responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فقه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 31  صفحه : 3
حكم كشتار چهارپايان به دست اهل كتاب
حسن رهبرى

امروزه, گستردگى پيوندها و بستگيها و رد وبدل اطلاعات و آگاهيها, بين جامعه ها و ملتها, به گونه اى است كه جهان به اين بزرگى, دهكده جهانى نام گرفته است.

راه هاى رفت وآمد و بازرگانى, ديگر, ويژه (جاده ابريشم) نيست و بازرگانان, تنها بازرگانان كوچنده در آن نيستند. جغرافى نگارى ويژه ماركوپولو1 و ابن حوقل[2], تاريخ نگارى ويژه هرودت3 و ابن خلدون[4], دريانوردى و جهانگردى ويژه ابن بطوطه5 و كريستف كلمب6 و ماركوپولو نيست.

روزانه صدها هواپيما و كشتى, قطار, اتوبوس و اتومبيل جابه جايى ميليونها بازرگان, استاد, دانشجو, بيمار, ديپلمات, گردشگر و… را با هر دين و مكتب و رنگ و قيافه اى, بين كشورهاى دنيا به عهده دارند.

در اين ميان روشن است كه از جمعيت يك ميلياردى مسلمانان جهان, شمار درخورى, در اين مسافرتها حضور دارند. چه بسا مسلمانانى كه از ديار خود رخت كشيده, به خاطر كار و يا انگيزه هاى ديگر, در يكى از كشورهاى غير اسلامى, سكنى گزيده و در همان جا ازدواج كرده و تشكيل خانواده داده اند.

اين مسافرتها و سكنى گزيدنها, خواه ناخواه, رفت و آمدها, ميهمانيها و نشست و برخاستهايى را با مردمان غير مسلمان در پى دارد.

چه, در تعريف از انسان, آن را موجودى اجتماعى ناميده ايم و موجود اجتماعى, ناگزير از حفظ پيوندها و بستگيها و نگهداشت عرف و ادبيات اجتماعى بودن و اجتماعى زيستن است كه به هيچ روى, اجراى اين روند را در عالم انزوا و رهبانيت تعريف و مفهومى, پنداشته نيست.

بنابراين, گزيرى از پذيرش اين دو راه نيست, يا بايد ادبيات و اخلاق پيوستگيهاى اجتماعى را پذيرفت و در هر جامعه اى برابر آن رفتار كرد و يا اين كه بايد به انزواى سياسى و اقتصادى تن در داد و در نتيجه, افول و شكست جامعه و نظامى را به انتظار نشست!

اديان الهى, بويژه اسلام, در فرايند عقل و منطق, همواره ناسازگار با انزواگرايى بوده و گسترش گستره علم و دين را در آمد و شدهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و در گفت و گوى تمدنها مى شناسند, هر چند كه ساده لوحى و خوش باورى را نيز در مقام آمد و شد به شدت زيان آور و شكننده ارزيابى مى كنند.

اسلام و پيوستگى ملتها

(دارالاسلام) و (دارالكفر) كه در روايات و در كتابهاى فقهى از آن سخن بسيار رفته است, در بردارنده تعريفها و مرزبنديها و احكامى هستند, هرچند درباره پيوند مسلمانان با جامعه هاى غيراسلامى. اما واقعيت اين است كه ديگر اين تعريفها با ويژگيهاى امروزين جامعه بشرى, سازوار نيستند.

امروزه در دهكده جهانى, اصل بر پيوندها و پيوستگيهاى مسالمت آميز با تمامى ملتها و كشورها, از مسلمان و غير مسلمان است, مگر آن جا كه از پيامدها و هدفهاى شوم و ناگوارى حكايت داشته باشد.

امام خمينى, پس از پيروزى انقلاب اسلامى در پاسخ به جزم انديشانى كه با برداشتهاى ذهنى از دارالاسلام و دارالكفر, بر طبل ناپيوستگى و گسست با دنياى خارج از اسلام مى كوبيدند مى گويد:

(اين معنى كه گاهى اهل غرض و جهّال اين حرف را مى زنند كه ما نبايد روابط داشته باشيم, از باب اين است كه يا نمى فهمند و يا غرض دارند, زيرا تا انسان جاهل يا مخالف اصل نظام نباشد, نمى تواند بگويد يك نظام بايد از دنيا منعزل باشد… اسلام يك نظام اجتماعى و حكومتى است و مى خواهد با همه عالم روابط داشته باشد… منتها نبايد تحت سلطه خارجى باشيم, نبايد آنها در امور ما دخالت بكنند و به ما خط بدهند.…)[7]

در ديدگاه اسلام, حد و مرزى براى رفت و آمد و پيوند و پيوستگيهاى جهانى روشن نگرديده است. مرزهاى عقيدتى, هماره بر مرزهاى جغرافيايى پيش بوده و ميزان دوستى و پايه دوستيها و پيوندها را هم فكريها, هم عقيدتيها و نزديك و هم افق بودن باورها وانديشه ها, سامان مى دهد.

از اين روست كه اسلام:

(در مورد مللى كه از يكى از اديان و كتب آسمانى پيروى مى كنند, امتيازات بيش ترى قايل شده است… و آيينهاى اصلى يهوديان,مسيحيان و مجوسيان را به عنوان آيينهاى آسمانى, رسماً تأييد نموده و ايمان به قداست آنها را جزو عقايد اسلامى شمرده و مبنى و هدف اصلى همه آيينها را ايمان به دو اصل (توحيد) و (معاد) معرفى نموده است. و از آن جا كه عقيده را مظهر تمام شخصيت انسان مى شمارد, لذا درباره شخصيت حقوقى جامعه ها نيز اصل (عقيده ) را ملحوظ داشته و به اين گونه شناسايى در مورد اهل كتاب ارزش حقوقى داده است. روى اين اصل است كه قوانين و دستورات مربوط به روابط خارجى مسلمين با اهل كتاب, نسبت به قوانين و مقرراتى كه اسلام در مورد ملل ديگر منظور داشته است تفاوت كلى دارد.)[8]

نمونه بارز چنين ناسانى و فرقى, حلال شمردن غذاى اهل كتاب است كه قرآن, به روشنى آن را بيان مى فرمايد:

(اليوم احلّ لكم الطيّبات وطعام الذّين اوتوا الكتاب حلّ لكم و طعامكم حل لهم9…)

امروز پاكيزه ها بر شما حلال شد و غذاى آنان كه كتاب داده شده اند نيز براى شما حلال شد و غذاى شما هم به آنان حلال گرديد….

ييعنى اين كه با توجه به تيرگى پيوندها و بستگيها بين مسلمانان و اهل كتاب, پيش از اين, بر مسلمانان روا نبود, پيوند و بستگى دوستانه با اهل كتاب داشته باشند; اما زمانى كه پايه هاى نظام اسلامى استوار گرديده و بيگانگان را ياراى آن نبود به اسلاميان دست يازند و دست آنان از دست اندازى به حريم مسلمانان كوتاه گرديد, اجازه يافتند با اهل كتاب, در حدّ نياز نشست و برخاست داشته باشند.

روشن است كه روابط همواره با رفت و آمدها و ميهمانيها و پذيراييها همراه است و پيوند و بستگى بدون آن مفهوم و معنايى پيدا نمى كند.

پذيرش اصل پيوند و بستگى, اما با نجس دانستن طرف مقابل و حرام بودن غذاى او, كه بزرگ ترين دهن كجى و خرد كردن شخصيت انسانى اوست, از ابتدا محكوم به شكست و گسستگى بوده و در نزد خردورزان مردود است.

بنابراين, قرآن مجيد با در نظر داشتن اين اصل انسانى, پس از روا دانستن پيوند و بستگى با اهل كتاب, بى درنگ حلال بودن غذاى آنان را اعلام كرده و تكليف گروندگان را در اين راستا روشن مى فرمايد.

امّا شمارى از مفسران و فقيهان اسلامى, طعام در عرف قرآن را ناسازگار با عرف مردم معنى كرده و راهى پيموده اند كه تا رسيدن به نتيجه هاى كلى, ناگزير از مباحثه با آنان مى باشيم.

طعام چيست؟

كارشناسان علوم قرآنى, از گذشته هاى دور, معناهاى گوناگونى را براى (طعام) از قرآن استنباط كرده و در كتابهاى خود نوشته اند كه پاره اى از آنها را يادآور مى شويم:

فقيه دامغانى(م478هـ):

(تفسير الطعام على اربعة اوجه, الطعام الذى يأكله النّاس, ذبايح اهل الكتاب, مالح السمك, الشّراب

…فوجه منها: الطعام الذى يأكله الناس, قوله تعالى: (الذى اطعمهم من جوع) و كقوله سبحانه فى سورة الانعام:(و هو يطعم و لا يطعم) و…

و الوجه الثانى الطعام, يعنى الذبايح, قوله فى سورة المائده(5 ـ 5) (طعام الذّين اوتوا الكتاب)يعنى ذبايح الذين اوتوا الكتاب.)[10]

طعام, بر چهار وجه است: غذايى كه مردم مى خورند, حيوانهاى حلال گوشتى كه اهل كتاب كشتار مى كنند, ماهى شور و نوشيدنيها.

وجه نخست: مواد خوراكى مردم است, چنانكه خداى تعالى [در سوره قريش] مى فرمايد:

خدايى كه به اهل مكه, هنگام گرسنگى طعام داد.

و در سوره انعام مى فرمايد:

[در حالى كه او مى خوراند واو را نمى خورانند.]

وجه دوم طعام, گوشت حيوانهاى حلال گوشتى است كه اهل كتاب كشتار مى كنند, چنانكه خداى تعالى در سوره مائده (آيه 5) مى فرمايد:

طعام كسانى كه به آنان كتاب داده شده است; يعنى حيوانهاى حلال گوشتى كه اهل كتاب كشتار مى كنند.

جبيش تفليسى(م:558هـ):

(بدان كه طعام در قرآن بر چهار وجه باشد: وجه نخستين طعام به معنى ذبايح بود; يعنى كشتنى هايى كه كشند. چنانكه خداى در سورة المائده(5) گفت:(و طعام الذين اوتوا الكتاب حلَّ لكم) يعنى ذبايحهم حلّ لكم…)

و وجه دوم, طعام به معنى خورش بود, چنانكه هم در سوره المائده (95) گفت:

(يحكم به ذوا عدل منكم هدياً بالغ الكعبة او كفارة طعام مساكين) يعنى الطعام بعينه.)

و در سوره الانسان (8) گفت: (و يطعمون الطعام على حبّه )

و وجه سيّم, طعام به معنى ماهى شور بود, چنانكه هم در سورة المائده(96) گفت:

(احلّ لكم صيد البحر و طعامه متاعاً لكم و للسيارة يعنى مالح السمك منفعة لكم و لهم.)

و وجه چهارم, طعام به معنى برنج بود, چنانكه در سورة الكهف(19) گفت:

(فلينظر ايها ازكى طعاماًيعنى ارزاً.)[11]

راغب اصفهانى (م:503هـ):

(الطعم تناول الغذاء و يسمى ما يتناول منه طعم و طعام, قال: (و طعامه متاعاً لكم) قال و قد اختصّ بالبر فيما روى ابو سعيدٍ (ان النبى صلى اللّه عليه و سلم امر بصدقةالفطر صاعاً من طعام او صاعاً من شعيرٍ…)[12]

طعم, خوردن غذاست, و آنچه خورده مى شود, طعم و طعام گفته مى شود و اختصاص به گندم دارد, بنابه روايتى كه از ابوسعيد خدرى نقل شده است و آن اين كه: پيامبر خدا(ص) صدقه فطر را پيمانه اى از گندم, يا از جو قرار داد.

شيخ طبرسى (م:548هـ):

(الطعام ما يتغذى به والطعم بضم الطاء الاكل و الطعم عرض يدرك بحاسة الذوق.)[13]

آنچه به عنوان غذا خورده مى شود طعام است, و طعم به معناى خوردن و طعم عبارت از مزه است كه با حس چشايى چشيده مى شود.

ابن منظور(711 ـ 630هـ):

(الطعام: اسم جامعة لكل ما يوكل… و اهل الحجاز اذا اطلقوا اللفظ بالطعام غنوا به البرّ خاصّة, و فى حديث ابى سعيد كنا نخرج صدقة الفطر على عهد رسول الله, صلى الله عليه و سلم, صاعاً من طعام او صاعاً من شعير, قيل: اراد به البرّ, و قيل: التّمر, و هو اشبه لان البرّ كان عند هم قليلاً لا يتسع لاخراج زكاة الفطر…)[14]

طعام هر آن چيزى است كه خورده مى شود… اهل حجاز وقتى كه كلمه طعام را بدون قيد و شرط مى آورند, مرادشان گندم است. در حديث ابى چنين آمده: ما در زمان رسول خدا (ص) صدقه فطر را از پيمانه اى از طعام يا پيمانه اى از جو جدا مى كرديم. گفته مى شود كه مراد از طعام گندم است و همچنين گفته مى شود كه مراد از آن خرماست و اين صحيح به نظر مى رسد, زيرا گندم در بين آنان, به اندازه اى نبود كه دادن زكات فطره از آن ممكن باشد….

علامه طباطبائى نيز بر اين باور است: واژه طعام, وقتى به گونه جامد, مطلق, بدون قرينه و قيد مطلب در قرآن آمده, مفهوم گندم, يا دانه ها را افاده مى كند[15]

اين جا بهتر است به واژه طعام در قرآن بنگريم تا ببينيم نتيجه همان است كه علامه طباطبائى با قيد اطلاق و شمارى ديگر, حتى بدون قيد بدان رسيده اند,يا اين كه نه, چنين موضوعى درخور گسترش نيست.

طعام مطلق در قرآن

هرگاه اسمى, با اسم يا صفتى همراه نباشد, آن را (مطلق) گويند. با اين تعريف, ابتدا اين پرسش متبادر به ذهن مى شود, كه صرف نظر از ديگر آيات قرآنى كه واژه طعام به گونه جامد و مطلق در آنها آمده, آيا در خود آيه مورد بحث (و طعام الذين اوتوا الكتاب حلّ لكم) اين موضوع صدق مى كند, تا به ديگر آيات هم بپردازيم, يا نه؟

تركيب آيه:

الواو(و): عاطفه

طعام: مبتداء مرفوع

الذين: اسم موصول, مبنى در محل جرّ, مضاف اليه

اوتوا: فعل ماضى مجهول, مبنى بر ضمّ… (و) ضمير متصل در محل رفع, نايب فاعل

الكتاب: مفعول به, منصوب

حلّ: خبر مرفوع

لكم: جار و مجرور17

بنابر تركيب ياد شده, واژه طعام در اين آيه مطلق نخواهد بود, زيرا (طعام) به (الذين )كه اسم موصول است اضافه شده و آن را از مطلق بودن انداخته است, ضمن اين كه دليلى هم بر اطلاق معنوى آن وجود ندارد.

همچنين آيات ديگرى كه صاحب الميزان شاهد آورده هم از نظر اطلاق لفظى و معنوى مورد اشكال است و هم از نظر اطلاق لفظ طعام به گندم و يا دانه ها:

(فدية طعام مسكين.)[18]

ديه اى ـ بدهد ـ طعام بيچاره اى

(كفارة طعام مساكين.)[19]

ييا كفاره اى [بدهد] طعامى به بيچارگان

(و يطعمون الطعام.)[20]

اطعام طعام مى كنند.

(فلينظر الانسان على طعامه)[21]

انسان بايد به طعام خود نظر كند.

و در مورد دو آيه زير:

(احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم و للسيارة.)[22]

صيد دريا و طعام آن براى شما حلال شده است, تا متاعى براى شما و مسافران باشد.

(كلّ الطّعام كان حلاً لبنى اسرائيل الاّ ما حرّم على نفسه.)[23]

همه طعام ها براى بنى اسرائيل حلال بود, مگر آنچه را يعقوب پيش ازنازل شدن تورات بر خود حرام كرد.

كه داراى كلمه طعام مطلق هستند و صاحب تفسير (المنار) در رد اطلاق واژه طعام به گندم و دانه ها, بدين دو آيه استناد كرده, پاسخ مى دهد:

([در آيه نخست] اضافه طعام به بحر ـ طعام دريا ـ خود قيد است كه قرينه و شاهد بر مراد مى شود. در دريا نه گندمى مى رويد و نه جوى).

و در آيه بعدى هم:

(روشن بودن معنى, خود, قرينه و شاهد و قيد مطلب است.)[24]

در حالى كه علامه طباطبايى در تفسير آيه اخير (كل الطعام كان حلاً لبنى اسرائيل…) مى نويسد:

(به چيزى كه مأكول باشد و مورد تغذى آدمى واقع شود (طعام) مى گويند, ليكن نزد اهل حجاز, تنها به گندم گفته مى شد و منصرف به آن بود.)[25]

ييعنى ايشان در اين جا هم, بر اطلاق طعام به گندم, پاى مى فشرد; زيرا به وجود نشانه هايى كه به غير از آن دلالت كند, اشاره اى نكرده است. در ادامه تفسير از چنين تعريفى برگشته و در تفسير روايى, از حضرت امام صادق(ع) نقل مى كند: حضرت يعقوب گوشت شتر را بر خود حرام كرده بود[26] يعنى مراد از طعام , گوشت شتر بوده است, نه گندم!

در بررسى ديگر آيات كه اكنون يادآور مى شويم, نيز, دليلى بر به كاربرده شدن طعام, به معناى گندم استفاده نمى شود.

1- (ما المسيح ابن مريم الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل وامّه صديقة كانا يأكلان الطّعام.)[27]

مسيح فرزند مريم رسولى بيش نيست, پيش از او هم رسولانى بودند و مادرش مريم صديقه اى بود, اين مادر و فرزند غذا مى خوردند.

در اين آيه شريفه هم, (طعام) به طور مطلق و بى قيد و شرط آمده است; اما در هيچ تفسير و روايتى نمى توان يافت كه خوراك آن دو, تنها گندم و يا دانه هاى بنشن و خشك افزار ذكر شده باشد. علامه طباطبائى, برخلاف تأكيد بر اين كه در قرآن, هرگاه واژه طعام به گونه مطلق و بى قيد و شرط آمده, به مفهوم گندم يا دانه هاى بنشن است, در تفسير اين آيه بدين موضوع نپرداخته و طعام را در معناى فراگير آن مراد كرده است[28] و جالب اين كه در بحث روايى تفسير, پس از يادآورى روايت امام رضا(ع): (كانا يأكلان الطعام), مى نويسد:

(معنايش اين است كه آن دو [مادر و فرزند] مانند ساير مردم به قضاء حاجت مى رفته اند.)[29]

ييعنى با پذيرش اين روايت, بايد پذيرفت كه (طعام) نه تنها در مفهوم گندم و دانه هاى بنشن و خشكبار خلاصه نمى شود, بلكه در مفاهيم تأويلى فراتر از آن هم مورد استفاده قرار مى گيرد!

2- (وعلى الّذين يطيقونه فدية طعام مسكين.)[30]

و به كسانى كه روزه برايشان توان فرساست, بدلى مقرر شده و آن, غذا دادن به بينواست.

صاحب (الميزان) آن جا كه در مورد طعام اهل كتاب, به اين آيه نيز استناد جسته و از واژه بى قيد و شرط طعام در قرآن, معناى گندم و دانه هاى بنشن را استنباط كرده است, در تفسير خود از اين آيه, نه تنها استنباط پرداخت كفاره را از گندم ندارد, بلكه شرح مى دهد:

(كسانى كه روزه برايشان طاقت فرساست. به جاى روزه گرفتن, بينوايى را با غذاى متوسطى, به اندازه اى كه معمولاً شخص گرسنه با آن سير مى شود, اطعام كنند.)[31]

چنين برداشتى, همان سخن قرآن است, در حكم كفاره قسم:

(فكفّارته اطعام عشرة مساكين من اوسط ما تطعمون اهليكم….)[32]

كفاره آن, غذا دادن ده نفر بينوا از غذاهاى معمولى است كه به خانواده خود مى دهيد.

در احاديث و متنهاى فقهى, اندازه غذاى معمولى را (مدّ طعام) ياد كرده اند[33] اهل لغت, مدّ را پرشدن دو كف دست معمولى از هر چيزى معنى كرده اند[34]

شهيد ثانى نوع طعام را چنين نوشته است:

(وبالطعام مسماه كالحنطه و الشعير ودقيقهما و خبزهما ومايغلب على قوت البلد….)[35]

و طعام ناميده شده بمانند گندم, جو و آرد و نان آنها و آنچه كه خوراك عادى مردم را در بر مى گيرد.

3- (قال لايأتيكما طعام ترزقانه الاّ نبّأتكما بتأويله….)[36]

[يوسف در زندان] گفت: من شما را, پيش از آن كه خوراك آورند و خوريد, به تعبير خوابتان آگاه مى سازم.

در اين آيه نيز با توجه به سكوت روايات از بيان نوع غذاى زندانيان, استنباط گندم و دانه هاى بنش, ممكن نيست.

4- (وما جعلناهم جسداً لايأكلون الطّعام.)[37]

ما پيامبران را پيكرهايى كه غذا نخورند قرار نداده ايم.

5- (وقالوا لهذا الرّسول يأكل الطّعام ويمشى فى الاسواق.)[38]

گويند اين چه پيغمبرى است كه چون مردم غذا مى خورد و در بازار رفت و آمد مى كند.

6- (وما ارسلنا قبلك من المرسلين الاّ انّهم ليأكلون الطّعام ويمشون فى الاسواق.)[39]

قبل از تو پيغمبرانى نفرستاديم, مگر اين كه آنان هم غذا مى خوردند و در بازارها رفت و شد داشتند.

در آيات بالا نيز, كه بيان گر غذا خوردن پيامبران است, واژه طعام, تنها در گندم, نخود, لوبيا, عدس و… به كار نرفته است; زيرا پيامبران از گوناگون خوراكيها و گوشتهاى حلال, بسان مردم استفاده مى كردند. در قرآن به روشنى آمده است:

(يأكل ممّا تأكلون منه ويشرب ممّا تشربون.)[40]

پيامبر از آنچه شما مى خوريد, مى خورد و از آنچه مى نوشيد, مى نوشد.

7- (يا ايّها الّذين آمنوا لاتدخلوا بيوت النّبيّ الاّ ان يؤذن لكم الى طعام غير ناظرين اناه….)[41]

اى كسانى كه ايمان آورده ايد, به خانه هاى پيغمبر در نياييد, مگر آن كه شما را به خوردن خوراكى دعوت كند, منتظر ورود ظرف خوراكى نباشيد….

8- (ولايحضّ على طعام المسكين.)[42]

بر غذا دادن به فقير و سير كردن گرسنگان, نمى انگيخت.

9- (ولا طعام الاّ من غسلين.)[43]

و نه در آن جا خوراكى و غذايى است, مگر آنچه از چركيها و پليديهاست.

10- (فلينظر ايّها ازكى طعاما فليأتكم برزق منه.)[44]

تا بنگرد كجا خوراكى خوش و گواراست, تا براى شما از آن خوراك آورد.

اصحاب كهف, پس از بيدارى از خواب طولانى يكى را مأمور مى كنند كه به شهر برود, تا بنگرد كه چه كسى غذاى پاكيزه ترى دارد از آن مقدارى براى خوراك تهيه كند.

شمارى از مفسران مراد از پاك ترين غذا را گوشت حيوانهاى حلال گوشت دانسته اند[45]

11- (ويطعمون الطّعام على حبّه مسكينا ويتيما و اسيرا.)[46]

آنان هستند كه هنگام نياز و دست تنگى درويش بينوا و كودك بى پدر را خوراك مى دهند.

12- (ليس لهم طعام الاّ من ضريع.)[47]

آنان را هيچ خوراكى نيست, مگر از خار درشت تلخ.

13- (فلينظر الانسان الى طعامه.)[48]

آدمى بايد تا در خورش خويش در نگرد.

آيات ياد شده, بر خلاف اين كه واژه طعام, بدون قيد و شرط در آنها آورده شده, اما به هيچ روى, در مفهوم ويژه گندم و دانه ها: عدس, نخود, لوبيا و… و حتى در فرآورده هايى از آنها به كار برده نمى شده است.

حال, سخن علامه طباطبايى, بر چه مبنايى استوار بوده است؟ ايشان بدون ارائه هيچ گونه شرحى, سخن را رها كرده و در تفسير ديگر آيات ياد شده نيز, به چنين برداشتى نرسيده است.

البته, شمارى از علماى اماميه نيز, همچون: محقق اردبيلى و صاحب جواهر, برخلاف نظر صدها لغت شناس قرآنى و ظاهر آيه قرآن كه انصراف دارد به غذاى شناخته شده و رايج مردم, بر اين باورند: (طعام), نه در لغت و نه در شرع به معنى ذبيحه و غذاهاى گوشتى نيامده است[49]

طعام در روايات

نه تنها در قرآن, از واژه طعام, به مفهوم گندم و خشكبار نمى توان رسيد, بلكه در روايات نيز از آن, چنين مفهومى استفاده نمى شود:

1- امام صادق(ع) فرمود:

(الوضوء قبل الطعام وبعده يُنفى الفقر و يزيد فى الرّزق.)[50]

شستن دست, پيش و پس از غذا, فقر را از بين مى برد و روزى را زياد مى كند.

2- رسول خدا (ص) فرمود:

(احبّ الطعام الى اللّه ما كثرت عليه الايدى.)[51]

بهترين غذاها در پيش خدا آن است كه خورندگان آن بسيار باشند.

3- رسول خدا(ص) فرمود:

(بئس الطّعام طعام العرس يطعمه الاغنياء ويمنعه المساكين.)[52]

چه بد است غذاى عروسى كه ثروت مندان از آن بخورند و فقيران محروم مانند.

4- رسول خدا(ص) فرمود:

(طهور الطعام يزيد فى الطعام والّدين والرزق.)[53]

پاكيزگى غذا, غذا و دين و روزى را فزون مى كند.

5- محمد بن جعفر بن عاصم… از جدش روايت مى كند:

(با گروهى از اصحاب, حج گزارديم و از آن جا به مدينه رفتيم, در مدينه به دنبال مكانى مى گشتيم كه در آن منزل كنيم. در بين راه, غلام موسى بن جعفر(ع) را ديديم كه بر الاغى نشسته و غذا مى برد. ما در بين نخل هاى خرما فرود آمديم, امام(ع) نيز تشريف آورد و نشست, طشت آبى برايش آوردند, بعد غذا آوردند. حضرت از نمك شروع كرد, بعد فرمود: بخوريد (بسم الله الرحمن الرحيم). بعد سركه آوردند. بعد كتف بريان گوسفندى را آوردند فرمود: بخوريد (بسم الله الرحمن الرحيم). (فانّ هذا طعام كان يحبّ النبيّ(ص)) اين غذايى است كه پيغمبر آن را خيلى دوست مى داشت. بعد زيتون آوردند… فرمود: (فان هذا طعام كان يحّب فاطمة(ع)… بعد آبگوشت آوردند, فرمود… فانّ هذا طعام كان يحبّ اميرالمؤمنين(ع)….)[54]

6- رسول خدا(ص) فرمود:

(سيّد الطّعام الدنيا والآخره اللّحم ثم الارزّ.)[55]

سرور خوراكيهاى دنيا و آخرت, گوشت, سپس برنج است.

بنابراين, با توجه به مصداقها و نمونه هاى قرآنى و روايى ياد شده, هيچ دليلى بر اين كه طعام به معناى گندم و خكشبار و مانند آن باشد, حتى در اصطلاح اهل حجاز, به دست نمى آيد. برابر نظر بيش تر مفسران و علماى لغت, طعام در آيه (وطعام الّذين اوتوا الكتاب حلّ لكم) گوشت حيوانهاى حلال گوشتى است كه اهل كتاب كشتار مى كنند و نه چيز ديگر.

اين برداشت و درك معنى را افزون بر دليلهاى ديگرى كه خواهيم آورد, واژه (طيبات) در ابتداى آيه نيز تقويت مى كند.

طيبات در قرآن

در قرآن مجيد, واژه (طيبات) 20 بار آمده است. اين واژه, بيش تر به مفهوم خوراكيهاى پاك و گوارا, به كار رفته است:

(كلوا من طيّبات ما رزقناكم.)[56]

(ورزقناكم ـ ورزقكم ـ و رزقناهم من الطّيبات.)[57]

و گاهى پاكيزگى ديگر چيزها را در درون خود گنجانيده است:

(احل لكم الطّيّبات.)[58]

و….

لغوى و زبان شناس معروف قرآن, (فقيه دامغانى) (م478هـ) از واژه طيبات در قرآن مفاهيم هشتگانه اى را بيرون آورده كه عبارتند از:

(الحلال, المنّ والسّلوى, الطعام الطيب واللباس والجماع, اللحوم والشحوم, الذبايح, الغنيمة, الرزق الطيّب, الكلام الحسن.)[59]

حلال, منّ و سلوى, غذاى پاكيزه و لباس و جماع, گوشتها و پيه ها, ذبايح, غنيمت جنگى, روزى پاك, سخن نيكو.

ايشان براى هر كدام, شاهدهاى قرآنى خود را ذكر كرده و در مفهوم (ذبايح) مى نويسد:

(والوجه الخامس, الطيبات: الذبايح, قوله (المائده 5 ـ 4) (يسئلونك ماذا احلّ لهم قل احلّ لكم الطّيبات) يعنى الذبايح طيبة بهم (وما علّمتُم من الجوارح), وقال (5 ـ 5) (اليوم احلّ لكم الطّيبات) يعنى الذبايح.)[60]

وجه پنجم طيبات, به معناى حيوانهاى حلال گوشت و كشته هاى چهارپايان است. بنابه فرموده خداوند متعال در سوره مائده: (از تو مى پرسند: چه چيزهايى برايشان حلال است؟ بگو: چيزهاى پاكيزه) يعنى كشته هاى چهارپايان, بر آنان پاك است, (و از شكار, آنچه آموخته ايد به حيوانات شكارى) و بنابه فرموده اش در آيه بعدى: (امروز حلال شد براى شما پاكيزه ها), يعنى كشته هاى چهارپايان.

بنابراين, اگر طيبات در ديگر سوره هاى قرآنى, داراى معناها و مفهومهاى گوناگون است, در سوره مائده, با توجه به سياق آيات, تنها مفهوم (ذبايح اهل كتاب) را به ياد مى آورد.

حكم ذبايح در قرآن

از مهم ترين دليلهايى كه شمارى از فقيهان و مفسران اماميه را در برابرسازى مفهوم ظاهرى آيه: (وطعام الّذين اوتوا الكتاب حلّ لكم) به حلال گوشتهايى كه اهل كتاب, كشتار مى كنند, دچار شك و دو دلى مى كرده و سرانجام, آنان را واداشته كه حيوانهاى حلال گوشتى كه سر بريده شده و غذاهاى گوشتى را در دايره (طعام) بگنجانند. افزون بر استنادهاى قرآنى كه در زير مى آوريم, موضوع (اشتباه مفهوم به مصداق) است كه آخوند خراسانى, صاحب كفاية الاصول, همواره از وجود آن ناليده, و آن را درد بى درمانى در نزد بيش تر علما و لغويان دانسته است[61]

اما اينك مرورى بر آيات قرآنى: آيات هفتگانه احكام سربريدن و كشتار حيوانهاى حلال گوشت, به ترتيب نزول, در سوره هاى: انعام, نحل, بقره و مائده آمده است. دو سوره نخست از سوره هاى مكى و دو سوره بعدى از سوره هاى مدنى اند. بقره, نخستين سوره پس از هجرت, و مائده آخرين, يا جزء آخرين سوره هاى قرآنى را تشكيل مى دهند. آيات شريفه وارده در اين باره كه چهار آيه در سوره انعام و يك آيه در هر يك از سوره هاى بعدى آمده است, به ترتيب عبارتند از:

1- (فكلوا ممّا ذكر اسم اللّه عليه ان كنتم بآياته مؤمنين.)[62]

از آنچه نام خدا بر آن گفته شده, بخوريد اگر به آيات او ايمان داريد.

2- (وما لكم الاّ تأكلوا ممّا ذكر اسم اللّه عليه وقد فصّل لكم ما حرّم عليكم الاّ ما اضطررتم اليه….)[63]

چرا از چيزهايى نمى خوريد كه اسم خدا بر آنها برده شد, در حالى كه خداوند آنچه را بر شما حرام بود, بيان كرده است, مگر اين كه ناچار باشيد….

3- (ولا تأكلوا ممّا لم يذكر اسم اللّه عليه وانّه لفسق.)[64]

و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده نخوريد, در حالى كه آن فسق [سربريده شده به نام غير خدا] باشد.

4- (قل لا اجد فى ما اوحى اليّ محرّما على طاعم يطعمه الاّ ان يكون ميتة او دما مسفوحا او لحم خنزير فانّه رجس او فسقا اهلّ لغير اللّه….)[65]

بگو در آنچه بر من وحى شده, هيچ حرامى بر كسى كه غذايى مى خورد نمى يابم, به جز اين كه مردار باشد, يا خونى كه بيرون ريخته, يا گوشت خوك كه اينها پليدند, يا حيوانى كه كشنده آن, از پيروى خداوند بيرون باشد [فسق] و آن را به نام غير معبود حقيقى كشته باشند.

5- (انّما حرّم عليكم الميتة والدّم ولحم الخنزير وما اهل لغير الله به وان تستقسموا بالازلام ذلكم فسق….)[66]

بر شما خوردن گوشت مردار و گوشت خوك و آنچه به نام جز خدا كشته اند و همچنين حيوانى كه به نام بتها كشته شده و اين كه بازى كنيد با تيرها براى قسمت و قرعه, همه اينها فسق و نافرمانى خداوند است.

6- تكرار آيه بالا با جابه جايى (به) (وما اهلّ به لغير اللّه)[67]

7- تكرار آيه بالا با روشن گرى گونه هاى (ميته) و شرح (وما اُهلّ لغير اللّه.)[68]

زيرا گوشت خوك, موضوع بدون اختلاف بود, امّا آن دو همواره مورد پرسش و اختلاف بوده اند. مسلمانان, چه بسا حيوانى كه خود به خود مى مرد, ميته مى دانستند و حيوانى كه در اثر خفه شدن يا خفه كردن, حمله درندگان و شاخ به شاخ شدن مى مرد, خارج از حكم ميته مى دانستند. و همچنين (كشتن با نام غيرخدا) كه از كارهاى رايج در ميان عرب جاهلى بود, بايسته بود شرح دهد, تا اختلاف و مجادله, از ميان برخيزد.

از اين روى, همه را تك به تك بيان كرده و موضوع اخير را چنين شرح فرموده است:

(و ما ذبح على النّصب.)

آنچه در برابر بت ها [و به قصد نزديكى به آنها] كشته شوند, بر شما حرام است.

تأييد اين تفسير, روايت عبدالعظيم حسنى است از حضرت امام رضا(ع) كه آن حضرت در پاسخ پرسش از تفسير (ما اهلّ لغير اللّه) فرمود:

(… ما ذبح لصنم او وثن او شجر حرّم اللّه ذلك كما حرّم الميتة والدّم ولحم الخنزير فمن اضطرّ غير باغ ولا عادٍ فلا اثم عليه ان يأكل الميتة.)[69]

آن چيزى كه براى خدايان دروغين, بت و درخت سر بريده شود, خدا آن را حرام كرده, همان گونه كه مردار, خون, گوشت خوك را حرام فرموده است, مگر اين كه بدون آهنگ ناسازگارى با حدود الهى از روى ناگزيرى خورده باشد, گناهى بر آن نيست.

8- (يسئلونك ما ذا احلّ لهم قل احلّ لكم الطّيّبات وما علّمتم من الجوارح مكلّبين تعلّمونهنّ ممّا علّمكم الله فكلوا ممّا امسكن عليكم واذكروا اسم اللّهِ عليه….)[70]

از تو مى پرسند چه چيزها برايشان حلال است, بگو چيزهاى پاكيزه [كشته هاى چهارپايان] براى شما حلال است و آنچه جانورهاى شكارى, شكار كرده اند, از نوع پرندگان و درندگان, در حالى كه آموزش يافته باشند و شما به آنها آموخته باشيد, از آنچه خداوند به شما آموخته است. پس از آنچه آنها شكار كنند, بخوريد و نام خدا را بر آن ببريد… .

نكته ها: در آيه هاى ياد شده, پيامها و نكته هاى جالب توجهى است كه اشاره به آنها خالى از فايده نخواهد بود:

الف . حكم ابتدايى قرآن, بر پافشارى در ذكر نام خدا هنگام كشتار حيوانهاى حلال گوشت, و استفاده نكردن از غير آن است (در حدود سال چهارم بعثت.)

ب. اين حكم از واپسين روزهاى دوران حضور پيامبر در مكه و از هنگام فرو فرستاده شدن سوره نحل, و ترنّم زمزمه هجرت, تا پايان دوران رسالت نبوى(ص) تنها بر محور يك موضوع مى چرخد و آن اين كه:

(گوشت حيوان حلال گوشتى كه به نام بتها و يا براى بتها سربريده مى شود, حرام است.)

ج. تأكيد بر حرام بودن ميته و گوشت خوك در آيات مكى و مدنى, حاكى از وجود فرهنگ استفاده از آن در جامعه جاهلى آن روز است.

د. در ادامه بيش تر آيات, به روا بودن خوردن آنها در زمان ناگزيرى, به روشنى اشاره شده است.

هـ. شرط مسلمان بودن كشنده حيوانهاى حلال گوشت در قرآن مطرح نيست.

و. بردن نام خدا به نيابت از كشنده حيوان, حتى خارج از كشتارگاه, رواست. (آن گونه كه قرآن فرستادن سگ شكارى را براى شكار, روا مى داند.)

ز. قرآن براى زمينه سازى و پديدارى پذيرش ذهنى در مسأله مورد اختلاف, ابتدا زمينه را با كلمه فراگير (طيبات) آماده كرده و آن گاه حلال بودن شكار سگ شكارى و از كشتار اهل كتاب, سخن به ميان مى آورد.

حكم حيوانهاى كشته شده به دست اهل كتاب در حديث و سنت

كندوكاو در روايات وارد شده در اين باب, دلالت بر اين دارد كه از سخنان معصومان(ع) درباره حيوانهايى كه اهل كتاب كشتار مى كنند, حكم يكسانى به دست نمى آيد. ورود در اين روايات, با ديدگاه ها و ذهنيتهاى پيشين ناسان, بدون در نظر داشتن ظاهر آيات, همان نتيجه را در بر خواهد داشت كه محقق, پيش از اين, بر آن باور بوده است. به بيانى ديگر, يعنى خروجى فرآيند تحقيق, با ورودى آن تفاوتى نشان نخواهد داد.

براى روشن كردن موضوع در اين زمينه, بهتر است ابتدا سلسله روايتها را از نظر بگذرانيم و آن گاه, به بحث و بررسى آنها بپردازيم. ما روايات وارده در اين باب را به اندرخورسازوارى مفهوم و معناى آنها در 7 گروه به شرح زير دسته بندى كرده ايم كه با شاهدها و نمونه هايى از هر كدام, ارائه مى دهيم.

گروه نخست: روايات بازدارنده از خوردن و استفاده كردن از گوشت حيوانهاى حلال گوشتى كه به دست اهل كتاب كشتار مى شوند, بدون هيچ قيد و شرطى:

1- (عن سماعه, عن ابى ابراهيم(ع) قال: سألته عن ذبيحة اليهودى والنصرانى, فقال: لاتقربنّها.)[71]

سماعه از موسى بن جعفر(ع) درباره گوشت حيوانهاى حلال گوشتى كه به دست يهود و نصارى كشتار مى شوند مى پرسد, حضرت مى فرمايد: به آن نزديك نشويد.

2- (قال ابوعبداللّه(ع): لاتأكل ذبائحهم ولاتأكل فى آنيتهم يعنى اهل الكتاب.)[72]

امام صادق(ع) فرمود: از گوشت حيوانهايى كه اهل كتاب مى كشند و در ظرفهاى آنان غذا نخوريد.

3- (عن شعيب العقرقوفى قال: كنت عند ابى عبداللّه(ع) و معنا ابوبصير واناس من اهل الجبل يسئلونه عن ذبائح اهل الكتاب, فقال لهم عليه السلام: قد سمعتم ما قال الله تعالى فى كتابه فقالوا له نحب ان تخبرنا فقال: لاتأكلوها.)[73]

از شعيب عقرقوفى نقل شده كه گفته است: در حضور حضرت امام صادق(ع) بودم و ابوبصير و جمعى از اهالى جبل هم با ما بودند, از حضرت درباره حيوانهايى كه اهل كتاب كشتار مى كنند, پرسيدند, حضرت فرمود: به حتم آنچه را خداى تعالى در قرآن مجيد فرموده است, شنيده ايد؟

گفتند: دوست داريم از آن با خبر شويم.

پس فرمود: از آن نخوريد.

4- (عن الحسين الاحمسى عن ابى عبدالله(ع) قال, قال له رجل: اصلحك الله انّ لنا جاراً قصاباً وهو يجئُ بيهودى فيذبح له حتى يشترى منه اليهود فقال: لاتأكل ذبيحته ولاتشترمنه.)[74]

مردى به امام صادق(ع) گفت: خدا ترا خير دهد, ما را همسايه قصابى است كه مردى يهودى را مى آورد تا براى او كشتار كند, تا يهودان از او گوشت بخرند. حضرت فرمود: از گوشت حيوانهايى كه آنان كشتار مى كنند, نخوريد و از گوشت او هم نخريد.

گروه دوم: روا بودن استفاده از گوشت حيوانهاى حلال گوشتى كه اهل كتاب كشتار مى كنند; بدون قيد و شرط:

1- (عن اسماعيل بن عيسى قال: سألت الرضا(ع) عن ذبايح اليهود و النصارى وطعامهم, قال: نعم.)[75]

راوى مى گويد از امام رضا(ع) از حيوانهايى كه يهود و نصارى كشتار مى كنند و غذاهاى آنان پرسيدم, فرمود: بلى. ايرادى نيست.

2- (عن يونس بن بهمن قال: قلت لابى الحسن(ع): اهدى الى قرابة لى نصرانى دجاجاً و فراخاً قد شواها و عمل لى فالوذجة, فآكله؟ قال: لابأس به.)[76]

ييونس بن بهمن مى گويد: به حضرت امام رضا(ع) گفتم: فاميل نصرانى من كباب مرغ و جوجه هديه مى دهد و براى من فالوده درست مى كند من هم از آن مى خورم.

فرمود: ايرادى نيست.

3- (عن محمد الحلبى قال: سألت ابا عبدالله(ع) عن ذبيحة اهل الكتاب ونسائهم قال: لابأس به.)[77]

محمد حلبى نقل مى كند: از حضرت امام صادق(ع) درباره حيوانهاى حلال گوشتى كه اهل كتاب كشتار مى كنند و ازدواج با زنان آنان پرسيدم.

حضرت فرمود: ايرادى نيست.

4- (عن عبدالملك بن عمرو قال: قلت لابى عبدالله(ع): ما تقول فى ذبائح النصارى؟ فقال: لابأس بها, قلت:فانهم يذكرون عليها المسيح فقال: انما ارادوا بالمسيح الله.)[78]

عبدالملك بن عمرو مى گويد: نظر حضرت امام صادق(ع) را درباره چهار پايانى كه نصارى كشتار مى كنند, پرسيدم, فرمود اشكالى ندارد. گفتم آنان اسم مسيح را هنگام كشتن حيوان, به زبان مى آورند. فرمود: آنان از واژه مسيح, خدا را اراده مى كنند.

5- (عن بشير بن ابى غيلان الشيبانى قال: سألت ابا عبدالله(ع) عن ذبائح اليهود والنصارى والنصاب, قال: فلوّى شدقه وقال: كلها الى يوم ما.)[79]

ابى غيلان شيبانى مى گويد: از حضرت امام جعفر صادق(ع) درباره چهار پايانى كه يهود و نصارى و ناصبيان كشتار مى كنند, پرسيدم.

حضرت چهره درهم كشيد و فرمود بخور تا روزگارى.

6- (عن جميل و محمد بن حمران, أنّهما سألا ابا عبدالله(ع), عن ذبايح اليهود والنصارى والمجوس, فقال: كل, فقال بعضهم انهم لايسمّون, فقال: فان حضرتموهم فلم يسمّوا فلاتأكلوا, وقال: اذا غاب فكل.)[80]

از جميل و محمد بن حمران نقل شده كه آنها از حضرت امام جعفر صادق(ع) درباره گوشت حيوانهاى حلال گوشتى كه يهود و نصارى و مجوس, كشتار مى كنند, پرسيدند.

حضرت فرمود: بخوريد.

شمارى گفتند: آنان نام خدا را هنگام كشتن حيوان نمى برند.

فرمود: اگر شما حاضر بوديد و نام خدا را نبردند نخوريد, ولى اگر در غياب شما بود, بخوريد.

7- در كنزالعمال آمده است: از حضرت رسول(ص) درباره حيوانهاى حلال گوشتى كه نصارى كشتار مى كنند, پرسيده شد.

حضرت فرمود: اگر شما نمى خوريد, به من بدهيد تا بخورم[81]

8- در مغنى روايت شده است: پيامبر اكرم(ص) به گروهى از مسلمانان فرمود:

(هنگامى كه به سرزمين فارس فرود آمديد و گوشت خريديد, اگر از يهود و نصاراست بخوريد و اگر از گوشت حيوانهايى است كه مجوس كشتار كرده اند, نخوريد.)[82]

گروه سوم: حلال بودن گوشت حيوانهاى حلال گوشتى كه اهل كتاب و حتى مشركان, كشتار كرده اند به شرط شنيدن نام خدا

1- (عن حمران, قال: سمعت ابا جعفر(ع) يقول فى ذبيحة الناصب واليهودى والنصرانى لاتأكل ذبيحته حتى تسمعه يذكر اسم الله, قلت المجوسى؟ فقال: نعم اذا سمعته يذكر اسم الله, اما سمعت قول الله تعالى (ولاتأكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه.)[83]

حمران مى گويد: از حضرت امام محمد باقر(ع) شنيدم درباره حيوانهاى حلال گوشت كشته شده به دست ناصبيان و يهود و نصارا .

فرمود: از گوشت حيوانهايى كه آنان كشته اند, نخوريد, مگر اين كه از آنان نام خدا را بشنويد.

گفتم مجوسى هم؟

فرمود: بلى, اگر نام خدا را ببرد. آيا نشنيده اى قول خداوند متعال را كه مى فرمايد: نخوريد از آنچه كه بدان نام خدا جارى نشده است.

2- (عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر(ع) قال: كل ذبيحة المشرك اذا ذكر اسم الله عليه وانت تسمع, ولاتأكل ذبيحة نصارى العرب.)[84]

محمد بن مسلم از امام باقر(ع) نقل مى كند كه فرمود: از گوشت حيوانى كه مشرك مى كشد, زمانى كه نام خدا را در هنگام كشتار شنيدى, بخور, امّا از گوشت حيوانى كه نصاراى عرب مى كشد, استفاده نكن!

3- (عن حريز, عن ابى عبدالله(ع) و زراره عن ابى جعفر(ع) انهما قالا: فى ذبائح اهل الكتاب, فاذا شهدتموهم وقد سمّوا اسم الله فكلوا ذبائحهم, و ان لم تشهد هم فلاتأكل, وان اتاك رجل مسلمٌ فاخبرك انهم سمّوا فكل.)[85]

حريز از امام صادق(ع) و زراره از امام باقر(ع) روايت مى كنند كه فرمودند: از گوشت حيوانهايى كه اهل كتاب سر آن را بريده اند, زمانى كه شاهد ذكر نام خدا بوديد, بخوريد, و اگر شاهد قضيه نبوديد, نخوريد. و اگر مسلمانى شما را از بردن نام خدا آگاه ساخت, آن وقت هم بخوريد.

گروه چهارم: ستودن پرهيزكننده از گوشت حيوانى كه اهل كتاب, سر آن را بريده است:

(عن حسن بن عبدالله قال: اصطحب المعلى بن خنيس و ابن ابى يعفور فى سفر فأكل احدهما ذبيحة اليهودى وابى اكلها الآخر, فاجتمعا عند ابى عبدالله(ع) فاخبراه, فقال: ايكما الذى اباه؟ فقال: انا, فقال احسنت.)[86]

در مسافرتى كه معلى بن خنيس و ابن ابى يعفور همراه بودند, يكى از گوشت حيوانى كه اهل كتاب, آن را كشته بود, خورده بود و ديگرى پرهيز كرده بود. حضور حضرت امام جعفر صادق(ع) رسيده و ايشان را از موضوع آگاه كردند.

حضرت فرمود: كدام يك نخورديد؟ يكى گفت من. فرمود: تو كار خوبى كرده اى.

گروم پنجم: بازداشتن از خوردنِ گوشت حيوانهايى كه شمارى از گروه هاى اهل كتاب, كشتار مى كنند:

1- (عن ابى بصير قال: قال لى ابوعبدالله(ع): لاتأكل من ذبيحة المجوسى, قال وقال: لاتأكل ذبيحة نصارى تغلب فانّهم مشركوا العرب.)[87]

ابى بصير مى گويد: امام صادق(ع) به من فرمود: از گوشت حيوانى كه مجوسى كشته, نخور, و از گوشت حيوانى كه نصاراى تغلب نيز كشته نخور; زيرا آنان مشركان عرب هستند.

2- قال اميرالمؤمنين(ع): لاتأكلوا ذبيحة نصارى العرب فانّهم ليسوا اهل الكتاب.)[88]

حضرت امام على(ع) فرمود: از گوشت حيوانى كه نصاراى عرب كشته نخوريد; زيرا آنان اهل كتاب نيستند.

گروه ششم: ويژه گردانيدن طعام اهل كتاب به خشكبار:

(على بن ابراهيم فى تفسيره عن الصادق(ع) فى قوله تعالى: (وطعام الّذين اوتوا الكتاب حلّ لكم) قال عنى بطعامهم ههنا الحبوب والفاكهة غير الذبائح التى يذبحون فانهم لايذكرون اسم الله عليها ـ اى على ذبائحهم….)[89]

امام صادق(ع) در تفسير آيه (وطعام آنان كه كتاب داده شده اند, بر شما حلال شده است.)

فرمود: مراد از طعام اين جا ميوه و خشكبار است, نه گوشت حيوانهايى كه آنان سر مى برند; زيرا آنان بر حيوانهايى كه سر مى برند, نام خدا را نمى برند.

گروه هفتم: ويژه گردانيدن كشتار شرعى حيوان به مسلمان:

(عن قتيبة بن الاعشى قال: سألت ابا عبدالله(ع) عن ذبايح اليهود والنصارى فقال: الذبيحة اسم ولايؤمن على الاسم الاّ مسلم.)[90]

قتيبة بن اعشى مى گويد: از حضرت امام صادق(ع) درباره گوشت حيوانهايى كه يهود و نصارى كشتار مى كنند, پرسيدم, فرمود: سر بريدن حيوان با ياد نام خدا همراه است و به ياد نام خدا, جز مسلمان كسى مؤمن و مورد اعتماد نيست.

گروه هشتمى نيز وجود دارد كه تنها ناظر به بازداشتن اهل كتاب از سربريدن حيوان قربانى است كه براى پرهيز از به درازا كشيدن سخن و ضرورت نداشتن, از پرداختن به آن, خوددارى مى ورزيم.

راهيابى جهت حل ناسازگارى در روايات

علماى علم اصول, روايات را به لحاظ حال و چگونگى سلسله راويان, به بخشهاى گوناگونى, بخش كرده اند, كه گاه به بيش از صدگونه مى رسد. اما در بين علماى اماميه, به بخشهاى چهارگانه اى بخش شده كه به ترتيب اعتبار عبارتند از:

(صحيح), (حسن), (موثق), و (ضعيف) مشهور به (اصول اربعه). سپس شهيد ثانى و شيخ بهايى, بخش پنجمى را به نام (حديث قوى) بر بخشهاى ياد شده افزوده اند.

علما از آن جا كه در كتابهاى رجال, شناسنامه اى از راوى حديثى نيافته اند, تا حالِ او را مورد بررسى قرار دهند, روايت رسيده از جانب وى را (مجهول) ناميده اند.

در منابع معتبر شيعى, بيش از 70 خبر واحد و متواتر, درباره حكم حيوانهايى كه اهل كتاب مى كشند, جمع آورى و ثبت شده است, كه از ديدگاه صاحب نظران و حديث شناسان, در بين آنها اقسام پنجگانه حديث: صحيح, حسن, موثق, ضعيف و مجهول ديده مى شوند.

از آن جايى كه پرداختن به بررسيهاى انجام گرفته در اين باره, در اين مقال نمى گنجد و سخن به درازا مى كشد, علاقه مندان به اين مقوله را به نگارشهايى كه به اين مقوله پرداخته اند, ارجاع مى دهيم[91]

اما در راستاى حل ناسازگارى موجود در بين احاديث و امكان جمع آنها, بايد گفت: هر كسى از گمان خود راهى پيموده است:

شمارى با حكم روا و حلال بودن, با شرط و بدون شرط, از آن خارج شده اند.

شمارى, با چنگ زدن به احتمالهايى چون: تقيه, ضرورت و اجماع, از روى احتياط به حرام بودن آن رسيده اند.

شمارى, با توجه به شدت ترديد, بدون اعلام نظر, سخن را با (والله اعلم بحقائق الامور) پايان داده اند كه در بخشهاى بعدى در اين باره شرح بيش ترى خواهد آمد.

حال, بايد ديد در هنگامى كه با ناسازگارى روايات روبه رو هستيم, چه چاره اى انديشيده شده است و تكليف چيست؟ آيا بايد هر دو برداشت را ناديده گرفت و به دلخواه عمل كرد؟ آيا بايد عمل به احتياط را برگزيد؟ يا كه راهكار ديگرى وجود دارد؟

شهيد مطهرى در پاسخ به اين پرسش, مى نويسند:

(اصوليون ثابت مى كنند كه اولاً, تا حدى كه ممكن است, بايد ميان روايات مختلف جمع كرد: (الجمع مهما امكن اولى من الطرح) [جمع كردن زمانى كه ممكن است بهتر از رد كردن است] اگر جمع ميان آنها ممكن نشد, بايد ديد يك طرف بر طرف ديگر از يك لحاظ (مثلاً از حيث اعتبار سند يا از حيث مشهور بودن ميان علماء و يا از حيث مخالف تقيه بودن و غير اينها) رجحان دارد, يا ندارد.

اگر يك طرف رجحان دارد, همان طرف راجح را مى گيريم و طرف ديگر را طرح مى كنيم و اگر از هر حيث مساوى هستند و رجحانى دركار نيست, مخيريم كه به هر كدام بخواهيم عمل كنيم.)[92]

امّا چنگ زدن به اصل (تعادل و تراجيح) زمانى است كه در قرآن نسبت به موضوع حكمى, يا نص روشنى وجود نداشته باشد, مانند اين كه آيا در ركعت سوم و چهارم نماز, گفتن سبحان الله والحمد لله… يك مرتبه واجب است يا سه مرتبه؟ پس اگر ظواهر آيات قرآنى بر مطلبى دلالت كرد, آن جا ديگر اصل بر (حجيت ظواهر) است, نه روايات!

شهيد مطهرى در اين باره نيز چنين نوشته است:

(در اخبار متواتر وارد شده كه پيغمبر اكرم و ائمه اطهار, از اين كه اخبار و احاديث مجعول پيدا شده و به نام آنان شهرت يافته ناليده و رنج برده اند و براى جلوگيرى از آنها, مسأله (عرضه بر قرآن) را طرح كرده اند. فرموده اند كه: هر حديثى كه از ما روايت شده بر قرآن عرضه كنيد, اگر ديديد مخالف قرآن است, بدانيد كه ما نگفته ايم, آن را به ديوار بزنيد.

پس معلوم مى شود برعكس ادعاى اخباريين, احاديث (معيار) و (مقياس) قرآن نيستند, بلكه قرآن معيار و مقياس اخبار و روايات و احاديث است.)[93]

حال اگر در مقام عرضه روايات به قرآن, با ناسازگارى ظاهر آيات نيز رو به رو شويم, آن گاه تكليف چيست؟ و چه بايد كرد؟

اصوليان چنين اعلام نظر مى كنند:

(هرگاه تعارض بين ظاهر دو آيه از كتاب حاصل مى شود, اگر ميان آنها عموم و خصوص يا اطلاق و تقييد باشد در صورت امكان, عام بر خاص و مطلق بر مقيّد حمل مى گردد و اگر چنين مناسبتى بين آنها نباشد و يا اين كه تخصيص و تقييد آنها ميسر نگردد, در اين صورت, تاريخ نزول هر كدام مؤخّر باشد, ناسخ آن ديگرى فرض مى گردد. و اگر تاريخ نزول هيچ يك معلوم نباشد, يا تقدّم و تأخّر آنها مشخص نگردد, در اين صورت, به ناچار, عمل به تخيير مى شود[94]

روايات در مقام عرضه به قرآن

با توجه به اصول ياد شده, روايات را به ظاهر آيات قرآن عرضه مى كنيم. قرآن با بيان آيه (اليوم احلّ لكم الطيبات وطعام الّذين اوتوا الكتاب حلّ لكم) برابر بررسيهاى پيشين, با آن دسته از روايات هماهنگى مى نمايد كه در آنها خوردن غذاى اهل كتاب: گوشت و حيوانهاى حلال گوشت, به شرط نكشتن آنها به نام بتها و خشكبار, بى ايراد دانسته شده است, بنابه دليلها و نكته هايى كه در زير اشاره مى شود:

1- پيش از اين ثابت كرديم, (طعام) در فرهنگ قرآنى, تمام خوراكيها را شامل مى شود.

2- آنچه احتمال حرام بودن آن درصدر اسلام داده مى شد, گوشت حيوانهاى حلال گوشتى بود كه اهل كتاب آنها را سر بريده بودند, نه خشكبار آنها, كه دليلى هم بر حرام بودن آن در ذهن پنداشته نيست. يادآورى, عام (طيبات) در آيه ياد شده و سپس ويژه گردانيدن آن به (طعام) ناظر بر وجود مرز و يا تنگناى خود ساخته يا شرعى بوده است كه با نازل شدن آيه, برطرف گرديده است.

3- در سوره مائده از ابتدا تا آيه ياد شده, شاه بيت پيامها بر مدار گوشتهاى حلال و حرام دور مى زند, از اين روى سياق آيات و پيوند منطقى بين آنها, جز به حلال بودن گوشت چهارپايان حلال گوشتى كه اهل كتاب مى كشند دلالت نمى كند.

4- برابر روايات, سوره مائده, آخرين يا جزء آخرين سوره هاى قرآنى است كه دو سه ماه پيش از رحلت پيامبر(ص)[95] نازل گرديده و احكام آن, ناسخ احكامى است كه در آيات ديگر سوره ها, پيش از آن, نازل شده اند[96] بنابراين, درباره ذبيحه, حكمى درخور استناد است كه سوره مائده, بدان به روشنى تأكيد ورزيده است و آن عبارت است از:

(حرّمت عليكم… ما اهلّ لغير الله… وما ذبح على النّصب.)

حرام شده بر شما, گوشتهاى حيوانهايى كه به نام غير خدا, براى بتها سربريده شده باشند.

اهل كتاب در سيره نبوى(ص)

گفتار و شيوه هاى رفتارى و به عبارتى قول و فعل و تقرير پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) را (سنت) مى گويند.

سنت, در اصول فقه حجّت است; يعنى براى صدور حكم مسأله اى در فقه, كافى است ثابت شود كه معصوم(ع) درباره آن چگونه عمل كرده و يا در برابر عمل ديگران ,چه واكنش و برخوردى داشته است: خرده گرفته و يا تأييد فرموده است, هر چند كه تأييد با سكوت همراه باشد.

خوشبختانه تاريخ اسلام در بردارنده روايات صحيحه متواترى است كه در آنها رفتار حضرت رسول اكرم(ص) در برابر حيوانهايى كه اهل كتاب سربريده اند, به تصوير كشيده شده است كه در زير به موردهايى اشاره مى شود:

1- (چون رسول خدا(ص) خيبر را گشود و آرام گرفت, زينب دختر حارث (يهودى) شروع به پرس وجو كرد كه محمد كدام قسمت گوسفند را بيش تر دوست دارد؟

گفتند: شانه و سر دست را.

زينب بزى را كشت, و سپس زهر كشنده تب آورى را كه با مشورت يهود فراهم آورده بود, به تمام گوشت و مخصوصاً شانه و سردست آن زد و آن را مسموم كرد.

چون غروب شد و رسول خدا(ص) به منزل خود آمد, متوجه شد كه زينب كنار بارها نشسته است.

از او پرسيد: كارى دارى؟

او گفت: اى ابوالقاسم! هديه اى برايت آورده ام.اگر چيزى را به پيامبر(ص) هديه مى كردند از آن مى خورد و اگر صدقه بود از آن نمى خوردند.

پيامبر(ص) دستور فرمود تا هديه او را گرفتند و در برابر آن حضرت نهادند.

آن گاه فرمود: نزديك بياييد و شام بخوريد! ياران آن حضرت كه حاضر بودند نشستند و شروع به خوردن كردند.پيامبر(ص) از گوشت بازو خورد و (بِشربن بَراء) هم استخوانى را برداشت. پيامبر از آن احساس لرزشى كردند و بشر هم لرزيد.همين كه پيامبر و بشر لقمه هاى خود را خوردند, پيامبر به ياران خود فرمود: از خوردن اين گوشت دست برداريد كه اين بازو به من خبر مى دهد كه مسموم است.

بشر بن براء گفت: اى رسول خدا, به خدا سوگند كه من هم از همين يك لقمه فهميدم, و علت آن كه آن را از دهان خود بيرون نينداختم براى اين بود كه خوراك شما را ناگوار نسازم و چون شما لقمه خود را خورديد, جان خودم را عزيزتر از جان شما نديدم.وانگهى اميدوار بودم كه اين لقمه كشنده نباشد.

بشر بن براء هنوز از جاى خود برنخاسته بود كه رنگش مانند عباى سياه شد, و يك سال بيمار بود و نمى توانست حركت كند, و بعد هم به همين علت مرد و هم گفته اند: بشر بن براء هماندم مرد, و پيامبر(ص) پس از آن سه سال زنده ماند.

رسول خدا(ص) زينب را فراخواند و پرسيد: شانه و بازوى گوسفند را مسموم كرده بودى؟

گفت: چه كسى به تو خبر داد؟

فرمود: خود گوشت.

گفت: آرى.

پيامبر فرمود: چه چيزى تو را به اين كار واداشت؟

گفت: پدر و عمو و همسرم را كشتى و بر قوم من رساندى آنچه رساندى.گفتم اگر پيامبر باشد كه خود گوشت به او خبر مى دهد كه چه كرده ام, و اگر پادشاه باشد از او خلاص مى شويم…

پيامبر(ص) [جهت دفع زهر] او زير كتف چپ خود خون گرفت…[و در اثر همان زهر] از دنيا رفت در حالى كه شهيد بود.)[97]

اسناد اين روايت را بيش تر علماء و مفسران شيعه و سنى پذيرفته و آن را در كتابهاى خود آورده اند.

جالب اين كه علامه طباطبايى نيز برخلاف بحث علمى و انتقادى خود, جهت ثابت كردن حرام بودن گوشت حيوانهايى كه اهل كتاب,سر مى برند, اين روايت را پذيرفته و در تفسير سوره فتح بدان استناد كرده است[98]

2- در سيره ابن هشام, ابن اسحاق از عبدالله بن مغفل مزنى نقل مى كند:

(اصبتُ من فىء خيبر جراب شحم فاحتملته على عاتقى الى رحلى و اصحابي… فانطلقت به الى رحلى و اصحابى, فاكلناه)[99]

از غنايم خيبر, يك مشك روغن دنبه به دستم رسيد آن را بر دوش گرفتم و به سوى رحل[اسباب و وسايل] خود و دوستانم حركت كردم. مسؤول غنيمتها آن را ديد و گوشه مشك را گرفته و مى كشيد و مى گفت: بياور تا بين مسلمانان تقسيم كنيم. گفتم: به خدا قسم نخواهم داد. او شروع به كشيدن مشك كرد.

در اين هنگام رسول الله(ص) ما را ديد لبخندى زد و به مسؤول غنيمتها فرمود: رهايش كن. او مشك را رها كرد. آن را به رحل و چادر خويش آوردم و با دوستان خود خورديم.

اين دو رويدادى كه شرح آن گذشت, در جنگ خيبر رخ داده است كه هنوز سوره مائده نازل نشده بود; امّا برخورد عملى پيامبر در اين قضايا نشان مى دهد كه خود رسول خدا(ص) به حلال بودن گوشت حيوانهايى كه اهل كتاب, كشتار مى كرده اند, قايل بوده است و اصحاب نيز. زيرا حضرت در موردى, خود و اصحابش از گوشت گوسفندى كه زن يهودى كشته بود, خوردند و در مورد ديگر, مى بيند بر سر مشك روغنى كه از آن يهودان خيبر بود, بين رزمنده اى با مسؤول غنيمتها, كشمكش در گرفته,بدون اين كه ايرادى به چگونگى كشتار آن و ناپاك بودنش در اثر برخورد دست يهودى به آن, بگيرد, با رفتارش , خوردن آن را بر مسلمان اجازه مى دهد.

حال اين جا شايد اين پرسش به ذهن بگذرد كه (آيا در زمان رسول خدا(ص) اهل كتاب در هنگام كشتن حيوان, نام خدا را مى برده اند يا نه). تحقيقات نشان مى دهد كه در اناجيل و كتابهاى نصارى, چنين حكمى نيامده و آنان خود, به ياد خدا در هنگام كشتن حيوان باور ندارند, ولى در كتابهاى مذهبهاى يهودى, ضمن بيان شرطهاى كشتن حيوان, ياد نام خدا هم آمده است.

اما اين كه پاى بند به آن هستند يا نه و صرف اعتقاد بدان, بر جارى شدن ياد نام خدا بر آن دلالت و كفايت مى كند يا نه؟ جاى درنگ دارد!

نشانه هاى روايى و تاريخى, بيانگر اين نكته اند كه اهل كتاب, پاى بند به ياد نام خدا (حتّى به همان گونه كه در كتابهاى خود آنان آمده) نبوده و اكنون هم نيستند و از سيره رسول خدا(ص) نيز در خوردن از ذبيحه زن يهودى, بدون پرس و جو از بردن نام خدا بر آن, اين احكام قابل استنباط است:

ـ مراد از طعام اهل كتاب در قرآن, هر گونه خوردنيها و خوراكيهاى آنان بوده و غذاهاى گوشتى آنان را نيز.

ـ ياد نام خدا از اركان كشتن حيوان نبوده و فراموشى و ندانستن, سبب فساد گوشت حيوانى كه بدون ياد و نام خدا كشته شده, نمى گردد.

ـ در صورت غيبت كشنده حيوان, نيازى به پرس جو از اين كه آيا نام خدا را در هنگام كشتن حيوان برده و يا نبرده, نيست.

چهارپايان كشته شده به دست اهل كتاب, از ديدگاه علماى شيعه

اختلاف روايات در باره حيوانهاى حلال گوشت كشته شده به دست اهل كتاب, به اختلاف ديدگاه علماى اسلامى در اين باب انجاميده و حجت بودن ظواهر آيات را نيز در هاله اى از ابهام فرو برده است. ما در راستاى روشنگرى موضوع, ابتدا نظر صحابه و تابعان و سپس آراو ديدگاه هاى فقيهان و مفسران اماميه را به ترتيب زمان حيات, مرور مى كنيم.

1- ابن عباس: وى, كه پسر عم رسول خدا(ص) و از نخستين مفسران قرآن است. زمانى كه از او حكم حيوانهاى سر بريده به دست نصاراى عرب را مى پرسند, پاسخ مى دهد: ايرادى ندارد[101]

ابن عباس مى گفت:

(قال الله تعالى( و لا تأكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق)ثم استثنى فقال: (و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم و طعامكم حل لهم) يعنى ذبيحة اليهودى و النصرانى.)[102]

از صحابه, ابن ابى الدرداء و عبادة بن صامت نيز با او هم عقيده بودند[103]

2- تابعان: مسلمانانى كه پبامبر خدا(ص) را درك نكرده اند; اما اصحاب آن حضرت را درك كرده و از آنان پيروى مى كرده اند. قول عامه تابعان, در اين باره, همان است كه ابن عباس گفته است[104]

3- شيخ صدوق( 305به بعد ـ 381هـ): وى, در كتاب (المقنع) چنين مى نويسد:

(و لا تأكل ذبيحة من ليس على دينك فى الاسلام و لا تأكل ذبيحة اليهودى و النصرانى و المجوسى الا اذا سمعتهم يذكرون الله عليها فاذا ذكراسم الله فلا بأس باكلها….)[105]

چهارپايانى كه غير مسلمانان و همچنين يهودو نصارى و مجوسى, كشته و سر بريده اند, نخور مگر زمانى كه شنيديد بر آن نام خدا مى برند. پس اگر نام خدا رابردند اشكالى ندارد.

4- ابن ابى عقيل عمانى( حدود 260 ـ 329هـ):محدث , فقيه و متكلم شيعى كه عصر غيبت صغرى را درك كرده, در كمال روشنى به حلال بودن حيوان سر بريده شده به دست اهل كتاب, فتوا داده است:

(لا بأس بصيد اليهودى و النصارى و ذبائحهم)[106]

در صيد گوشت چهارپايانى كه به دست يهود و نصارى كشته مى شوند,اشكالى وجود ندارد.

5- ابن جنيد اسكافى(ف 381هـ):

(گوشت حيوانهاى سر بريده شده به دست اهل كتاب حلال, ولى مكروه است.)[107]

6- شيخ مفيد(336 ـ 413هـ): ايشان با اعتقاد به اين كه اهل كتاب, در هنگام كشتار چهارپايان, نام خدا را نمى برند, به حرام بودن گوشت حيوانهايى كه آنان مى كشند, فتوا داده است:

(و اصناف الكفار من المشركين و اليهود و النصارى و الصابئين لايرون التسمية على الذبائح فرضاً و لاسنّة فذبائحهم محرمة بمفهوم التنزيل…)[108]

كافران, مشركان, يهود و نصارى و صابئان, نام خدا را بر حيوانهايى كه مى كشند, نمى گويند و معتقد به آن نيستند. از اين روى, بر اساس آيه قرآنى حيوانهايى كه آنان مى كشند, حرام مى شود.

ييعنى برابر نظر شيخ مفيد, با اثبات اين كه گروه هاى مشركان و اهل كتاب بر حيوانهايى كه مى كشند, نام خدا را مى برند, گوشت حيوانهاى كشته شده به دست آنان حلال خواهد بود.

7- سيد مرتضى علم الهدى(355 ـ 436هـ):

(و مما انفردت به الاماميه ان ذبائح اهل الكتاب محرمة…لان الزكاة ما لحقتها … و خالف باقى الفقهاء فى ذلك, دليلنا على صحة ما ذكرناه, الاجماع المتردد و ا يضاً قوله تعالي…)[109]

از مسائلى كه تنها اماميه گفته اند,حرام بودن گوشت حيوانهايى است كه اهل كتاب مى كشند; چون كه كشتار شرعى به آن تعلق نگرفته است… دليل ما اجماع و آيه قرآن است كه آيه قرآن نص است در اين مورد, چون اهل كتاب ياد نام خدا را واجب و حتى مستحب هم نمى دانند.

8- شيخ طوسى (358 ـ 460هـ):

(لا تجوز ذبائح اهل الكتاب اليهود و النصارى عند المحصلين من اصحابنا, وقال شذاذ منهم: انه يجوز اكله. و خالف جميع الفقهاء فى ذلك ـ دليلنا ـ اجماع الفرقة و اخبارهم و انما يخالف فيها من لا يعتد بقوله من الطائفة و ايضاً قوله تعالى و لا تأكلوا مما لم يذكروا اسم الله عليه هولاء لا يذكرون اسم الله عليها لانهم غير عارفين بالله….)[110]

حيوانهاى كشته شده به دست اهل كتاب: يهود و نصارى, نزد دوستان محقق ما جايز نيست. تنها شمار اندكى از آنان جايز دانسته اند, در حالى كه جملگى مخالف آن هستند. دليل ما بر مخالفت, اجماع علماى اماميه و اخبار آنان است. بنابراين, كسانى كه غير از اين گفته اند, به بيانشان اعتمادى نيست.

9- شيخ طبرسى, صاحب مجمع البيان(ف548):

(و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم) اختلف فى الطعام المذكور فى الآية, فقيل المراد به ذبائح اهل الكتاب عن اكثر المفسرين واكثر الفقهاء و به قال جماعة من اصحابنا….)[111]

درباره طعام ياد شده در آيه, اختلاف نظر وجود دارد. بيش تر مفسران و بيش تر فقيهان و شمارى از اصحاب ما, بر اين باورند كه مراد گوشت حيوانهايى است كه اهل كتاب كشتار كرده اند.

10- محقق (ف676هـ):

(اما الذابح فيشترط فيه الاسلام… و فى الكتابى روايتان, اشهرهما المنع…)[112]

اما از شرطها و ويژگيهاى كشنده حيوان مسلمان بودن است… و در اهل كتاب دو نوع روايت وجود دارد, مشهورترين آنها بر پرهيز استوار است.

11- شهيد اول(734 ـ 786هـ):

(و يشترط فى الذابح الاسلام , او حكمه)[113]

در كسى كه سر حيوان را مى برد,اسلام و حكم آن شرط است.

12- فاضل مقداد(ف826هـ):

(حمل فقهاء الجمهور قوله(و طعام الذين اوتوا الكتاب )على عمومه بحيث يدخل فيه الذبائح و غيرهما مما يصيدونه…)[114]

بيش تر فقيهان اهل سنّت, مراد از طعام در آيه … را شامل گونه گون غذاهاى اهل كتاب: گوشت حيوانهايى كه كشتار مى كنند و غير آن مى دانند…اما اصحاب ما آن را به خشكبار و مانند آن حمل كرده اند… اما به نظر من استنباط آنان خالى از اشكال نيست, زيرا خشكبار و همانند آنها از جامدها, خود داخل در طيبات هستند(اليوم احل لكم الطيبات)و به نظر صريح اهل بلاغت, عطف خاص بر عام جايز نيست, مگر اين كه نكته خاصى يا فضيلتى داشته باشد, مانند عطف جبرئيل و ميكائيل بر ملائكه. پس اين جا كدام نكته اى, خارج شدن از اين اصل روشن و گويا را سبب شده است؟

فاضل مقداد, برابر نظر شهيد مطهرى كه از شاگردان مبرز شهيد اول و كتاب (كنز العرفان) او در بين كتابهاى آيات الاحكام شيعه و سنى, بهترين يا از بهترين آنهاست,115 پس از بيان پاره اى از انتقادها و اشكالها, چون به نتيجه حرام بودن حيوانهايى كه به دست اهل كتاب كشتار مى شوند, نمى رسد و برابر سازى مشهور فتاوى را با نظر خود مشكل مى يابد, اظهار اميدوارى مى كند كه خداوند اين مشكل علمى او را حل كند[116]

13- شهيد ثانى(911 ـ 966هـ):

(اختلف الاصحاب فى حكم ذبيحة الكتابين… و منشأ الاختلاف, اختلاف الروايات فى ذلك و هى كثيرة من الطرفين فلنذكر اجودها مضافاً الى ظاهر الآيات و الاعتبار…)[117]

دوستان ما در حكم گوشت حيوانهاى سر بريده شده به دست اهل كتاب, اختلاف نظر دارند… و منشأ اختلاف, اختلاف روايات در اين باب است كه از هر دو طرف هم بسيارند, ما بهترين و معتبرترين آنها را با توجه به ظاهر آيات بيان مى كنيم…

ايشان سپس روايات صحيح واردشده در اين باب را مورد بحث و بررسى قرار مى دهد و برخلاف نظر شمارى از فقيهان كه از آنها حرام بودن گوشت حيوانهاى كشته شده به دست اهل كتاب را استنباط كرده اند, چنين نظر داده است:

(لا دلالة فيها على التحريم, بل تدلّ على الحلّ…)[118]

در آن دليل بر حرام بودن نيست, بلكه بر حلال بودن دلالت مى كند.

اما شهيد ثانى, برخلاف تمام استنباطهايى كه كرده و به نتيجه حلال بودن گوشت حيوانهاى كشته شده به دست اهل كتاب رسيده است, درمقام اعلام نظر نهايى, به گمان, از ترس حربه هاى تكفير و تفسيق,برخلاف نظر تحقيقى خود, مى نويسد:

(و على كل حال فلاخروج لما عليه معظم الاصحاب بل كاد ان يعد من المذهب, مضافاً الى ما ينبغى رعايته من الاحتياط)[119]

به هر حال, چاره اى جز پذيرش نظر علماى بزرگوار نيست, زيرا نزديك است كه [حرام بودن گوشت حيوانهاى سر بريده شده به دست اهل كتاب] جزء عقايد مذهب شيعه شود. افزون بر اين كه نگهداشت جانب احتياط نيز, سزاوار است.

14- محقق اردبيلى (م:993ق):وى پس از نقد و بررسى روايات مى نويسد:

(همانا مقتضاى قاعده اصولى نسبت به آيات و روايات متعارض, جمع به حمل عام بر خاص و مطلق بر مقيد است. بى شك دلايل حرمت ذبائح اهل كتاب يا عام است, يا مطلق, پس مقيد مى شوند به اين كه اگر آنان تسميه بگويند حلال است وخورده مى شود. اين جمع موافق ظواهر آيات از جمله آيه (و لا تأكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه) و آيه (كلوا مما…) است.)[120]

15- شيخ بهايى(935 ـ 1030ق): رساله مستقلى دارد به نام (حرمة ذبائح اهل الكتاب) كه بنا به درخواست شاه عباس كبير, نگاشته است.او ابتدا نظر شمارى از علماى شيعه و سنى را با دليلها و روايات مطرح شده, آورده و سپس به استنباط خود پرداخته است; امّا برخلاف عنوان رساله اش كه بيانگر حرام بودن گوشت چهارپايانى است كه اهل كتاب كشتار مى كنند, در نتيجه, نسبت به حرام بودن آن ترديد كرده, و ضمن پرهيز از فتوا دادن, نظر خود را با جمله (والله اعلم بحقائق الامور) پايان داده است[121]

16- سيد على طباطبائي(1161 ـ 1231ق): وى روايات را در سه گروه دسته بندى كرده و همانند شيخ صدوق, با آن دسته از روايات كه ناظر بر حلال بودن حيوانهاى حلال گوشت كشته شده به دست اهل كتاب هستند, در صورت شنيدن ياد نام خدا, اظهار گرايش كرده است[122]

17- شيخ محمد حسن نجفى, صاحب جواهر (ف1266ق):وى, با توجه به اجماع مشهور, حيوانى را كه اهل كتاب سر بريده باشد, از نوع ميته, و حرام دانسته و صدور روايات ناسازگار با اين حكم را حمل بر تقيه كرده است[123]

18- علاّمه طباطبايى(1281 ـ 1360ش):

(پيوند جمله (احلّ لكم الطيبات) به جمله (و طعام الذين اوتوا الكتاب…) گويا از باب منضم كردن چيز قطعى به چيز مشكوك است, تا تردد و اضطراب شنونده را برطرف ساخته,اطمينانى در جانش پديد آورد… گوئيا دلهاى مؤمنين پس از آن همه تشديد و سخت گيرى كاملى كه در معاشرت و آميزش و ارتباط با اهل كتاب از شرع ديده اند, در باره حلال بودن غذاى اهل كتاب قدرى دچار اضطراب و تردد است, براى رفع اين معنى, جريان حلال بودن (طيبات) به طور كلى را هم بدان ضميمه ساخته تا بفهمند كه غذاى آنان هم از نوع ساير (طيبات) حلال است و بدين وسيله ناراحتى و ترديدشان برطرف گشته, دلهايشان آرامش يابد.)[124]

صاحب الميزان, پس از بيان تفسير ياد شده, به بحث(طعام) در قرآن پرداخته و چنين نتيجه گيرى مى كند:

(اين حليّت, شامل آن غذاهايشان كه چون گوشت خوك (تذكيه) پذير نيستند و يا تذكيه پذيرند, ولى آنان تذكيه و ذبح شرعى نكرده اند, مثلاً نام خدا را بر آن نبرده اند و يا ساير شرايط كشتار شرعى را به كار نبسته اند, نخواهد بود…125 و اگر هم كسى از آيه (طعام اهل كتاب برايتان حلال است) بخواهد استفاده كند (چنانكه بعضى فقها چنين گفته اند) بايد اين حكم حليّت را به صورتى مقيد سازيم كه بدانيم كشتارشان روى تذكيه اسلامى صحيح بوده…)[126]

19- شهيد سيد محمد باقر صدر(1353 ـ 1400ق=1359ش):

(حرمت ذبيحه كافرى كه تسميه مى گويد, از باب احتياط است.)[127]

20- امام خمينى(1285 ـ 1367ش):

(يشترط فى الذابح ان يكون مسلماً او بحكمه… فلا تحل ذبيحة الكافر مشركاً كان ام غيره, حتى الكتابى على الاقوي…)[128]

شرط است كسى كه سر حيوان را مى برد, مسلمان و يا در حكم آن باشد. حيوان سر بريده شده به دست كافر مشرك, يا غير او, حتى بنابر اقوى اهل كتاب, حلال نيست.

21- محمد تقى جعفرى(1304 ـ 1376ش):

(بعيد نيست كه در صورت نام بردن خدا در موقع ذبح, گوشت حلال باشد و شرطيت استقبال قبله براى غير مسلمانان مقرر نشده باشد.)[129]

حيوانهاى سر بريده شده به دست اهل كتاب, از ديدگاه مذاهب چهارگانه اهل سنّت

مالكيان:

(انما تحل ذبيحة الكتابى بشروط ثلاثه: الشرط الاول ـ ان لا يهل بها لغيرالله … و اذا ذبحها و لم يذكر عليها اسم الله و لاغيره, فانها تؤكل بدون كراهة, لان التسمية ليست شرطاً فى الكتابي…

الشرط الثانى ـ ان يذبح الكتابى ما يملك لنفسه ; يحل لكن مع الكراهة على الراجح الشرط الثالث ـ ان لا يذبح ما ثبت تحريمه عليه فى شريعتنا)[130]

گوشت حيوانهايى كه به دست اهل كتاب سر بريده شده اند, با سه شرط حلال است:

اول اين كه: به نام غير خدا كشته نشود… و اگر كشتار كنند و نام خدا يا غير خدا را بدان نبرند, بدون كراهت, خوردن آن, رواست; زيرا بردن نام خدا در بين اهل كتاب شرط نيست.

دوم اين كه: كتابى, حيوانى را كه خود مالك آن است, بكشد, نه حيوان شخص مسلمان را, هر چند كه آن هم حلال است; امّا مكروه است. بنابر قول برتر.

سوم اين كه: حيوان گلو بريده شده از حيوانهايى نباشد كه خوردن آن در شريعت ما حرام است.

حنفيان:

(يشترط لحل ذبيحة الكتابى يهودياً او نصرانياً ان لا يهل بها لغيرالله … و يكره اكل ما يذبحونه لكنائسهم)[131]

شرط حلال بودن حيوانى كه به دست كتابى سر بريده شده, چه يهودى و چه نصرانى, اين است كه به نام غير خدا كشته نشود… و مكروه است خوردن گوشت حيوانهايى كه براى معابدشان كشتار مى كنند.

شافعيان:

(ذبيحة اهل الكتاب حلال, سواء ذكروا اسم الله عليه او, لا, شرط ان لا يذكروا عليها اسم غير الله… و يحرم اكل ما ذبح لكنائسهم)[132]

حيوانى را كه اهل كتاب سر مى برد, حلال است,چه نام خدا بر آن برده شود, يا نه; اما بايد نام غير خدا را نبرند… و خوردن آنچه براى عبادت گاه ها كشتار مى شود حرام است.

حنبليان:

(يشترط فى حل ذبيحة الكتابى ان يذكر اسم الله تعالى عليها كالمسلم…)[133]

حلال بودن گوشت حيوانى را كه كتابى سر مى برد, بستگى به بردن نام خدا بر آن, همانند مسلمان است… و اگر ندانى كه نام خدا را برده, يا نه, حلال است…

شايان يادآورى است كه در منابع, درباره نظر ابوبكر و عمر نيز چنين آمده است: ابوبكر بارها مى گفت:

(ندمت على ان لااكون سألت رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ عن ذبائح اهل الكتاب)[134]

از اين كه درباره حيوانهايى كه اهل كتاب كشتار مى كنند, از رسول خدا(ص) نپرسيده ام, پشيمانم.

و برابر نظر عمر, حيوانهاى كشتار شده به دست اهل كتاب, حلال هستند:

(و رويتم ان ذبائح اهل الكتاب حلال….)[135]

از آن جايى كه اختلاف فتاوى و ديدگاه ها, بويژه در بين اصحاب اماميه, ناشى از وجود روايات گوناگونى است كه از معصومان روايت شده, مرورى در طبقات روايات نيز ما را در روند تحقيق و نتيجه گيرى لازم كمك خواهد كرد, كه اينك بدان مى پردازيم:

نقش احتمالها و اجماع منقول در آراى فقهى شمارى از فقيهان شيعه

شيخ طوسى, كه در بارورى نخل فقاهت شيعه سنگ تمام گذاشته و ديدگاه هاى وى, همواره مورد توجه دانشمندان و علماى اماميه بوده , از نخستين فقيهان شيعه است كه در مقام حل ناسازگارى روايات, درباره حيوانهاى حلال گوشتى كه اهل كتاب, سر مى برند, دليلهايى را احتمال داده است و بيش تر فقيهان پس از وى, به پيروى از وى, يا با استنباط شخصى در بيرون آوردن حكم تحريمى از روايات, به همان دليلها استناد كرده اند كه عبارتند از:

1- بسيارى روايات.

2- حمل بر ضرورت.

3- حمل بر تقيه.

4- حمل بر اجماع.

بسيارى روايات136: اين جا مراد از بسيارى, تواتر لفظى و معنوى روايات است. در اصطلاح علم الحديث, خبرى كه از بسيار كسان نقل شده و به طور معمول هماهنگى آنان بر دروغ, محال است, متواتر گفته مى شود. امّا اين كه وجود چه شمارى براى تواتر خبر لازم است؟ واقعيت اين است كه علماى اصول, شمار روشنى را شرط نكرده اند. شمارى چهار گفته اند و شمارى ديگر تا هفتاد هم پيش رفته اند. شهيد ثانى, تواتر را درهيچ حديثى ثابت نمى دانند[137]

به هر حال, تواتر حديث, بسته به هر شمارى باشد, واقعيت اين است كه بسيارى اخبار, بيانگر حرام بودن گوشت چهارپايان كشتار شده به دست اهل كتاب, آن جا كه مورد مداقه علماى تيزبين واقع شده, ادعاى قابل نقد و ترديد شناخته شده است. زيرا رواياتى را كه شيخ طوسى, يارى كننده و تأييد بر حرام بودن گوشت حيوانهايى كه اهل كتاب كشتار كرده اند, دانسته در ديدگاه شهيد ثانى مفهوم حلال بودن از آنها استنباط گرديده و به روشنى نوشته است:

(…لا دلالة فيها على التحريم, بل ربّما تدل على الحلّ)[138]

در آن روايات دلالتى بر حرام بودن وجود ندارد, بلكه چه بسا كه بر حلال بودن دلالت مى كنند.

احتمال مى رود كه دو مقوله زير, در برداشت ياد شده از ديدگاه شيخ طوسى بى اثر نبوده است.

نخست اين كه: شيخ, رواياتى كه بازداشته اند قربانى مسلمانان را اهل كتاب بكشد, به جاى طرح در احكام حج , در باب صيد و ذباحه آورده و بدان پرداخته است.

دو اين كه: وى, پاره اى از اخبار ضعيف و پريشان را معيار استنباط فقهى قرار داده است[139] زيرا به اعتقاد وى, خبر ضعيفى كه مورد عمل مشهور اصحاب بوده, از خبر صحيحى كه شهرت عملى نداشته, پيش است[140]

پيش گرفتن چنين رويه اى از سوى شيخ طوسى, شهيد ثانى را برانگيخته كه ديدگاه وى را به بوته نقد بگذارد.

(شيخ, چون در كتب فقهيه خود به بعضى اخبار ضعيف عمل نموده و ديگران نيز از وى پيروى كرده اند, گمان شده كه عمل به چنين احاديثى , مشهور است. در صورتى كه اصل عمل, به شيخ طوسى برگشت مى كند.)[141]

حمل بر ضرورت: قانونهاى الهى, در گاه ناگزيرى, همواره از قاعده استثناء پيروى مى كنند. خداوند متعال در پاره اى از آيات شريفه قرآنى, در لابه لاى بيان احكام گوناگون, موارد استثنايى آن را نيز روشن فرموده است.

اعلام حرام بودن پاره اى از خوراكيها, جزء آن دسته از احكام قرآنى است كه بدون جدايى افكندن , جداشده هاى از حكم نيز, در ادامه آيه بيان گرديده است:

(انّما حرّم عليكم الميتة و الدّم و لحم الخنزير و ما اهلّ لغير اللّه, فمن اضطرّ غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه….)[142]

همانا بر شما حرام است مردار و خون و گوشت خوك و آنچه به نام جز خدا, كشته باشند. پس هركس كه در نيافت خوراك, بيچاره ماند كه نه ستمكار باشد و نه افزون جوى, بر او از خوردن آنها بزهى نيست.

(عن زكريا بن آدم, قال: قال لى ابوالحسن(ع) انى انهاك عن ذبيحة كل من كان على خلاف الذى انت عليه و اصحابك الا فى وقت الضرورة اليه.)[143]

زكريابن آدم مى گويد: امام رضا(ع) به من فرمود: همانا تو را از حيوانهاى كشته شده به دست تمام كسانى كه مخالف مذهب تو و اصحاب تو هستند, جز در هنگام ناگزيرى, پرهيز مى دهم.

شيخ طوسى, اين روايت را, كه مصداق آن مخالفان با امامت است, به حيوانهاى كشته شده به دست اهل كتاب نيز سريان داده, و مفهوم اين روايت را به روايات زيادى, كه استفاده ازگوشت حيوانهايى كه به دست اهل كتاب كشتار شده اند, بى ايراد اعلام كرده اند, گسترش داده و روايات را در صورت درستى آنها حمل بر ضرورت كرده و شرح داده است: در حال ناگزيرى ميته حلال است, چه رسد به حيوان كشته شده به دست مخالف اسلام:

(و لو سلمت بعد ذلك كله لاحتملت وجهين, احدهما: ان تحملها على حال ضرورة دون حال الاختيار, لانّ عند الضرورة تحلّ الميتة فكيف ذبيحة من خالف الاسلام…)[144]

شهيد ثانى و شمارى ديگر نيز بر عكس شيخ, احتمال وجود ضرورت در شأن صدور روايت را رد كرده و آن را با دليلهاى منطقى مردود شناخته اند.

حمل بر تقيه: شيخ طوسى و به پيروى از او, شمارى از فقهاى شيعه, در استنباط فقهى خود, زمانى كه با بسيارى روايات در باره حلال بودن حيوانهاى سر بريده شده به دست اهل كتاب, روبه رو شده و پذيرش آن را در رويارويى با شهرت حرام بودن آن, مشكل يافته, جملگى را حمل بر تقيه كرده است.

برابر نظر آنان, ائمه اطهار(ع) بنا به مصالح اجتماعى و سياسى جامعه آن روز و حفظ جايگاه براى شيعيان, حكم مسأله را به گونه اى بيان كرده اند كه در برابر نظر اهل سنّت و حكومت وقت ناسازگارى و مخالفتى احساس نشود.

(و الوجه الثانى ان يكون هذه الاخبار وردت مورد التقيه لان جميع من خالفنا يرى اباحة ذلك…)[145]

احتمال دوم اين است كه اين روايات از باب تقيه وارد شده باشند; زيرا تمامى مخالفان ما به مباح بودن گوشت حيوانهاى سر بريده شده به دست اهل كتاب, باور دارند.

شهيد ثانى و شيخ بهايى, بر اين موضوع نيز اشكال كرده و وجود چنين احتمالى را در روايات وارد شده, نپذيرفته اند.

شهيد ثانى مى نويسد:

(و اما حملها على التقيه فلا يتم فى جميعها, لان احداً من العامه لا يشترط فى حل ذبائحهم ان سمعهم ان يذكرون اسم الله عليها, والاخبار الصحيحة التى دلت على حلّها, على هذا التقدير لا يمكن حملها على التقيه)[146]

و اما حمل اخبار بر تقيه[به دليل مباح بودن گوشت حيوانهايى كه اهل كتاب كشتار مى كنند, در نظر مذاهب چهارگانه اهل سنت] در همه آنها صدق نمى كند, زيرا يكى از مذهبهاى اهل تسنن, شنيدن نام خدا را از كتابى شرط نمى داند, و اخبار صحيحه اى كه دلالت بر حلال بودن آن دارد. بنابراين, حمل آنها بر تقيه ممكن نيست.

و شيخ بهائى مى نويسد:

(…و به يحصل الجمع بين الروايات المتخالفه فى هذا الباب من دون حاجة الى حمل شىء منها على التقيه…)[147]

با توجه به اين كه جمع كردن بين روايات ناسازگار, با در نظر گرفتن موضوع ذكر نام خدا و در هنگام كشتن حيوان, حاصل مى گردد; از اين روى, نيازى به حمل آنها بر تقيّه نيست.

اما صاحب جواهر اين استدلال را برنتابيده و نوشته است:

(روشن است كه نصوص وارده, نه تنها از باب تقيه بوده است… بلكه بر كسى كه خداوند سخن شناسى را روزى او كرده, پوشيده نخواهد بود كه اين اختلاف روايات جز از موضع تقيه صادر نشده است[148]

…هرچند كه راويانى مانند ابى بصير و معلى هم كه از صاحبان سرّ ائمه بوده اند در آن زمان, متوجه قضيه نشده اند.)[149]

حال چنين بيانى, اين پرسش را به ذهن مى آورد: چگونه صاحبان سرّ ائمه در حضور امام جعفر صادق(ع) نظر به خوردن گوشت حيوانى كه كتابى سر بريده, مى دهند, بدون اين كه مورد اعتراض حضرتش قرار گيرند,150 از سرّ تقيه اى بودن حكم غافل مى مانند؟ اما بعد از هزار و اندى سال علمايى به كشف آن دست مى يابند!

حمل بر اجماع: اتفاق نظر علماى اسلام در يك مسأله را (اجماع) مى گويند. اجماع از نظر شيعه, داراى اصالت وارزش استقلالى نيست و تنها زمانى حجت است كه كاشف از قول و فعل و تقرير معصوم(ع) باشد. بنابراين:

(تنها اجماع علماى معاصر پيغمبر, يا امام حجت است. پس اگر در زمان ما همه علماى اسلام , بدون استثناء, بر يك مسأله اجماع كنند به هيچ روى براى علماى زمان بعد حجت نيست.)[151]

با اين وصف, در حالى كه روايت و برداشتهاى گوناگون فقهاى عصر ائمه اطهار(ع) از قرآن و روايات به اندازه اى بوده كه كسانى چون ابوبصير و معلّى, از اصحاب سرّ ائمه, نظر به حلال بودن گوشت اهل كتاب داشته و خود نيز از آن مى خورده اند و فقهاى بزرگى چون ابن عقيل, ابن جنيد اسكافى و شيخ صدوق, آن را حلال مى دانسته و علمايى از پسينيان نيز به اختلافى بودن مسأله اذعان داشته اند, ديگر چه جايى بر اجماع قضيه باقى مى گذارد, تا شيخ طوسى در آن اصرار ورزد و اعلام كند:

(دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم…)

به درستى روشن نيست كه اجماع, آن هم اجماع منقول, برخلاف اصالت نداشتن آن در فقه, چرا از چنان جايگاهى برخوردار مى شود كه فقيهان بزرگ, بيرون رفتن از آن را بسيار دشوار و ناممكن پنداشته اند! البته شايد ترس از برخوردهاى ناخوشايند و تكفير, سبب شده باشد كه فقيهان پا را از اين اجماع فراتر نگذارند.

زيرا فقيه بزرگى همچون شهيد ثانى در بحث استدلالى خود در كتاب (مسالك الافهام) زمانى كه بابسيارى روايات صحيحه باب ذبائح اهل كتاب و رواياتى كه بيانگر حلال بودن گوشت حيوانهاى كشته شده به دست كتابى اند, روبه رو مى شود و آنها را برابر با قرآن مى يابد و به اين نتيجه مى رسد كه گوشت حيوانهاى كشته شده به دست كتابى حلال است, از بيان روشن مطلب پرهيز مى كند و با كنايه مى نويسد:

(و على كل حال فلا خروج لمّا عليها معظم الاصحاب, بل كاد ان يعد من المذهب, مضافاً الى ما ينبغى رعايته من الاحتياط)

به هر حال, چاره اى جز پذيرش نظر علماى بزرگوار نيست. زيرا نزديك است كه [حرام بودن گوشت حيوانهاى كشته شده به دست اهل كتاب]جزء عقايد مذهب شيعه شود. افزون بر اين, شايسته است جانب احتياط را هم نگهداشت.

صاحب جواهر, زمانى كه استدلال علمى و منطقى شهيد ثانى را ناسازگار با ديدگاه مشهور و نظر خود مى بيند, وى را به خرافه گويى,متهم و از اين كه موضوع را بسيار شكافته و سخن را به درازا كشانده, ابراز تأسف و شگفتى كرده است[152]

به گمان, شخصيت گرايى, گاه حجابى است كه نه انسان را اجازه ورود به حوزه نقد او مى دهد و نه نقد ديگران را نسبت به آن شخصيت پذيرفتنى مى نمايد. در حالى كه ديدگاه اجماعى شيخ طوسى و ديگران, اگر بدون توجه به شهرت و نفوذ علمى آنان در بوته نقد قرار گيرد, سستى و بى پايگى خود را خواهند نمود.

محمد تقى جعفرى مى نويسد:

(گمان نمى رود در اين مسأله اجماع قابل توجهى وجود داشته باشد, زيرا اولاً: امثال صدوق و عمانى و اسكافى, مخالف حرمت مطلق ذبيحه اهل كتابند و ثانياً مدارك موجود به جواز و حرمت فراوان است. لذا جاى تمسك به اجماع نمى باشد.)[153]

نتيجه: برآيند سخن در جُستار حاضر اين كه: خداوند متعال در كتاب شريف قرآن, درباره چهارپايانى كه به دست اهل كتاب كشته شده باشند, حجت را تمام و مطالب را به روشنى بيان فرموده است, و سنت پيامبر بزرگوار اسلام هم, بيانگر آن است كه نه تنها هنگام استفاده اصحاب از گوشت گوسفند , گاو و شترى كه اهل كتاب آنها را كشته بودند, مخالفتى نكرده, بلكه برابر روايات صحيحه , خود آن حضرت نيز در خيبر از گوشت گوسفندى كه كتابى سر بريده بود, ميل فرمود.

امام على(ع) مردم را تنها از خوردن كشتار نصاراى بنى تغلب, به دليل پذيرش سياسى مسيحيت و سستى اعتقاد آنان به اين آيين, بازداشته است.

در كنار حكم روشن قرآن و سنت پيامبر اسلام(ص) با مجموعه رواياتى از ائمه اطهار(ع) روبه رو بوديم كه پاره اى حكم به جواز داده و پاره اى ديگر از آن بازداشته بودند, هر چند از رواياتى ازخوردن بازداشته بودند هم, بيرون كشيدن حكم تحريمى جاى درنگ و ترديد داشت.

حال اگر بناى فقهى در مورد چيزها, بر اصالة الحليه گذاشته شده, مگر اين كه دليلى بر حرام بودن آنها در قرآن وارد شده باشد,154 در مورد حيوانى كه كتابى سر بريده, بايد به روشنى يادآور شد: دليل روشنى بر حرام بودن آن نرسيده است. افزون بر اين كه هر دليلى در برابر ظاهر آيات قرآنى, محكوم به زوال و طرد شده است.

اما اين كه مراد ازطعام در آيه (و طعام الذين اوتوا الكتاب حلّ لكم…)با استناد بر خبر واحدى, تأويل بر گندم و مانند آن شده است, گذشته از درستى و نادرستى خبر, بايد اذعان داشت كه ويژه كردن طعام در خشكبار, نه تنها از ديدگاه اهل لغت پذيرفته نيست, بلكه از شاهدهاى قرآنى و سياق آيات ذكر شده نيز, برداشت چنين مفهومى منطقى نمى نمايد.

البته, مشى زاهدانه و تقواپيشگى علما و فقهاى شيعه كه آنان را در صدور احكام دين, احتياط پيشه پروريده است از يك سوى و كُندى بروز مسائل نوپيدا از ديگر سو, انگيزه ها و عاملهاى اثرگذارى بوده اند كه احتياط گرايى و اجماع نگرى را در حوزه ها تشديد و بر گسترده محيط آن افزوده بود.

روشن است كه در چنين فضا و زمانى, تأويل (طعام) بر خشكبار و دانه ها و توجه به روايات بازدارنده از خوردن گوشت چهارپايانى كه اهل كتاب سر بريده اند, آسان و خوشايند بوده و از همه مهم تر اين كه وبال و عقابى هم به دنبال آن انگاشته نمى شود.

آرى. آن گاه كه نگارش فقه در حوزه, برا ى حوزه و دست بالا با شعاع ديد جغرافياى سرزمينهاى شيعى نشين و با افق زمانى هزاره گذشته, پردازش و تدوين شده باشد, توليد محصولى ناكارآمد از آن, چندان هم به دور از انتظار به نظر نمى رسد.

بايد توجه داشت كه نگارش فقه در هزاره گذشته, برخط مشى هاى(درون ملى), (عبادت) و (فردگرايى) استوار بوده, در حالى كه امروزه بايد بر ساختار مديريتى, سياسى و (فراملّى) استوار باشد, تا به آهنگ جدايى از بستر زمان و به خارج شدن ناخواسته و جبرى اهل تقليد از دايره احكام فقهى نينجامد.

البته اين سخن, نفى كننده پاره اى از ارزشها و احكام ثابت شريعت نبوى(ص) نبوده, كه تا كنون جامعه ما مشكلى از قِبَل آن نداشته و نخواهد داشت;بلكه بدين مفهوم است كه اگر فقه, امروزه, در همان مدل فقه جواهرى, مواد خام و دروندادهاى فقهى را از بين مأخذ سرشار قرآن و سنت, برابر با اطلاعات روز و بازخوردها برگزيده باشد, به قطع يافته هاى پردازش شده اى را برابر با دين و نيازهاى بشرى عرضه خواهد كرد.

حكم گوشت چهارپايانى كه به دست اهل كتاب, كشته مى شوند, نمونه اى از آن است كه فقيهان, با اثرپذيرى از داده پردازى خود, بروندادهاى ناسانى را, با مسافت طولانى حرام تا حلال , پيموده و استنباط كرده اند.

بازانديشى و تدّبر در آيات و گزاره هاى دينى, از رهگذر فرايندهاى علمى و عقلى كه مورد تأكيد قرآن مبين است, شفابخش بسيارى از جزم انديشى ها, و زمينه پالايش بسيارى از ديدگاه هاى كليشه اى و سنتى بوده و راه پاسخ گويى به بسيارى از ابهامها را در عرصه هاى گوناگون اجتماعى, سياسى فرهنگى و به طور كلى درمناسبات انسانى را هموار كرده و از درگيريها و كشمكشهاى دينى به شدت مى كاهد.

ما در اين جُستار, از چشم انداز قرآن و سنت بدان نگريسته و با درنگ و دقت روى ديدگاه هاى گوناگون و ناسازگار بدان پرداخته ايم, بدين جا رسيديم كه:

ـ قرآن به حلال بودن گوشت حيوانهاى كشتار شده به دست اهل كتاب, به روشنى دلالت دارد.

ـ سنت نبوى, مباح بودن گوشت گوسفند, گاو و شترى را كه به دست اهل كتاب كشتار شده باشد, امضا كرده است.

ـ از نظر روايات, وزنه مباح بودن, بر بعد حرام بودن آن سنگينى مى كند.

ـ اگر برابر روايات, احكام سوره مائده را ناسخ ديگر احكام قرآنى و فصل الخطاب قرار دهيم, تنها به حرام بودن حيوانهايى قايل خواهيم بود كه در هر مسلك و مرامى به نام غير خدا, يعنى بتها, سر بريده باشند و نه جز آن.

اهل كتاب, ممكن است نام خدا را بر حيوانى كه سر مى برند, نگويند; اما به نام غير خدا حيوان را سر نمى برند; زيرا كه از وجود چنين فرهنگى مبرا هستند; و از اين جاست كه قرآن خود آنان را در ذات, پاك و طعام آنان را حلال مى شمارد[155]

از فقهاى پيشين و پسين اماميه نيز كسانى همچون: شيخ صدوق, محقق اردبيلى, سيد على طباطبائى, شهيد صدر و محمد تقى جعفرى حيوانهاى كشته شده به دست اهل كتاب را در صورت ذكر نام خدا بر آنها پاك و حلال دانسته اند و فقهاى ديگرى همچون: ابن ابى عقيل عمانى, ابن جنيد اسكافى, شيخ طبرسى, شهيد ثانى, شيخ بهائى حلال بودن مطلق ذبيحه كتابى را استنباط كرده اند.


پى نوشتها: [1] ماركوپولو, در زمان جانشينان چنگيز, در چين و جزاير جنوب شرقى آسيا سياحت كرد و پس از بازگشت به وطن (ايتاليا) سفرنامه اى به نام (عجايب) در باب جغرافياى چين و تركمنستان و مغولستان و قسمتى از آسياى جنوب شرقى منتشر كرد.
[2] ابن حوقل, معاصر منصور بن نوح سامانى (جد. 350 ـ ف366هـ ق). در 331 به عزم سياحت و تجارت از بغداد بيرون شد و ممالك اسلامى را در مدت 28 سال پيمود و مجموعه اطلاعات خود را در كتاب (المسالك و الممالك) نقل كرده است.
[3] هرودت, تاريخ نگار يونانى قبل از ميلاد كه به پدر تاريخ معروف است. او مسافرتهاى بسيار كرده و داستانهاى زياد از مللى كه ديده شرح داده است.
[4] ابن خلدون, از بزرگان حكما و تاريخ نگاران اواخر قرن هشتم و اوايل قرن نهم (و.تونس 732 ـ ف. 806 يا 808هـ ق)
[5] ابن بطوطه, عالم, جغرافى دان و جهانگرد معروف مراكشى در قرن هشتم هجرى.
[6] كريستف كلمب: دريانورد معروف و كاشف آمريكا (1451 ـ 1506م)
[7] صحيفه نور, ج242/19.
[8] اسلام و حقوق ملل, عباسعلى عميد زنجانى77/, دارالكتب الاسلاميه, چاپ اول, 1346ش, تهران.
[9] سوره مائده آيه 5 .
[10] الوجوه و النظائر, ابن عبدالله الحسين بن محمد دامغانى (م478هـ), ج46/2, قاهره, 1416هـ = 1995, نشر دانشگاه تبريز, تصحيح دكتر اكبر بهروز/ 532.
[11] وجوه قرآن, جُبيش تفليسى 186/, دانشگاه تهران, 1340ش.
[12] مفردات الفاظ القرآن, راغب اصفهانى313/, دار الكاتب العربى, بيروت, 1392هـ ق = 1972.
[13] مجمع البيان, شيخ طبرسى, ج252/1, دارالمعرفه, چاپ دوم, 1408هـ = 1988.
[14] لسان العرب, ابن منظور, ج363/12 ـ 364, نشر ادب الحوزه, قم, 1363ش.
[15] الميزان, علامه طباطبائى, ترجمه ج19/10 ـ 20.
[16] محقق اردبيلى و مرحوم صاحب جواهر, بر اين باورند كه (ليس معنى الطعام الذبيحه لالغة ولا عرفاً ولا شرعاً.) جواهر الكلام80/36.
[17] نگاه: الجدول فى اعراب القرآن وصرفه وبيانه, محمود صافى, ج5 و 280/6, دارالرشيد, دمشق ـ بيروت, چاپ اول, 1411هـ = 1990م.
[18] سوره بقره, آيه 184.
[19] سوره مائده, آيه 95.
[20] سوره الانسان, آيه 8.
[21] سوره عبس, آيه 24.
[22] سوره مائده, آيه 96.
[23] سوره آل عمران, آيه 93.
[24] تفسير الميزان, ترجمه, ج20/10.
[25] همان, ج244/6.
[26] همان249/.
[27] سوره مائده, آيه 75.
[28] تفسير الميزان, ج123/11.
[29] همان140/.
[30] سوره بقره آيه 184.
[31] الميزان, ج14/3.
[32] سوره مائده آيه 89.
[33] تفسير البرهان, ج181/1 (… ويتصدّق لكل يوم مدّ من طعام)
[34] لغتنامه دهخدا, مُدّ.
[35] الروضة البهيه فى اللمعة الدمشقيه, شهيد ثانى, ج354/1, مؤسسه اسماعيليان, قم, چاپ سوم, 1375ش.
[36] سوره يوسف, آيه 37.
[37] سوره انبيا, آيه 8.
[38] سوره فرقان, آيه 7.
[39] همان, آيه20.
[40] سوره مؤمنون, آيه 33.
[41] سوره احزاب, آيه 53.
[42] سوره الحاقه, آيه 34.
[43] سوره الحاقه, آيه 36.
[44] سوره كهف, آيه 19.
[45] تفسير نمونه, ج375/12.
[46] سوره الانسان, آيه 8.
[47] سوره غاشيه, آيه 6.
[48] سوره عبس, آيه 24.
[49] زبدة البيان محقق اردبيلى68/, مؤمنين 1378ش, تهران; جواهر الكلام, ج80/36.
[50] مكارم الاخلاق, حسن بن فضل طبرسى, سيد ابراهيم ميرباقرى, ج265/1, فراهانى, بى تا, تهران.
[51] نهج الفصاحه, ابوالقاسم پاينده, شماره 15 جاويدان, 1356ش, تهران.
[52] همان, شماره 217.
[53] همان, شماره 403.
[54] مكارم الاخلاق, ج273/1.
[55] مستدرك الوسايل, محدث نورى, چاپ سه جلدى قطع بزرگ, 3, 111 و چاپ جديد, 16, 376.
[56] سوره بقره, آيه 57, 172; اعراف, آيه 160; طه, آيه 81; مؤمنون, آيه 51.
[57] سوره انفال, آيه 26; يونس, آيه 93; نحل, آيه 72; اسراء, آيه 70; جاثيه, آيه 16.
[58] سوره مائده, آيه 4 ـ 5.
[59] الوجوه والنظائر, ابى عبدالله الحسين بن محمد دامغانى, ج46/2, قاهره, 1416هـ = 1995م, دكتر اكبر بهروز526/, دانشگاه تبريز, 1336ش.
[60] همان529/, دانشگاه تبريز.
[61] كيهان انديشه, شماره 42 ـ مهر و آبان 1371, ص69.
[62] سوره انعام, آيه 118.
[63] سوره انعام, آيه 119.
[64] سوره انعام, آيه 121.
[65] سوره انعام, آيه 145.
[66] سوره نحل, آيه 115.
[67] سوره بقره, آيه 173.
[68] سوره مائده, آيه 3.
[69] وسايل الشيعه, حر عاملى, ج387/16, دار احياء التراث العربى, بيروت.
[70] سوره مائده, آيه 4.
[71] الاستبصار, شيخ طوسى, ج81/4, دارالكتب الاسلاميه, 1390ق. تهران.
[72] همان.
[73] همان83/.
[74] همان84/.
[75] همان89/.
[76] همان.
[77] وسائل الشيعه, حرّ عاملى, ج289/16, ح34, داراحياء التراث العربى, بيروت.
[78] همان, ح35.
[79] الاستبصار, ج87/4.
[80] همان85/.
[81] مجله فقه, شماره 198/1, 1374ش. مقاله شرط اسلام در ذبح كننده, به قلم احمد عابدينى, به نقل از كنز العمال, ج265/6, ح15626.
[82] همان, به نقل از المغنى ج38/11.
[83] الاستبصار, ج84/4.
[84] همان85/.
[85] همان86/.
[86] همان82/.
[87] همان.
[88] وسايل الشيعه, ج83/16, 286.
[89] همان291/.
[90] همان284/.
[91] ملاذ الاخيار, علامه مجلسى 261 ـ 264, كتابخانه مرعشى نجفى, قم, 1407ق; مجله فقه, شماره 160/6 ـ 222.
[92] آشنايى با علوم اسلامى ـ اصول فقه, فقه, مرتضى مطهرى27/, صدرا, 1358ش. قم.
[93] همان25/.
[94] اصول فقه, محمد رشاد300/, اقبال, بى تا, تهران.
[95] تفسير البرهان, سيد هاشم بحرانى, ج430/1, دارالهادى, بيروت, چاپ چهارم, 1412 هـ = 1992م. عن ابى جعفر(ع) قال: قال على بن ابيطالب(ع): نزلت المائده قبل ان يقبض النبى(ص) بشهرين او ثلثه.
[96] همان. عن على(ع) قال: كان القرآن ينسخ بعضه بعضاً وانّها كان يؤخذ من امر رسول الله(ص) بآخره فكان من آخر ما نزل عليه سورة المائده فنسخت ما قبلها و لم ينسخها شىء.
[97] مغازى, محمد بن عمر واقعدى, ترجمه محمود مهدوى دامغانى, ج517/2, مركز نشر دانشگاهى, 1362ش, تهران; سيره ابن هشام, ج354/2; فروع كافى, ج405/1; الكامل فى التاريخ ابن اثير, ج598/1; فروغ ابديت, ج664/2; مجمع البيان, ج184/9.
[98] تفسير الميزان, ترجمه, 36, 156.
[99] مجله فقه, شماره 178/6, به نقل از: السيرة النبويه, ج354/3.
[100] حرمة ذبايح اهل الكتاب, زجرالاعرجى, مقدمه49/ ـ 53.
[101] ادوار فقه, محمود شهابى, ج210/2, وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى, چاپ دوم, 1366ش, تهران.
[102] فقه السنة, السيد سابق, ج24/2, مكتبة العصريه, چاپ دوم, 1420هـ = 2000م.
[103] همان.
[104] ادوار فقه, ج211/2; مجمع البيان در ذيل تفسير آيه 5 سوره مائده.
[105] مستدرك الوسايل, ج69/3, چاپ قديم.
[106] مجله فقه, شماره 128/6, به نقل از مختلف الشيعه679/.
[107] همان.
[108] همان, به نقل از المقنعه579/, 581.
[109] همان, به نقل از الجوامع الفقهيه182/.
[110] الخلاف, شيخ طوسى, ج249/3, اسماعيليان, قم.
[111] مجمع البيان, شيخ طبرسى, ج251/3, دارالمعرفة, چاپ دوم, 1408 هـ = 1988م.
[112] شرايع الاسلام, ج204/3.
[113] الروضة البهيه فى شرح اللمعة الدمشقية, شهيد ثانى, ج143/3, اسماعيليان, قم.
[114] كنزالعرفان, فاضل مقداد, ج311/2 مكتبة المرتضويه, 1343ش, تهران.
[115] آشنايى با علوم اسلامى, ج70/3.
[116] كنزالعرفان, ج312/2.
[117] مسالك الافهام فى شرح شرايع الاسلام, شهيد ثانى, ج223/2 مكتبة بصيرتى, قطع بزرگ, قم.
[118] همان224/.
[119] همان225/.
[120] مجمع الفائدة والبرهان, ج78/11, به نقل از مجله فرهنگ جهاد, سال سوم, شماره چهارم86/, مقاله ذبح اهل كتاب از محمد رحمانى.
[121] حرمة ذبائح اهل الكتاب, شيخ بهايى54/ ـ 57, مؤسسة الاعلى للمطبوعات, چاپ 1410هـ = 1990م.
[122] جواهر الكلام, ج85/36; رياض المسائل, ج70/2 ـ 71, به نقل از مقدمه ذبايح اهل كتاب شيخ بهايى, به قلم زهير اعرجى.
[123] جواهر الكلام, ج86/31; ج80/36.
[124] الميزان, ترجمه,5/10 ـ 6.
[125] همان7/.
[126] همان25/.
[127] منهاج الصالحين, محسن حكيم, ج356/2, دارالمعارف للمطبوعات, به نقل از فرهنگ جهاد, سال سوم, شماره چهارم 88/.
[128] تحريرالوسيله, امام خمينى, ج256/3, دفتر انتشارات اسلامى, قم.
[129] رسائل فقهى, محمد تقى جعفرى, ج43/1, كرامت, 1377ش. تهران.
[130] الفقه على المذاهب الاربعه21/ عبدالرحمن جزيرى.
[131] همان.
[132] همان23/.
[133] همان.
[134] الايضاح, فضل بن شاذان نيشابورى161/, 208, 329, انتشارات دانشگاه تهران, 1363ش, تهران.
[135] همان207/.
[136] تهذيب, شيخ طوسى, ج70/9, دارالكتب الاسلاميه, چاپ سوم 1364ش, تهران.
[137] دراية الحديث, كاظم مدير شانه چى33/ ـ 37, دفتر انتشارات اسلامى, چاپ دوم, 1363, قم.
[138] مسالك الافهام, ج224/3.
[139] مجله فقه, شماره196/6 ـ 197.
[140] دراية الحديث35/, پاورقى.
[141] همان34/, پاورقى.
[142] سوره بقره, آيه 173; سوره مائده, آيه 3; سوره انعام, آيه 145; سوره نحل, آيه 115.
[143] الاستبصار, ج89/4; تهذيب, ج70/9.
[144] همان.
[145] استبصار, ج89/4; تهذيب, ج70/9.
[146] مسالك الافهام, ج225/2.
[147] حرمة ذبائح اهل الكتاب74/.
[148] جواهر الكلام, شيخ محمد حسن نجفى, ج80/36 ـ 81, دارالكتب الاسلاميه, تهران.
[149] همان85/.
[150] تهذيب, ج66/9, ح282/.
[151] آشنايى با علوم اسلامى, ج36/3 ـ 38; اصول فقه, محمد رشاد217 ـ 221.
[152] نگا: جواهر الكلام, ج86/36.
[153] رسائل فقهى41/.
[154] وسايل الشيعه, ج327/16. عن ابى جعفر(ع): (ليس الحرام الا ما حرّم الله فى كتابه… ثم قال: اقرأ هذه الآيه, (قل لا اجد فى ما اوحى الا محرّماً على طاعم يطعمه…).
[155] در مورد طهارت اهل كتاب, ر.ك: به مقاله (مسجد و غير مسلمانان) از نگارنده در مجموعه مقالات كنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمينى, ج13, مسائل مستحدثه102 ـ 120.
نام کتاب : فقه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 31  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست