا نيست: (فكل صوت يكون لهواً بكيفيته ومعدوداً من الحان أهل الفسق والمعاصى فهو حرام وإن فرض أنه ليس بغناء)[82] بر اين اساس, آوازى كه لهو و متناسب با مجالس اهل فسق باشد (هرچند عنوان غنا بر آن صدق نكند) حرام است, ولى حرمت آن به جهت تناسب با مجالس لهو است.
به تعبير ديگر لهو واژه اى است كه براساس تحقيق, معنايى واحد و جامع, ولى مصاديق گوناگونى دارد و هر مصداق به تنهايى موضوعى مستقل براى لهو است. در اين جا نيز غنا يك مصداق از مصاديق لهو است, و تناسب با مجلس لهو, مصداقى ديگر, از اين رو دليلى ندارد كه اگر صدايى به عنوان تناسب با مجالس لهو مصداق لهو قرار گرفت, مصداقِ غنا هم تحقق يافته باشد;
2- اگر معتقد شديم كه حرمت صداى ترجيع دار و طرب آور, مقيّد است به اينكه متناسب با مجالس لهو باشد, در حقيقت حرمت غنا را مقيد كرده ايم به صورت اجتماع آن با حرام ديگرى كه عبارت است از تناسب با مجلس و آداب لهو و ملاهى.
اين بيان سبب برگشت نظر امام خمينى به نظر فيض كاشانى است; به اعتقاد فيض حرمت غنا و متعلقات آن, مقيد است به اينكه به گونه زمان بنى اميه و بنى عباس باشد, به اين صورت كه مردان به زنان وارد شوند و به باطل سخن بگويند و از ابزار لهو مانند تار و عود و… استفاده كنند.
عبارت فيض كاشانى در وافى چنين است:
والذى يظهر من مجموع الأخبار الواردة فيه اختصاص حرمة الغناء وما يتعلق به من الأجر والتعليم والاستماع والبيع والشراء كلها بما كان على النحو المعهود المتعارف فى زمن بنى اميه وبنى عباس من دخول الرجال عليهن وتكلمهن بالأباطيل ولعبهن بالملاهى من العيدان والقضيب وغيرها…[83]

7- صداى متناسب و مقتضى طرب

برخى از فقيهان در تعريف غنا, تناسب آهنگ در آواز را شرط محورى براى غنا دانسته اند و بر اين باورند كه اگر در صدايى تناسب نباشد, عنوان غنا بر آن صادق نخواهد بود. محمدرضا آل الشيخ در تعريف غنا چنين گفته است: (ان الغناء هو الصوت المتناسب الذى من شأنه بما هو متناسب أن يوجد الطرب أعنى الخفة بالحد الذى مرّ فما خرج منه فليس من الغنا فى شىء)[84]
وى پيش از بيان تعريف و براى توجيه آن, توضيحاتى دارد كه امام خمينى آن را به طور مفصّل نقل و نقد كرده است. توضيحات نامبرده با جمع بندى و اختصار به شرح ذيل است:
آل الشيخ ضمن آنكه غنا را از بارزترين مظاهر نيكويى و مطلوب انسان مى داند, معتقد است كه خرد بشرى از توصيف حسن و نيكويى متحير است, و (به اصطلاح) نيكويى از مقولاتى است كه (يدرك ولا يوصف).
وى نيكويى را در اشياء مركب, عدم خروج آنها از حد تناسب مى داند و مى گويد هرجا ميان مركبات تناسب باشد, نيكويى محقق شده است. براى مثال, خط نيكو آن است كه واوها و ميم هاى آن متناسب باشد; شعر نيكو آن است كه الفاظ و معانى آن متناسب باشد; همچنين حيوان به نيكويى متصف نمى شود مگر آنكه اعضاى آن متناسب با يكديگر باشند; به صورت انسان, نيكويى صدق نمى كند جز آنكه اجزاى آن با يكديگر تناسب داشته باشند و… .
نامبرده بر اين باور است كه در ميان مظاهر نيكويى, صداى انسان تناسب پذيرى بيشترى دارد و علم موسيقى كه از علوم رياضى است, عهده دار تناسب صداى انسان است. از اين رو صدايى كه با ضوابط و فنون موسيقى انطباق پيدا كند, غنا ناميده مى شود. براى مثال, خواندن شعر آن گاه غنا مى شود كه براساس مقررات فن موسيقى خوانده شود. وى معتقد است كه اگر صدا به حد غنا برسد, در شنونده (اگر از متعارف مردم باشد) ايجاد طرب كرده و او را از حالت عادى خارج مى كند, به گونه اى كه وى مانند انسان مست عمل مى نمايد.
آل الشيخ با بيان اينكه طرب خفّتى است كه به طور متعارف عقل را مى برد و انسانِ به طرب آمده, مانند شخص مست رفتار مى كند (والطرب هو الخفة التى تعترى الإنسان فتكاد أن تذهب بالعقل وتفعل فعل المسكر لمتعارف الناس أيضاً), مدعى مى شود كه طرب در غنا مانند مستى در شراب است و علت تحريم طرب عين علت تحريم خمر, زايل شدن عقل است. از اين رو باور نامبرده اين است كه طرب خفيف, مادامى كه به طور متعارف به مرتبه زوال عقل نرسد, از موضوع غنا خارج است, چنانچه فرح و شادى حاصل از بعضى مشروبات شادى آور كه به حد زوال عقل نرسد, اشكالى ندارد.
با اين همه, وى معتقد است كه صداى خالى از تناسب (غيرمنطبق بر فنون علم موسيقى) غنا نيست, هرچند موجب طرب شده و به آن قصد لهو شود. چنانچه به مجرد تحريك اوتار, ضرب اطلاق نمى گردد و حرام نخواهد بود, يا آنكه مجرد تحريك اعضا, مادامى كه تناسب اعضا نباشد, رقص ناميده نمى شود, و برعكس اگر صداى زشتى باشد ولى متناسب با فنون موسيقى قرائت شود, هرچند آن صدا طرب آور نباشد, غنا خواهد بود[85]
آنچه شيخ محمدرضا آل الشيخ در توضيحات و نيز تعريف خود آورده است, افزون بر تعارض, داراى چند اشكال است:
1- نامبرده در تعريف خود, صداى متناسب را به گونه مطلق آورده است (ان الغنا, هو الصوت المتناسب… ), حال آنكه صداى متناسب به صورت مطلق, شامل صداى انسان, حيوان و ابزار و آلات لهو مى شود, با آنكه صداى حيوان و صداى مربوط به ابزار موسيقى, از موضوع غنا خارج است;
2- در اين تعريف تنها به صدايى كه شأن ايجاد طرب را دارد اشاره شده است و به انواع ديگر طرب مانند طرب بالفعل و طرب فى الجمله اشاره اى نشده است;
3- اين ادعا كه متناسب بودن, تنها سبب نيكويى در مركبات است, از جميع جهات تمام نيست; زيرا صداى زشت, خشن و دور از رقت و لطافت, هيچ گاه نيكو نمى شود, هرچند داراى تناسب باشد. بنابراين تناسب صدا, تنها علت نيكويى آن نيست, بلكه صداى نيكو از دو راه محقق مى شود, يكى آنكه از رقت و لطافت ذاتى برخوردار, و ديگر آنكه متناسب با قواعد موسيقى باشد; تناسب نيز آنگاه سبب نيكويى صدا مى شود كه از خشونت و زشتى ذاتى و عارضى به دور باشد;
4- نامبرده ضمن معنا كردن طرب به خفتى كه سبب زوال عقل شود, مدعى شده است كه علت در غنا عين علت در خمر است; يعنى چنانچه علت حرمت خمر, مستى و زوال عقل است, علت حرمت غنا, طرب و خفتى است كه سبب زوال عقل مى شود.
اين ادعا ناتمام است و عرف و لغت آن را گواهى نمى كند; زيرا طرب بر چيزى كه به حد زوال عقل نرسد نيز صدق مى كند, به جهت آنكه طرب آورى صدا, اقسام و مراتب گوناگونى دارد. در اين ميان گاهى طرب و خفت به مرتبه بالايى مى رسد, مانند آن جا كه صدا ذاتاً در كمال رقت و صفا و تناسب است, و خواننده در شعر و فنون موسيقى توانايى بالايى دارد, و شعر افزون بر محتواى بسيار جذاب, از تناسب كاملى نيز برخوردار است. در اين صورت بعيد نيست كه صدا طربى ايجاد كند كه سبب زوال عقل گردد, ولى بيشتر وقت ها به اين حد نمى رسد, حال آنكه طرب, در مراتب پايين تر از زوال عقل نيز محقق مى شود. اهل لغت و اهل فن نيز طرب آورى غنا را به بالاترين مرتبه آن كه زوال عقل است, مقيد نكرده اند;
5- ايشان مدعى است كه تنها صداى متناسب با قواعد موسيقى موضوع غناست, هرچند طرب آور نباشد, و بالعكس صداى نامتناسب با قواعد موسيقى غنا نيست, هرچند طرب آور باشد. در پاسخ بايد گفت:
اولاً, مطلب يادشده خلاف تعريف پذيرفته شده ايشان است; زيرا در آن تعريف, افزون بر تناسب, مطرب بودن از شرايط صداى غنايى دانسته شده است (ان ّ الغناء هو الصوت المتناسب… أن يوجد الطرب… ), و مراد ايشان از طرب آورى آن حالت مستى عارض بر انسان است. از اين رو با ادعايى بالاتر, علت تحريم در غنا را مانند علت تحريم در خمر دانسته است. بنابراين دو ادعاى يادشده با يكديگر ناسازگارند. توجيه سخن يادشده به اينكه مراد از غنابودنِ صدايِ متناسبِ غيرمطرب, اين است كه بالفعل مطرب نيست ولى شأنيت آن را دارد, خلاف ظاهر كلام نامبرده است;
ثانياً, ظاهر عبارت ايشان اين است كه صداى متناسب غناست, هرچند از نظر ذاتى زشت و خشن باشد, حال آنكه عرف به طور قطع صداى زشت و خشن را غنا نمى داند, هرچند متناسب با فنون موسيقى باشد و ادعاى غنابودن آن مانند نام گذارى بخيل به حاتم است;
ثالثاً, ادله تحريم غنا, ناظر به صداى داراى ترجيع و اطراب است, و هيچ گاه صداى متناسب با قواعد موسيقى را به تنهايى موضوع حكم حرمت قرار نداده است. از اين رو صداى نيكوى داراى ترجيع و اطراب, هرچند با قواعد موسيقى تناسب كامل نداشته باشد, موضوع حكم غنا خواهد بود.
بر فرض آنكه از منظر اهل فن صرف متناسب بودن براى غنابودنِ صدا كافى باشد, بايد پذيرفت كه مفهوم غنا در شريعت با مفهوم غنا نزد موسيقى دانان, به عموم و خصوص من وجه متفاوت است; بدين صورت كه صداى داراى ترجيع و اطراب هرچند تناسب كامل با قواعد موسيقى نداشته باشد, از نظر شرع غناست, ولى نزد اهل فن غنا نيست, و صداى خشن و زشتِ متناسب با قواعد موسيقى نزد موسيقى دانان غناست, ولى نزد شرع غنا نيست, اما صداى نيكوى داراى ترجيع و اطراب و متناسب با قواعد موسيقى, هم نزد شرع و هم نزد اهل فن, غنا شمرده مى شود; تفاوت يادشده از تفاوت مقاصد به دست مى آيد.

8- صداى با ترجيع متناسب با مجالس لهو

برخى غنا را آوازِ با ترجيعى مى دانند كه متناسب با مجالس لهو خوانده شود, چنانكه در تعريف خود چنين آورده اند: (الغناء المحرّم عبارة عن الصوت المرجّع فيه على سبيل اللهو والباطل والاضلال عن الحق, سواء تحقق فى كلام باطل أم فى كلام حق)[86]
برخى ديگر نيز غنا را با همان محتوا و با تعبيرى متفاوت, چنين تعريف كرده اند: (الغناء هو مدّ الصوت وتلحينه على الكيفيات اللهوية المعروفة من مجالس اللهو وعند أهله سواء صحبه شىء من آلات الطرب أم لا)[87]
مى توان دو تعريف يادشده را به بيان شيخ انصارى در بحث از ادله حرمت غنا تأييد كرد. وى مى گويد: (مفاد ادله حرمت غنا, صداى داراى ترجيعى است كه به گونه لهوى خوانده شود; زيرا چنانكه لهو با ابزار و آلات لهوى مثل تار محقق مى شود, با صداى انسان به تنهايى نيز محقق مى گردد).
وى در ادامه مى گويد: (هر صدايى كه لهو و از آواز اهل فسق و معصيت باشد حرام است, هرچند فرض شود كه غنا نيست, و هر چيزى كه لهو نباشد حرام نيست, هرچند بر فرض (غيرمحقق) بر آن غنا صدق كند).
وى در پايان مى گويد: (دليلى بر حرمت غنا نيست مگر از جهت باطل, لهو, لغو و زوربودن)[88] (البته اين واژگان از آيات قرآن گرفته شده است):
فكل صوت يكون لهواً بكيفيته ومعدوداً من ألحان أهل الفسوق والمعاصى, فهو حرام وإن فرض أنه ليس بغناء وكل ما لا يعدّ لهواً فليس بحرام وإن فرض صدق الغناء عليه فرضاً غير محقق, لعدم الدليل على حرمة الغناء إلا من حيث كونه باطلاً ولهواً وزوراً.
تعاريف يادشده و نيز كلام شيخ انصارى در موضوع غنا, ناتمام و در حقيقت خروج از موضوع است; زيرا:
1- مشخص نشده است كه مراد از صدا در آن تعاريف, خصوص صداى انسان است, يا صداى حيوان و ابزار موسيقى نيز اراده شده است;
2- در تعاريف يادشده به صداى داراى ترجيع و يا صداى برخوردار از لحن لهوى اكتفا شده است, و قيد طرب آورى از تعريف حذف گرديده است, در حالى كه طرب آورى از شرايط صدايى است كه حكم غنا را دارد;
3- موضوع مورد نزاع, صدايى است كه به حد غنا رسيده باشد, و موضوع مورد تحريم در كلام شيخ انصارى و نيز تعريف هاى يادشده, آوازى است كه به صورت لهو و لغو و يا در مجالس لهو خوانده شود, هرچند آن آواز غنا نباشد; در اين صورت حرمت آن آواز از حيث غنابودنِ آن نيست, بلكه از حيث لهوى بودن و يا متناسب بودن آن با مجالس لهو و معصيت است.
در اين جا در حقيقت دو موضوع, متفاوت از يكديگر است; يكى صداى نيكو, با ترجيع و طرب آورى كه موضوع غناست و ديگرى آواز لهوى, يا متناسب بودن با مجالس لهو, هرچند آن آواز طرب آور نباشد. اين صدا, به عنوان غنا حرام نيست, ولى به عنوان لهوى بودن و تناسب با مجالس لهو حرام است; و صرف اينكه دليل حرمت هر دو موضوع, آيات و رواياتى است كه لهو و لغو را حرام مى داند, نمى توان آن دو موضوع را يكى دانست.
براساس ظاهر عبارات شيخ مى توان گفت كه وى مدعى است كه آواز غنايى به نفسه حرمتى ندارد, بلكه حرمت آن به جهت تناسب آن با مجالس لهو است. اين بيان در حقيقت به بيان فيض كاشانى برمى گردد كه براى غنا حرمت نفسى قائل نيست. توضيح اين مطلب ذيل نقد تعريف امام خمينى از غنا آورده شد.

تعريف منتخب

با بررسى تعريف هاى گوناگون و نقدهاى وارد بر هريك, بهتر است غنا به گونه اى تعريف شود كه جامع و تا حدود زيادى از اشكالات موجود در ساير تعاريف به دور باشد.
بهترين تعريف براى غنا اين است: (غنا صداى بامعنا, نيكوى داراى ترجيع و طرب آور انسان است).
اين تعريف, جامع افراد و مانع اغيار است; زيرا واژگان به كار رفته در آن, به مثابه مركّبِ هدفدارى هستند كه ماهيت موضوع غنا را تشكيل مى دهند, به صورتى كه اگر يكى از قيود يادشده نباشد, موضوع غنا منتفى مى گردد.

تحليل تعريف منتخب

اكنون به تحليل واژگان دخيل در موضوع غنا كه در تعريف منتخب آمده مى پردازيم و نقش هريك از آنها را تشريح مى كنيم. واژگان دخيل در تعريف يادشده به ترتيب بحث و بررسى, عبارت اند از:
صداى انسان, بامعنا, نيكوى داراى ترجيع, و طرب آور.
1- صداى انسان
اين قيد, هرچيزى را كه از جنس و مقوله صوت و آواز انسان باشد, شامل شده و هرچيزى كه از جنس صدا و آواز انسان نباشد, شامل نمى شود. چنانكه بيان شد تعبير يادشده مركب از دو جزء (صدا) و (انسان) است و هريك از آن دو به صورت جداگانه در تعريف صحيح غنا نقش دارند.
براى مثال, رقص89 كه حركات متناسب اعضاى بدن است, طرب آور است, و به قول برخى, مقصود اصلى از رقص ايجاد طرب و هيجان است,90 ولى از تعريف و موضوع غنا خارج است; زيرا از مقوله صدا و آواز نيست.
با اين حال نمى توان در تعريف غنا به صداى كشيده اكتفا كرد, بلكه لازم است ساير قيود و شرايطى كه در تعريف غنا آمده ضميمه شود تا موضوع غنا تحقق يابد.
واژه انسان در عبارت يادشده نيز بيانگر آن است كه غنايِ اصطلاحى از طريق صداى انسان تحقق مى يابد, و در حقيقت غنا متقوم به صداى انسان است.
بنابراين اگر هريك از ويژگى هاى ديگرى كه در غنا لازم است, مانند ترجيع و طرب, از طريق صداى غيرانسان حاصل شود, از موضوع غنا خارج مى گردد. چنانچه برخى حيوانات مانند بلبل و قنارى, داراى صداى متناسب و طرب انگيزى هستند, اما در موضوع غنا داخل نيستند و محكوم به حكم غنا نيز نمى باشند.
امام خمينى مى نويسد تقييد صدا در تعريف غنا به صداى انسان, از آن جهت است كه عرف صداى بلبل ها را, بر فرض تناسب و طرب آورى, غنا نمى نامد: (تقييد الصوت بصوت الإنسان لمتابعة العرف فإن أصوات البلابل وإن تناسبت واطربت لا يسمّى غناءً)[91]
صاحب جواهر نيز صداى بلبل, حمام و بوم را از موضوع غنا خارج مى داند: (صوت البلبل ونوح الحمام والبوم, فلايقدح حنيئذٍ ما فيه من المد والترجيع بعد الخروج عن الموضوع)[92]
همچنين صداى ابزار موسيقى مانند تار و غير آن از موضوع غنا خارج است; زيرا از نوع صداى انسان نيست, هرچند فقيهان از طريق برخى دلايل حرمت غنا, به تنقيح مناطْ حرمت اَبزار موسيقى و صداى آن را استفاده كرده اند.
2- صداى بامعنا
يكى ديگر از شرايط غنا اين است كه صدا از الفاظ معنادار باشد; از اين رو صداهايى مانند هورا, هلهله, كل زدن و… كه مهمل اند, هرچند از حروف الفبا تشكيل يافته اند و از صداهاى انسان به شمار مى روند, چون از الفاظ مستعمل و معنادار نيستند از موضوع غنا خارج اند.
صاحب جواهر مى گويد شنيدن و گفتن صداهاى فوق اشكال ندارد, چون لفظ نيستند و غنا از الفاظ است: (لابأس بالهلهولة… على الظاهر لكونها صوتاً من غير لفظ والغناء من الألفاظ)[93]
غزالى نيز با در نظر گرفتن اين شرط در تعريف غنا گفته است: (الصوت الموزون المفهم المحرك للقلب)[94]
همچنين آياتى كه از آنها بر حرمت غنا استدلال شده است, بيانگر آن است كه مراد از صداى انسان در غنا, صداى معنادار است.
چنانكه برخى (لهو الحديث) در آيه (ومِنَ النّاسِ مَن يَشتَرى لَهوَ الحَديثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللّه بِغَيرِ عِلمٍ)[95] را به حديث باطل تفسير كرده اند96 و حديث لهو, هرچند باطل است, در عرف داراى معنايى است كه گوينده آن معنا را اراده كرده است. در شأن نزول اين آيه گفته شده است كه مراد از لهو الحديث, اخبار و داستان هاى غيرعرب است كه توسط فردى به نام نضر بن حرث خريدارى مى شد تا با نقل آنها براى مردم, توجه آنها را به معانى آن داستان ها جلب كند و مردم را از شنيدن آيات قرآن باز دارد[97]
همچنين واژه قول زور در قرآن به معناى كذب يا غنا و ديگر گفته هاى لهوى و خلاف حق است و بديهى است كه كذب و نيز سخن لهوى خلاف حق, بدون معنا نخواهد بود.
3- آواز نيكوى داراى ترجيع
از ديگر ويژگى هايى كه در تحقق موضوع غنا نقش دارد, آواز نيكوى داراى ترجيع است. اين ويژگى به نحو مطلق موضوع غنا نيست; زيرا ترجيع مراتبى دارد و آخرين مرتبه آن كه طرب آور است و سبب عارض شدن خفت در نفس انسان مى شود, موضوع غناست. اين مطلب به طور مفصل در رد نظر كسانى كه تنها صداى نيكو و داراى ترجيع را موضوع غنا مى دانستند, مطرح گرديد و ثابت شد كه ترجيع و نيكويى صدا, شرط لازم براى تحقق موضوع غنا هست ولى شرط كافى نيست.
محقق نراقى, با توجه به رواياتى كه صداى نيكو و داراى ترجيع را به صورت مطلق نهى نكرده اند, خود را در مشكل و معضلى مشاهده مى كند و در ارائه راه حل مى گويد: (افراد غنا به طور مطلق حرام نيست)[98] حال آنكه صداى نيكو و داراى ترجيع اگر به حد طرب نرسد, از همان اول داخل در موضوع غنا نبوده است تا نيازمند تخصيص باشد, بلكه مرتبه اى از صداى داراى ترجيع كه طرب آور باشد داخل در غناست.
4- صداى طرب آور
آخرين شرط غنا اين است كه از طريق صداى طرب آور تحقق يابد; به اين معنا كه ترنّم و ترجيع صدا در حدى باشد كه سبب طرب و عروض خفّت نفسانى در مخاطب شود, به گونه اى كه رفتارهاى خلاف شأن و غيرعادى از او صادر گردد. بيان اين مطلب به طور مفصل گذشت.
راه هاى معتبر تشخيص طرب
اكنون بايد روشن گردد كه صداى طرب آور چگونه تشخيص داده مى شود, يا به تعبيرى راه هاى تشخيص آواز طرب آور چيست؟
تنها راه تشخيص آواز غنايى اين نيست كه بالفعل طرب آور باشد, بلكه ممكن است صدايى فى الجمله طرب آور باشد; يعنى شأن و اقتضاى طرب آورى را داشته باشد, يا آنكه عرف آن صدا را طرب آور بداند, يا آنكه ممكن است آوازى فى الجمله طرب آور باشد, هرچند براى برخى طرب آور نباشد. از اين رو سه راه براى تشخيص طرب آورى هر آوازى وجود دارد: [1].صدايى كه فى الجمله خفت آور باشد; [2]. صدايى كه بالفعل طرب ايجاد كند; [3]. طرب عرفى, بدان معنا كه عرف طرب آورى آن را تشخيص دهد.
1- طرب شأنى و اقتضايى فى الجمله
مراد از طرب شأنى در تعريف غنا, اين است كه آواز, شأنيت و اقتضاى ايجاد طرب را داشته باشد ولو آنكه در حال حاضر به هر دليلى ازجمله وجود موانع, نسبت به برخى افراد طرب آور نباشد و آثار آن مانند سبك سرى و كاهش رفتار عاقلانه آشكار نشود.
بر اين اساس حكم حرمت غنا, به طبيعت آواز طرب آور تعلق گرفته است, چنانچه شارع حكم به حرمت طبيعت خمر مسكرى كرده است كه شأن و اقتضاى مست كنندگى را دارد و اين حكم منافاتى با مسكرنبودن مقدار اندك آن ندارد. بنابراين همان گونه كه مقدار زياد آن حرام است, مقدار اندك آن نيز حرام خواهد بود. در غنا نيز طبيعت و ماهيت صداى داراى ترجيع و طرب آور حرام است و اين منافات ندارد با اينكه برخى از افراد غنا, بالفعل طرب آور نباشد.
غالباً خوانندگان در حين اجراى خوانندگى, مقيدند كه طبق موازين و قواعد موسيقى بخوانند, از اين رو بسيارى از اوقات اشعار آنان در خودشان تأثير طرب آورى ندارد. بر اين اساس, گاه صدايى نسبت به شخص خواننده بالفعل طرب آور نيست ولى نسبت به شنونده طرب آور است, يا آنكه صدايى نسبت به ملتى طرب آور است ولى نسبت به ملتى ديگر طرب آور نيست, مانند برخى از صداها و آوازهاى غربى كه نسبت به مردم مشرق زمين طرب آور نيست, بلكه چه بسا مشمئزكننده نيز هست, اما براى خود غربيان طرب آور است. حال اگر آوازى فى الجمله طرب آور باشد, ولى براى برخى طرب آور نباشد, براى همگان حكم غنا را خواهد داشت.
شيخ انصارى معتقد است كه نمى توان طرب آورى بالفعل را ملاك شناخت صداى طرب آور از غير آن دانست, از اين رو وى, افزون بر آوردن قيد فى الجمله در تعريف غنا, قيد شأن و اقتضا را نيز اضافه كرده و مى گويد مراد از صداى مطرب آن است كه فى الجمله از ويژگى اطراب و خفت آورى برخوردار باشد, مانند آنكه نسبت به مغنّى يا مستمع طرب آور باشد, يا آنكه صدايى شأن و اقتضاى طرب آورى داشته باشد, به گونه اى كه اگر مانعى مانند زشتى صدا و غير آن نباشد, خفّت حاصل مى گردد: (ثم إن المراد بالمطرب ما كان مطرباً فى الجملة بالنسبة إلى المغنى أو المستمع أو ما كان من شأنه الاطراب ومقتضياً له لو لم يمنع مانع من جهة قبح الصوت أو غيره)[99]
گويا شيخ انصارى احساس كرده است كه اگر مراد از طرب, تنها طرب فى الجمله يا طرب فعلى باشد, بسيارى از موارد غنا از موضوع آن خارج مى گردد, از اين رو قيد شأن و اقتضا را اضافه كرده است تا موارد ديگر را نيز شامل شود.
به نظر مى آيد قيد طرب آورى فى الجمله از قيد شأنيت و اقتضا بى نياز مى كند; زيرا هرجا طرب آورى فى الجمله باشد, معنايش اين است كه هرچند نسبت به برخى طرب آور است, ولى نسبت به برخى به جهت موانع و به رغم اقتضا, طرب آور نيست.
2- طرب بالفعل
مراد از طرب بالفعل, آن است كه هر فردى در حال شنيدن آواز غنايى, حالت طرب به وى دست دهد. آوازهاى غنايى به طور معمول اين ويژگى را دارند كه شنونده آن تحت تأثير قرار گرفته و بالفعل حالت طرب به وى دست مى دهد, بديهى است كه در اين صورت آن صدا محكوم به حرمت است.
3- طرب عرفى
مقصود كسانى كه براى اثبات معناى غنا فهم عرف را ميزان قرار داده اند, اين است كه اگر عرف صدايى را طرب آور تشخيص دهد, حكم غنا براى آن صدا ثابت خواهد شد. بر اين اساس اگر از نظر عرف صدايى خفت آور باشد ولى نسبت به برخى از افراد طرب آور نباشد, آن صدا حكم غنا را پيدا خواهد كرد.
از مجموع آنچه در توضيح تعريف منتخب بيان شد, اين نتيجه به دست مى آيد كه موضوع غنا, صداى انسانى است كه افزون بر نيكويى و معنادارى, به گونه اى خوانده شود كه ترجيع آن سبب عارض شدن طرب و خفت در نفس انسان گردد, اعم از اينكه بالفعل و در حال حاضر ايجاد طرب كند, يا آنكه در حال حاضر نسبت به برخى طرب آور باشد و نسبت به بعضى ديگر طرب آور نباشد, يا آنكه عرف آن صدا را طرب آور بداند.

* مدير گروه مركز فرهنگ و معارف قرآن, پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى.


[1] مستند الشيعة, ج2, ص340.
[2] جواهر الكلام, ج41, ص47.
[3] ميرزاى قمى, رسالة فى تحقيق الغنا, ص708.
[4] الاثنا عشرية, ص132.
[5] الكافى فى الفقه, ص281.
[6] شرايع الاسلام, ج2, ص264.
[7] الجامع للشرايع, ص397.
[8] تذكرة الفقهاء, ج12, ص140.
[9] معالم الدين فى فقه آل يس, نسخه خطى, شماره 399, كتابخانه آيت اللّه مرعشى, ورقه هاى الف ـ ب.
[10] اللمعة الدمشقية, ص92.
[11] مقنع, ابواب الحدود ص455ـ456
[12] مستدرك الوسائل, ج13, ص314; السيد بروجردى, جامع احاديث الشيعة, ج17, ص186.
[13] المدونة الكبرى, ج4, ص421.
[14] عون المعبود, ج13, ص186.
[15] تفسير قرطبى, ص55, ج14.
[16] تفسير آلوسى, ج21, ص69.
[17] كتاب الام شافعى, ج6, ص226.
[18] المجموع, ج20, ص229.
[19] فقه المذاهب, ج2, ص42.
[20] همان.
[21] الثمر الدانى, ص676; تكلمة البحر الرائق, ص148.
[22] مستند الشيعة, ج18, ص183.
[23] مسالك الافهام, ج14, ص18.
[24] معجم مقائيس اللغة, ج4, ص397; لسان العرب, ج15, ص136; القاموس الفقهى, ص279.
[25] تاج العروس, ج20, ص30.
[26] معجم مقائيس اللغة, ج4, ص398.
[27] لسان العرب, ج15, ص136; تاج العروس, ج20, ص30.
[28] سعدى الخودى, اقرب الموارد, ص890.
[29] التحفة السنية, ص24; مفتاح الكرامة, ج12, ص168; جواهر الكلام, ج22, ص45.
[30] من لايحضره الفقيه, ج4, ص60.
[31] (ان ّ على ابن الحسين عليه السلام كان يقرأ القرآن فربّما مر به المارّ فصعق من حسن صوته و… ) (كافى, ج2, ص615; وسائل الشيعة, ج6, ص211).
[32] كافى, ج2, باب ترتيل القرآن بالصوت الحسن, ص614ـ616
[33] شيخ طوسى, مبسوط, ج8, ص226; مستدرك سفينة البحار, ج5, ص446; السيرة النبوية, ج3, ص269ـ270
[34] مجمع الفائدة, ج8, ص57.
[35] حضرات آيات على پناه اشتهاردى, مجتبى عراقى و حسين يزدى اصفهانى, كتاب مجمع الفائدة و البرهان مقدس اردبيلى را تصحيح نموده و بر آن تعليقه زده اند (مجمع الفائدة و البرهان, ج1, ص1).
[36] مستند الشيعة, ج18, ص183.
[37] همان, ج14, ص126.
[38] جامع المقاصد, ج4, ص23.
[39] وسائل الشيعة, ج6, ص212.
[40] (ترجيع الصوت ومده) (جواهر الكلام, ج22, ص46).
[41] (الصوت المشتمل على الترجيع) (حاشية مجمع الفائدة, ص27).
[42] مجمع الزوائد, ج7, ص169; الجامع الصغير, ج1, ص199; كنز العمال, ج1, ص606.
[43] كافى, ج2, ص614; وسائل الشيعة, ج2, ص210.
[44] قطب الدين راوندى, الدعوات, ص23ـ24
[45] شيخ بهايى, كشكول, ج2, ص5.
[46] (ترديد الصوت فى الحلق فى قرائة أو غناء أو زمر و… ) (تاج العروس, ج11, ص155; لسان العرب, ج8, ص115).
[47] (الترجيع بمعنى تحسين الصوت فى القرائة… ) (مجمع البحرين, ج3, ص150).
[48] تاج العروس, ج11, ص156.
[49] لسان العرب, ج8, ص114.
[50] مجمع البحرين, ج3, ص150; الموسوعة الذهبية, ج1, ص261.
[51] جواهر الكلام, ج22, ص46.
[52] شيخ على عاملى, تنبيه الغافلين و تذكير العاقلين, ص3.
[53] كافى, ج2, ص616.
[54] (ومن اكتفى بذكر الترجيع كالقواعد, اراد به المقتضى للاطراب) (شيخ انصارى, المكاسب, ج1, ص292).
[55] (يرجعون القرآن ترجيع الغناء) (كافى, ج2, ص614; وسائل الشيعة, ج6, ص210).
[56] (ورجع بالقرآن صوتك فان اللّه يحب الصوت الحسن) (كافى, ج2, ص616; وسائل الشيعة, ج6, ص211 ـ 212).
[57] مكاسب, ج1, ص310.
[58] مستند الشيعة, ج14, ص148.
[59] مفتاح الكرامة, ج12, ص169; جواهر الكلام, ج22, ص46.
[60] معجم مقائيس اللغة, ج3, ص454.
[61] لسان العرب, ج1, ص557.
[62] تاج العروس, ج2, ص181.
[63] القاموس الفقهى, ص 279. 64. امام خمينى, المكاسب المحرمة, ج1, ص198, به نقل از: محمدرضا آل الشيخ. 65. (براى جهل دو معنا آمده است يكى جهل در برابر علم و ديگرى جهل به معناى خفّت و خلاف طمأنينه) (معجم مقائيس اللغة, ج1, ص489).
[66] سفاهت به معناى خفت است و طيش نيز در مورد كسى به كار مى رود كه در رأى مضطرب است و استقامتى ندارد (النهاية فى غريب الحديث, ج2, ص376).
[67] لسان العرب, ج9, ص79ـ80
[68] در توقّد معناى مطاوعه نهفته است كه ريشه آن (وقد / يقد) است. اهل لغت گفته اند: (وَقْد) اسم و به معناى زبانه آتشى است كه ديده مى شود (العين, ج 5, ص 198).
[69] (استخفه الطرب واخفّه إذا حمله على الخفة وأزال حلمه) (لسان العرب, ج9, ص79 ـ 80).
[70] (الصوت المشتمل على الترجيع المطرب) (مستند الشيعة, ج14, ص124).
[71] جواهر الكلام, ج22, ص45; امام خمينى, مكاسب محرمه, ج1, ص198.
[72] سوره احزاب (33), آيه 32.
[73] التبيان, ج8, ص338; جصاص, احكام القرآن, ج3, ص470.
[74] (انه مد الصوت المشتمل على الترجيع المطرب) (شيخ انصارى, مكاسب, ج 1, ص 292; تحرير الاحكام, ج 5, ص 251; مجمع الفائدة, ج 12, ص 387; كفاية الاحكام, ج 1, ص 427).
[75] همان.
[76] (هو ما يسمى فى العرف غنأً) (مسالك الافهام, ج3, ص126; الروضة البهية, ج1, ص213; ميرزاى قمى, رسالة فى تحقيق الغناء, ص1; الحدائق الناضرة, ج18, ص101).
[77] ميرزاى قمى, رسالة فى تحقيق الغناء, ص2.
[78] وحيد بهبهانى, حاشية مجمع الفائدة و البرهان, ص27.
[79] (العرف عادة جمهور قوم فى قول أو فعل) (معجم لغة الفقهاء, ص309).
[80] (هو ما استقر فى النفوس من جهة شهادة العقول فتلقته الطباع السليمة بالقبول) (شيخ انصارى, المكاسب, ج2, ص291).
[81] تحرير الوسيلة, ج1, ص202.
[82] المكاسب, ج1, ص296.
[83] الوافى, ج17, ص218.
[84] امام خمينى, مكاسب محرّمه, ج1, ص202.
[85] برگرفته از امام خمينى, مكاسب محرمه, ج1, ص198ـ200 مطالب يادشده با تنظيمى جديد ارائه شده است.
[86] مصباح الفقاهة, ج1, ص486.
[87] كلمة التقوى, ج4, ص17.
[88] المكاسب, ج1, ص296.
[89] در تعريف رقص گفته شده است كه (رقص) به فتح راء و سكون قاف, مصدر باب (رقص), عبارت است از تحريك جسم و فراز و فرود آن, با حركات موزون و متناسب (معجم لغة الفقهاء, ص225).
[90] مصباح المنهاج, ص293.
[91] امام خمينى, مكاسب محرمه, ج1, ص199.
[92] جواهر الكلام, ج22, ص55.
[93] همان, ص51.
[94] احياء علوم الدين, ج2, ص270.
[95] سوره لقمان (6), آيه 31.
[96] مجمع البيان, ج8, ص76.
[97] اسباب نزول الآيات, ص232; مجمع البيان, ج8, ص76.
[98] مستند الشيعة, ج14, ص141.
[99] شيخ انصارى, مكاسب, ج1, ص293.

نام کتاب : فقه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 64  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست