responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فقه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 14  صفحه : 7
آمد و شد با جهانگرد غير مسلمان
عباس مخلصى

در پى دستيابى بشر به تمدن و صنعت و بهره مندى از رسانه هاى مسافرى سريع و راحت, آمد و شد و پيوند ميان انسانها به گونه اى شگفت رو به فزونى و گسترش نهاد.

شايد بتوان گفت اكنون گستره و حجمِ رفت وآمد فرامرزيِ انسانها و پيوند مردمانِ كشورها و قارّه ها با يكديگر همان اندازه است كه رفت و آمد ميان افراد يك قوم و قبيله در گذشته و نيز همان گونه سهل و آسان. نكته در خور توجه آن كه: چه بسا به همان اندازه مورد نياز و ضرور براى بشرِ امروز و براى ادامه حيات و زندگيِ انسانهايى كه در اين روزگار مى زيند.

بشر امروز, در چرخه زندگى ماشينى و در لابه لاى غبار تيره, نفس گير و جانكاهِ دنيوى گرى و ماديت گرفتار آمده است. گرچه به تن آسايى و شادكاميهايى دست يافته; اما معنويت درونى و شادابيِ روحى خويش را از كف داده است. حال در نهان ناخودآگاهش به چيزى مى انديشد كه روشناى وجودش را بازآورد و درونش را نرمى و صفا بخشد. بدين منظور به گردشگرى و سياحت و تفرّج در جاى جاى پهنه زمين مى رود تا به گمانِ خويش, در ديدن جلوه هاى زيباى طبيعت و لمسِ نمادهاى روح بخشِ پيشينيان و درك زيباييهاى اسطوره اى, گوهر معنوى خود را بجويد و گم شده اش را باز يابد.

از اين نظر, گردشگرى و سياحت يك تجربه درون گرايانه است. بشر مى خواهد لَختى به چنگ آورد كه جان و روحِ خسته, مكدَّر, تاريك و متلاشى شده اش به آزادى, فراخى, لذّت و زيبايى مينوى و ماورايى برسد. مى خواهد از اين راه معنويتِ زندگى اش را تأمين و فروريختگيِ درونش را جبران كند.

البته اينها يك روى سكّه است. در روى ديگر آن, بر انگيخته شدنِ احساسى در بشرِ متمدن ديده مى شود كه او را به شناخت و آگاهى از فرهنگها, تمدنها, سنّت و آداب ملتها و بازكشف پديدارهاى تاريخيِ نوع و نسل خويش دعوت مى كند. اين احساس, بسان گذشته, در افرادى معيّن و محدود وجود ندارد, بلكه عموم مردمان را به حركت و گردش درآورده است.

به هر روى, عوامل و انگيزه هاى گونه گون دست به دست هم داده و گردشگرى را به صورتى فراگير مورد نياز بشر امروز درآورده است, تا جايى كه هم اكنون به عنوان يك صنعت درخور و سودمند شناخته مى شود.

چگونگى بهره گيرى از اين صنعت و كوشش براى گسترش آن در كشور اسلامى ما, از جهتهاى گوناگونى نيازمند تحقيق و بررسى است: تبيين مسايلِ مربوط به سياست, اقتصاد, فرهنگ, ارتباطات و گسترش و مانند آنها. از يك جهت اين موضوع به تحقيق و پژوهشهاى حوزوى نياز دارد; يعنى روشنگرى مسائلى كه با احساس دينى و باورهاى اسلامى مردمان اين سرزمين پيوند دارند.

در اين مجال به چگونگى پيوند و معاشرت مسلمانان با جهانگردان غيرمسلمان و احكامى كه در اين باره وجود دارد, پرداخته خواهد شد. مسائلى كه پيوند ميان دولت و حكومت اسلامى با حكومتهاى غيرمسلمان را مى نماياند, خارج از بحث ماست. بنابراين, اين نوشتار به روشنگرى پايه هاى تئوريك و نشان دادن چشم اندازهاى فقهى و در نهايت به دست آوردن يك مدل و تئورى واقع بينانه درباره پيوندهاى فردى و مسائلى فقهى پيرامون آن, ويژه خواهد بود.

پيش از پرداختن به اصل موضوع, بيان دو نكته ضرور مى نمايد:

1- مراد از (غير مسلمان) همه انسانهايى هستند كه در باور نداشتن به اسلام يكسانند. از اين كسان با واژه (كفار) ياد مى شود كه به طور كلى به سه گروه تقسيم مى شوند: اهل كتاب, مشرك و ملحد. فقيهان براى هر يك از اين گروهها تقسيم بنديهاى جزئى و جداگانه بيان كرده اند. اكنون مجال بيان همونديها و جداييها و تفسير اصطلاحى هر كلام وجود ندارد اگر چه در لابه لاى بحثها به تناسبِ بحث اشاره به احكام آنان خواهد شد.

توجه ما در اين نوشتار, بيش تر نسبت به كسانى است كه جداى از باورشان به عنوان يك انسان قانونمند, در رفتار و زندگى و يا دست كم در پيوندها و پيوستگيهاى اجتماعى خود, به ديگر انسانها با هر اعتقاد و باورى نگاه و برخوردى انسانى دارند و به موجوديت و حقوق انسانيِ هم نوع احترام مى گذارند. در اصطلاح فقهى به چنين كسانى (كفّار غير حربى) گفته مى شود; يعنى كافرانى كه بر اساس پيمان با مسلمانان به صلح و مسالمت مى زيند. از دو واژه (كفار) و (غيرمسلمان) در اين نوشتار, چنين كسانى منظور خواهد بود.

2- در فقه اسلامى, هرگاه سخن درباره موضوعى باشد كه به گونه اى پيوستگى ميان مسلمان و كافر را در برگيرد, توجه به يك اصل و قاعده فقهى ـ قرآنى ضرورى دانسته مى شود و بدون در نظر داشتن آن قاعده, فقيه حق ندارد درباره آن گزاره, حكم پژوهى كند: (قاعده نفى سبيل) و يا (اصل عزت و برترى اسلام). اساس اين قاعده آيات زير است:

* (ولَنْ يجعل اللّه لِلكافرينَ عَلى المؤمنين سبيلاً.)[1]

وخداوند, هرگز, براى كافران راهى براى چيرگى بر مؤمنان قرار نداده است.

* (وللّهِ العزّةُ ولِرَسوله وللمؤمنين.)[2]

و عزّت و اقتدار از آنِ خداست و از آنِ پيامبرش و از آنِ مؤمنان.

روايت زير نيز پايه قاعده قرار گرفته[3] اما از جهت سند مورد خدشه است:

پيامبر اكرم(ص) فرمود:

(الاسلام يعلو ولايعلى عليه.)[4]

اسلام برتر است و هيچ چيزبر آن برترى نمى يابد.

اين اصل از اصول و قواعدى است كه فقها بر پيوستگيهاى گوناگون مسلمانان با كافران و فرعهاى مختلف آن, برابر مى كنند5 زيرا از دليلها و قواعد ثانويه است و بر دليلهاى احكام اوليه حكومت دارد.

مفهوم قاعده را چنين دانسته اند: خداوند در مقام تشريع و قانون گذاريِ اسلام, حكم و قانونى كه سبب چيرگى و برترى يافتنِ كافر بر مسلمان گردد, جعل نكرده است[6]

بنابراين, سخن گفتن درباره معاشرت و مراوده با جهانگردان غيرمسلمان و تعيين پهنه و گستره آن, بايد در چارچوب اصل عزّت و سيادتِ مسلمانان و حفظ شخصيت اسلامى باشد. بر پايه اين اصل, تنظيم الگو و تئورى آمدوشد و پيوندى كه سبب از ميان رفتن عزّت و سربلندى مسلمانان شود و يا به نفوذ و چيرگى كافران بينجامد, بى اعتبار خواهد بود.

معاشرت مسلمانان با كافران

پيش از آن كه احكام رفت وشد با كافران بررسى شود, اين مسأله بايد مفروض گرفته شود كه پذيرش جهانگرد غير مسلمان در كشور اسلامى جايز است و كافران مى توانند به سرزمينهاى اسلامى وارد شوند و در ميان مسلمانان حضور يابند. حكم جواز برابر اصل اوّلى است و در صورتى كه حضور آنان با مصالح عمومى مسلمانان و ارزشهاى شناخته شده اسلامى ناسازگارى نداشته باشد اشكالى ندارد. فقيهان درمورد ورود تاجران غيرمسلمان به شهر و كشورهاى اسلامى به جز سرزمين حجاز, بى هيچ شرطى حكم به جواز داده اند.

شيخ طوسى مى نويسد:

(و اما اهل الذّمة اذا اتّجروا فى ساير بلاد الاسلام ماعدا الحجاز لم يمنعوا من ذلك لانّه مطلق لهم, ويجوز لهم الاقامة فيها ما شاؤوا.)[7]

رفت وآمد بازرگانان اهل كتاب در سرزمينهاى اسلامى, به جز سرزمين حجاز, ناروا نيست, زيرا تجارت ايشان در اين شهرها آزاد است و سكونت در آنها به هر مقدار كه بخواهند رواست.

آمدوشد تاجران غيرمسلمان به سرزمينهاى اسلامى, در صدر اسلام نيز امرى متداول و رايج بود و جز مبلغى كه به عنوان گمرگ از آنان گرفته مى شد, محدوديت ديگرى براى ايشان نبود[8]

بى گمان, با ورود توريست به كشور اسلامى, آمدوشد با كافران و يك سلسله پيوندهاى فردى و روزمره با ايشان, در زندگى مسلمانان, پرهيز ناپذير خواهد بود. بنابر اين مسايل زير درخور بررسى و پژوهش اند:

* آيا معاشرت مسلمانان با غير مسلمان جايز است.

* اين معاشرت تا چه مرزى مى تواند گسترش يابد.

* در فقه اسلامى چه حدودى براى آن بيان شده است.

جايز بودن معاشرت

قانون و اصل اوّلى جايز بودن معاشرت و آمد و شد ميان تمامى انسانهاست. ساختار وجودى انسان به گونه اى است كه بدون ارتباط با هم نوع و داد وستد همه جانبه: فكرى, جسمى, روحى و مادى با ديگر انسانها نمى تواند به زندگى ادامه دهد و به خواسته ها و تكامل حيات خويش برسد. بدين جهت او را موجودى بالفطره اجتماعى دانسته اند. هر ميزان كه تعامل و تبادل و مشاركت خود را با انسانها افزون كند و قلمرو پيوندش را در ميان آدميان بگسترد, موفقيت و پيشرفت او در زندگى و بهره مندى در آفرينشهاى خداوند بيش تر خواهد بود. اسلام نيز پيوستگى و پيوند مسلمانان به عنوان انسانهايى كه نيازمند ارتباط با هم نوعان خود هستند, ناديده نگرفته است و قانونهاى فقهى, آمدوشد و پيوند با كسانى كه كيش و مذهب ديگر دارند, نفى و طرد نمى كند, بلكه به آن شكل و چهارچوب قانونى مى بخشد.

براى جايز بودن معاشرت مسلمانان با كافران, دليلهايى از آيات قرآن, سنّت, تاريخ و سيره پيامبر(ص) و امامان(ع), سيره مسلمانان و نيز قاعده ها و دليلهاى فقهى, يافت مى شود. در اين جا, با توجه به مجال بحث به چگونگى دلالت آنها مى پردازيم.

كتاب و سنّت

در قرآن و احاديث چند دسته ازآيات و روايات ديده مى شود كه از آنها نه تنها جايز بودن آمدوشد و همزيستى دانسته مى شود كه به مسلمانان دستور مى دهد با كافران هم پيمانِ خود, هم زيستى مسالمت آميز و پيوند و رفتارى انسانى, پسنديده و نيكو و همراه با گذشت داشته باشند:

1 . پذيرش صلح و هم زيستى:
(واِن جنَحُوا لِلسَّلم فَاجْنَح لها وتوكّل على الله انّه هو السَّميع العليم.)[9]

هرگاه دشمنان به صلح و همزيستى گراييدند تو نيز به آن بگرا و بر خدا توكل كن; زيرا اوست شنواى دانا.

از تعبير آيه دانسته مى شود كه صلح و همزيستى ميان انسانها آن چنان خوش آيند و دوست داشتنى است كه بشر بايد به آن عشق بورزد و به سوى آن بال و پربگشايد, همان گونه كه جوجه به سوى مادر كه آغوش او را محل امن و آسايش مى داند, بال و پر مى گشايد[10]

در منطق قرآن صلح و همزيستى اساسى ترين اصل در برقرارى پيوستگيها ميان پيروان اديان است. به همين دليل مسلمانان را موظف مى داند كه پيشنهادهاى قراردادِ صلح را تا آن جا كه با هدفهاى اصيل اسلام ناسازگارى نداشته باشد, با آغوش باز بپذيرند.

در آيات ديگر, خداوند به مسلمانان دستور مى دهد كه اگر به شما پيشنهاد صلح و مسالمت دادند, بر درستى آن تحقيق و جست وجو كنيد و نگوييد چون مسلمان نيستند, مسالمت و همزيستى با ايشان را نمى پذيريم[11]

على(ع) در فرمان خود به مالك اشتر مى نويسد:

(ولاتدفعنَّ صلحاً دعاك اليه عدوّك و للّه فيه رضيَ, فإنّ فى الصلح دَعَةً لجنودك و راحةً من هُمومك وأمناً لبلادكَ.)[12]

و از صلحى كه دشمن تو را بدان خواند, و رضاى خدا در آن بود, روى متاب كه آشتى, سربازان تو را آسايش رساند. و از اندوه هايت برهاند و شهرهايت ايمن ماند.

2 . بخشش و گذشت
(وُدَّ كثير من اهل الكتاب لو يَردُّونكم مِن بعد إيمانكم كفّاراً حسداً مِن عند أنفسهم من بعد ما تَبيّن لهم الحق فاعفوا واصفحوا حتى يأتى اللّه بأمره…)[13]

بسيارى از اهل كتاب از روى حسد دوست داشتند شما را پس از ايمانتان به كفر برگردانند, پس از آن كه حق بر آنان آشكار گشت, پس ببخشيد و درگذريد تا آن كه خدا فرمانش را بتحقق آرد.

(فَاصْفحِ الصَّفحَ الجميل.)[14]

پس [از دشمنان] گذشت كن گذشتى نيكو.

مرحوم علامه طباطبايى ذيل آيه مى نويسند:

(دروغزن خواندن و ريشخندهاى كافران تو را از انجام رسالت باز ندارد. آنان را ناديده بگير و در گذر بى آن كه دربرابر آنان زبان به سرزنش بگشايى و بگو مگو كنى.)[15]

گروهى پنداشته اند, دستور بخشش و گذشت در برابر نارواييهاى كافران به دوران زندگى پيامبر در مكّه محدود بوده و پس از هجرت به مدينه و قدرت يافتن مسلمانان و آمدن دستور جهاد, اين دستور نسخ شده است, ولى با توجه به آمدن اين دستور در سوره هاى مدنى, روشن مى شود كه آن يك دستور عمومى و ابدى است. گذشته از اين, دستور گذشت با دستور جهاد ناسازگارى ندارد; زيرا هر يك از آن دو جاى ويژه به خود دارند[16]

اين دسته از آيات به مسلمانان سفارش مى كند كه در برخورد با كافران, اگر رفتار ناهنجار و خشونت و نامهرى ديدند, رفتارى برابر از خود نشان ندهند, بلكه در آمدوشد با آنان بردبار و داراى گذشت باشند[17]

نمونه اى از بخشش و گذشت و بردبارى در برابر كافران, در روايات:

على(ع) مى فرمايد:

(شخصى يهودى كه از پيامبر(ص) پولى طلب داشت آن را مطالبه كرد.

پيامبر به او فرمود: الآن پولى ندارم به تو بدهم. يهودى گفت: من از تو جدا نمى شوم, مى نشينم تا طلبم را بگيرم. پيامبر تا پايان روز در كنار او نشست, تا شايد طلب او فراهم شود. در اين مدت ياران پيامبر مى آمدند و او را بر انجام چنين كارى تهديد مى كردند, ولى پيامبر به ايشان مى فرمود:

چرا با او چنين مى كنيد؟

مى گفتند: اى پيامبر خدا چرا اجازه مى دهيد يك يهودى شما را حبس كند! پيامبر(ص) فرمود:

پروردگارم مرا نينگيخته است كه درباره كسانى كه با مسلمانان در پيمان مى زيند, و نه هيچ كس ديگرى ستم روا دارم.)[18]

بى گمان اين جريان در مدينه بوده است. وقتى كه پيامبر داراى نفوذ و مسلمانان قدرت و توان مقابله و برخورد با يهوديان مدينه را داشته اند. از همين روى, ياران به گمان اين كه اين جسارت شخص يهودى نسبت به پيامبر درخور گذشت نيست, او را سرزنش و تهديد مى كردند, ولى پيامبر به آنان فرمود كه اسلام بخشش و گذشت را درباره هر انسانى مسلمان يا غيرمسلمان روا مى داند.

3 . پرهيز از ستم و دست اندازى
(فَإن اعتَزلوكُم فلم يُقاتِلوكم و ألقَوْا إليكُمْ السَّلم فما جَعل الله لكم عليهم سبيلاً.)[19]

پس اگر [كفار] از شما كناره گرفتند و با شما نجنگيدند و طرح صلح و مسالمت افكندند در آن صورت خدا براى شما چيرگى و آزار بر آنان قرار نداده است.

قرآن به روشنى مسلمانان را, از اين كه انسانى را صرفاً به خاطر اعتقادِ باطلش مورد ستم و آزار قرار دهند, نهى مى كند. در رواياتِ بسيارى نيز, آزار رساندن و از حد در گذشتن نسبت به كافران, مورد نكوهش و نهى قرار گرفته است. به چند نمونه اشاره مى كنيم:

* پيامبر(ص) فرمود:

(ألا مَن ظلم معاهداً او انتقَصَه أو كلَّفه فوق طاقته أو أخذ منه شيئاً بغير طيب نفسٍ فأنا حجيجه يوم القيامة.)[20]

مسلمانى كه بر كافرِ هم پيمان خود ستم كند و يا پيمانش را بشكند و يا او را به كارى بيش از توانش وادارد و يا به ناروايى از او چيزى بگيرد, در روز قيامت من او را بازخواست خواهم كرد.

* على(ع) به يكى از عاملان خراج فرمود:

(إيّاك ان تضرب مسلماً أو يهودياً أو نصرانياً فى درهم خراج.)[21]

مبادا مسلمانى يا يهودى يا نصرانى اى را به خاطر گرفتن درهمى خراج بزنى.

* على(ع) سپاهى را به فرماندهى شخصى به نام معقل بن قيس, براى سركوب گروهى شورشى به منطقه اهواز مى فرستد. به آنان سفارش مى كند: مسلمانان را آزار نرسانند و نيز مى فرمايد:

(ولاتظلم اهل الذمّة.)[22]

به كافرانِ هم پيمان ستم نكن.

* على(ع) وقتى مى شنود كه سپاهيان معاويه به خانه هاى مسلمانان و يهوديان درآمده اند و به زور و ستم زينتهاى زنان مسلمان و يهودى را از دست و پاى ايشان به درآورده اند, سخت ناراحت مى شود و از آزار و ستمى كه بر زنان يهودى رفته است, به خشم مى آيد و آن را به قدرى ناگوار مى بيند كه اگر كسى از غصه آن بميرد, او را مورد سرزنش نمى داند[23]

4 . نيكى و احسان
(لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدّين و لم يخرجوكم من دياركم أن تبرُّوهم وتُقسطوا اليهم.)[24]

خدا شما را از كسانى كه با شما بر سرِ دين نجنگيدند و شما را از ديارتان بيرون نراندند, باز نمى دارد از اين كه به آنان نيكى كنيد و با ايشان به داد رفتار كنيد.

فقيهان و اسلام شناسان برجسته كه قانون اساسى جمهورى اسلامى را, پس از تبادل آرا و بررسيهاى عالمانه, به تصويب رسانده اند, با استناد به آيه بالا برخورد و رفتار نيك و دادگرانه با غير مسلمانان را لازم دانسته اند:

اصل چهاردهم قانون اساسى:
(به حكم آيه شريفه: (لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان اللّه يحب المقسطين.)

دولت جمهورى اسلامى ايران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غيرمسلمان, با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامى عمل نمايند و حقوق انسانى آنان را رعايت كنند. اين اصل, در حق كسانى اعتبار دارد كه بر ضد اسلام و جمهورى اسلامى ايران توطئه و اقدام نكنند.)

آياتى كه از مؤمنان مى خواهد با همه مردمان (ناس) برخورد نيك داشته باشند مانند:

(قولوا للناس حسناً.)[25]

با مردمان به نيكى سخن بگوييد.

عمومِ اين آيات, كافرانِ متعهد و غير حربى را شامل مى شود. به جز اين آيات, آيات ديگر وجود دارد كه به گونه خاص برخورد نيك با اهل كتاب را از مسلمانان مى خواهد مانند:

(ولاتجادلوا اهل الكتاب الاّ بالّتى هى أحسن الاّ الذين ظلموا منهم.)[26]

و با اهل كتاب, جز به شيوه اى كه از همه نيكوتر است بحث و گفت وگو نكنيد, مگر با آن عده از آنان كه ستم كردند.

اين منطق قرآن براى هميشه منطق و پيامى زنده و كاراست. مى گويد اگر مى خواهيد با كافران ارتباط گفتارى داشته باشيد كه لازمه آن ارتباط رفتارى نيز هست, بايد بهترين و نيكوترين روش را انتخاب كنيد. تعبير (أحسن) تمامِ كنشهايى كه از انسان در يك گفت وگو آشكار مى شوند, در بر مى گيرد: انتخاب لفظ, محتوا, آهنگ گفتار, حركات, نگاه و…, يعنى الفاظ مؤدبانه باشد, لحن سخن دوستانه, محتواى آن منطقى و مستدل, آهنگ صدا خالى از فرياد و جنجال و به طور كلى, برخورد با آنان از هرگونه پرخاش و هتك احترام و طعن و اهانت به دور باشد[27] جز اين (مجادله أحسن) صادق نخواهد بود. بى گمان اگر گفتار نيكو باشد, ولى كنشهاى رفتارى, در برابر آنان, ناپسند و تحكّم آميز باشند, از گفت وگو نتيجه اى به دست نخواهد آمد.

در روايات نيز احسان و رفتار نيك سفارش شده است:

* امام باقر(ع) فرمود:

(صانع المنافق بلسانك و أخلص مودتك للمؤمن و إن جالسك يهودى فأحسن مجالسته.)[28]

با زبانت با منافق بساز و با مؤمن دوست خالص باش و با يهودى خوش نشين باش.

نيكى كردن درباره غيرمسلمان تا حد كمكهاى مالى به درماندگان و مستمندانِ ايشان, رواست:

* روزى على(ع) بر سر راه خود پيرمردى را ديد كه از مردم درخواست كمك مى كرد. ازحالش پرسيد. گفتند: مردى نصرانى است فرمود:

(إستعملتموه حتى إذا كبرُ و عجز منعتموه, إنفقوا عليه من بيت المال.)[29]

از او كار كشيديد آن گاه كه پير و ناتوان شد, او را به حال خود واگذاشتيد! از بيت المال به او انفاق كنيد.

* روزى پيامبر(ص) با ياران نشسته بودند, جنازه اى از كنار ايشان گذشت, پيامبر به احترام جنازه بلند شدند. ياران نيز به پيروى از حضرت برخاستند. به ايشان گفتند: اين جنازه يك يهودى است.

پيامبر(ص) فرمود:

(أَلَيست نفساً؟)[30].

آيا او يك انسان نبود.

نتيجه: آن گروه از غير مسلمانانى كه به قراردادها و حقوق انسانى ملتها متعهد و پاى بندند و رفتار مسالمت آميز با مسلمانان دارند, درمتون دينى به تمام اين كسان از هر كيش و مذهبى به ديده انسانى نگاه شده و نه تنها همزيستى, مسالمت, وفاق و معاشرت با ايشان جايز دانسته شده است, بلكه برقرار كردن پيوندهاى شايسته و ابراز عواطف و احساسات نيكوى انسانى و مراعات آداب هم نشينى و انعطاف و نرمى در برابر آنان نيز, سفارش شده است. گزيده اى اندك ازاين گونه آموزه ها را در آيات و روايات ديديد. در بخشهاى بعد, به فراخور بحث, آيات و روايات ديگرى كه بر جايز بودن معاشرت مسلمان با كافر دلالت دارند, ذكر خواهد شد, مانند آياتى كه خوردن از خوراكيهاى كافران اهل كتاب و يا ازدواج با آنان را بر مسلمانان روا مى شمارد ونيز روايات بسيارى كه آميختگى مسلمانان و كافران را در صدر اسلام و روزگاران بعد, نشان مى دهد, مانند: رواياتى كه در آنها مسائلى چون: سلام كردن بر يكديگر, دست دادن, بر سر يك سفره نشستن و هم غذا شدن, از ظرفهاى آنان استفاده كردن, به حمام مشترك درآمدن و… مطرح شده است. در روايتى با سند صحيح (وسايل الشيعه, ج1020/2) مى خوانيم كه زنى مسيحى, در منزل امام رضا(ع) به عنوان خدمتكار حضور داشته است. بى گمان اين روايات به جز بيان احكامِ خاص هرمورد, از ديدگاه بحث ما دليلهايى استوار بر جايز بودن آمدوشد با غير مسلمانان خواهند بود.

سيره معصومان

رفتار و روش پيشوايان دين كه به عنوان سيره ياد مى شود, در صورتى كه نمونه هاى مورد استناد, شرايط و ضوابط تعيين شده براى درستى و پذيرش خبر را دارا باشند, بهترين ملاك ومدرك براى استنباط و دستيابى به رأى و نظر دين است; چرا كه نقل سيره, در حقيقت, تفسير و فهم معصومان(ع) را از قرآن و وحى, به گونه مشخص در برابر ما مى نهد.

در زندگى و سيره معصومان(ع), در باب معاشرت با كافران با انبوهى از نمونه ها به گستردگى همه ابعاد زندگى و ارتباطى كه يك انسان در زمينه هاى گوناگون با ديگران دارد, روبه رو مى شويم.

نمونه هايى كه جايز بودن روابط اقتصادى با كافران را نشان مى دهند, مانند: خريد و فروش, قرض, اجازه, شركت, رهن, مزارعه, مساقات و…, و يا نمونه هايى كه جايز بودن پيوستگى در مسائل دفاعى را مى نماياند, مانند: هم پيمان شدن براى دفع دشمن, كمك گرفتن از آنان هنگام جنگ و… و يا نمونه هاى فراوان ديگر در مسائل حقوقى كه فقيهان شيعه و سنّى در بابهاى گوناگون فقه مطرح كرده اند. تمامى اين نمونه ها حاكى از جايز بودن آمدوشدهاى فردى است. اكنون مجال طرح و بيان اين نمونه ها نيست. در اين جا فقط نمونه هايى ياد مى كنيم كه بايستگى نگهداشت آداب معاشرت با غيرمسلمانان, از آنها دانسته مى شود.

هنگامى كه پيامبر(ص) به مدينه هجرت كرد پيمان صلح و قانون نامه زندگيِ مسالمت آميز ميان مسلمانان و يهوديان را نوشت. يكى از مواد آن پيمان اين بود:

(وانّ على اليهود نفقتهم, وعلى المسلمين نفقتهم, انّ بينهم النّصر على من حارب أهل هذه الصحيفة, وإنّ بينهم النصح, النصيحة والبرّ دون الإثم.)[31]

بر يهود هزينه خودشان و بر مسلمانان هزينه خودشان است و بر عهده ايشان است كه يكديگر را يارى دهند و با هر كس كه با اهل اين پيمان نامه بجنگد, جنگ كنند و ميان خود خيرخواه باشند و نيكى و وفادارى از گناه باز مى دارد.

از آغاز پيمان نامه تا سال پنجم هجرت, طايفه هاى يهود با مسلمانان در زندگى روزمره خويش, همه گونه پيوندهاى مورد نياز را با يكديگر داشتند. در اين مدت پيامبر(ص) به همان گونه كه با مسلمانان هم نشينى و آمد وشد مى كرد با آنان نيز آمدوشد داشت. باايشان كار مى كرد, خريد و فروش مى كرد[32], هداياى آنان را مى پذيرفت[33], دعوتشان را قبول مى كرد به عيادت بيماران آنان مى رفت,34 در تشييع جنازه مردگانشان حضور مى يافت و با گشاده رويى آنان را مى پذيرفت و با آنان ابراز همدردى مى نمود و در مجالس سور آنان شركت مى فرمود[35] تا آن جا كه درمرگ عبدالله ابن ابيّ دوست و هم كار يهوديان مدينه و دشمن سرسخت اسلام, پيامبر(ص) در مراسم عزايى كه از طرف يهوديان برگذار شده بود, شركت فرمود و به يهوديان و فرزندان وى تسليت گفت[36]

* (روزى پيامبر(ص) شخصى را فرستاد تا از يك يهودى مقدارى پول قرض بگيرد. او رفت و پول را گرفت. سپس مرد يهودى خدمت پيامبر آمد و پرسيد نياز شما برآورده شد؟

پيامبر فرمود: بلى.

ييهودى گفت: هرگاه نياز پيدا كرديد من آماده خدمتگزارى هستم, آن چه را مى خواهيد از من دريغ نداريد.

پس پيامبر(ص) براى او دعا كرد: خداوند تو را برقرار بدارد. او به دعاى پيامبر, هشتاد سال زندگى كرد و موى سرش سفيد نشد.)[37]

اين گونه پيوندها و آمدوشدها, ميان پيامبر(ص) و يهوديان برقرار بود تا آن كه يهوديان پيمان خود را شكستند و عليه مسلمانان به خيانت و توطئه دست يازيدند.

على(ع) در زمان حيات پيامبر(ص), در مدينه, براى معاش خويش در املاك و زمينهاى يهوديان به كار مى پرداخت و از نزديك با آنان آمد وشد داشت. آن حضرت در روزگار حكومتش نيز به رعايت حقوق اهل كتاب توجه داشت و در معاشرت با آنان, اخلاق و آداب را مراعات مى كرد:

* امام على(ع) در راه خود به سوى كوفه بامردى از اهل كتاب برخورد كرد و با او در مسافتى كه ميان آن دو مشترك بود, هم سفر شد. او كه حضرت را نمى شناخت, پرسيد كجا مى روى؟ حضرت فرمودند: به سوى كوفه مى روم. با يكديگر به راه ادامه دادند تا آن جا كه مسير كوفه از مسير او جدا مى شد. ولى حضرت به راه كوفه نرفتند و به مسيرى كه آن مرد مى رفت ادامه دادند. مرد با تعجب پرسيد: مگر نگفتى به سوى كوفه مى روى پس چرا از اين سوى با من مى آيى؟ على(ع) فرمود:

(هذا من تمام حُسن الصّحبه ان يشيّع الرجل صاحبه هنيئة اذا فارقه وكذلك أمرنا نبيّنا.)[38]

اين به خاطر همراهى با توست. به جاى آوردن حق دوستى و همراهى آن است كه وقتى مى خواهد از همراه خود جدا شود, مقدارى او را همراهى كند. پيامبر ما اين گونه به ما دستور داده است.

وقتى به زندگى و سيره ديگر امامانِ شيعه نيز نگاه مى كنيم, اين گونه بر خوردها و همزيها با كافرانِ متعهد و هم پيمان فراوان يافت مى شود.

تمامى اين الگوهاى رفتارى كه در سيره پيامبر(ص) و امامان(ع) وجود دارند, از يك سو وظيفه مسلمانان را از نظر نگهداشت آداب معاشرت در برخورد باغير مسلمانان روشن مى كند و از سوى ديگر, در حقيقت, بيانى شفاف بر جايز بودن پيوند و آمدوشد با كافران است.

در اين جا اين پرسش مطرح مى شود كه آيا, آيات و روايات و سيره معصومان(ع), خاص است ياعام؟ يعنى تنها به جواز معاشرت و نيك رفتارى با كافرانى كه به عنوان اهل ذمه شناخته مى شوند, اختصاص دارد يا معاشرت با كافرانى را كه به عنوان جهانگرد وارد سرزمين اسلامى مى شوند, در برمى گيرد؟

پاسخ آن است كه آيات و روايات و سيره معصومان (ع) فراگير است. توضيح آن كه:

آيات قرآن كه برجواز معاشرت باغيرمسلمانان دلالت دارند, چنانكه به برخى از آنها اشاره شد, در آنها به گونه عام, سفارش شده است كه با آن دسته از كافرانى كه با شما سر ستيز و عناد ندارند و خواهان صلح و آرامش هستند, به نيكى همزيستى و معاشرت كنيد. همزيستيِ مسلمانان با كافران دوگونه است:

1- كافرانى كه در سرزمينهاى اسلامى زندگى مى كنند و با مسلمانان قرارداد ذمه بسته اند.

2- كافرانى كه در خارج از سرزمينهاى اسلامى زندگى مى كنند و با مسلمانان قرارداد صلح و متاركه جنگ دارند. در فقه از اين نوع قرارداد به عنوان معاهده يا مهادنه ياد مى شود.

آيات ياد شده اطلاق دارد و هر دو گروه را شامل مى شوند. در روايات نيز, نيكيِ معاشرت با هر دو گروه سفارش شده است: هم كافرانِ اهل ذمه و هم كافرانِ مُعاهد.

سيره نيز عام است; يعنى پيامبر(ص) هم با كافران اهل ذمه و هم با كافرانى كه اهل ذمه نبودند و از بيرون سرزمين اسلام به مدينه مى آمدند, به نيكويى برخورد و معاشرت مى كرد. مانند: معاشرت حضرت با يهوديان مدينه با آن كه اهل ذمّه نبودند و يا معاشرت و برخورد حضرت با مسيحيان نجران و…

افزون تر آن كه, در اين روزگار پذيرفتنِ پيمانها و قراردادهاى بين المللى و نشان دادن تعهد و پايبندى نسبت به آنها از سوى توريستهايى كه وارد سرزمين اسلامى مى شوند, به مانند معاهده و پيمانى است كه در گذشته ميان مسلمانان و كافران بسته مى شده است. از همين روى توريستى كه حركت و فعاليّتى متضاد با پيمانهاى بين المللى و مورد توافق در صنعت توريسم انجام ندهد, به سان كافرانِ هم پيمان, جان و مال و حقوق انسانى او بر مسلمانان محترم است.

بنابراين, آموزه هاى دينى كه ارتباط مسلمانان و كافران را بيان مى كنند, از قاعده زمان شموليِ اسلام بيرون نيستند; در هر روزگار و هر عصرى كه زمينه ارتباط ميان مسلمانان و كافران فراهم شود, آن آموزه ها درخور استناد و عمل هستند.

از آيات و رواياتى كه تاكنون بيان شد, دو اصل و قاعده كلى دانسته مى شود:

1- در اسلام, پيوستگى و آمدوشد با غير مسلمانانى كه سر ستيز نداشته باشند و در انديشه خيانت و ضربه زدن به مسلمانان و ملل اسلامى نباشند, باز داشته نشده است.

2- در معاشرت باغير مسلمانان, بايد اصول انسانى و آداب و اخلاقِ انسانى را رعايت كرد و از هر گونه كنش و واكنشى كه ناسازگار عدالت باشد, پرهيز كرد.

فهم عقلى

پذيرش صلح و دعوت مسلمانان به همزيستى با كافران, در شكلهاى: پيمان ذمّه, مهادنه و اَمان, به خاطر آسان گيرى است كه اسلام نسبت به كفار غير حربى روا دانسته است. درحقيقت, خواسته به آنان فرصتِ تفكر بدهد تا خود به انتخاب برسند. درمعاشرت با مسلمانان از نزديك با آموزه هاى اسلام آشنا شوند, فرمانهاى اسلام زندگى را براى انسان شيرين مى كند, دنياى درون و بيرون او را مى سازد, به او آرزو و هدف مى دهد و حريّت و عزّت انسانى اش را شكوفا مى كند. اين مسايل از اسلام بر او آشكار شود و از سر انتخاب به اسلام روى آورد.

پس, پذيرش و روا دانستن همزيستى و تحمّلِ مردمانى كه به كيش و مذهب ديگر هستند, به نوبه خود, تفسير (لااكراه فى الدين) است و پاسخى روشن به اين ادعاى گزاف كه اسلام دين شمشير است.

سپاه اسلام وقتى به سرزمينى وارد مى شد هدفش تنها آن بود كه مردمان را از زير يوغ بردگى جسمى و فكرى برهاند. چشم و گوش آنان را به دنياى آزاد و فراخ متوجه كند, همين و بس. پس از اين مرحله, آنان در انتخاب اسلام و يا پيمان وتعهد همزيستى و مسالمت با مسلمانان آزاد بودند. بسيارى از سرزمينهاى مسلمان نشينِ امروز, در صدر اسلام و زمان فتح, مردمانش بر كيش و مذهب خود باقى بودند, بى آن كه براى اسلام آوردن آنان زور و اجبارى دركار باشد, اما كم كم با شنيدن آموزه هاى اسلام وهمنشينى با مسلمانان, جذب اسلام شدند.

جهانگردى بستر ابلاغ دينى

اگر نهضت دين خواهيِ بشر در اين روزگار مورد توجه قرار دهيم و اين كه بشر امروز نيز از فرو افتادن در تنگناى ماديت و از دست دادنِ هويت معنوى خويش, خسته و وامانده شده و در ژرفاى فطرت خود در جست وجوى فرشته نجات است. در پى فرم و شكلى از زندگى است كه انسان بودنِ او را تفسير كند. او را از چرخه گيج كننده: (كار براى پول و پول براى كار) آزاد كند, تا عطر زندگى به مشامش برسد.

در چنين فضا و موقعيّتى, پيوستگى و آمدوشد از راه رويكرد به صنعت جهانگردى و پذيرش جهانگرد, بى گمان بهترين شيوه براى ابلاغِ پيام اسلام است. زمينه اى است براى ارائه و عرضه آموزه هاى اسلام به گردشگرانى كه چه بسا بسيارى از آنان در پى حقيقتند و مخاطبهايى آماده براى دريافت پيام.

يكى از كارشناسانِ صنعت جهانگردى مى نويسد:

(برداشت عاميانه از گسترش صنعت توريسم, اشاعه فساد و بى بندوبارى است. در حالى كه بررسيها و مطالعات كارشناسانه واقعيتى غير از اين را نشان مى دهد.

برابر دسته بنديهاى انجام شده به وسيله متخصصين امر, امروزه بيش از 13 نوع جهانگرد در جهان وجود دارد كه با انگيزه هاى متفاوت سفر مى كنند… تنها يك گروه از 13 گروه از جهانگردان را بايد در زمره (جهانگردان بى بندوبار) محسوب كرد كه اين گونه افراد نيز قطعاً جمهورى اسلامى را به عنوان مقصد انتخاب نخواهند كرد; چرا كه سواحل جزاير (كارائيب), (هاوايى), (مالديو) و دهها منطقه ديگر در مناطق مختلف جهان به مراتب مهياتر براى خوش گذرانى چنين افرادى است.)[39]

پس, صنعت توريسم را نبايد هم معنا با اتخاذ سياست تساهل و تسامح در برخورد با جريانهاى فرهنگيِ غير دينى دانست, بلكه اين صنعت زمينه و بستر دادوستدهاى فرهنگى و گفت وگوى فكرى و اعتقادى و به تعبير قرآن (جدال أحسن) را به گونه عملى فراهم مى آورد و بى گمان در اين ميان فرهنگ و باورى پايدار مى ماند كه غنى تر و انسانى تر باشد. اسلام, با توجه به غناى دينى و وفاق انسانى كه دارد, همواره درهمين بسترها رشد و گسترش پيدا كرده است.

بهره گيرى پيامبر(ص) از موقعيتهاى جهانگردى

اگر چه اسلام, ابتدا, با فراخوانى پنهانى افراد و سپس با فراخوانى آشكار نزديكان پيامبر(ص) شكل گرفت:

(وأنذر عشيرتك الأقربين.)[40]

و نزديك ترين خويشاوندانت را بيم ده.

اما رواج و نفوذ اين آيين بيش تر از راه مسافران و رهگذرانى كه به مكه و يا سپسها به مدينه مى رفتند, انجام يافت. مسافرانى كه از نزديك با پيامبر(ص), ملاقات مى كردند و در اين ملاقاتها صفحه جانشان صيقل مى يافت. فطرت الهى و وجدان حقيقت جوى درونشان بيدار مى شد و بالاخره از درون فرو مى ريختند و جذب آيين روح بخش اسلام مى شدند.

از روشهاى موفق و مؤثر پيامر(ص) براى انتشار اسلام, بهره گيرى از موقعيت توريستى شهر مكه بود. در ماههاى حرام كافران از سرزمينهاى دور و نزديك و از طايفه هاى گوناگون براى برگزارى مراسم حج به مكه هجوم مى آوردند. پيامبر(ص) از اين فرصت به خوبى استفاده مى كرد و آيين اسلام را بر آنان عرضه مى كرد. آموزه هاى اسلام با بيان دل نشين پيامبر در بسيارى از افراد موثر مى افتاد و در بازگشت به ميان قوم و قبيله خود, از پيامبر و آيين او, به نيكى سخن مى گفتند و افرادى از قبيله خويش شيفته ديدار با پيامبر مى كردند. از اين راه پيامبر توانست در دل تمام قبيله ها جاى باز كند و پيروانى به دست آورد.

نفوذ اسلام به قبيله هاى ساكنِ مدينه, كه ابتدا به هجرت حضرت به آن شهر و شكل گرفتنِ دارالاسلام انجاميد و سپس به صورت مركزى براى گسترش و نفوذ جهانيِ اسلام درآمد, تنها نتيجه و ثمره همان ملاقاتها و تماسهايى بود كه به گونه خصوصى يا عمومى در شهر مكه به هنگام مراسم حج ميان پيامبر و مسافران كافر مدينه انجام مى گرفت.

اگر نگوييم: موقعيت جهانگردى و گردشگرى شهر مكه و بهره بردارى درست پيامبر(ص) از آن موقعيت, عامل اصليِ رشد و گسترش اسلام بوده به واقع بايد آن را به عنوان مهم ترين عامل دانست.

شخصيتهاى برجسته و صحابه بزرگ پيامبر چونان: بلال حبشى, ابوذر غفارى, سلمان فارسى و… در آغاز, كافرانى بودند كه با سفر به دارالاسلام و تماس با پيامبر(ص), به حقايق زلال و نورانى اسلام آشنا شدند و به تمام وجد جذب اسلام و پيامبر گرديدند.

تاريخ اسلام چه بسيار افرادى را نشان مى دهدكه در عين كين و خشم نسبت به اسلام و مسلمانان, وقتى پا به قلمرو اسلام گذاردند و با پيشوايان دين و مسلمانان تماس و معاشرت پيدا كردند, به اشتباهِ درك و فهم خود از اسلام و مسلمانان پى بردند و دگرگون شدند[41]

نتيجه: از اين مقدمات به خوبى دانسته مى شود كه پذيرش جهانگرد و بازگشايى اين صنعت در كشورمان مى تواند تريبون و ابزار مناسبى براى ابلاغ پيام اسلام به انسانهايى باشد كه يا هنوز اسلام به ايشان نرسيده و يا قرائتى ناقص, نادرست و تحريف شده از اسلام شنيده اند. در هر يك از اين دو صورت, اكنون كه امكان ابلاغ و عرضه اسلام از راه ورود جهانگرد و هم سخنى و آمدوشد با او فراهم است, اين مهم اگر هم متعلّق حكم واجب بودن ابلاغ و انذار42 نباشد, دست كم, متعلّق حكم جواز خواهد بود.

بدون ترديد معاشرت پسنديده و خوش رفتارى با جهانگردان غيرمسلمان, جاذبه هاى فرهنگى مى آفريند و روح و فكر آنان را متوجه آموزه هايِ انسانى در اسلام مى كند. اين به نوبه خود به گونه اى دعوت و تبليغ عملى براى دين گسترى در ميان انسانهاست.

حد و مرزهاى آمدوشد با كافران

در قرآن دو دسته از آيات وجود دارد كه حد و مرزهايى براى آمدوشد با كافران, در آنها بيان شده است. يك دسته آياتى است كه مسلمانان را از دوست گرفتنِ كافران باز مى دارد. دسته ديگر آياتى هستند كه دستور ستيز و جهاد با كافران مى دهند:.

* بازداشتن از گرايش و خود باختگى:
(يا ايها الذين امنوا لاتتخذوا عدوّى وعدوّكم اولياء.)[43]

اى كسانى كه ايمان آورديد, دشمن مرا و دشمن خودتان را وليّ مگيريد.

(لايتّخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين.)[44]

مؤمنان, كافران را به جاى مؤمنان دوست نگيرند.

(يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا اليهود والنصارى اولياء.)[45]

اى كسانى كه ايمان آورديد, يهوديان و مسيحيان را اولياء خويش مگيريد.

همان گونه كه مى نگريد در اين دسته از آيات, مسلمان از دوست گرفتنِ كافران بازداشته شده است. در اين جا دو پرسش مطرح مى شود:

1- آيا مضمون اين آيات با آنچه پيش تر در جايز بودن آمدوشد با كافران ياد شد, دوگانگى دارد و به معناى جايز نبودن و حرام بودن معاشرت است؟ پاسخ منفى است به چند دليل:

پيامبر(ص) با وجود آن كه اين آيات نازل شده بود, با كافران متحد و هم پيمان, معاشرت و مراوده مى كرد.

سيره معاشرتى امامان(ع), كه پيش تر به گوشه اى از آن اشاره شد, بى ترديد پس از نزول اين آيات بوده است.

اگر بازداشتن مؤمنان از (تولّى) در اين آيات به معناى بازداشتن آمدوشد با كافران دانسته شود, اين آيات, با صريحِ آياتى كه در آنها به پذيرش همزيستى ومسالمت و نيكى كردن به آنان امر شده است, تنافى پيدا خواهد كرد مانند اين آيه:

(لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين ولم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم.)[46]

پس بى گمان آيات ياد شده, آمدوشد و رفتار نيكو داشتن با كافران را جلوگيرى نمى كند, بلكه در صدد بيان مطلب ديگرى است.

2- اين آيات ازچه چيزى باز مى دارند؟

در اين آيات از (تولّى) و (ولاء) با كافران بازداشته شده است, وليّ از ماده (ولايت) در اصل به معناى مديريت و سرپرستى كردن است. به معناى دوستى كردن نيز به كار مى رود; زيرا وقتى انسان دوستِ كسى مى شود به گونه اى تحت تأثير و اراده دوست قرار مى گيرد و در زندگى و حيات خويش نيز از او اثر مى پذيرد.

بنابراين (توليّ) كه در اين دسته از آيات مطرح شده و از آن بازداشته شده است, به معناى دوستى با كافران است, به گونه اى كه از جهت روحى و احساسات درونى به آنان كشش پيدا كند و در برابر ايشان حالت پيروى و تأثيرپذيرى از خود نشان دهد.

مرحوم علامه طباطبايى درباره مفهوم (تولّى) در اين آيات مى نويسند:

(فإتّخاذ الكافرين اولياء هو الامتزاج الروحى بهم بحيث يؤدّى الى مطاوعتهم و التأثر منهم فى الاخلاق و ساير شؤون الحياة و تصرفهم فى ذلك.)[47]

دوست گرفتن كافران, يعنى از نظر روحى با ايشان به گونه اى در آميخته شود كه به فرمانبرى از آنان بينجامد و در اخلاق, و ديگر شوؤن زندگى از آنان تأثير پذيرد و دراختيار و اراده آنان قرار گيرد.

دوستى مسلمان با كافر اگر به گرايش, خودباختگى روحى و قبولِ سيادت كافر بينجامد و موجب شود كه عزت و شخصيت اسلاميِ او خدشه دار گردد, اين دوستى از نظر قرآن مردود و مورد نهى و نكوهش است. ولى آمد وشد مسالمت آميز با كافران كه به شخصيت و سيادت مسلمانان خللى نرسد, به كلى از مفهوم (تولّى) با كفّار جداست و نه تنها ممنوع نيست, بلكه مورد سفارش آيات و مورد تشويق پيشوايان دين است.

* بازداشتن از ارتباط با كافران مستكبر
(و إن نكثوا أَيْمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فى دينكم فقاتلوا أئمة الكفر إنّهم لا اَيْمان لهم لعلّهم ينتهون.)[48]

و اگر پيمانشان را پس از بستن بگسلند و نيش در دينتان زنند, بايد كه با پيشوايان كفر بجنگيد, زيرا آنان را پيمانى نباشد, تا مگر آنان باز ايستند.

(فلاتطع الكافرين وجاهدهم به جهاداً كبيرا.)[49]

فرمان كافران مبر و با آنان به وسيله قرآن جهاد كن جهادى بزرگ.

در اين دسته از آيات, كفر به عنوان يك وصف اعتقادى, سبب و علت ستيز و جهاد قرار نگرفته است, يعنى قرآن نمى گويد بدان جهت با كافران بستيزيد كه كافرند و ديانتى غير از اسلام دارند. صرف اين كه كسى يا گروهى و يا ملتى به كيش و مذهبى غير از اسلام باشد, اين سبب نمى شود كه مسلمانان بايد با آن كس يا آن گروه و ملت بستيزند و به جهاد برخيزند.

در اين دسته از آيات, براى ستيز و جهاد با كافران به مسائلى غير از كافر بودنِ آنان اشاره شده است. بايد با كافرانى به جهاد برخاست كه نه اسلام مى آورند و نه به پيمان وعهد خود با مسلمانان وفا دارند و بالاتر آن كه مسلمانان را از پيرويِ اسلام خارج مى سازند و به فرمانبريِ خود مى خوانند.

مى گويد: با سردمداران كفر بجنگيد; چرا كه ايشان عهد و پيمانى ندارند; زيرا اگر پيمانى هم ببندند پيمان مى شكنند و طغيان مى كنند. يعنى در برابر ديگر انسانها, هيچ مرزى را براى خود نمى شناسند تا حرمت پيمان با آنان را نگهدارند. بدين جهت همواره در تلاشند كه ديگران را به يوغ طاعت و فرمانبريِ خويش درآورند و بر آنان چيرگى يابند و اين خوى استكبارى و طغيانگرى انسان , بيش تر با كفر اعتقادى همراه است. اما چنين نيست كه تمامى كافران مستكبر و طغيانگر باشند; از اين روى قرآن ميان آنان فرق مى نهد:

(ومن اهل الكتاب من ان تأمَنْه بقنطار يؤدّه إليك ومنهم من ان تأمنه بدينار لايؤدّه اليك الاّ مادُمتُ عليه قائماً ذلك بأنّهم قالوا ليس علينا فى الأميّين سبيل.)[50]

و كسانى از اهل كتاب هستند كه اگر او را گنجينه اى به امانت دهى آن را به تو باز مى دهد و از آنان كسانى هم هستند كه اگر او را دينارى به امانت دهى آن را به تو باز ندهد, مگر آن زمانى كه بالاى سرش بايستى, اين بدان سبب است كه گفتند: در حق مردمِ بى كتاب آسمانى هر چه كنيم بر ما گناهى نيست.

گروهى از كافرانِ اهل كتاب امين هستند و حدّ و عهد نگاه مى دارند و به قراردادها و پيمانهاى خود پايـبندند و كفرِ خود را به تكبّر و طغيان نياميخته اند, ولى گروهى ديگر از آنان نه امين هستند و نه حدّ و عهد مى شناسند. موضع قرآن نسبت به اين دو گروه متفاوت است.

در برابر گروه دوم, هيچ گونه نرمش و مسامحه اى روا نيست. تنها با زبان شمشير و جهاد و قطع هرگونه ارتباطى با آنان بايد سخن گفت; چرا كه جز اين هيچ منطقى را نمى شناسند.

اما در برابر گروه نخست, قرآن بر ايجاد پيوند, همزيستى, آمدوشد, وفاق و تعاملِ نيكو و شايسته تكيه مى كند و حتّى نسبت به اين گروه از كافران, خداوند مى خواهد دشمنى به دوستى بدل گردد:

(عسى الله ان يجعل بينكم و بين الذين عاديتم منهم مودّة واللّه قدير والله غفور رحيم.)[51]

اميد است كه خدا ميان شما و آن كسانى كه با آنان دشمنى كرديد, دوستى قرار دهد و خدا تواناست و خدا آمرزنده اى مهربان است.

نتيجه:

رابطه و معاشرت تا مرزى آزاد است كه:

1- به همدلى و دوستى فرمانبردارانه و زبونانه مسلمان در برابر كافر نينجامد.

2- آمدوشد با كافرانى باشد كه خوى طغيانگرى را بر كفر خويش نيفزوده اند و به قراردادها و حقوق انسانى مسلمانان احترام مى گذارند.

اين دو شرط, كه در بررسى دو دسته آيات به عنوان نتيجه ياد شد, از قاعده (نفى سبيل) يا (عزّت و سيادت) نيز, قابل درك و استنباط است. اين قاعده, در آغاز بحث, توصيف و تبيين شد.

يك ادعاى گزاف

شمارى از نويسندگان سطح نگر و چه بسا كينه ورز, براساس اين دسته از آيات چنين قضاوت كرده اند كه: اسلام ارتباط مسلمانان را با پيروان ديگر مذهبها براساس ابراز دشمنى و تنفّر و اهانت قرار داده و مسلمانان را از دوستى با آنان اكيداً باز داشته است!52

نادرستى اين سخن از آنچه تاكنون بحث و بررسى شد, به خوبى دانسته مى شود. اينان اين آيات را به رأى خويش تفسير كرده اند. از عوامل بيرون از حوزه اعتقاد, كه سبب ستيز و جنگ با كافران مى شود و در همين آيات به آنها اشاره شده, غفلت ورزيده اند و نيز ميان دوستى اى كه موجب شود مسلمان در برابر اراده و خواست كافر زبون گردد و استقلال و عزت و شخصيت اسلاميِ خويش را از دست بدهد كه اين نوع دوستى مضمون اين آيات و ممنوع است و ميان رفتار دوستانه و مراعات حقوق انسانى و آداب و اخلاق معاشرت كه مضمون بسيارى از آيات ديگر است و بدانها سفارش شده, فرق ننهاده اند.

شگفت تر آن كه, اينان قانون ذمّه را نيز در قرآن ناديده گرفته اند. قانونى كه كم ترين مسؤوليت را بر عهده كفّار اهل ذمه مى نهد و در برابر, آنان حقوق ومزايايى در جامعه اسلامى پيدا مى كنند, مانند حفظ جان و اموال و حتى اگر مورد حمله قرار گيرند, مسلمانان وظيفه دارند به عنوان يك شهروند از آنان دفاع كنند. سخن دلسوزانه امام على(ع) با شنيدن ستمى كه دشمنان به زنان يهودى روا داشتند و بسيارى از اين نمونه ها در تاريخ اسلام ثبت است كه اشاره شد.

نگهداشت آيينها و قانونها در آمدوشد

افزون بر آن دو مرزى كه براى همزيستى و آمد وشد با كافران معين شد, در متون دينى, آداب و آيينهاى ديگرى نيز بيان شده است مانند: ابتدا نكردن به سلام بر كافر و يا پرهيز از تماس بدنى با كافر. البته اين محدوديتها بيش تر ناظر به لزوم حفظ استقلال و عزّت مسلمانان در برابر كافر است و تأكيدى براى پيش گيرى از خطر احتمالى نفوذ و سلطه كافران بر مسلمانان; چرا كه نگهداشت اين آيينها و قانونها, مسلمانان را از پيامدهاى ناشايست آمدوشد با كافران نگه مى دارد.

سلام بر غيرمسلمان

در روايات, درباره سلام بر غيرمسلمانان و يا اين كه اگر آنان سلام كردند, چگونه بايد جواب داد, مسائلى وجود دارد و فقها بر اساس روايات, آرايى ارائه كرده اند.

امام صادق(ع) از على(ع) نقل مى كند كه فرمود:

(لاتبدؤوا أهل الكتاب بالتسليم واذا سلّموا عليكم فقولوا: وعليكم.)[53]

در سلام بر اهل كتاب پيشى نگير و هرگاه آنان سلام كردند بگوييد: (وعليكم).

رسول اللّه(ص) فرمود:

(لاتبدأوُا اليهود ولاالنّصارى بالسلام.)[54]

در سلام بر يهود و نصارى پيشى نگيريد.

عبد الرحمن بن حجاج مى گويد: به امام كاظم(ع) عرض كردم:

(أرايت إن احتجت الى الطبيب وهو نصرانى [ان] أسلّم عليه و أدعو له؟
قال: نعم انه لاينفعه دعاؤك.)[55]

آگاه كن مرا كه اگر به طبيب نصرانى نيازم افتاد بر او سلام گويم و براى او دعا كنم؟

حضرت فرمود: بلى, زيرا دعاى تو براى او سودى ندارد.

فقيهان اهل سنّت, در اين باره بر چهار رأيند: بعضى رأى به حرام بودن داده اند و شمارى به مكروه بودن, و شمارى به مباح بودن و گروهى گفته اند: جايز نيست مگر در حال ضرورت و احتياج و يا علتى ديگر[56]

در اين باره, ميان فقيهان شيعه دو رأى وجود دارد: رأى مشهور آن است كه سلام كردن بر كافرانِ هم پيمان, مكروه است. اينان نهى در روايات را تنزيهى دانسته اند[57] اما علامه حلّى رأى بر حرام بودن داده است[58]

صاحب جواهر پس از نقل رأى شهيد بر حرام بودن, مى نويسد:

(وهو كذلك لو كان بسند معتبر, ولم تكن شهرة على ارادة الكراهة منه.)[59]

رأى شهيد به اين كه نهى مطلق, در روايات, بر حرام بودن دلالت دارد, صحيح است اگر سند آنها معتبر باشد و شهرتى نمى بود كه بگويد منظور از نهى, تنزيه و كراهت است.

از اين سخن, دانسته مى شود كه ايشان رأى به كراهت دارد و نظر مشهور را بر مى گزيند.

و اگر مسلمان در يكى از امورش به كافران اهل كتاب احتياج پيدا كند, صاحب جواهر به جوازِ سلام بر كافر رأى مى دهد:

(لو اضطرّ المسلم اليه لكونه طبيباً يحتاج اليه ونحو ذلك لم يكره له السلام عليه ولا الدعاء له.)[60]

اگر مسلمان به مراجعه پزشك نصرانى يا شخصى مانند او, ناچار گردد سلام بر او و دعا بر او, مكروه نيست.

ايشان دليل رأى خود را روايت عبدالرحمن دانسته; يعنى همان روايت سوّم كه در آغاز بحث ياد شد.

از مجموع آرا به دست مى آيد كه براى سلام مسلمان بر كافر بازدارى قطعى وجود ندارد; چرا كه مشهور فقيهان شيعه و بيش تر فقيهان سنّى, بازدارى (نهى) در اين روايات را بازدارى تنزيهى دانسته اند نه بازدارى تحريمى. بنابراين, اگر سلام مسلمان بر كافر, به آن اصل كلى يعنى (اصل عزّت و سيادت) خللى نرساند, منعى از دين براى آن نخواهد بود, بلكه مصداقى روشن از معاشرت نيكو با غير مسلمانان خواهد بود كه در آيات و روايات به آن سفارش شده است.

اما درباره جواب دادن به سلامِ كافران نيز دستوراتى در روايات آمده است:

امام صادق(ع) فرمود:

(اذا سلّم عليك اليهودى والنصرانى والمشرك فقل: عليك.)[61]

هرگاه يهود يا نصرانى يا مشرك برتو سلام كند, درجوابش بگو: (عليك).

ـ امام باقر(ع) فرمود:

(عايشه همسر پيامبر(ص) در حضور رسول اكرم نشسته بود. مردى يهودى وارد شد و هنگام ورود به جاى (سلام عليكم) گفت: (السام عليكم) يعنى مرگ بر شما.

پيامبر در جواب او فرمود: (عليكم).

طولى نكشيد كه يكى ديگر از يهوديان وارد شد, او هم همان گونه سلام كرد.

عايشه سخت خشمگين شد, ولى پيامبر او را دعوت به سكوت كرد.

سپس پيامبر(ص) فرمود:

(فاذا سلّم عليكم مسلمٌ فقولوا: سلام عليكم. واذا سلّم عليكم كافر فقولوا: عليك.)

هرگاه مسلمان بر شما سلام كند بگوييد: (سلام عليكم) و هر گاه كافر بر شما سلام كند بگوييد: (عليك.)[62]

فقيهان براساس اين روايات فتوا داده و گفته اند هرگاه كافر بر مسلمان سلام كند, در جواب گفته مى شود: (وعليكم) يا (وعليك)[63]

علامه حلى بر اين رأى است كه مى توان به غير سلام جواب داد, مانند اين كه بگويد: (هداك اللّه) يا (أنعم الله صباحك)[64]

در اين جا اين نكته در خور توجه است كه آنچه فقيهان درباره محدوديت سلام و جواب سلام غيرمسلمانان بيان كرده اند, با توجه به رواياتى است كه در آنها نوعى كينه توزى و عناد نسبت به مسلمانان ديده مى شود و پاسخ امام(ع) ناظر به چنان فضايى است. ولى در روزگارى كه فضاى معاشرت با كافران از سياست ورزيِ كينه توزانه به دور باشد و زمينه اى براى تأثيرپذيرى مسلمان از كافر نباشد, ارتباط گفتارى محدوديتى نخواهد داشت, بلكه در مقوله معاشرت و ارتباط هر چه ادب انسانى بيش تر رعايت گردد, نفوذ و تأثير سخن بر روح و جان مخاطب افزون خواهد شد.

از آنچه تاكنون بيان شد اين نتيجه به دست مى آيد كه در اسلام برقرار كردن پيوندهاى فردى و آمدوشد با غيرمسلمانان, حتّى با نگهداشت آداب اخلاقى و اجتماعى آزاد است.

موضوعى كه ممكن است اين نتيجه را مورد ترديد قرار دهد, نظريه اى است كه بعضى از فقيهان آن را ابراز كرده اند. اينان بر آن شده اند كه بدن انسان كافر, حتى آنان كه اهل كتابند, نجس است و تماس با بدن او, اگر تَر باشد, نجس كننده است. پس, از آمدوشد و پيوند و تماسى كه موجب نجس شدن تن يا لباس گردد, بايد خوددارى شود.

در اين جا براى بهتر روشن شدن اين موضوع و نيز سنجش ميزان درستيِ اين ديدگاه, شايسته است درباره نجس و يا پاك بودن بدن كافران بررسى مختصر صورت گيرد, به ويژه آن كه در اين بررسى رواياتى ياد مى شود كه ابعاد گوناگون و گسترده همزيستى مسلمانان با كافران را در گذشته نشان مى دهد.

پاك بودن ذاتى اهل كتاب

در اين بحث اصل سخن در آن است كه آيا از متون دينى نجاستِ ذاتى كافرانِ اهل كتاب دانسته مى شود يا نجس بودن عرضيِ آنان. به عبارت ديگر, آيا اهل كتاب به خاطر كافر بودن, در پاره اى روايات نجس شمرده شده اند, يا به سبب آن كه با چيزهاى نجس تماس دارند؟

كسانى كه رأى به نجس بودن كافران دارند مى گويند: روايات بر (نجس بودنِ) كافران دلالت دارد و كسانى كه ايشان را پاك مى دانند مى گويند: اين روايات ناظر به (نجس شدن) آنان است يعنى چون در خوراك, پوشاك و نوشيدنيها, به طور معمول, با چيزهايى سروكار دارند كه از نظر اسلام نجس شمرده مى شوند, مانند: گوشت خوك, شراب و ساير مشروبهاى الكلى, پوست حيوانهاى ذبح نشده و…, تماس با اين چيزهاى خارجى سبب مى شود بدن اينان نجس شود. پس هرگاه بدن آنان به سبب تماس, با اين چيزها آلوده نشود و يا پس از آلودگى شستشو گردد, مانند بدن شخص مسلمان پاك خواهد بود.

اين دو نظريه در گفتار فقيهان شيعه ديده مى شود. البته مشهور بلكه تماميِ ايشان, درباره نجس بودنِ مشركان, هماهنگ مى انديشند, ولى درباره نجس بودنِ كافران اهل كتاب, اختلاف رأى وجود دارد: شمارى از فقيهان پيشين و نيز بعضى از فقيهان پسين كافران اهل كتاب را پاك مى دانند, مانند: شيخ مفيد, شيخ طوسى, عاملى صاحب كتاب (مدارك الاحكام), محقق سبزوارى, مقدس اردبيلى, آخوند خراسانى, مرحوم سيد حكيم و عده اى ديگر[65]

بسيارى از فقيهان معاصرنيز پاك دانسته اند مانند: محمد رضا آل يس, سيد صدرالدين صدر, سيد محسن امين, شهيد صدر67 و آيت اللّه خويى[68]

و از فقيهان حاضر مانند: فاضل لنكرانى[69], شيخ جواد تبريزى,70 مقام معظم رهبرى[71], نورى همدانى[72],عبدالكريم اردبيلى[73], سيد على سيستانى74 و مكارم شيرازى75 و شمارى ديگر, به طهارت كفار اهل كتاب فتوا داده اند. اگرچه برخى از اينان احتياط را نيز ياد كرده اند.

صاحبان نظريّه (پاك بودن اهل كتاب) به روايات زير استدلال كرده اند:

1- عيص بن قاسم مى گويد: از حضرت صادق(ع) درباره هم غذا شدن با يهودى, نصرانى و مجوسى پرسيدم فرمود:

(اگر از غذاى شما باشد و وضوء هم بگيرد [دست خود را بشويد] اشكال ندارد.)[76]

مراد از وضوء گرفتن در اين روايت, همان شستن دست و صورت است, تا اگر نجسى خارجى دارد, برطرف شود.

2- زكريا بن ابراهيم مى گويد: من نصرانى بودم. مسلمان شدم, آن گاه به حضرت صادق عرض كردم: خانواده من بر دين نصرانى هستند, آيا با آنان دريك اتاق با شم و از ظرفهاى آنان غذا بخورم؟

فرمود: آيا آنان گوشت خوك مى خورند؟

گفتم نه.

فرمود: اشكال ندارد[77]

3- ابراهيم بن ابى محمود مى گويد: از امام رضا(ع) پرسيدم كنيز مسيحى كه خدمتكار شماست و شما هم مى دانيد كه مسيحى است, نه وضو مى گيرد [شستشو نمى كند] و نه از جنابتش غسل مى كند, حضرت فرمود:

(اشكالى ندارد وى دستهاى خود را مى شويد.)[78]

4- عبداللّه بن سنان مى گويد: پدرم با حضور من از امام صادق(ع) پرسيد: ذمّى لباس من را به عاريت مى گيرد و مى دانم كه او شراب مى نوشد و گوشت خوك مى خورد و سپس آن را به من باز مى گرداند. اگر بخواهم در آن لباس نماز بخوانم بايد شستشو دهم؟

حضرت فرمود:

(در آن لباس نماز بگزار و لازم نيست بشويى, زيرا لباس تو وقتى به او عاريه دادى پاك بود و اكنون يقين ندارى كه او لباس تو را نجس كرده باشد, پس اشكال ندارد. تا مادامى كه يقين به نجس شدن آن لباس ندارى مى توانى در آن نماز بخوانى.)[79]

از اين روايات به دست مى ايد كه مسأله پاك بودن كافران اهل كتاب امر مسلّمى تلقّى مى شده است و راويان از آلودگيهاى عرضى كافران پرسش مى كردند; زيرا آنان به طور معمول گوشت خوك و شراب مصرف مى كردند.

صاحبان نظريه (نجس بودن كفار اهل كتاب) بر آيه زير و نيز رواياتى استدلال كرده.

* (يا ايها الذين امنوا انما المشركون نجس.)[80]

اى كسانى كه ايمان آورده ايد, مشركان نجسند.

استدلال بر اين آيه در صورتى تمام است كه ثابت شود واژه (نجس) در قرآن به معناى نجسى است كه در اصطلاح فقهى به كار مى رود. براى ما ثابت نيست كه واژه نجس در زمان نزول, همين معناى فقهى اكنون را داشته است. شايد, نجس در آن روزگار به معناى لغوى خود, يعنى پليد و كثيف, بوده باشد; از اين روى, شمارى از فقيهانى كه قائل به نجاست كافرانند, به اين آيه استدلال نكرده اند.

مرحوم علامه طباطبايى مى نويسند:

(وقتى خداوند ممنوع بودن ورود مشركان را به مسجدالحرام, تعليل مى كند به اين كه آنان نجسند, دانسته مى شود كه براى مشركان گونه اى پليدى و براى مسجد گونه اى پاكى و پاكيزگى اعتباركرده است.

و به هرحال, آن گونه پليدى, هر چه باشد, چيزى غير از نجس بودن فقهى است كه با خيسى سرايت كننده نبايد به ايشان نزديك شد.)[81]

اما رواياتى كه به آنها بر نجس بودن كافران استدلال شده است, چند دسته اند در بعضى از آنها از نيم خورده كافران بازداشته شده است,82 پاره اى ديگر مسلمانان را از هم غذا شدن با كافران در يك طرف باز مى دارند[83], پاره اى ديگر از شست و شوى بدن در گنداب حمامهايى كه انسانها از هر كيش و مذهب خود با آن شسته اند, باز مى دارند,84 دسته اى ديگر, از خوردن و آشاميدن در ظرفهاى كافران منع مى كند[85], و نيز پاره اى ديگر رواياتى است كه در آنها, امام(ع) مى گويد: وقتى با غير مسلمان دست مى دهى, دستت را بشوى[86]

اشكال:

1- درنگ و بررسى نشان مى دهد كه معيار و ملاكِ بازدارندگى در اين روايات وجود نجاستهاى عرضى و خارجى است كه كافران از آنها دورى نمى كنند.

2- بازدارندگى در اين روايات, با شواهدى كه يافت مى شود, بر كراهت و تنزيه حمل گردد.

آيت اللّه خويى, پس از بررسى اين دو دسته از روايات, آن رواياتى كه بر پاك بودن اهل كتاب دلالت دارند, از جهت سند تمام و از جهت مضمون و دلالت نيز صريح شمرده و مى نويسد:

(مقتضى الجمع العرفى بين الطائفتين حمل اخبار النجاسة على الكراهة لانّ الطائفة الثانيه صريحة أو كالصريحة فى طهارتهم و الطائفة الأولى ظاهرة فى نجاسة اهل الكتاب.)[87]

جمع عرفى ميان اين دو دسته از روايات اقتضا مى كند كه نهى در رواياتِ نجس بودن كافران بر كراهت حمل شود; زيرا مضمون رواياتى كه از آنها پاك بودن كافران اهل كتاب دانسته مى شود, به صراحت بر پاك بودن آنان دلالت مى كند, ولى دسته ديگر از روايات صراحت درنجس بودن كافران ندارد, بلكه ظهور بر اين مطلب دارد.

شيخ محمد جواد مغنيه از اين روايات, نيكو پاسخ مى دهد:

(در برابر اخبارى كه برنجس بودن كافران استدلال شده, اخبار ديگرى بر پاك بودن آنان دلالت دارند كه از نظر دلالت, روشن تر و از نظر شمار, بيش تر و از جهت سند نيز كم تر از آنها نيستند.

پس اگر رواياتِ نجس بودن كافران را بر گزينيم و رواياتِ پاك بودن را واگذاريم, ضعيف را بر اقوى و كم تر را بر بيش تر مقدم كرده ايم.

و اگر هم تساوى و برابريِ اين دو دسته روايات را با يكديگر بپذيريم در اين صورت يا باور به سقوط دو مخالف با هم داريم كه بايد به اصل پاكى انسان رجوع شود, و يا به تخيير در انتخاب باور داريم, پس روايات پاك بودن كافران را بر مى گزينيم.)[88]

با توجه به بررسى اجمالى كه گذشت, دست كم اين دانسته مى شود كه نظريّه (نجس بودن اهل كتاب) مورد اتفاق فقها نبوده و نيست و چنانكه ديديم دليها و مدركهاى اين نظريه, كاملاً قابل بحث و مناقشه است. افزون آن كه اگر در اين زمينه به بحث و بررسى اى گسترده و پرحوصله پرداخته شود نه تنها پاك بودن كافران اهل كتاب كه پاك بودن ذاتى انسان با هركيش و مذهبى به دست مى آيد[89]

دعوت و ميهمانى

بنابراين, مسائلى كه به طور معمول در معاشرت با غير مسلمانان اجتناب ناپذير است, مانند دست دادن و يا هم غذا شدن و با آنان بر سر يك ميز غذا نشستن از جهت رعايت پاكى و نجسى براى مسلمان منعى وجود نخواهد داشت, مگر آن كه عامل ديگرى مسلمان را از اين كار باز دارد مانند آن كه غذا مال غيرمسلمان باشد از موادى تهيه شده باشد كه در اسلام بازداشته شده است مانند گوشت خوك.

عيص بن قاسم مى گويد: از حضرت صادق(ع) درباره هم غذا شدن با يهودى و نصرانى پرسيدم؟

حضرت فرمود:

(لابأس اِذا كان من طعامك.)[90]

اگر از غذاى شما باشد, اشكال ندارد.

منظور امام(ع) آن است كه اگر غذا از موادى تهيه نشده باشد كه در اسلام از خوردن آن بازداشته شده است در اين صورت مى تواند با كافر هم غذا شود. مى تواند غير مسلمان را به صرف غذا و اشاميدنى دعوت كند و يا دعوت او را بپذيرد به شرط آن كه خوردنى و يا آشاميدنى از نظر اسلام پاك و حلال باشد.

هديه دادن

هديه دادن به غير مسلمان و يا هديه گرفتن از ايشان منعى ندارد, بويژه اگر اين كار سبب تلطيف و تصحيح موضع فكريِ او درباره اسلام و مسلمانان گردد و او را به فرهنگ و آموزه هاى اسلامى نزديك كند.

پيامبر(ص) براى جذب غيرمسلمانان از اين روش استفاده مى كرد. در سال پنجم هجرت, حضرت به منظور دل جويى از مردم مكه, براى ابوسفيان مقدارى خرماى رطب به عنوان هديه فرستاد و ابوسفيان نيز هديه اى براى حضرت فرستاد[91]

صاحب جواهر, در كتاب زكات, رأى پاره اى فقيهان را كه گفته اند سهم (مؤلفه قلوب), در اين روزگار مورد ندارد و ويژه دوران حضور معصومان(ع) بوده است, ضعيف مى شمارد و بر آن است كه در هر عصرى مى توان براى دل جويى و جذب غيرمسلمانان به سوى اسلام, از درآمد زكات استفاده كرد. سپس سخن استادش, مرحوم كاشف الغطاء را ياد مى كند كه گفته است:

(ولو حصل تأليفهم بلين الكلام وحسن السيره اقتصر على هذا الحال ولم يبذل المال.)[92]

اگر با گفت و گو و تفاهم مؤدبانه و معاشرت و رفتار نيكو, غيرمسلمانان دل جويى شوند و با مسلمانان هم آهنگ و هم دل گردند, به اين كار بسنده مى شود و از درآمد زكات براى چنين كارى استفاده نمى شود.

اما صاحب جواهر, براى انجام اين مهم, استفاده از درآمد زكات را نيز جايز مى داند.

به هر روى, آن چه از كردار و رفتار كه معاشرت نيكو با جهانگردان غيرمسلمان محسوب گردد مشمول دلالت آيات, روايات و سيره معصومان(ع) خواهد بود و مورد سفارش و توصيه دين. مهم در اين معاشرت آن است كه شخص مسلمان از اين فرصت مناسب و مهيّا, به تواند به سود مكتب و گسترش باورها و آموزه هاى اسلام استفاده كند و با نگهداشت ادب در معاشرت با غير مسلمانان, بر حفظِ تفكر, هويت, شخصيت و فرهنگ اسلامى خود, دغدغه و دل مشغولى داشته باشد.

از مجموع اين بررسى, اين اصول كلى در روابط فردى با غيرمسلمانان به دست آمد:

1- در اسلام, آمدوشد و همزيستى با غيرمسلمانانى كه رفتار و انديشه ستيز و خيانت نداشته باشند, بازداشته نشده است, بلكه مسلمانان به همزيستى و پيوند مسالمت آميز با آنان خوانده شده اند.

2- رعايت اصول انسانى و آداب و اخلاق نيك در معاشرت و آمد وشد با غير مسلمانان, مورد سفارش دين است و از هرگونه كنش و واكنشى كه ناسازگار اصلِ عدالت در رفتار باشد, بازداشته شده است.

3- همزيستى با غيرمسلمان, نبايد به مرز همدلى و دوستيِ فرمانبردارانه در برابر او بينجامد.

4- اسلام, معاشرت و ارتباط دوستانه با آن دسته از كافران كه خوى سركشى و منش استكبارى را بر كفر خود افزوده اند, روا نمى داند و از مسلمانان مى خواهد كه هيچ گونه پيوندى با آنان نداشته باشند.

ولى آمد و شد دوستانه با غير مسلمانانى كه سر ستيز و خيانت ندارند, روا مى داند.


پى نوشتها: [1] سوره (نساء), آيه141 .
[2] سوره (منافقون), آيه8 .
[3] (جواهر الكلام), محمد حسن نجفى, ج136/21, بيروت.
[4] (وسايل الشيعه), شيخ حرّ عاملى, ج376/17, ح11 بيروت; (من لايحضره الفقيه), شيخ صدوق, ج243/4.
[5] (جواهر الكلام), ج334/22 ـ 335 و ج284/21; (احكام اهل الذمه), ابن قيم, ج276/1.
[6] (قواعد الفقهيه), بجنوردى, ج162/1, اسماعيليان.
[7] (مبسوط), شيخ طوسى, ج79/2, مرتضوى.
[8] (وثائق السياسيه), محمد حميد الله 519/, بيروت.
[9] سوره (انفال), آيه 61.
[10] (حقوق اقليتها), عميد زنجانى41, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, تهران.
[11] سوره (نساء), آيه 94.
[12] (نهج البلاغه), ترجمه شهيدى338 .
[13] سوره (بقره), آيه 109.
[14] سوره (حجر), آيه 85.
[15] (الميزان فى تفسير القرآن), علامه محمد حسين طباطبايى, ج190/12, بيروت.
[16] (تفسيرنمونه), مكارم شيرازى, ج128/11 ـ 129, دار الكتب الاسلاميه.
[17] سوره (نحل), آيه 126.
[18] (بحارالانوار), علامه مجلسى, ج216/16, ح5, بيروت. (لم يبعثنى ربى عزوجلّ بان اظلم معاهداً ولاغير.)
[19] سوره (نساء), آيه 90.
[20] (سنن ابى داوود), ج171/3, بيروت دارالاحياء.
[21] (اصول كافى), كلينى ج540/3, ح8, بيروت.
[22] (سيماى كارگزاران), على اكبر ذاكرى, ج430/2, دفتر تبليغات اسلامى.
[23] (نهج البلاغه) ترجمه شهيدى27/ ـ 28.
[24] سوره (ممتحنه), آيه 9.
[25] سوره (بقره), آيه 83.
[26] سوره (عنكبوت), آيه 46.
[27] (الميزان), ج137/16 ـ 138.
[28] (تحف العقول), حرّانى213/, بيروت.
[29] (وسائل الشيعه), ج49/11, ح1.
[30](صحيح بخارى), ج102/7 ـ 103, ح1336 و 1337; (بحار الانوار), ج273/78.
[31](الوثائق السياسيه), محمد حميداللّه 62, بيروت. در ترجمه ازترجمه دكتر مهدوى دامغانى استفاده شد: ((وثائق) ترجمه و تحشيه از دكتر محمود مهدوى دامغانى).
[32] (احكام اهل الذمه), ج269/1.
[33] (بحارالانوار), ج107/50, ح26; (سنن ابى داوود), ج171/3, 3055.
[34] (سنن ابى داوود), ج185/3, حص3095.
[35] (حقوق اقليتها)224/ به نقل از (روح الدين الاسلامى)262/.
[36] (سنن ابى داوود), ج184/3.
[37] (بحارالانوار), ج15/18, ح41.
[38] (وسايل الشيعه), ج493/8.
[39] روزنامه (اطلاعات), 31, ارديبهشت 5/1376.
[40] سوره (شعراء), آيه 214.
[41] ر.ك (احتجاج), شيخ طبرسى.
[42] سوره (توبه), آيه122 .
[43] سوره (ممتحنه), آيه 1.
[44] سوره (آل عمران), ايه 28.
[45] سوره (مائده), آيه 51.
[46] سوره (ممتحنه), آيه 9.
[47] (الميزان), ج151/3.
[48] سوره (توبه), آيه 12.
[49] سوره (فرقان), ايه 52.
[50] سوره (آل عمران), آيه 75.
[51] سوره (ممتحنه), آيه 7.
[52] (حقوق اقليتها)238/ به نقل از (التعصب والتامح تبين المسيحيه و الاسلام)36/ ـ 38.
[53] (اصول كافى), ج648/2, ح2.
[54] (صحيح مسلم), ج1707/4, بيروت.
[55] (اصول كافى), ج650/2, ح8.
[56] (الاستعانة بغير المسلمين), على الطريقى29/ ـ 30 به نقل از (شرح النووى على صحيح المسلم),ج144/14 ـ 145, بيروت.
[57] (جواهرالكلام), ج279/21.
[58] (تذكرة الفقهاء) علامه حلى, ج446/1, مرتضوى.
[59] (جواهر الكلام), ج279/21.
[60] (همان مدرك)280/.
[61] (اصول كافى), ج649/2, ح4.
[62] همان مدرك648/, ح1.
[63] (جواهر الكلام), ج279/21.
[64] (تذكرة الفقهاء), ج407/1.
[65] (طهاره الكتابى), ابراهيم جناتى25 .
[66] (فقه الامام جعفرالصادق), محمد جواد مغنيه, ج33/1.
[67] (الفتاوى الواضحه), شهيد صدر319/.
[68] (التنقيح), آيت اللّه خويى, ج53/2. در پايان بحث, حكم به احتياط لزومى داده اند.
[69] (توضيح المسايل), مسأله 114.
[70] (توضيح المسايل), /
[71] (اجوبة المسائل)97/.
[72] (توضيح المسايل)32/.
[73] (توضيح المسايل21/.
[74] (توضيح المسايل)26/.
[75] (توضيح المسايل23/.
[76] (وسائل الشيعه), ج473/16, ح1.
[77] (همان مدرك), ج3.
[78] (همان مدرك), ج1020/2, ح11.
[79] (همان مدرك), 1095/, ح1.
[80] سوره (توبه), آيه 28.
[81] (تفسير الميزان), ج229/9.
[82] (وسايل الشيعه), ج158/1 ـ 159.
[83] همان مدرك, ج471/16.
[84] همان مدرك, ج158/1.
[85] همان مدرك165/.
[86] (اصول كافى), ج650/2, ح10 و 12.
[87] (التنقيح), ج52/2 ـ 53.
[88] (فقه الامام جعفرالصادق), ج33/1.
[89] مجله (فقه), شماره 7 و 11/8 ـ 216.
[90] (وسايل الشيعه), ج473/16, ح4.
[91] (وسايل الشيعه), ج473/16, ح4.
[92] (جواهر الكلام), ج343/15.
نام کتاب : فقه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 14  صفحه : 7
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست