responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فقه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 29  صفحه : 7
ابزار سر بريدن چارپايان,آهن يا…
احمد عابدينى

از جمله مقوله هايى كه اكنون بايسته است از آن سخن به ميان آيد, ابزار سر بريدن جانداران است.

پرسش اين است كه آيا آن گاه ذبح شرعى به حقيقت مى پيوندد و گوشت جاندار حلال گوشت, از نظر شرع حلال و درخور مصرف مى گردد كه با آهن (عنصر فلزى با علامت شيميايى Fe ) سر بريده شود و يا اين كه با هر فلز و هر ماده آهن گون قابل ذوب, رساناى برق و حرارت, مانند: مِس, سرب, روى, سيم و… مى توان سر حيوان را بريد و از گوشت آن استفاده كرد؟

به ديگر سخن, در سخنان رسيده از معصومان(ع) و در فتواهاى فقيهان بنام شيعه,1 تاكيد شده كه در حال اختيار, مى بايد سر حيوان با آهن بريده شود, تا حلال گردد و گوشت آن در خور مصرف.

اكنون اين پرسش به ميان مى آيد: آيا آهنى كه در روايات و سخن فقيهان, از آن سخن رفته, همان است كه در دانش شيمى از آن با نشان اختصاريFe نام مى برند و يكى از عناصر جدول مندليف است كه با ديگر عنصرها و مركبها چون: آلومينيوم, چُدن, و…ناسازگارى دارد, يا اين در عرف آن روزگار,چون عنصرهاى گونه گون كشف نشده بود,آهن, معناى فراگير داشت كه همه عنصرها را در بر مى گرفت. به سخن روشن تر: نقش دانشهاى جديد, پيشرفتهاى صنعتى, يافته ها, آميختگيها, تجزيه ها, تصفيه ها و… در تعيين و باز نمودن گزاره ها و وابسته هاى حكمهاى شرعى چگونه است؟

اگر چيزى در آويزنده و بسته حكم, يا موضوع حكمى قرار گرفت كه در گذشته ناروشن بوده, و اكنون به خاطر دانشها و يافته هاى جديد, روشن شده, آيا دريافت مردمان آن زمان از گزاره و موضوع داراى اعتبار است, يا دريافت مردمان اين دوره؟

در مَثَلْ, اگر مردمان دوره هاى پيشين, به گونه سربسته از آهن(=حديد) دريافتى ناسازگار با سنگ,چوب, شيشه, طلا, نقره, مِس و… داشتند و مردمان امروز, نه تنها از آهن, دريافتى ناسازگار با ديگر چيزها دارند, بلكه دريافتى كه از آهن دارند, ناسان با دريافتى است كه از ديگر فلزها, مانند: آلومينيم, چُدن دارند.

امروزه, ابزارهايى وجود دارد كه در دورانهاى پيشين, از دسته آهنها به شمار مى رفته اند و اگر سر حيوان با يكى از آن عنصرها بريده مى شد, مى گفتند:حيوان, با آهن سر بريده مى شد و ذبح آن صحيح است.

اكنون, چون دانش ره كمال پوييده و مردم به آگاهيهاى بالايى دست يافته اند, آن عناصر همانند, از يكديگر جدا شده و نامهاى گوناگونى پيدا كرده و آهن گونان, دسته بزرگى را تشكيل داده اند كه همگى, در فلز بودن و از سنگ و چوب, جدا بودن, با هم همسان و انبازند و يكى از آنها در نزد اهل فن, آهن ناميده شده و ديگر عنصرها با نامهاى ديگر خوانده مى شوند, سر بريدن با فلزى كه اهل فن آن را آهن نمى خوانند, مورد شبهه واقع شده و بحثها و مناقشه هاى دراز دامنى را به خود ويژه كرده است.

گاهى, بحث اين گونه طرح مى شود كه: در دريافت از واژگان كتاب و سنت, معنايى كه امروزه از واژگان دريافت مى كنيم, اعتبار دارد, نه دريافتى كه مردمان زمان پديد آمدن واژه داشتند.

به اين سخن, نقدهايى وارد شده و اهل دقت و نظر به آن خرده هايى گرفته اند, ولى در اين مقال, آن چنان مجالى نيست كه در باب درستى و نادرستى آن سخن برانيم. اكنون روى سخن با كسانى است كه بر اين باورند: در دريافت معنى و مراد واژگان, دريافت كسانى معيار و تراز است كه در گاه پديد آمدن واژه, مى زيسته اند.

به هر روى, درعصرها و روزگارهاى پسين, اجتهاد بسى دشوار تر از روزگارهاى پيشين شده است; زيرا, پيشرفت شگفت انگيز دانش, در عرصه و زمينه هاى گوناگون, سبب دگرگونيهاى ژرف گرديده است.

از جمله ادبيات و لغت نيز از اين گردونه و گردش پرشتاب دانش, به كنار نمانده و در آن نيز دگرگونيهاى ژرف پديد آمده, تا آن جا كه بسيارى از واژگان, معنايى, به طور كامل, جدا و ناسان از پيش پيدا كرده اند.

ما اكنون, بر اين مبنى كه در يافت مردمان آن روزگار, از واژگان, دليل و برهان است و در نزد دانشوران دينى, مورد پذيرش, بحث را پى مى گيريم و سخنى كه در باب اصل اين مبنى داريم,به مجال و هنگام ديگر وا مى گذاريم.

به هر حال, چه روشن شود كه حديد(=آهن) به همان معناى فراگير در سر بريدن حيوان اعتبار دارد و نيازى نيست كه سر بريدن با آهن با علامت شيمياييFe انجام بگيرد و چه روشن نشود, جاى اين بحث هست كه آيا آهن, ويژگى دارد كه شارع بر ما واجب كرده سر حيوان را با آن ببريم, يا خير, گزارگى و ويژگى ندارد, بلكه آهن, ترجمه واژه (حديد) است و آن نيز از (حد) به معناى تيزى و بُرّايى گرفته شده و از اين روى, مورد توجه شارع قرار گرفته است.

بنابراين, معيار و تراز براى سر بريدن حيوان, تيزى و بُرّايى دست افزارى است كه با آن سر حيوان را از تن آن جدا مى سازند, اگر چه از فلز نباشد.

پس, اگر امروزه دست افزارى پيدا شد كه از دست افزارهاى آهنى ويژه سر بريدن حيوان, بُرّاتر و تيزتر بود, سر بريدن حيوان با آن, نه تنها روا كه سزاوارتر است.

اگر اين مبنى, پذيرفته شد, آن گاه زمينه سخن در باره دستگاه هاى تمام خودكار, كه به آسانى رگهاى گردن حيوان را مى شكافند, بهتر فراهم مى آيد.

در همين عرصه, گفتاگويى ديگرى نيز وجود دارد و آن اين كه: سر بريدن حيوان, چه با آهن وچه با غير آن, آيا بايد به روش سنتى انجام گيرد, يا به روش مدرن نيز, از نظر شرع پذيرفته است؟

به ديگر سخن, از دير باز, حتى پيش از اسلام, تا اكنون, در بيش تر سرزمينهاى اسلامى, كشتار كنندگان گاو, گوسفند و شتر, كارد, يا چاقويى در دست مى گرفتند و با آن سر حيوان را مى بريدند. همان گونه كه بين كارد و گلوى حيوان ,واسطه اى نبود, بين كشنده و ابزار سر بريدن نيز, واسطه و ميانگى وجود نداشت و با حركت و توان دست, چاقو و يا كارد به حركت در مى آمد و رگهاى گردن حيوان بريده مى شد. حال پرسش اين است كه آيا بى ميانگى, در درست بودن سر بريدن حيوان از نظر شرع, نقش دارد, به گونه اى كه اگر كارد و يا ابزار بُرّانى, به وسيله دستگاه, روى گلوى گوسفند و يا هر حيوان ديگرى كه بناست سر بريده شود, قرار بگيرد و سر حيوان را جدا سازد, اشكال دارد؟

يا اين كه بود و نبود ميانگى, بين ابزار سر بريدن و كشتار كننده, اثرى در تذكيه ندارد و معيار تنها جدا ساختن سر حيوان است؟

اگر گزينه دوم را بپذيريم, زمينه براى كشتار با دستگاه هاى خودكار, فراهم مى آيد.

به هر حال, بحثهايى از اين سنخ مطرح است كه بايد از زواياى گوناگون به آنها پرداخت .

روش ما در بحث

فقيهان ما در نوشتار و كتابهاى فقهى خود, به طور معمول, يكى از دو روش را دارند:

1- سخن خود را به گونه خلاصه و سر بسته و به دور از شرح و بيان دليلهاى ديدگاه خود, ارائه مى دهند.

2- نوشته خود را در ذيل نوشته ديگرى سامان مى دهند. نوشته عالم بزرگ و محقق چيره دست و صاحب نظرى را در متن قرار مى دهند و بر آن شرح مى زنند و آن را برهانى مى سازند.

ما در اين نوشته, پس از بررسى راه هاى زير كه به نظر رسيد, يك راه را برگزيديم:

اول

شرايع متن قرار داده شود و نقد و بررسيها, همراه آن بيايد, مانند: جواهر, مسالك و… در اين صورت , بايد دليلهاى فقيهان از كتابها و نوشته هاى آنان گردآورى و نقد و بررسى شود.

دوم

يكى از شرحها, مانند جواهر, مسالك و… مدار و محور قرار بگيرد, تا دليلها و استدلالها بيان شده باشد و ما تنها به نقد و بررسى بپردازيم.

ولى از آن جا كه كتابهايى مانند جواهر, شرح متنى را عهده دارند و تلاش مى ورزند كه دليلهايى براى توجيه سخن متن ارائه دهند و سپس به نقل دليلهاى هماهنگ با ديدگاه خويش بپردازند, متن قرار دادن آنها, بحث را دشوار مى سازد.

سوم

راه معمول در پيش گرفته شود و بدون توجه به كتابهاى متنى و شرحى, نوشته ارائه گردد. اين راه نيز, مناسب به نظر نرسيد; زيرا:

نخست آن كه خوانندگان گرامى, شايد سبك جواهرى را بهتر بپسندند و با اين سبك, زودتر به خواست خود برسند.

دو ديگر: ناگزير دليلهاى مخالفان, بايد از زبان خود آنان نقل و آن گاه به بوته نقد گذارده شود. از اين روى, استفاده از متن فقهى, بايسته مى نمود.

چهارم

پاره اى از آثار فقهى وجود دارند كه نه بسان شرايع, خلاصه و بدون يادكرد دليلها سامان يافته اند و نه بسان جواهر, شرحى دراز دامن و با شاخ و برگ بسيارند. در شمار اين گونه آثار قرار مى گيرد, مستندالشيعه, نوشته ملا احمد نراقى. اين اثر, اثرى است ميانه, نه خلاصه است و نارسا و نه با شرح بسيار و ملال آور.

از اين روى, ما در اين نوشته مستند الشيعه را متن قرار مى دهيم و دليلهاى مشهور را كه در اين اثر آمده اند, به بوته نقد مى گذاريم.

(الفصل الثانى, فى الادلة و فيه مسائل:

المسألة الاولى: لا تجوز التذكيه الاّ بالحديد مع الاختيار. فلا يجزى غيره و لا تقع به الذكاة و ان كان من المعادن المنطبعة, كالنحاس والرصاص و الذهب و الفضة و غيرها, بلا خلاف بيننا, كما صرّح به جماعة, بل الاجماع المحكي مستفيضاً. بل المحقَّق عند التحقيق و هو الحجّة فيه. مضافاً الى المستفيضة الخالية عن المعارض بالمرّة. منها صحيحة محمد…2 و صحيحة الحلبي…3 و رواية الحضرمى4… و موثقّة سماعة…5 و تدل عليه ايضاً مفاهيم الاخبار المجوزّة لغير الحديد عند الضرورة كما يأتى و قد يستدّل له ايضاً بأصالة الحرمة و حكم التبادر و الغلبة و فيهما نظر.)[6]

از اين فراز از سخن علامه ملا احمد نراقى, چند مطلب به دست مى آيد:

1- در حال اختيار, برابر شرع مقدس, سر بريدن حيوان با غير آهن روا نيست.

2- غير آهن, غير از چوب و شيشه, فلزهاى بيرون كشيده شده از معادن مانند: مسْ, طلا, نقره, سرب و… را نيز در بر مى گيرد و با آنها هم نبايد سر حيوان را بريد.

3- در آنچه گفته شد, نظرها و ديدگاه ها, از هماهنگى برخوردارند. از اين روى, جاى ذكر دليل نيست.

4- به هر حال, دليلهاى حكم, عبارتند از:

الف. اجماع كه ادعا كنندگان آن بسيار است.

ب. روايتهاى صحيح و موثّق باب كه بسيارند.

ج. مفهوم خبرها و روايتهايى كه در گاه ناگزيرى , كشتار با غير آهن را روا مى دانند.

د. بارى, اگر كسى باز در ناروا بودن كشتار حيوان با غير آهن, به گمان افتاد, اصالة الحرمة در مرحله عمل, بر حلال نبودن خوردن گوشت حيوانى كه با غير آهن سر بريده شود, دلالت دارد.

بررسى

بند 1 و 2 ادعاهايى است كه برآنيم رد و يا آنها را ثابت كنيم.

بند 3,همان گونه است كه ايشان نوشته كه از باب نمونه ,به چند مورد اشاره مى كنيم :

1-شيخ صدوق در المقنع مى نويسد:

( واذا لم تكن معك حديدة تذبحه بها فدع الكلب, يقتله ثم كل منه.)[7]

زمانى كه آهن در اختيار ندارى تا شكارى را كه سگ شكارى به چنگ آورده, سر ببرى, سگ را به حال خود واگذار, تا شكار را بكشد, آن گاه از آن بخور.

اين فراز, به گونه سربسته نشان مى دهد كه (آهن) براى سر بريدن حيوان, حتى حيوانى كه در چنگ سگ شكارى گرفتار آمده باشد و پيش از بيرون رفتن روح از بدن حيوان, دسترسى به آن پيدا شود, لازم است.

حال اگر دام گستر و شكارچى, ابزار آهنى در اختيار نداشته باشد, بايد كارى كند كه دسترسى به حيوان, پيش از خارج شدن روح از بدن آن, ممكن نشود.

2- شيخ طوسى در نهايه مى نويسد:

(و لا يجوز الذباحة الاّ بالحديد فان لم يوجد حديدة و خيف فوت الذبيحة و اضطرّ الى ذباحتها, جازله ان يذبح بما يفرى الاوداج من ليطة, او قصبة, او زجاجة, او حجارة حادة الاطراف)[8]

كشتار حيوان, جز با آهن, روا نيست.

پس اگر آهن يافت نشد و ترس آن مى رفت كه حيوان از پاى درآيد و مردار شود, رواست كه حيوان را با هر ابزارى كه بشود رگهاى گردن آن را بريد, سر بريد, همانند: نى, چوب, شيشه و يا سنگ بُرّان و تيز.

3- سيدبن زهره در غنيه مى نويسد:

(كشتار و ذبح درست حيوان, كه خوردن گوشت آن را روا مى سازد, تنها با بريدن رگهاى دو طرف گلو و مري… است.

البته اگر آهن در دسترس باشد و گرنه, با هر چيزى كه بشود رگهاى گردن حيوان را بُريد,مانند: شيشه, سنگ و نى, رواست.

كشتار كننده بايد مسلمان باشد و در هنگام كشتار, نام خدا را ياد كند و حيوان را رو به قبله قرار دهد و سر ببرد. دليل آن هم, همان است كه پيش از اين, يادآور شديم[اجماع و احتياط])[9]

4- شيخ طوسى در مبسوط مى نويسد:

(بايد در ابزار بُرنده, كه حيوان را با آن سر مى برند, نگريست, اگر از آهن, يا مس زرد, يا چوب, يا تيغه نى و يا سنگ تيزى باشد, حيوان را پاك مى سازد و اگر با ناخن و دندان باشد. خوردن حيوان كشته شده با اين گونه ابزارها, حلال نيست, اگر كسى سر ناسازگارى گذاشت و با دندان و ناخن, سر حيوانى را بريد, خوردن از گوشت آن روا نيست, حال چه دندان پيوسته به بدن باشد, چه نباشد. شمارى [از فقيهان اهل سنت] گفته اند: اگر با دندان و ناخن جداى از بدن, سر حيوان را ببرد, حيوان پاك وحلال مى شود.

ولى درنزد مااماميه,كه اگر به آهن دسترسى با شد,روا نيست كه از غير آهن استفاده شود.)[10]

5-محقق درشرايع مى نويسد:

( سر بريدن و ذبح حيوان ,جز باآ هن, روا نيست.اگر آ هن پيدا نشد وترس آن مى رفت كه حيوان از پاى در آ يد ومردار گردد ,مى توان با هر ابزار برنده اى,سر حيوان را بريد;مانند نى,چوب,سنگ تيز و شيشه .

حال آيا با دندان و ناخن, در گاه ناگزيرى, درست است يا خير؟ شمارى بر اين نظرند كه بله; زيرا, هدف, بريدن رگهاى گردن است كه اين هم با دندان و ناخن انجام مى گيرد.

شمارى آن را روا ندانسته اند; زيرا در روايت از آن بازداشته شده, هر چند دندان و ناخن, جداى از بدن باشند.)[11]

6- شهيد ثانى در مسالك مى نويسد:

(آنچه درباره ابزار كشتار حيوان, در نزد ما شيعه از اعتبار برخوردار است اين كه: ابزار سر بريدن حيوان, مى بايد از آهن باشد. پس با در دسترس بودن آهن, استفاده از غير آهن, درست نيست. اگرچه از فلزهايى باشد كه از سنگهاى معدنى به دست مى آيد, مانند: مسْ, سرب, طلا و…

امّا اگر در گاه نياز و ناگزيرى از سر بريدن حيوان, آهن در دسترس نبود, مى توان از هر ابزار برُنّده اى كه رگهاى گردن حيوان را ببرد, بهره برد.)[12]

7- در كشف اللثام آمده است:

(همه فقيهان بر اين نظرند و روى آن هماهنگى دارند كه در حال اختيار, سر بريدن حيوان, جز با آهن درست نيست…. و نيز هماهنگى دارند. اگر ناگزير به سر بريدن حيوان شد و از مردار شدن آن ترسيد, با هر ابزارى كه بشود جاى ذبح را بريد, رواست.)[13]

8- ابن قدامه حنبلى در مغنى مى نويسد:

(ابزار سر بريدن حيوان, بايد دو ويژگى داشته باشد.

الف. برّنده باشد, به گونه اى كه با برّندگى خود ببرد, نه با سنگينى خود.

ب. دندان, يا ناخن نباشد.

پس اگر اين دو ويژگى در ابزار ذبح جمع شدند, حيوانى كه با اين دست ابزار كشته شده, حلال است, چه اين دست افزار آهن باشد, يا سنگ, يا نى و يا چوب.

دليل آن هم اين است كه پيامبر(ص) فرمود:

(ما انهر الدم و ذكر اسم اللّه عليه فكلوا, ما لم يكن سناً او ظفراً.)

هر حيوانى كه خونش جارى شود و نام خدا بر آن ياد شود, از آن بخوريد. البته به شرطى كه دست افزار كشتار, دندان, يا ناخن نباشد.)[14]

جمع بندى ديدگاه ها

1- همان گونه كه از فرازهاى, ياد شده روشن شد و علاّمه نراقى به روشنى بيان كرد, ديدگاه فقيهان در اين باب, پراكنده نيست و مى توان آنها را به آسانى , زير يك عنوان گرد آورد.

2- اين ديدگاه ها و بيش تر مثالها, همان گونه كه پس از اين روشن خواهد شد, از روايات گرفته شده است و اجماعى كه در پاره اى از فرازها از آن سخن به ميان آمده,مدركى است و به آن نمى توان اعتماد ورزيد.

بنابراين, اين كه نراقى از اجماع به عنوان حجت مستقل و بلكه نخستين حجت ياد كرد و نوشت:

(و هو الحجة فيه) در خور خرده گيرى است , مگر اين كه وى در اجماع, مبنايى بر خلاف مبناى مشهور فقيهان داشته باشد.

3- در اين مسأله بين ما و اهل سنّت, اختلافى نيست. از اين روى, در كتاب خلاف از آن سخن به ميان نيامده است. از آن جا كه در روزگار پيشين, فقه اهل سنت, فقه رايج بوده و فقه اماميه در حاشيه فقه آنان طرح مى شده15, سخن به ميان نيامدن از آن در كتاب خلاف, دليل گويايى است بر اين كه ما با آنان در اين مسأله هماهنگى داريم.

تنها ناهماهنگى كه در اين مسأله وجود دارد, بر سر بريدن سر حيوان, با دندان و ناخن است كه بايد در جاى خود, بررسى شود.

دومين دليلى كه نراقى براى مسأله بيان كرد, روايات است كه به نظر ايشان, رتبه پس از اجماع را دارند:

1. (صحيحة محمد بن مسلم, قال: سألت اباجعفر(ع) عن الذبيحة بالليطة و بالمروة فقال: لا ذكاة الاّ بحديد.)[16]

محمد بن مسلم مى گويد: از امام باقر(ع) از حيوانى كه با تيغه نى و سنگ تيز, سر بريده شده پرسيدم, امام فرمود: تذكيه, جز با آهن به دست نمى آيد.

2. صحيحة حلبى عن ابى عبداللّه(ع) قال: سألته عن الذبيحة بالعود و الحجر و القصبة, قال: فقال على بن ابى طالب, لا يصلح الذبح,الا بالحديده.)[17]

حلبى مى گويد: از امام صادق(ع) درباره حيوانى كه با چوب و سنگ و نى كشته شده است از امام پرسيدم.

امام فرمود: حضرت على(ع) فرمود: كشتار حيوان جز با آهن شايسته نيست.

3. (حسنه ابى بكر الحضرمى عن ابى عبداللّه قال: لا يؤكل ما لم يذبح بحديدة)[18]

ابى بكرحضرمى از امام صادق(ع) نقل مى كند كه امام فرمود: حيوانى كه با دست افزار آهنى سر بريده نشده است, خورده نمى شود و حلال نيست.

4. (موثّقة سماعة بن مهران قال: سألته عن الذكاة فقال: لا يذكّى الاّ بحديد. نهى عن ذلك اميرالمؤمنين(ع).)[19]

سماعة بن مهران مى گويد از امام(ع) درباره چگونگى حلال و پاك شدن حيوان پرسيدم, امام فرمود: حيوان پاك و حلال نمى شود, مگر [آن كه] با آهن [رگهاى گردن آن بريده شود.] امام على(ع) بازداشته است از اين كه حيوان, با دست افزارى غير از آهن سر بريده شود.

اين چهار روايت كه از مستندالشيعه نقل شد20, از سندهاى درخور پذيرش و داراى اعتبار برخوردارند.

بله, تنها اشكالى كه وجود دارد, اين است كه: حسنه ابى بكر حضرمى را نراقى(خبر) ناميده و با اين واژه, خواسته از ارزش آن بكاهد. در حالى كه صاحب جواهر21 و شهيد ثانى در مسالك 22 اين خبر را حسنه دانسته اند و مقدس اردبيلى از آن به (صحيحه) ياد كرده است[23]

در سند اين روايت, اشكالى وجود ندارد. از ابى بكر حضرمى, با همين عنوان, به نيكى ياد شده و مورد ستايش قرار گرفته است[24] زيرا اين عنوان, با سه تن از راويان برابر است كه اگر تنها (حضرمى) در روايت بيايد, گفته مى شود مراد عبدالله بن محمد الحضرمى است25 كه درباره او گفته اند: عدل و ثقه[26]

بنابراين, دست كم,پايين ترين رتبه را براى روايت ابى بكر حضرمى در نظر بگيريم, حسنه است.

بارى , دلالت اين روايتها بر اين كه دست افزار كشتار حيوان, بايد از آهن باشد, روشن است. ناگفته نماند كه اين حكم, در گاه اختيار و نبود ترس از مردار شدن حيوان است. ولى اگر آهن در دسترس نبود, يا انسان ناگزير بود و يا مى ترسيد كه حيوان پيش از دسترسى به آهن از پاى در آيد, مى توان از هر ابزارى كه بشود خون حيوان را جارى ساخت, بهره برد.

نراقى در اين باره مى نويسد:

(المسألة الثانية, تجوز التذكية فى حال الاضطرار بغير الحديدة, من مروة او ليطة, او قصب, او زجاجة, او عود, او غير ذلك. او عظم, سوى السّن و الظفر, اجماعاً محكيّاً و محققاً له و للمستفيضة كصحيحة البجلي… و صحيحة الشحّام… و صحيحة ابن سنان… و موثقه محمد… و المستفاد من تلك الاخبار حصول الاضطرار بعدم وجود الحديدة و خوف فوات الذبيحة و ان لم يضطر الى الاكل و هو كذلك.)[27]

از اين فراز, چند نكته به دست مى آيد:

1- در حال ناگزيرى, با هر ابزارى, به جز ناخن و دندان, مى توان حيوان را سر بريد.

2- اجماع ها, چه منقول و چه محصّل, بر اين حكم دلالت دارند. (مهم ترين دليل از نظر نراقى)

3- روايتهاى بسيارى بر اين حكم دلالت مى كنند.

4- مراد از ناگزيرى , معناى فراگيرى است كه ترس از مردن حيوان را نيز در بر مى گيرد. گرچه انسان به خوردن گوشت آن حيوان در آن حال ناگزير باشد.

بررسى

درباره اجماع, در گاه سخن از مسأله نخست, سخن رفت و روشن شد كه اجماع مدركى است ودليل اجماع كنندگان, روايتهاى بسيارى بوده كه عبارتند از:

1. (صحيحة زيد الشحّام قال: سالت اباعبداللّه عن رجل لم يكن بحضرته سكّين. افيذبح بقصبة؟

قال: اذبح بالحجر و بالعظم و القصبة و العود اذا لم تصب الحديد. اذا قطع الحلقوم و خرج الدم فلا بأس.)[28]

زيد شحّام مى گويد: از امام صادق(ع) درباره مردى كه كاردى براى سر بريدن حيوان نداشت, پرسيدم: آيا مى تواند با نى سر حيوان را ببرد؟

امام فرمود: زمانى كه آهن نيافتى, با سنگ , استخوان, نى و يا چوب, سر ببر.

زمانى كه گلوى حيوان بريده شد و خون از آن خارج گرديد, ايرادى ندارد.

2. (صحيحة عبدالرحمن بن الحجاج البجلى قال: سألت اباابراهيم(ع) عن المروة و القصبة و العود يذبح بهن اذا لم يجدوا سكيناً؟

قال: اذا فرى الاوداج فلا بأس بذلك.)[29]

عبدالرحمن بجلى مى گويد: از امام(ع) پرسيدم: از سر بريدن حيوان, با سنگ و نى و چوب در زمانى كه دسترسى به كاردى نباشد.

امام فرمود: زمانى كه رگهاى گردن بريده شد, حرفى نيست.

3. (صحيحة محمد بن مسلم قال: قال ابوجعفر(ع) الذبيحة بغير حديدة اذا اضطررت اليها, فان لم تجد حديدة فاذبحها بحجر.)[30]

محمد بن مسلم مى گويد: امام محمد باقر(ع) فرمود: در هنگام نيازمندى و ناچارى, مى توان حيوان را با غير آهن سر بريد. پس اگر آهن نيافتى, با سنگ سر ببر.

اين روايت, در كتاب تهذيب به همين گونه آمده, ولى در كافى و وسائل الشيعه, با اندك فرقى, چنين آمده است:

(قال ابوجعفر(ع) فى الذبيحة بغير حديدة, قال اذا اضطررت اليها….)

همان گونه كه مى نگريد, حرف (فى) در روايت كافى و وسائل الشيعه افزوده شده است. ولى افزوده شدن (فى) نمى تواند سبب دگرگونى در معناى آن شود. اگر بر اين باور شديم كه بين اين دو معنى فرق است, بايد نقل كلينى را كه در حفظ, دقيق تر است, بپذيريم. و نيز چون اصل, نبود افزودگى است, اگر حديثى را دو راوى نقل كرده اند,يا از دو كتاب نقل شده, و يكى از نقلها افزوده داشت, مى گويند اصل اين است كه راوى چيزى را نيفزوده, به روايتى كه افزوده دارد, تمسك مى جويند.

4. (صحيحة عبداللّه بن سنان عن ابى عبداللّه(ع) انه قال: لا بأس بأن تأكل ما ذبح بحجر,اذا لم تجد حديدة.)[31]

عبداللّه بن سنان از امام صادق(ع) روايت مى كند كه فرمود: هنگامى كه براى سر بريدن حيوان آهن پيدا نشد و حيوان با سنگ سر بريده شد, حرفى نيست در اين كه از آن بخورى.

اينهارواياتى بود كه نراقى به آنها استناد جسته بود. روايات ديگرى در كتابهاى روايى ما و اهل سنت وجود دارد, امّا چون سند آنها ضعيف بوده, نراقى لازم نديده كه به آنها استناد بجويد كه عبارتند از:

5. (فى قرب الاسناد عن على(ع) انه كان يقول: لا بأس بذبيحة المروة والعود و اشباهها ما خلا السنّ و العظم)[32]

در قرب الاسناد از امام على(ع) روايت شده كه مى فرمود: باكى نيست در خوردن از گوشت حيوانى كه با سنگ و چوب و مانند اينها, غير از دندان و استخوان سر بريده شده است.

6. (زيد بن على, عن ابيه, عن جده, عن على(ع) قال اتى لى رسول اللّه(ص) راع بأرنب مشوية. قال فقال رسول اللّه(ص) حيث اتاه أهدية, ام صدقة؟…
قال: يا رسول اللّه فأنى ارعى غنم اهلى, فتكون العارضة اخاف ان تفوتنى بنفسها و ليست معى مُدية افأذبح بسنّى؟

قال: لا.

قال: فبظفرى؟

قال: لا.

قال: فبعظم؟

قال: لا.

قال: فبعود؟

قال: لا.

قال: فبِمَ يا رسول اللّه؟

قال: بالمروة والحجرين تضرب احدهما على الاخرى. فان فرى فكل و ان لم يفر, فلا تأكل.)[33]

زيدبن على از پدرش, از جدش, از على(ع) روايت مى كند كه فرمود: چوپانى, خرگوش كباب شده اى را نزد رسول خدا(ص) آورد.

رسول خدا فرمود: آيا آنچه آورده اى, هديه است يا صدقه؟…

چوپان گفت: اى رسول خدا! من گوسفند اهل خويش را مى چرانم, پس حالتى به گوسفند دست مى دهد كه در آستانه نابودى و مرگ قرار مى گيرد. كاردى به همراه ندارم كه سر آن را ببرم, آيا بر من رواست كه سر حيوان را با دندان ببرم؟

حضرت فرمود: خير.

چوپان گفت: آيا با ناخنم مى توانم ببرم؟

حضرت فرمود: خير.

چوپان گفت: آيا با استخوان مى شود بريد؟

حضرت فرمود: خير.

چوپان گفت: آيا با چوپ مى شود بريد؟

حضرت فرمود: خير.

چوپان گفت:اى رسول خدا, پس با چه چيز سر حيوان را ببرم؟

حضرت فرمود: با سنگ تيز و يا دو سنگى كه يكى را بر روى ديگرى مى كوبى. پس اگر رگهاى آن بريده شد, از آن بخور و گرنه, نخور….

اگر از راه درست و صحيح ثابت شود كه كتاب (مسند الامام زيد) از زيد بن على است, در آن صورت, اين روايت , صحيح و گرنه مرسل خواهد بود.

بخش نخست روايت دلالت مى كند كه گوشت خرگوش, حلال است.

بخش پايانى روايت, دلالت مى كند كه به سر بريدن حيوان با دندان و ناخن, ذبح شرعى صدق نمى كند بلكه گونه اى از درّندگى است.

امّا چرا در اين روايت, از سر بريدن حيوان با چوب, بازداشته شده؟ شايد به اين دليل باشد كه چوب بُرّندگى لازم را ندارد و با آن, خون گلوى حيوان, جارى نمى شود.

و نيز اين روايت, بسان ديگر روايتهاى دو فرقه, دلالت مى كند: با هر دست افزارى كه بشود رگهاى گردن حيوان را بريد, اگر چه با كوبيدن دو سنگ روى هم باشد, رواست.

7.(رافع بن خديجه انه قال لرسول اللّه (ص) انا لنرجوا او نخش ان نلقى العدو و ليس معنا مدى أفنذبح بالقصب.
فقال رسول اللّه(ص) ما انهر الدم و ذكر اسم اللّه عليه فكلوه الاّ السِّنّ و الظفر.)[34]

ابن خديجه به رسول خدا(ص) گفت: ما اميد و يا ترس آن را داريم كه با دشمن روبه رو شويم و نزد ما كارد نيست, آيا بر ما رواست كه سر حيوان را با نى ببريم؟

حضرت فرمود:آنچه كه به وسيله آن خون حيوان جارى شود و نام خدا بر آن برده شود, آن را بخوريد, مگر آن كه به وسيله ناخن و دندان باشد.

8. فى صحيح مسلم, انّا لاقوا العدو غداً و ليست معنا مُدى.

قال(ص) أعجل او ارنى ما انهر الدم و ذكر اسم اللّه فكل ليس السن و الظفر و سأحدثك. امّا السنّ فعظم و امّا الظفر فمدى الحبشة.)[35]

يادآورى: در اين دو روايت, دو ابهام وجود دارد:

الف. چرا پرسش كننده, پرسش خويش را بسته به رويارويى با دشمن و نبود كارد كرده است.با اين كه آدمى در گاه رويارويى با دشمن در جنگ, دست كم, شمشيرى به همراه دارد كه مى تواند با آن سر حيوان را ببرد؟

ب.چه پيوندى بين رويارويى با دشمن و سر بريدن حيوان وجود دارد.؟

در شرح مسلم هم, چيزى كه اين دو ابهام را روشن كند, بيان نشده است. ولى شايد بتوان در روشن گرى دو ابهام گفت: مسلمانان پس از پيروزى و كنار گذاردن شمشيرها و خنجرها و ابزار جنگى, به سر و سامان دادن به امور شهيدان عرصه نبرد, مداواى زخميها و گردآورى غنائم مى پرداختند, در اين هنگام, با اسبها و اشترانى برخورد مى كردند كه زخمهاى عميقى برداشته بودند و در آستانه مرگ قرار داشتند و براى سر بريدن آنها دست افزارى نداشتند.

پرسش راوى, ناظر به چنين موردهايى است. حضرت مى فرمايد: شتاب كن, يا آن را به من نشان بده….

9. (عن عدى بن حاتم, قال قلت يا رسول اللّه ان احدنا اذا اصاب صيداً و ليس معه شفرة, ايذكى بمروة او شقّة العصا؟

قال: امرر الدم بما شئت و اذكر اسم اللّه عزّ و جلّ.)[36]

عدى بن حاتم مى گويد: به رسول خدا(ص) گفتم: اى رسول خدا! زمانى كه يكى از ما شكارى را به چنگ آورد و كاردى همراه نداشته باشد, تا سر آن را ببرد, آيا مى تواند با سنگ تيز, يا شكاف عصا, سر حيوان را ببرد؟

پيامبر(ص) فرمود: با هر چيزى كه خواستى خونِ حيوان را جارى ساز و نام خدا را بر آن ببر.

اين روايت نزد اهل سنت, مستفيض است و از راه هاى گوناگون از عدى بن حاتم نقل شده, امّا متن پاسخ رسول خدا(ص) در همه راه ها يكى است.

10. (عبداللّه بن عمر عن ابيه اخبره: ان جارية لهم كانت ترعى بسلع فرأت شاةً من غنمها بهاموت, فكسرت حجراً فذبحتها به, فقال لاهله:

لا تأكلوا منها حتى آتى النبى(ص) فأساله, او قال: اُرسل اليه من يسأله فاتى النبى(ص) فسأله عن ذلك, او رسوله. فقال يا نبى اللّه(ص) انّ جارية لنا كانت ترعى بسلع, فابصرت شاة من غنمها بها موت فكسرت حجراً فذبحتها به فأمره النبى(ص) باكلها.)[37]

عبدالله بن عمر از پدرش نقل مى كند: كنيزى داشتيم كه گوسفندان را در شكاف كوه مى چرانيد. در حال چراى گوسفندان بود كه ديد گوسفندى در حال مرگ است. با شتاب سنگى را شكست و با آن, سر گوسفند را بريد.

او [عمر] وقتى اين صحنه را ديد, به خانواده اش گفت: از گوشت اين گوسفند استفاده نكنند, تا از رسول خدا, حكم آن رابپرسد. يا گفت: كسى را بفرستم, تا از رسول خدا بپرسد.

پس او نزد پيامبر(ص) رفت و يا فرستاده او رفت و پرسيد. رسول خدا فرمود: از گوشت آن گوسفند بخوريد.

11. عن عطاء بن يسار عن رجل من بنى حارثة انّه كان يرعى لقحة بشعب من شعاب احد فاخذها الموت فلم يجد شيئاً ينحرها فاخذ وتداً فَوَجأ به فى لبتها حتى اهريق دمها ثم جاء الى النبى (ص) فاخبره بذلك فامرها بأكلها.)[38]

مردى از بنى حارثه در درّه اى از درّه هاى احد, شترى را مى چرانيد كه يك باره حال شتر دگرگون شد و در آستانه مرگ قرار گرفت. در اين حال, مرد حارثى دست به كار شد. از آن جا كه براى نحر شتر چيزى نيافت, پس ميخى را برداشت و در گلوگاه شتر فرو كرد, تا خونش جارى شد.و آن گاه, نزد پيامبر(ص) آمد و ماجرا را براى حضرت بيان كرد.

حضرت, دستور به خوردن گوشت آن داد.

12- روايت ديگرى, بسان روايت عطاء بن يسار, از ابوسعيد خدرى نقل شده كه گويا, هر دو, يكى باشند:

(انّ ناقة كانت لرجل من الانصار فى قبل احد فعرض لها فنحرها بوتَدٍ فسأل النبى(ص) عن أكلها فامره باكلها.)[39]

شايد كلمه (قبل احد) اشتباه چاپى باشد و درست آن (جبل احد) باشد.

در (سنن كبرى) پس از نقل دو روايت اخير, از جرير بن حازم, نقل شده است: آن ميخ, چوبى بوده است, نه آهنى.

روايت ديگرى را هم نقل مى كند, بدين مضمون:

(هر چيزى كه بتواند رگهاى گردن حيوان را ببرد, چه چوب, يا سنگ, پس از قطع رگها, تذكيه حاصل مى شود.)

13. (عن محمد بن صفوان, انّه مرّ على النبى(ص) بأرنبين مُعَلّقها. فقال: يا رسول اللّه: انّى اصبت هذين الأرنبين, فلم اجد حديدةً اذكيهما بها فذكيتهما بمروة أفآكل؟

قال: كُل…)[40]

محمد بن صفوان, در حالى كه دو خَرگوش, به گونه وارونه در دست داشت, بر پيامبر(ص) گذشت. گفت: يا رسول خدا! من دو خرگوش را گرفتم و آهنى نيافتم كه آنها را سرببرم از اين روى, با سنگ تيزى آنها را سربريدم. آيا از آنها بخورم؟

فرمود: بخور.

نكته:

دلالت اين رويت, بر حلال بودن گوشت خرگوش از دلالت آن بر ابزار كشتار حيوان, بيش تر است.

14. (عن شداد بن اوس, قال: حفظت من رسول الله(ص) خصلتين.
قال: ان اللّه تبارك و تعالى كتب الاحسان على كل شىء فاذا قتلتم, فاحسنوا القتلة. واذا ذبحتم. فاحسنوا الذبحة وليحدّ احدكم شفرته و ليرح ذبيحته.)[41]

شدادبن اوس گفت: من دو ويژگى را از پيامبر(ص) در خاطر نگه داشته ام:

حضرت فرمود: خداوند بزرگ و برتر, براى هر چيزى, نيكويى را قرار داده است.

زمانى كه بر آن شديد بكشيد, نيكو بكشيد و هرگاه آهنگ ذبح حيوان كرديد, نيكو ذبح كنيد. هر يك از شما بايستى لبه تيغ [كارد] خود را تيز كند. تا حيوانى را كه مى خواهد سر ببرد, آسان سر ببرد.

15. (عن سالم عن عبداللّه بن عمر عن ابيه قال: أمر رسول اللّه(ص) بحدّ الشفار وان توارى عن البهائم, ثم قال: اذا ذبح احدكم فليجهز.)[42]

سالم بن عبداللّه بن عمر از پدرش نقل مى كند كه رسول خدا فرمان داد: كاردى را كه مى خواهيد با آن سرحيوان را ببريد, تيز كنيد, و حيوانى را كه مى خواهيد سرببريد, به دور از چشم حيوانهاى ديگر, سر ببريد و هر يك از شما كه بناست حيوانى را سر ببرد, خود را آماده سازد.

تاكنون, نوزده روايت نقل شد: نُه روايت از زبان راويان شيعه, يك روايت از زبان راويان زيديه و باقى از زبان راويان اهل سنت.

از نوزده روايت, نراقى, تنها هشت روايت را در ذيل دو مسأله بيان كرده بود. اين كه از باقى سخن به ميان نياورده, شايد, به جهت ضعف سند باشد, يا چون از زبان راويان شيعه نقل شده, يا از باب اختلافى نبودن ابزار ذبح بوده كه وى را بى نياز مى ساخته است از چند وچون در روايات.

راه هاى جمع بين اخبار
1- شيوه نراقى:

نراقى, چهار خبر را كه در مسأله نخست ياد كرده, در پيوند به حال اختيار دانسته و چهار روايت را كه در مسأله دوم ياد كرده, در پيوند به حالِ ناگزيرى و ناچارى دانسته است.

با توجه به آنچه ياد شد, روش ايشان روشن گرديد, به باور وى, اخبار ناسازگارى ندارند, ابزار سربريدن در حال اختيار, بايد آهن باشد و در حال ناگزيرى, مى توان از چوب, شيشه, سنگ و… استفاده كرد. در مسأله سوم, يادآور شد كه ابزار سر بريدن حيوان, به هيچ روى, نبايد دندان, يا استخوان باشد.

2- شيوه شهيد ثانى:

(المعتبر عندنا فى الآلة التى يذكّى بها ان تكون من حديد, فلايجزى غيره مع القدرة عليه وان كان عن المعادن المنطبعة كالنحاس والرصاص والذهب [والفضة] وغيرها و يجوز مع تعذرها والاضطرار الى التذكية مافرى الاعضاء من المحددّات ولو من خشب او ليطه و هى القشر الظاهر من القصبة او مروه, و هى الحجر الحادّ الذى يقدح النار. او غير ذلك, عدا السّنّ والظُفر, اجماعاً و فيها قولان….)[43]

آنچه, در نزد شيعه اعتبار دارد اين كه: دست ابزار ذبح حيوان, بايد از آهن باشد. پس اگر دسترسى به آهن, ممكن باشد, سربريدن حيوان با ابزار غير از آهن, روا و بسنده نيست. اگر چه از كانهاى زيرزمينى, بسان مِس, سرب, طلا و… باشد.

امّا اگر ناگزير شد كه سر حيوان را ببرد, سربريدنِ حيوان, با هر ابزار تيزى كه بتوان با آن رگهاى گردن حيوان را بريد, به اجماع علما, رواست. اگر چه, آن ابزار, چوب, تيغه نى, سنگ تيز كه با آن آتش مى افروزند [سنگ چخماق] باشد.

البته آن ابزار, نبايد دندان و يا ناخن باشد. در مورد غير دندان و ناخن, اجماعى است… و امّا در مورد دندان و ناخن, دو قول است:

1- سربريدن حيوان با اين دو, حتى در گاه ناگزيرى بسنده نيست.

2- سر بريدن حيوان با اين در ابزار, درگاه ناگزيرى, بسنده است و حيوانى كه با اين دو وسيله سر بريده شده پاك و حلال است.

شهيد ثانى كه مى نويسد: (اجماعاً) مربوط به غير از دندان و ناخن است. يعنى در گاه نياز و ناگزيرى, مى توان با ابزار ديگر, غير از آهن, حيوان را سربريده, اجماعاً.

اما در مورد سربريدن حيوان با دندان, يا ناخن, اجماعى در كار نيست, بلكه خود وى مى نويسد: (وفيهما قولان) از اين عبارت به دست مى آيد در موردهاى ديگر, غير از دندان و ناخن, يك قول, بيش تر نيست كه همانا قول به تفصيل باشد.

بدين شرح: اگر دسترسى به آهن باشد, بايد با آهن سر حيوان را بريد و اگر دسترسى نباشد, با ابزارى غير از آهن, مى توان سر حيوان را بريد.

پس به نظر شهيد, اين دسترسى داشتن به آهن و دسترسى نداشتن به آن, اجماعى است. همان گونه كه از عبارت (المعتبر عندنا) اين اجماع به دست مى آيد.

صاحب جواهر هم, به اين مطلب اشاره كرده و نوشته است:

(بل فى المسالك (عندنا) مشعراً بدعوى الاجماع عليه.)[44]

بنابراين, آنچه شهيد در مسالك و صاحب جواهر بيان كرده اند, با آنچه كه از نراقى نقل شد برابر است. پيداست, اجماعى كه اينان از آن سخن به ميان آورده اند, مدركى است و برابر برداشتى كه آنان از (حديد) دارند. روشن است كه اين معنى و دريافت از حديد, در نصّ و سخن روشنى. وارد نشده و يا چيزى در اين باب به دست ما نرسيده است. بلكه آنان خود از واژه (حديد) اين برداشت را دارند و پنداشته اند كه (حديد) به معناى آهن, در برابر سرب و مس است.

مدركى بودن اين اجماع, با بيان كشف اللثام, به خوبى روشن مى شود:

([ولا تصح التذكيه] اختياراً [الاّ بالحديد] اتفاقاً كما يظهر من النصوص) .

از ظاهر اين فراز به دست مى آيد كه سبب اتفاق و هماهنگى و اجماع فقيهان در اين مسأله, نصهايى است كه وجود دارد.

3- صاحب رياض در ذيل ديدگاه مصنف: (لايصح الا بالحديد مع القدرة عليه) مى نويسد:

(فلايجزى غيره وان كان من المعادن المنطبعة كالنحاس و… بلاخلاف بيننا بل فى ظاهر المسالك و غيره ان عليه اجماعنا و هو الحجة مضافاً الى اصالة الحرمة مع اختصاص الاطلاقات كتاباً و سنّة بحكم التبادر والغلبة بالحديد مع انها واردة لبيان احكام اخر غير حكم الآلة والمعتبرة به مع ذلك مستفيضة.)[45]

پس غير آهن, بسنده نيست. اگر چه از كانهاى زيرزمينى باشد, مانند: مس و… در اين ديدگاه, خلافى بين ما نيست. بلكه از ظاهر عبارت مسالك و غير آن به دست مى آيد كه اين مطلب در نزد ما اجماعى است. اين اجماع و افزون بر آن, اصالة الحرمة, دليل بر اين مسأله فقهى است.

افزون بر اين, تبادر و غلبه مى رساند, جاهايى كه در كتاب و سنّت, واژه (ذبح), (تذكيه) و… در كتاب و سنت به كار رفته, مراد آهن است. با اين كه روايات, در صدد بيان احكام ديگرى, غير از حكم ابزار ذبح بودند. و اخبار معتبر, در حدّ مستفيض هستند.

آن گاه صاحب رياض ذيل عبارت مصنف: (ويجوز بغيره مما يفرى الاوداج عند الضرورة) مى نويسد:

(ضرورت, همان ناگزير به خوردن و يا ترس از بين رفتن حيوان است.)

بررسى سخن صاحب رياض

وجهى كه صاحب رياض براى جمع بين اخبار, ياد كرده, نزديك به همان بيانى است كه نراقى در مستند و شهيد ثانى در مسالك دارند. يعنى تفصيل بين دسترسى داشتن به آهن و نداشتن به آن. صاحب رياض سه دليل بر نادرستى ذبح با غير آهن, در حال اختيار, اقامه كرده است:

الف: اجماع

ب. اصالة الحرمة

ج. آنچه به ذهن مى گذرد, از موردهاى كاربرد ذبح در آيات و روايات.

امّا اجماع, مدركى است و اصل, زمانى دليل است كه هيچ دليلى در كار نباشد. اگر دليلهاى ديگرى از اطلاقها و يا غير آن داشته باشيم, ديگر مجالى براى چنگ زدن به اصل باقى نمى ماند. پس مدار بحث, روايات است.

4- ديدگاه صاحب جواهر

صاحب جواهر, پس از نقل عبارتهاى مسالك, رياض, كشف اللثام در باب جمع بين روايات ناسازگار ياد شده, مى نويسد:

(لكن ليس فى شىء منها, عدا خبر محمد بن مسلم, اشتراط خوف فوت الذبيحة ومقتضاها الجواز وان لم تخف الفوت.

نعم, فى خبر محمد بن مسلم اشتراط الاضطرار اليها وهو اعم من خوف الفوت, بل يمكن ارادة مطلق الحاجة الى الذبح, فلاينافى حينئذٍ غيره ولعله الاقوى, بل يمكن القول بجواز ذلك مع وجود الحديدة اذا أعجلته الذبيحة عن الاتيان بها واخراجها من غمدها لظهور التوسعةٌ فى الاخبار المزبوره, مؤيداً بان الضرورات تبيح المحذورات و بعدم الضرر والحرج بفوات المال و تلفه و بغير ذلك.)[46]

در هيچ يك از روايات, غير از خبر محمد بن مسلم, نيامده كه كشتار حيوان با غير آهن, بستگى به اين دارد كه ترس از هلاك شدن آن وجود داشته باشد.

اين شرط نبودن ايجاب مى كند كه اگر ترسى هم از هلاك شدن حيوان نداشته باشيم, باز سر بريدن آن با غير آهن, درست است.

بله, تنها در خبر محمد بن مسلم, ناگزيرى, شرط شده بود. و ليكن ناگزيرى, از آن است كه از نابودى حيوان بترسيم, يا نترسيم بلكه شايد مراد از ناگزيرى, هرگونه نيازى به سربريدن و ذبح حيوان باشد.

پس, خبر محمد بن مسلم, با ديگر روايتها ناسازگارى ندارد و شايد اين ديدگاه قوى تر باشد. بنابراين چه بسا گفته شود: با وجود آهن, مى توان از غير آهن براى كشتار حيوان, در حال شتاب و زمانى كه ابزار برّنده غير آهنى, در دست باشد و كم تر از غلاف بيرون كشيدن كارد يا شمشير, به درازا بكشد, استفاده كرد, به خاطر آشكار بودن توسعه [از آهن به غير آهن] در روايات ياد شده. اين در حالى است كه قاعده: (بايسته ها و نيازها, روا مى دارند بر انسان, انجام آنچه را كه پرهيز داده شده است.) و قاعده نبود زيان و حرج و… تأييد كننده جُستار ياد شده اند.

از سخن صاحب جواهر بر مى آيد كه شرط نيست ابزار سر بريدن حيوان, آهن باشد, مگر در حال اختيار و نبودن هيچ بازدارنده اى.

و چيزى كه چنين حالى داشته باشد, نمى تواند شرط درستى كشتار باشد.

دست بالا اين كه نمى تواند, شرط كمال آن به حساب آيد.

پس كمال ذبح در اين است كه حيوان اذيت نشود. از اين روى, پيامبر(ص) به رافع بن خديجه نفرمود كه تو بايد هميشه كاردى و چاقوى آهنى با خود داشته باشى, با اين كه داشتن كارد و چاقو, از بايسته هاى مرد جنگجوست.

پرسش راوى هم,پيش از رخداد بوده است و ممكن بود كه رسول خدا(ص) دستور فرمايند كه او بايد كارد و چاقو, به همراه داشته باشد.

پس اين كه پيامبر چنين دستورى نداد, خود بيانگر اين مطلب است كه آهن بودن ابزار سر بريدن حيوان, شرط درستى ذبح نيست. بنابراين, روايتهايى كه از خوردن گوشت حيوانهايى كه با ابزار غير آهنى سر بريده شده اند, بازداشته اند, حمل بر كراهت مى شوند.

اين وجه جمع مناسبى است بين اين اخبار با اخبارى كه در آنها آمده بود: (امرر الدم بما شئت و كل.)

باز از مراجعه به روايات روشن مى شود, واژه (ضرورة) كه در پاره اى از آنها آمده, به معناى ضرورتى كه گوشت مردار هم بر انسان حلال مى شود, نيست.

نراقى هم ناگزيرى را گسترانده و نوشته است:

(و المستفاد من تلك الاخبار, حصول الاضطرار بعدم وجود الحديدة و خوف فوات الذبيحة و ان لم يضطر الى الاكل.)[47]

البته فراگيرى كه صاحب جواهر از واژه (اضطرار) استفاده كرده, به نظر مى رسد بيش تر سازگارى داشته باشد.

اشكال:

اگر كسى سر بريدن با آهن و سر بريدن با غير آهن را به وضو وتيمم, مانند كند و بگويد: هنگامى كه آب وجود دارد, وظيفه وضو گرفتن است و هنگامى كه آب وجود نداشت, وظيفه تيمم است.

حال ممكن است فقيهى, وجود نداشتن را بگستراند و بگويد: اگر آب وجود داشت, ولى از آنِ شما نبود و مالك آن را مى فروشد و شما هم پول داريد كه آن را بخريد, تا زمانى كه نخريده ايد, آب نداريد و مى توانيد تيمم كنيد.

اين جا هم, سر بريدن حيوان با غير آهن, مربوط به حالتى است كه آهن يافت نشود. فقيهان براى (يافت نشدنش معناهاى گوناگونى ارائه داده اند. بنابراين, از سخنان ايشان نمى توان استفاده كرد كه (آهن) را در ابزار ذبح, شرط نمى دانند.

پاسخ:

چنين مانندآورى درست نيست; زيرا طهارت, امرى است معنوى و راه هاى رسيدن به آن به دست شارع است. شارع هم, راه رسيدن به آن را در وضو ديده است.اگر وضو ممكن نبود, راهى را كه براى رسيدن به طهارت شناسانده, تيمم است.

امّا سر بريدن حيوان, امر معنوى نيست. هدف ريختن خون حيوان است, با ياد نام خدا.

اين از آن روى بود تا از آنچه مشركان در كشتن حيوان انجام مى دادند, دورى شود. زيرا آنان براى غيرخدا حيوان را سر مى بريدند. درست به همين نكته در علت آوريها كه در پاره اى از روايات آمده, اشاره شده است:

*(امرر الدم و اذكر اسم اللّه عزوجل.)[48]

* (اذا فرى الاوداج فلا بأس بذلك.)[49]

* (و اذا قطع الحلقوم و خرج الدم فلا بأس.)[50]

همچنين علتى را كه امام صادق(ع) در گاه بيان فلسفه ذبح فرموده, بر اين نكته دلالت دارد:

(فى خبر الاحتجاج عن ابى عبداللّه(ع) ان زنديقاً قال له:

لم حرم اللّه الدم المسفوح… قال: فالميتة لِمَ حرّمها؟

قال: فرقاً بينها و بين ما ذكر اسم اللّه عليه و الميتة قد جمد فيها الدم و ترجع الى بدنها, فلحمها ثقيل غير مرىء لانها يؤكل لحمها بدمها.)[51]

زنديقى از امام صادق(ع) مى پرسد: چرا خدا خون ريخته شده… و مردار را حرام كرده است؟

امام مى فرمايد: تا فرق باشد بين حيوانى كه مردار شده و حيوانى كه نام خدا بر آن ياد شده است.

زيرا خون مردار در رگهاى آن جامد گشته و به بدن حيوان بر مى گردد و اين, سبب سنگينى و ناگوارى گوشت مى گردد. چون گوشت و خون, با هم خورده مى شوند.

امام رضا(ع) در پاسخ پرسشى درباره حرام بودن مردار مى نويسد:

(…و حرمت الميتة لما فيها من فساد الابدان و الآفة و لما اراد اللّه عزّوجّل ان يجعل تسميته سبباً للتحليل و فرقاً بين الحلال و الحرام.)[52]

مردار حرام شد, زيرا در آن, فساد بدنها و آفت است. خداوند اراده فرموده: ياد نام مباركش در گاه بريدن سرحيوان,سبب حلال شدن حيوان و فرق بين حلال و حرام باشد.

پس در كشتن حيوان, ياد نام خدا ركن اساسى است و ركن اساسى ديگر آن, خارج شدن خون از بدن حيوان است. امّا شرطها و قيدهايى مانند آهن بودن ابزار كشتار و… در اين رديف قرار نمى گيرند و يا دست كم در آنها شك است. مگر اين كه گفته شود: اين كه بايد ابزار ذبح در حال اختيار, آهنى باشد , چيزى نيست كه در آن شك و ترديد راه يابد; زيرا چهار روايت صحيح, به روشنى به آن دلالت دارند.

تازه اگر روايتى هم در اين باره نبود, همرأى علما در اين كه ابزار سر بريدن حيوان بايد آهن باشد, ما را در حلال بودن حيوانى كه با غير آهن سر بريده شده, به شك مى انداخت. افزون بر اينها روشن است كه هنگام شك در تذكيه, بايد به اصل چنگ زد و اصل هم, نبود تذكيه است.

افزون بر اين, برابر روايتى كه از سنن كبرى نقل كرديم, راوى از پيامبر(ص) مى پرسد: (كنيز ما ابزار آهنى به همراه نداشت و با ميخ و يا سنگى, حيوان را ذبح كرد….)[53]

اين پرسش نشانگر اين است كه در ذهنها جا گرفته بوده كه ابزار سر بريدن و كشتن حيوان, بايد آهن باشد. صاحب رياض هم, به همين تبادر ذهنى اشاره كرده است.

خلاصه ديدگاه ها

از آنچه در جمع اخبار بيان شد, اين نكته به دست آمد كه (حديد) در حال اختيار شرط درستى ذبح حيوان است و در حال ناگزيرى و ناچارى, شرط درستى آن نيست.

اضطرار, در اين روايتها در معنايى گسترده تر از ناگزيرشدن به خوردن مردار, معنى شده است. حتى در پاره اى از آنها, دمِ دست نبودن چاقو و به درازا كشيدن بيرون آوردن شمشير از غلاف, به گونه اى كه احتمال هلاك شدن حيوان برود, از موردها و نمونه هاى ناگزيرى به شمار آمده است. به هر حال, اين احتمال نيز در پاره اى از فرازها وجود داشت كه (حديد) بودن ابزار سر بريدن حيوان, شرط درستى كشتار نيست, بلكه كمال كشتار و آسانى و آزار نديدن حيوان است.

به نظر ما, اگر كسى در حال اختيار, داشتن مجال كافى, در دسترس و دم دست بودن ابزار آهن, با غير آهن سر حيوان را ببرّد و در اين كار هيچ توجيه و دليل خردمندانه اى نداشته باشد, به گونه اى نافرمانى به شمار مى آيد و عمل بر خلاف روايتهاى صحيح است كه بر شمرديم و دور نمى نماد كه ذبح او شرعى نباشد.

مراد از آهن

اينك جاى اين بحث است: واژه (حديد) كه در روايات آمده و فقيهان آن را به كار برده اند, به چه معناست.

حديد, گاه در برابر خشب(=چوب) و حجر(=سنگ) قرار مى گيرد كه در اين صورت, بيش تر به معناى فلز است كه معناى فراگير و دامن گسترى است و گاه در برابر طلا, نقره, مس و سرب قرار مى گيرد كه در اين صورت, معناى ويژه اى مى يابد و آن دامن گسترى و فراگيرى معناى پيشين را ندارد. ولى فلزهايى مانند: آلومينيم, فولاد, استيل, حلبى و… را در بر مى گيرد. و گاه به معناى ويژه خود, در برابر آلومينيم و… قرار مى گيرد. در علم شيمى, وقتى از آهن نام مى برند, همين معنى مراد است. امّا در بين مردم, آهن, در معناى گسترده ترى به كار مى رود, كه آلومينيم, منگنز و… را در بر مى گيرد.

به هر حال, آنچه اكنون براى ما مهم است, دريابيم كه (حديد) در زمان صدور روايات, به چه معنايى بوده و مردم عصر پيامبر اكرم(ص) و امامان(ع), از واژه (حديد) چه مى فهميده اند. زيرا ما اين اصل موضوعى را پذيرفتيم كه همان معنايى را كه مردمان عصر نزول از واژه اى دريافت مى كرده اند, براى ما حجت است. و اكنون مناقشه هاى وارد بر اصل مبنى را ناديده مى گيريم.

براى درك و فهم معناى حديد, ناگزيريم در سه عرصه به كندوكاو و تحقيق بپردازيم:

1- معناى واژه حديد در نزد مردم عرب زبان.

2- معناى واژه حديد در لغت.

3- معناى واژه حديد در دانش شيمى و در نزد شيمى دانان.

معناى واژه حديد در نزد مردم عرب زبان:

عرب زبانان زمان ما, همان معنايى را از واژه (حديد) در مى يابند و (حديد) را در معنايى به كار مى برند كه در لغت آمده است.

عربان, از واژه (حديد), (حدّت) يعنى تيزى را در مى يابند و بين حديد و حدّت, به هيچ روى, جدايى نمى اندازند و شگفت زده مى شوند از كسانى كه بين حديد و حدّت جدايى مى افكنند.

نگارنده, گاه با شمارى از دوستان عرب زبان در باره فتواى رايج: كشتن حيوان با آهن درست و با غير آن, مانند: استيل, حلب و… نادرست است سخن به ميان آوردم, با شگفتى گفتند: همه اينها حديدند(تيزند)! حتى پاره اى از آنها از آهن هم بُرّاتر و تيزترند.

مى گفتند: شما اگر فتواهاى علما و مراجع عرب زبان را مطالعه كنيد, مى بينيد آنان چنين جدايى بين حديد و حدّت را باور ندارند و هر فلز را حديد مى نامند.

گفتم: به هر حال, آلومينيم كه (حديد) نيست.

گفتند: (انه احدّ من الحديد) تيزى آلومينيم از آهن بيش تر است. ما عرب زبانان به آلومينيم هم حديد مى گوييم.

به نظر مى رسد غير عربان(ايرانى و غير ايرانى) در ترجمه واژه (حديد) به (آهن) راه اشتباه پوييده اند. زيرا, وقتى به واژه آهن از نظر گستردگى و كم دامنگى و تنگنايى مى نگريم, مى بينيم در واژه (آهن) در واژگان فارسى معناى تيزى و حدّت در نظر گرفته نشده است.در حالى كه در معناى عربى, چنين معنايى در نظر گرفته شده است.

همچنين در مورد فهم عرف از واژه (آهن) در زبان فارسى دچار اشتباه شده ايم. زيرا در زبان فارسى نيز بين شهرنشينان و روستا نشينان, بويژه روستاهاى دور دست, در درك و فهم معناى آهن, ناسانى وجود دارد. بيش تر روستانشينان, و سرزمينهاى دور دست, آهن را به معناى گسترده آن به كار مى برند كه آلومينيم, حلب, استيل, پروفيل و… را در بر مى گيرد.

در حالى كه مردمان شهرنشين, بين آهن و فلزهاى ياد شده فرق مى گذارند. اين فرق گذارى هم, به خاطر نيازروزانه آنان به هر يك از اين فلزهاست. يعنى چون به اين فلزها, در زندگانى روزمره, به گونه جداگانه نياز دارند, آنها را از هم تمييز مى دهند و جدا مى دانند. اين شناخت جداگانه هر نوع از فلزها, از نيازها و تخصصهاى فنى سرچشمه مى گيرد و اين را نمى توان, فهم عرف ناميد. از اين روى, در امورى كه مردم نياز ندارند و از تخصص بى بهره اند, هيچ فرقى بين آهن, آلومينيم, منيزيوم و… نمى نهند و همه را آهن مى نامند.

پس نتيجه بحث اين شد كه فارسى زبانان, در معناى آهن, تيزى را در نظر نمى گيرند و در گفت و گوهاى عرفى, واژه آهن را به كار مى برند و معناى گسترده و فراگير آن را قصد مى كنند, آن هم به گونه حقيقت, نه مجاز, امّا عرب زبانان, معناى تيزى و حدّت را در واژه حديد, در نظر مى گيرند و حديد را به طور حقيقى, در معناى گسترده آن به كار مى برند.

معناى لغوى حديد

راغب اصفهانى در ماده (حد) ذيل آيه شريفه (انّ الذين يحادّون اللّه و رسوله)[54] مى نويسد:

(اى يما نعون .يعنى (يحادّون) به معناى (يما نعون) است. اين بازدارندگى و منع كردن , يا از روى اعتبار است ويا به خاطر كاربرد حديد و معناى حديد, معروف است.

خداى تعالى مى فرمايد: (و انزلنا الحديد فيه بأس شديد)[55]

و حدّدت السكين, يعنى لبه اش را تيزكردم. و احددته, يعنى براى او تيزى قرار دادم. آن گاه به چيزى كه از نظر آفرينش و يا معنى, دقيق باشد, مانند چشم و بينايى, حديد گفته مى شود: (هو حديد النظر و حديد الفهم(=تيزبين يا تيزفهم).) در قرآن است: (فبصرك اليوم حديد.)(=پس ديده ات امروز تيز است) و گفته مى شود:( لسان حديد.)(=زبان تيز)[56]

طريحى در مجمع البحرين:

(معناى قول خداوند كه فرمود:(يحادّون اللّه و رسوله.) با خدا و رسول به جنگ برخاست و ناسازگارى كرد.

(حادّ اللّه) يعنى شاق اللّه. با خدا دشمنى ورزيد….

فبصرك اليوم حديد.يعنى تيز…و المحادّه, به معناى دشمنى ورزيدن است.

حديد, همان معناى معروف خود را دارد; يعنى آهن.

از همين باب است (خاتم حديد) انگشتر آهنى.

به آهنگرى ,(الحاده) گفته مى شود.)[57]

شرتونى در اقرب الموارد مى نويسد:

(حَدَّهُ, حَدّاً و حَدَداً به معناى دور راندن و بازداشتن است.

حدّ المذنب, يعنى بر او حدّ اقامه كرد. او را ادب كرد, به گونه اى كه به آن گناه برنگردد و ديگران هم به دنبال آن گناه نروند.

حدّ الشىء عن الآخر. يعنى آن را از چيز ديگر باز شناخت و جدا كرد.

حدّ السكين حدّاً. يعنى كارد را با سنگ, يا سوهان كشيد, تا لبه اش را تيز كند.

وحَدَّت السكين. يعنى كارد تيز شد و لبه اش نازك گرديد.

مى گويى: حَدَدتُها فحّدت. يعنى من تيزش كردم, و تيز شد.

وحدّ السيف. يعنى شمشير تيز گرديد.)

همو, سپس مى افزايد:

(حديد, معدن و كانِ مشهور و شناخته شده است كه گونه سخت آن را ذَكَر الحديد مى نامند و گونه نرم آن انثى الحديد.

حديدة, به معناى قطعه اى از آهن است. و حديدات, جمع آن است.)[58]

يادآورى:

مراد از (ذَكَرالحديد) فولاد است.

با سير در كتابهاى لغت, روشن مى شود كه اين واژه, داراى واژه هاى برگرفته بسيار است.

به گونه اى كه شايد يك دهم آن را هم در اين جا نياورده باشيم, بلكه تنها واژه (حديد)را كه بر گرفته از (حد) است, در اين جا طرح كرديم.

همان گونه كه نگريستيد, در واژه (حديد) معناى شدّت و بازدارندگى در نظر گرفته شده است. پس ترجمه واژه (حديد) به آهن, اشتباه است و در پى آن فتوا دادن به اين كه يكى از شرايط كشتارحيوان اين است كه ابزاركشتار, آهن باشد نيز, درست نيست; زيرا بين آهن و حديد, فرقهاى فراوانى است.

نخست آن كه: در واژه حديد, معناى حدّت و تيزى در نظر گرفته شده است و اين خود, به معناى علت آورى در حكم است كه حكم از زاويه گستردگى و تنگنايى بر مدار آن مى چرخد.

به ديگر سخن, آويخته و وابسته كردن حكم بر وصف خودش به علت آن اشاره اى مرموز دارد. علما گفته اند:(تعليق الحكم على الوصف ينشعر بالعليّة).

دو ديگر: آنچه در معناى حديد يادآور شديم, در پاره اى از كتابهاى لغت جديد نيز بازتاب يافته است. در المنجد درباره فولاد آمده است:

(الفولاذ, جمعه فواليذ(ك) ذَكَر الحديد و ايبسه(فارسيه) المفلوذ من السّيوف: المطبوع من الفولاد.)

فولاد, جمع آن فواليد است.[رمز(ك) نشانه گرفته شدن اين واژه از دانش كيميا(شيمى) است.]

فولاد, به آهن سخت و شديد گفته مى شود.

در المنجد, واژه حَلَب, چنين معنى شده است:

(التَنَك (ك) صفائح من حديد رقيقة تطلّى بالقصدير و صانعه تنكجّى (تركيه)

حلب, ورقه هاى نازك آهنى است كه با قلع آبداده شود.به سازنده آن تنكجّى گويند كه واژه تركى است.)

در المنجد, در معناى واژه آلومينيم آمده است:

(معدن ابيض خفيف موصل جيد للحرارة و الكهرباء كثير الاستعمال فى الاوانى المنزليه و غيرها و هو جسم بسيط, رمزه AL.

فلزى است سفيد و سبك. رساناى حرارت و برق. براى ظرفهاى خانگى و غير آن بسيار استفاده مى شود. جسم بسيطى است, با نشانه AL.)

در فرهنگ معين, در معناى واژه آلومينيم آمده است:

(فلزى است سفيد و سبك, به خوبى مورق مى گردد و مفتولهاى بسيار نازك از آن مى توان ساخت.

نشانه آن در شيمى 27=AL است و در 660 درجه حرارت ذوب مى شود….

جزء فلزات فسادناپذير محسوب مى شود.)

در المنجد در معناى واژه (منز)آمده است:

(المنزيوم (ك) جسم بسيط معدن خفيف ابيض فضّى, يحترق بلهب ساطع وهّاج يدخل فى بعض الخلائط و فى القنابل المحرقة.)

منزيوم (از اصطلاحات شيمى)فلزى است سبك, سفيد رنگ نقره اى كه با نورى خيره كننده و فروزان مى سوزد و در پاره اى بمبها و گلوله هاى آتشين استفاده مى شود.

اين واژه در فرهنگ معين, چنين معنى شده است:

(فلزى است محكم, با جلاى نقره اى و داراى وزن مخصوصى مساوى با 1/75 و بنابراين جزء فلزات سبك وزن است. به همين جهت, براى ساختن هواپيماها از آن استفاده مى كنند…. و در حدود 700 درجه, ذوب مى شود….

اين فلز, از عناصر فراوان طبيعت است… استحكام منيزيوم, از آلومينيم كم تر است, ولى آلياژهايش بسيار محكم اند.)

با همه اينها, يعنى با اين كه هر يك از فلزهاى ياد شده در دانش شيمى معناى ويژه اى دارند و عرف خاص, از هر يك از آنها معنايى مى فهمند, امّا در عرف عام, همه, در دايره واژه آهن قرار مى گيرند. واژگان هم, برابر همين فهم و برداشت عرف, گذارده شده اند.

يادآورى:

بسيارى از فلزهاى شناخته شده در دوران ما, در عصر شارع مقدس و حتى تا مدتها پس از آن, موجود نبودند و تنها فلزهايى چون مِسْ, سُرب, طلا و نقره موجود بودند و در نتيجه اطلاق حديد به اين چهار فلز مشكل است.

مگر اين كه گفته شود از آن جا كه عرب در (حديد) معناى تيزى را در نظر گرفته و حكم را بر وصف آويخته و بسته, خود بيانگر علت آن حكم است.از اين روى, اگر با مس و يا سُرب, كارد و شمشير تيزى ساخته شود, باز عرب به آنها (سيف الحديد) مى گويد. پس سر بريدن حيوان, با ابزارى از جنس مس و سرب نيز نبايد اشكالى داشته باشد.

جمع بندى

در عرف(چه عرب و چه عجم) براى واژه حديد, سه كاربرد ويژه وجود دارد:

1- در عرف شيمى دانان, حديد, همان فلز ويژه است كه حتى حَلَبى را در بر نمى گيرد, چه رسد به ديگر فلزها.

2- كاربردى در برابر مِس و سرب دارد. طبيعى است كه در اين صورت, واژه حديد, حلب, آلومينيم و منيزيوم را در بر مى گيرد و قسيم مِس و سرب است. شمارى از اهل لغت, آهن را در همين معنى به كار برده اند, از جمله در فرهنگ معين آمده است:

(…مس, اولين فلزى است كه بشر به خواص آن پى برد و از آن در زندگى خود استفاده كرد. به همين جهت, اولين قسمت دوره فلزات را, زمين شناسان, به نام عصر مِس نام گذارى كرده اند…. تقريباً عصر مِس, از شش, يا هفت هزار سال پيش از ميلاد شروع شد, تا چهار يا پنج هزار سال قبل از ميلاد, كه عصر مفرغ آغاز مى شود و عصر ما, دنباله عصر فلزات و آهن است.)

3- به كار بردن واژه (حديد) در برابر سنگ و چوب و گياه. در اين كاربرد مس و سرب و… را در بر مى گيرد.

خداوند در قرآن مى فرمايد:

(كونوا حجارة او حديداً او خلقاً مما يكبر فى صدوركم.)[59]

امين الاسلام طبرسى در تفسير اين آيه شريفه مى نويسد:

(اى اجهدوا فى ان لا تعدوا و كونوا ان استطعتم حجارةفى القوة او حديداً فى الشدّة فانّكم لا تفوتون الله تعالى و سيجيبكم بعد الموت.)[60]

هر چه مى توانيد درناسازگارى بكوشيد, اگر مى توانيد به استوارى سنگ و سختى آهن بشويد, ولى از قلمرو و قدرت الهى, بيرون نخواهيد شد و به زودى,پس از مرگ, به قدرت الهى, زنده خواهيد شد.

زمخشرى هم در تفسير اين آيه شريفه مى نويسد:

(…لو كنتم ابعد شىء من الحياة و رطوبة الحى و من الجنس ماركّب منه البشر و هو ان تكونوا حجارة يابسة, او حديداً مع ان طباعها الجسارة و الصلابة, لكان قادراً على ان يردّكم الى الحياة.)[61]

شما اگر دگر شويد به دورترين چيزها از حيات و عنصرهايى كه انسان از آنها ساخته شده, مانند سنگ خشك.و يا آهن, كه طبعى سخت و استوار دارد, باز از قلمرو قدرت خداوند, بيرون نخواهيد شد, و خدا, تواناست كه شما را دوباره زنده گرداند.

مراد از نقل فرازهاى بالا از مفسران, برابر نهادن آهن و سنگ بود. بر آن بوديم تا بنمايانيم سنگ و آهن, در برابر يكديگر قرار دارند. آهن در اين جا, يعنى تمامى فلزهاى استوار و سخت, كه سرب و مِس را نيز فرا مى گيرد. به عبارت ديگر, آهن و سنگ در آيه شريفه و در بيان مفسران, تمثيلى است از استوارى و سختى.

حديد در روايات

با در نگريستن به روايات و مطالعه همه سويه آنها, اين نكته به دست مى آيد كه كاربرد (حديد) در آنها گونه گون است.

دسته نخست: روايات خُمس. از باب نمونه:
(عن ابى جعفر(ع) انه سئل عن معادن الذهب و الفضة و الحديد و الرصاص و الصفر فقال: عليها الخمس.)[62]

اين گونه موردها كه (حديد) در برابر نحاس و رصاص قرار داده شده, به معناى آهن است.

دسته دوم: رواياتى از اين دست:
(حرّ الحديد و حرّ النار.)[63]

يا:

(من استفتح نهاره بأذاعة سرّنا سلّط الله عليها حرّ الحديد.)[64]

در اين گونه موردها, (حديد) به معناى فلز است. زيرا اين گونه نيست كه اگر فاش كننده اسرار امام(ع) با گلوله سربى, يا مس گداخته نابود شود, حديث امام(ع) دروغ باشد. در اين جا, معيار فلز است وتيزى در آن در نظر گرفته شده است.

دسته سوم:
(لا تشتر كتاب اللّه و لكن اشتر الحديد و الورق و الدفتين.)[65]

در اين گونه موردها (حديد) از باب نمونه آورده شده و هر چيز با ارزشى را در بر مى گيرد و حتى فلزهاى باارزش و تا اندازه اى نرم, مانند طلا را نيز در بر مى گيرد.

دسته چهارم:
(مثل الحجر و الحديد و سائر الاشياء المصمتة.)[66]

يا قول شاعر عرب:

(فلسنا بالجبال و لا الحديدا.)[67]

در اين گونه موردها, مراد از (حديد) استوارى و مانند اينهاست, همان گونه كه در حديث دراز دامن روضه كافى درباره فخرفروشى كوه بر زمين, مراد قدرت و چيرگى هر يك از پديده هاست:

(اى شىء يغلبنى فخلق الحديد فقطّعها فقّرت الجبال و ذلت ثمّ ان الحديد فخرت على الجبال و قال اى شىء يغلبنى فخلق النار فاذا بت الحديد.)[68]
دسته پنجم:
(لان الحديد نجس.)

يا:

(ان الحديد لباس اهل النار.)[69]

مراد خود آهن است.

دسته ششم:

روايات باب ذبيحه, از باب نمونه:

(فان لم تجد حديدة فاذبحها بحجر.)[70]

يا:

(اذبح بحجر و بالليط و القصبة و العود, اذا لم تصب الحديد.)[71]

در اين جا, معيار تيز بودن است. چون تيزى در آهن بيش تر است, از اين روى, اول از آهن ياد كرده است و گرنه معيار اصلى: (امررالدم بما شئت) است.

محمد جواد مغنيه مى نويسد:

(گفته اند: واژه حديد, عنصرهايى مانند: مِس, سرب, طلا و نقره را در بر نمى گيرد. ولى آنچه ما از اين واژه مى فهميم, همان آهن مشهور است و فلزهاى سخت كه مانند آهن است, مانند: مِسْ, طلا و نقره (معدنى). پس مهم اين است كه ابزار سر بريدن حيوان, معدنى (فلز) باشد, در برابر جسم سخت غيرمعدنى, مانند سنگ و چوب تيز… در خود روايت هم, اشاره به آنچه ما مى فهميم شده است.

چون در روايات از نى و چوب پرسش شده, نه از مس و طلا و نقره و امام هم, در پاسخ سنگ بودن ابزار سر بريدن حيوان را رد كرده و حديد و يا مانند آن را ثابت كرده است….

و تعبير امام هم به (حديد) به اين علت است كه آهن بيش تر بوده است.)[72]

محمد جواد مغنيه, همان گونه كه از فراز نخست سخن وى بر مى آيد معناى (حديد) را مى گستراند, تا جايى كه مس و سرب را در بر مى گيرد. اين سخن درخور پذيرش است.

ولى اين كه طلا و نقره را از كانهاى سخت و شديد برشمرده, براى ما روشن نيست كه برابر چه معيارى اين نظر را داده است. زيرا طلا و نقره نرم هستند و سر بريدن حيوان با آنها, در عرف, ممكن نيست. مگر اين كه مراد ايشان كانِ طلا باشد, يا سنگى كه در آن طلا, يا آلياژ يافت مى شود.

به هر حال, از روايات فهميده مى شود كه آهن, با ديگر فلزها, در عرف يكى هستند; از اين روى, با اين كه در زمان صدور روايات, اين گونه فلزها در دست مردم بوده, مردم از سر بريدن حيوان, با چوب و نى و سنگ پرسيده اند, نه از مس و سرب.

با توجه به اين كه مس پيش از آهن كشف شده, مى توان فهم مردمان زمان صدور روايات را شاهد گويايى دانست بر اين كه (حديد) مس, سرب و… را در بر مى گيرد.

به ديگر سخن, وقتى پرسنده مى پرسد: حيوان در حال جان كندن است و واپسين دقيقه هاى حيات را مى گذراند و من (حديد) به همراه ندارم, تا سر حيوان را ببرّم(يعنى هيچ ابزار ساخته شده از فلز ندارم, نه آهن, نه مس, نه سرب و نه…) و تنها چوب, يا سنگ دارم.

مگر اين كه گفته شود: پرسش از نى و سنگ در برابر آهن, از آن روى بوده كه استفاده از مس و سرب براى سر بريدن حيوان, رايج نبوده است و ديگر آن كه چوپان در حال چراندن حيوان, وقتى كه هيچ گونه ابزار آهنى در اختيار نداشته, بى گمان مس و سرب هم در دسترس وى نبوده است.

در پاسخ مى توان گفت: ثابت كردن اين مطلب كه تمام پرسش گران, يا بيش تر آنان چوپان بوده و در صحرا چوپانى مى كرده و حيوان مى چرانده اند, دشوار است و دشوارتر از آن كه بگوييم: پس هر كس كه آهن به همراه ندارد, فلزهاى ديگر نيز به همراه ندارد.

بنابراين مى توان گفت: هر كس فلزى نزد خود داشته (مس و غير آن) با آن سر حيوان را مى بريده و گوشت آن را حلال مى دانسته و خود را نيازمند به پرسش نمى ديده است.

تنها كسى كه هيچ ابزارى نداشت و در مَثَلْ , با چوب سر حيوان را مى بريد و حيوان آزار فراوان مى ديد, در درستى ذبح شك مى كرد و بر خود لازم مى دانست كه حكم مسأله را بپرسد.

پس اگر واژه (حديد) در برابر سنگ و چوب قرار گرفت, مس و سرب و… را نيز در بر مى گيرد. ممكن است اين معناى فراگير و گسترده را براى آهن , به هر كسى كه آهن بودن را شرط بداند و بگويد: (اگر آهن پيدا نشد, با هر ابزار تيزى, مانند: سنگ, چوب و…)نسبت داد.

زيرا صاحب اين ديدگاه, از آن جا كه به جاى مس و سرب, نام سنگ و چوب را به ميان آورده, مى توان گمانه زد كه وى, مس و سرب را داخل در معناى (حديد) مى داند و گرنه, مس از سنگ و چوب, تيزتر است و بايد در حال ناگزيرى سراغ مس و سرب برود, نه اين كه از سنگ و چوب نام ببرد و هيچ نامى از مس و سرب به ميان نياورد. زيرا در جاى خود گفته شده:

(اذا تعذّر الحقيقة فأقرب المجازات أولى.)

وقتى كه حقيقت ممكن نبود, تزديك ترين (مجاز) سزاوارتر است.

در مسند زيد آمده است:

(شخصى نزد رسول خدا آمد و گفت:اى رسول خدا! من گوسفند اهل خود را مى چرانم. بيمار مى شود, به گونه اى كه نزديك است از بين برود. در اين حال, كاردى هم به همراه ندارم. آيا رواست بر من كه با دندانم,رگهاى گردن اين حيوان را ببرم؟

حضرت فرمود: نه.

گفت: با ناخنم چطور؟

حضرت فرمود: نه.

گفت: با استخوان چطور؟

حضرت فرمود: نه.

گفت: با چوب چطور؟

حضرت فرمود: نه.

گفت : اى رسول خدا! پس با چه چيز سر حيوان را ببرم؟

حضرت فرمود: با سنگ تيز و يا دو سنگى كه يكى بر روى ديگرى مى كوبى. اگر رگهاى گردن حيوان با اين كار, بريده شد, از آن بخور و گرنه, نخور.)[73]

در اين جا, ما بر آن نيستيم كه به اين روايت استدلال بجوييم, تا درباره سند و يا دلالت آن, سخن بگوييم. بلكه مراد ما از نقل اين روايت در اين جا, به دست آوردن حال و هوايى است. كه راوى در آن, از پيامبر(ص) مى پرسد و پيامبر(ص) در فضايى كه از سوى راوى ترسيم شده, سر بريدن حيوان را با سنگ روا مى داند.

صحنه اى كه راوى براى پيامبر(ص) ترسيم مى كند, جايى است كه هيچ ابزار برّنده اى پيدا نمى شود, تا جايى كه شخص ناگزير است, با دندان و يا ناخن حيوان را سر ببرد.

در اين گونه موردها, اگر آهنى يافت نمى شود, طبيعى است كه مس و سرب و مانند اينها هم يافت نشود. به نظر مى رسد كه به كاربردن واژه (حديد) در روايات, بويژه چهارروايت نخست كه پيش از اين متن آنها را يادآور شديم, به جاى به كار بردن كارد, چاقو و تيغ, نشانگر آن است كه معيار در ابزار سر بريدن حيوان, همان تيزى است, تا حيوان در حال ذبح اذّيت نشود, نه آهن بودن.

با اين بيان روشن مى شود كه واژه (حديد) در روايات ما, بيانگر همان معنايى هستند كه در روايات اهل سنت, آمده است.

(فليحد احدكم شفرته.)

بايستى تك تك شما لبه كارد خويش را تيز كند.

از آن جا كه آهن زودتر تيز مى شود, از اين روى, كاربرد اين واژه در اين مصداق خاص, رايج شده است. امّا معناى لغوى (حديد) بسيار گسترده تر از واژه آهن است. در مَثَلْ گفته مى شود:

(رجل حديد البصر)(=مرد تيز چشم) يا (فبصرك اليوم حديد) (=امروز ديده ات تيز است).

نتيجه:

نخست آن كه:واژه (حديد) سه كاربرد در عرف پيدا كرده است. در كاربرد سوم كه در برابر چوب و سنگ قرار مى گيرد, همه فلزها را در بر مى گيرد.

دو ديگر: روايات ما بيانگر فضا و حال و هوايى هستند كه شخصى با بيمارى و واپسين دقيقه ها و لحظه هاى حيات حيوانى روبه رو مى گردد, امّا ابزار كشتن آن را, نه آهن, نه مس و نه فلز ديگرى,در اختيار ندارد. اگر مى بود و دراختيار مى داشت, بى گمان نمى پرسيد. بنابراين سر بريدن حيوان, با فلزهاى ديگر, رواست.ولى بهتر است كه فلز تيزتر, پيش داشته شود.

يادآورى:

بحثهاى ديگرى مى ماند كه بايد در مجالى ديگر, به آنها پرداخت, از جمله:

1-كشتار با دستگاه هاى خودكار, چه آنهايى كه با ابزار آهنى رگهاى گردن حيوان را مى برند و چه آنهايى كه با ابزار تيز و برّنده ديگر, از جنس فلز , مثل آلومينيم و غير فلز, مانند برق, رگهاى گردن حيوان را مى برّند.

البته از بحثهايى كه تا كنون ارائه شد, روشن شد كه كشتار با اين دستگاه ها مشكلى ندارد. با اين حال, چند بحث مى ماند كه بايستى همه سويه از آنها سخن گفت, از جمله:

1- نام خدا در هنگام كشتار با اين دستگاه ها بايد چگونه باشد؟

آيا يك بار نام خدا را ياد كردن, كافى است, آن هم در گاه روشن كردن دستگاه؟

يا براى هر گروهى از حيوانات كه وارد دستگاه مى شوند, يك بار نام خدا را ياد كردن, لازم است؟

و…

2- بحث ديگرى كه مى ماند و بايد در زمان مناسب به آن همه سويه پرداخت (اصالة عدم تذكيه), يا (اصالة الحرمه) است.

اين اصل در كلام نراقى و صاحب رياض به چشم مى خورد و در نزد پسينيان, بويژه فقيهان عصر ما, از اصول غير در خور شك و گمان است. اينان, با گمان و شك در ويژگيهاى ذبح كننده, يا ابزار كشتار, يا محل كشتار و شايستگى حيوان براى كشتار, اصالة عدم تذكيه را جارى مى كنند.

در اين باب, اشكال و شبهه جدّى وجود دارد. بويژه با توجه به اين كه انسان جست و جوگر و داراى شبهه, هر چه در كتابهاى روايى به جست و جو بپردازد, موردى را نخواهد يافت كه پرسش گرى چنين مسأله اى ر پس از وقوع, ا از امام پرسيده باشد و امام حكم به حرام و مردار بودن حيوان ذبح شده داده باشد.

بله, درباره تسميه و يا نام خدا در هنگام كشتار روايتهايى وجود دارد كه امام مى فرمايد:

ان الذبيحة بالاسم. تا يقين و اطمينان نيابى از ياد نام خدا, از گوشت حيوان نخور و…

ولى اگر درباره رو به قبله بودن حيوان, يا ابزار كشتار شك شود و يا به يقين با غير آهن حيوان سر بريده شده باشد و عذرى هم وجود داشته باشد, موردى ما پيدا نكرديم كه امامان(ع) به اين اصل چنگ زده باشند, و از خوردن حيوان كشته شده بازداشته باشند تا چنگ زدن به آن, فهم ما را از آيه شريفه: (الاّ ما ذكيتم)و… تأييد كند.

به هر حال, اين اصل, پيامدهاى آن, كه به از بين رفتن گوشت حيوان, يا حيوانهاى بسيارى مى انجامد, نداشتن تأييد كننده تاريخى, روايى, بلكه وجود دليلهاى مخالف, مانند: (لِمَ لم ينفعوا باهابها) در مسأله (شاة مهزوله) هر انسان جست و جوگرى را به شبهه مى افكند و درباره اصل, كاربرد و محدوده آن, پرسشهايى را براى وى پديد مى آورد كه ناگزير بايد پاسخهاى حساب شده, دقيق و همه سويه براى آنها ارائه داد كه مجالى فراخ و پژوهشى دراز دامن و گسترده مى طلبد.


پى نوشتها: [1] رساله هاى عمليّه مراجع تقليد.
[2] كافى, ثقه الاسلام كلينى, ج227/6,ح1.
[3] همان, ح2.
[4] همان,ح3.
[5] همان,ح4.
[6] مستند الشيعه, ملا احمد نراقى, ج394/15 ـ 395,مؤسسه آل البيت, قم.
[7] المقنع 413/,مؤسسه الامام الهادى.
[8] النهاية و نكتها,ج90/3.
[9] الجوامع الفقهية556/.
[10] المبسوط,ج263/6.
[11] شرايع الاسلام,ج204/3.
[12] مسالك الافهام, ج226/2.
[13] كشف اللثام,ج258/2.
[14] المغنى و الشرح الكبير.ج43/11.
[15] اين مطلب را شمارى از شاگردان آقاى بروجردى, از وى نقل كرده اند.
[16] كافى,ج227/6; ,وسايل الشيعه, ابواب الذبائح باب1 .
[17] همان.
[18] همان.
[19] همان.
[20] مستند الشيعه, ج15 / 394 و 395 .
[21] جواهر الكلام, ج100/36.
[22] مسالك الافهام, ج471/11,مؤسسه المعارف الاسلاميه.
[23] مجمع الفائدة و البرهان,محقق اردبيلى, ج91/11, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسين,قم.
[24] معجم رجال الحديث, سيد ابوالقاسم خوئى,ج68/21, مؤسسة الزهرا, بيروت.
[25] همان70/ ـ 71.
[26] همان, ج296/10 ـ 299.
[27] مستند الشيعه, ج395/15 ـ 396,مؤسسة آل البيت, قم.
[28] تهذيب الاحكام, شيخ طوسى, ج51/9 ـ 52, ح213; وسائل الشيعه, ج16, ابواب الذبائح, باب 308/2, كافى,ج228/6,ح3.
[29] كافى,ج228/6,ح2, تهذيب الاحكام,ج52/9,ح214; وسائل الشيعه, ج16, ابواب الذبائح, باب 309/2.
[30] وسائل الشيعه, ج16, ابواب الذبائح, باب 308/2; كافى, ج228/6,ح1; تهذيب الاحكام,ج52/9,ح215.
[31] همان,ح2.
[32] همان 309/,ح5.
[33]مستند الامام زيد223/,دارالكتب العلميه,بيروت.
[34] السنن الكبرى, بيهقى, ج281/9.
[35] صحيح مسلم, ج123/13,با شرح نووى.
[36] السنن الكبرى, بيهقى,ج281/9.
[37] همان.
[38] همان.
[39] همان.
[40] سنن ابن ماجه,ج108/2,ابواب الصيد,باب 18/7,ح3244.
[41] السنن الكبرى, بيهقى,ج280/9.
[42] همان.
[43] مسالك الافهام, ج226/2, چاپ قديم; ج470/11,مؤسسة المعارف الاسلاميه.
[44]جواهر الكلام, ج100/36.
[45] رياض المسالك,ج272/2.
[46] جواهرالكلام,ج102/36.
[47] مستند الشيعه, ج396/15.
[48] السنن الكبرى, بيهقى,ج281/9.
[49] تهذيب الاحكام,ج51/9 ـ 52; وسائل الشيعه,ج308/16.
[50] همان.
[51] وسائل الشيعه,ج378/16.
[52] همان379/.
[53] السنن الكبرى,ج281/9.
[54] سوره مجادله,آيه 5.
[55] سوره حديد, آيه 25.
[56] مفردات, راغب اصفهانى,ماده حدّ.
[57]مجمع البحرين, شيخ فخرالدين طريحى.
[58] اقرب الموارد, سعيد الخورى شرتونى لبنانى.
[59] سوره اسراء,آيه 50.
[60] مجمع البيان فى تفسير القرآن,ج420/6.
[61] الكشاف, زمخشرى,ج671/2.
[62] كافى, ج544/1,ح8.
[63] همان490/,ح8.
[64] همان,ج372/2,ح12.
[65] همان,ج121/1,ح2.
[66] همان124/,ح2.
[67] تهذيب الاحكام,ج70/1,ح37.
[68] كافى,ج148/8,ح129.
[69] همان,ج425/1,ح26.
[70] همان,ج288/6.
[71] تهذيب الاحكام,ج51/9,ح213.
[72] فقه الامام جعفر الصادق, محمد جواد مغنيه,ج4.
[73] مستند الامام زيد223/,دارالكتب العلميه, بيروت.
نام کتاب : فقه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 29  صفحه : 7
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست