responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 131  صفحه : 3
رهنمودهاى آيت اللّه سيدعبدالكريم موسوى اردبيلى در ديدار با نويسندگان مجله حوزه


حوزه: بسم الله الرحمن الرحيم. خدمت حضرت عالى رسيديم تا عرض سلامى داشته باشيم و گزارش كوتاهى از كارنامه دو دهه مجله حوزه ارائه بدهيم و از پيشنهادها و رهنمودهاى شما براى گامهاى بعدى بهره ببريم. مجله حوزه در دو دهه كار و تلاش خود, همه توان خود را به كار بسته, تا آسيبها و آفتهاى حوزه هاى علميه را بشناسد و پس از بررسى همه سويه آنها, در قالبى كه مسأله آفرين نباشد و خود سبب يك سرى آفتها نگردد, به اهل نظر ارائه دهد و همه كسانى را كه براى زدودن آنها از ساحَت حوزه ها, مى توانند نقش آفرين باشند, برانگيزاند.
چون دست اندركاران و گردانندگان مجله حوزه, بر اين باور بوده و هستند كه حوزه هاى علميه اگر آن به آن, خانه تكانى نشوند و فكرهاى رسوب گرفته و درآميخته با اوهام, پندارها و خرافه ها, كه به خاطر بعضى از سهل انگاريها, بى فكريها و يا خالى بودن ميدان, از مردان فكر و انديشه, قارچ گونه رشد مى كنند و دامن مى گسترانند, جاى خود را به انديشه هاى زلال, برگرفته از سرچشمه هاى ناب, راهگشا, دگرگون آفرين و روشنايى بخش و ظلمت شكن, ندهند, خود بازدارنده و سد بزرگى در راه تعالى و پيشرفت جامعه و گسترش اسلام ناب و آموزه هاى دگرگون آفرين آن خواهند بود. از اين روى, تمام هم خود را بر اين قرار دادند كه انديشه هاى دقيق و درست را بگسترانند و مقوله هايى را در بوته بررسى بنهند كه به حركت اصلاحى حوزه, ناب انديشى و جريان بزرگ روشن انديشى دينى, كه انقلاب اسلامى ايران, بر پايه هاى آن استوار گرديده, يارى رساند.
در اين حركت, بسيار كسان, علاقه مندانه و از سر درد و عشق, ما را يار و ياور بوده اند: عالمان, طالب علمان, دانشگاهيان و فرهيختگان. اينان, انديشه هاى روشن شان را بر راه ما تابانده اند, تا هميشه و در همه حال در راه روشن گام بزنيم و آن چه را عرضه مى داريم, روشنايى بيافريند.
آن چه در اين بيست و اندى سال عرضه داشته ايم, دستاورد يك كار جمعى و گروهى است و استوار بر انديشه جمع. هر مقاله و مقوله اى كه در برگ برگ اين صحيفه بازتاب يافته, از بوته نقد جمع, گذر داده شده و پس از صيقل يافتن و شفاف شدن, چاپ و در دسترس اهل فكر قرار گرفته است.
كار در هر شماره اى اين گونه انجام مى گيرد: در ابتدا, گروه سياستگذارى مجله, در جلسه هاى گوناگون به موضوع يابى مى پردازد و موضوعات مورد نياز هر برهه اى را از چند زاويه مطالعه مى كند و چند موضوع را براى شماره مورد نظر برمى گزيند و در جلسه اى با حضور نويسندگان و محققان مجله, طرح و پس از بررسيهاى فراوان, هر موضوعى به يكى از محققان, برابر ذوق, علاقه و گرايشى كه دارد, واگذار مى گردد كه او پس از مطالعه همه جانبه موضوع و منبع يابى و رجوع به منابع, طرح خود را ارائه مى دهد و طرح, در جلسه (طرح و برنامه) از جهت ساختار, هدف گيريها و منابع, بررسى مى شود و پس از پيشنهادها و حك و اصلاحها, نويسنده موظف مى شود براساس طرح تصويب شده, مقاله خود را بنگارد.
پس از اين كه مقاله نگاشته شد, به مسؤول گروه تحقيق ارائه مى شود, تا او پس از مطالعه و يادآورى نكته هاى لازم به نويسنده, مقاله را براى بررسى در هيأت تحريره آماده سازد. مقاله كه آماده شد, تكثير و به اعضاى هيأت تحريريه, براى مطالعه و اظهارنظر داده مى شود. اعضاى هيأت تحريريه در جلسه اى گردهم مى آيند و ديدگاه هاى خود را درباره مقاله, از حيث برابر بودن با آن چه در (طرح و برنامه) تصويب شده, هدف گيريها, نثر, نو بودن, سازگارى با شرايط روز و منابع, ارائه مى دهند و اگر مقاله نمره لازم را آورد و امتيازهاى آن به حدّ نصاب رسيد, به نويسنده داده مى شود تا كاستيهاى آن را برطرف كند و اگر امتيازهاى آن به حدّ نصاب نرسيد و نمره لازم را نياورد, ردّ مى شود و نويسنده ناگزير است كه مقاله را دوباره بنگارد.
پس از اين كه مقاله در هيأت تحريريه تصويب شد, به بخش ويراستارى تحويل مى شود و در اين بخش, روى نثر و محتواى مقاله كار مى شود و كمبودها و كاستيها برطرف و منابع بازبينى مى گردد و اگر لازم بود, به طور كلى بازنويسى و آن گاه براى تايپ, غلط گيرى و صفحه آرايى به مسؤول چاپ سپرده مى شود, تا اين مرحله ها را پى گيرى كند.
به اين ترتيب, تاكنون 123 شماره و هر شماره اى در 200 صفحه و گاه در 300 صفحه به چاپ رسيده و به اهل فكر تقديم گرديده است.
اداره مجله حوزه, هم كارهاى اجرايى و هم كارهاى تحقيقاتى آن, شورايى بوده و هيچ گاه به گونه فردى درباره آن تصميم گيرى نشده است كه اميدواريم اين روند و روش, كه در نوع خود, بى نظير, يا كم نظير است و مى تواند الگويى باشد براى اهل فكر و فرهنگ, ادامه يابد, تا دست اندركاران و نويسندگان آن, از اين راه, بتوانند بهتر و به گونه شايسته تر در راه گسترش فكر و فرهنگ دينى و يارى رساندن به اصلاح گران حوزه, خدمت كنند.
از آن جا كه مجله حوزه, اگر توانسته مشعلى برافروزد و برافرازد و در بين رسانه هاى گسترش دهنده انديشه هاى ناب اسلامى جاپايى براى خود باز كند, در پرتو رهنمودهاى روشن عالمان روشن بين و روشن ضمير بوده است كه اميدواريم هيچ گاه از ما دريغ ندارند و به روشنى كاستيها را بگويند و برگ برگ كار ما را در بوته نقد بگذارند و سره را از ناسره بازشناسانند, تا در گامهاى بعدى, كم عيب تر ظاهر شويم و با به كار بستن طرحها و پيشنهادهاى آنان, كارى درخور و شايسته نام بلند حوزه علميه تقديم كنيم.
اكنون, از حضرت عالى مى خواهيم, با نگاهى به گذشته مجله حوزه, نكته هايى را كه بايسته مى دانيد در آينده و گامهاى بعد سرلوحه كار قرار دهيم و بر آنها پاى فشاريم, يادآور شويد و ما را از رهنمودهاى سازنده و تجربيات راهگشاى خود بهره مند سازيد.
استاد: بسم الله الرحمن الرحيم. كار شما, كار بسيار خوبى است. كار شما, كار بسيار لازم و مفيدى است. الآن, دوره اى نيست كه هركس در لاك خودش فرو برود و بگويد كارها را خدا خودش انجام مى دهد. نخير. اين ما هستيم كه بايد به پا خيزيم و كارها را انجام دهيم. خوبيها را گسترش دهيم و در معرض قرار بدهيم.
در كارهايى كه انجام داده و مى دهيد, ان شاءالله, پيش خدا مأجور هستيد.
اما اين كه بنده حضورتان چيزى عرض كنم. چند نكته را يادآور مى شوم:
1. بايد هر موضوع و كارى را كه شروع مى كنيد, ريشه اى به آن بپردازيد, تا به نتيجه درستى برسيد.
مرحوم شهيد بهشتى, دنبال هر كارى كه مى رفت, به طور ريشه اى به آن مى پرداخت. لذا كارهايى را كه شروع مى كرد, تا به نتيجه برساند, زياد طول مى كشيد. روى همين برنامه, آقايى به طنز مى گفت:
(آقاى بهشتى مى گويد: دنيا را بايد اصلاح كرد. و دنيا اصلاح نمى پذيرد, جز اين كه پدر و مادرها اصلاح شوند. پس, پيش از اصلاحِ دنيا, بايد به فكر پدرها و مادرها بود. افراد خوب را با هم جفت كرد, تا از آنان, فرزندان صالح به دنيا بيايند. آنان را خوب تربيت كرد, تا از نسل آنان دنيا اصلاح شود. يعنى با تكثير نسل تربيت شده, دنيا اصلاح بشود)
به اين فكر افتاديم بايد بازنگرى در اسلام انجام بگيرد. ايشان مى گفت:
(هيچ چيز را نبايد مسلّم بگيريم, حتى قرآن را. بايد از قرآن شروع كنيم و كم كم جلو بياييم.)
دكارت1 مى گفت:
(من مى خواستم كارى بكنم, در عمل شك كردم. حتى در خودم. بعد, از خودم شروع كردم. گفتم: اگر در هر چيزى شك كنم, در اين شك نمى كنم كه مى انديشم. پس اگر مى انديشم و فكر مى كنم, پس من هستم. از همين جا شروع كردم.)
شهيد بهشتى مى گفت: بايد از قرآن شروع كنيم, براى اين منظور, 40 پرسش مطرح كرد. ما هر يك از پرسشها را تجزيه كرديم, شمار پرسشها از صد به بالا رفت.
گفت:
(اول بايد ببينيم, چه گفته اند, بعد ببينيم, چيزى اضافه بر آن, مى توانيم بگوييم, يا خير؟)
براى طرح اين چهل پرسش, از دوره پيامبر(ص) شروع كرد و آمد جلو.
شهيد بهشتى روى قرآن كار كرده بود. از ديدگاه هاى خاورشناسان, درباره قرآن آگاهى داشت. يك خاورشناس معروف آلمانى, به نام نولدكه,2 كتابى نوشته بود با عنوان: (تاريخ قرآن)3 كه در آن قرآن را برگرفته از آيين يهود دانسته بود.
شهيد بهشتى, چون آلمانى مى دانست, آن را ترجمه كرد. تا آن زمان, اين كتاب ترجمه نشده بود.
نولدكه, روى اين اثر خيلى كار كرده بود. حتى وصيت كرده بود: پس از مرگش روى اين كتاب كار شود و دامنه تحقيقات آن گسترش يابد.
پس از مرگ وى, گروهى روى اين اثر كار كرده بودند. جزءجزء اسلام را, به گمان خود, نشان داده بودند كه اسلام آنها را از كجا گرفته است.
منظورم اين است كه شهيد بهشتى با توجه به آن چه درباره قرآن گفته شده بود, پرسشهايى را مطرح كرد. آن هم به گونه ريشه اى. نه اين كه همه چيز را مسلّم بگيرد, بعد بيايد درباره آنها سؤال طرح كند.
از جمله مسائلى كه مى گفت: بايد به گونه ريشه اى درباره آن به بحث پرداخته شود, علوم ائمه اطهار بود. به اين نحو كه: آيا آن چه حضرت على(ع) مى داند, خداوند به او آموخته است. على(ع) دانش خود را از خداوند ياد گرفته بود و به كار مى بست. يا خير از پيامبر ياد گرفته بود. يا هيچ كدام نبود و او با تلاش خودش به اين رتبه رسيده بود؟
در كل, علوم ائمه اطهار(ع) از كجا سرچشمه مى گيرد؟ از وحى, يا الهام و….
در روايات گوناگون آمده است كه امام صادق(ع) مى فرمايد: آن چه دارم از پدرم ياد گرفته ام و او از پدرش و… ريشه را به پيامبر(ص) مى رساند.4 و يا مى فرمايد از قرآن استفاده كرده ام.5
براى تحقيق در اين باره, ايشان بر اين نظر بود كه بايد كار گروهى انجام بگيرد. از اين روى, گروهى تشكيل داد كه در اين باره به پژوهش بپردازند. در اين جمع, اين جانب و آقايان: امامى كاشانى, مهدوى كنى, سيد اسماعيل زنجانى, حضور داشتيم. از آقاى شهيد مطهرى دعوت شد. ايشان گفت: يك كار ناتمام دارم, آن را تمام كنم, به جمع شما مى پيوندم. چند نفرى هم به ما كمك مى كردند. بنا شد كتابى بنويسيم با عنوان: علوم ائمه از كجاست؟ شهيد بهشتى, در اين مدت كه روى علوم ائمه كار مى كرديم, كتابى نوشت به نام: منشأ علوم ائمه. يك كتاب هم من نوشتم. با هم تبادل اطلاعات مى كرديم. يك هفته مى نوشتيم, من نوشته هايم را براى بررسى و اظهار نظر به ايشان مى دادم و ايشان به همين منظور نوشته هايش را به من مى داد. اين تحقيق به خوبى پيش مى رفت. تا اين كه برخورد كرد با انقلاب اسلامى, به رهبرى امام خمينى. ناگزير كار را رها كرديم و به مسائل انقلاب پرداختيم. كتابى كه من نوشته بودم, پيش من بود و كتابى كه ايشان نوشته بودند, پيش خودشان بود.
وقتى كه حزب جمهورى اسلامى تشكيل شد, ما همه مدارك را به آن جا برديم. يك كتابخانه تخصصى هم تشكيل داده بوديم, آن را هم به آن جا برديم. پس از اين كه ايشان شهيد شد, سرنوشت ما جور ديگر شد. من, به طور كامل, اين تحقيقى را كه با شهيد بهشتى انجام داده بوديم, فراموش كرده بودم. تا اين كه خانمى از منسوبين ما خوابى ديده بود و آن خواب مرا برانگيزاند كه كار را به طور جدى ادامه بدهم.
اين خانم و شوهرشان, بسيار متدين و باتقوا هستند. اين زن و شوهر, به امام خمينى علاقه ويژه دارند. پيش از آمدن امام به ايران, نذر كرده بودند: اگر امام, سالم به مملكت بيايد و به اداره كشور بپردازد, تا امام زنده است, پنج شنبه ها و جمعه ها را روزه بگيرند. با اين كه امام از دنيا رفته است, اين دو, هنوز هم پنج شنبه ها و جمعه ها را روزه مى گيرند.
اين خانم, هيچ اطلاعى از دوستى من با شهيد بهشتى و اين كه كار تحقيقى را با هم انجام مى داده ايم, نداشت. با اين حال, شهيد بهشتى را در خواب مى بيند و شهيد به ايشان مى گويد:
(به آقاى اردبيلى بگو, كار مشتركى كه آن همه زحمت روى آن كشيديم, چرا رها كرده است و آن را به سرانجام نمى رساند.)
من به آقاى خامنه اى گفتم: كتابخانه تخصصى را كه ما به حزب جمهورى اسلامى آورديم و نوشته ها و فيشها را به ما بدهيد.
ايشان گفتند: اينها, مال حزب جمهورى اسلامى است.
گفتم: اين كتابخانه تخصصى, مال من و شهيد بهشتى است. كتابهاى جمع آورى شده در اين كتابخانه, مربوط به كار ديگرى است. من و شهيد بهشتى كتابهاى اين كتابخانه را خريده و پشت آنها هم نوشته ايم.
بالأخره قرار شد: هر كتابى كه پشت نويسى شده و هرچه مربوط به پژوهش ماست, از مقاله و فيش, به ما بدهند. ما هم كسى را فرستاديم كه كتابهاى پشت نويسى شده و نوشته ها و مدارك را جدا كند و به ساختمان ديگرى انتقال بدهد كه متأسفانه در اين جابه جاييها, تعدادى از كتابها از بين رفت و نوشته هاى من هم درباره علوم ائمه گم شد. از فرزندان شهيد بهشتى درباره كتاب ايشان: منشأ علوم ائمه, پرسيدم, گفتند: اثرى از آن نيست!
بعد ما آمديم همان كار را به همان صورت, البته به آن صورت كه نه, با مرتبه اى از آن صورت, با كمك آقايان فضلا, ادامه داديم. فكر مى كنم بيش از هزار عنوان شده باشد.
2. در حوزه هاى علميه, كارها بايد تخصصى بشود. در هر موضوعى و هر علمى, عده اى بايد باشند كه به طور تخصصى كار بكنند: در فقه, اصول, كلام, ادبيات عرب, رجال, تفسير, تاريخ اسلام. شما هم در مجله اى كه نشر مى دهيد, بايد هر موضوعى را به طور تخصصى وارد شويد.
براى بازسازى تاريخ اسلام و نوشتن تاريخ كامل, نبايد به همان كتابهاى مشهور تاريخى اكتفا كرد. بسيارى از نكته ها و فرازهاى تاريخى در جاهايى آمده كه انسان گمان نمى كند. مثلاً, وسائل الشيعه, روايات شيعه را بيان مى كند; اما وقتى در باب باب آن به مطالعه مى پردازيم, به مطالب ديگرى, از جمله مطالب و نكته هاى بسيار مهم تاريخى بر مى خوريم كه بسيار راهگشا و قابل توجه است. مطالبى كه در هيچ كتاب تاريخى آنها را نمى بينيم. مثلاً در وسائل الشيعه آمده است:
امام صادق, عليه السلام, بر جنازه زيد بن على, در حالى كه بر روى چوبه دار بود, نماز خواند.
از امام رضا(ع), مى پرسند: بر مصلوب چگونه بايد نماز خواند؟
حضرت در پاسخ, چگونگى نماز خواندن جدش, امام صادق را بر جنازه عمويش زيد, كه بر بالاى دار بوده است, شرح مى دهد.6
ييا حضرت امير(ع) وقتى دخترش, زن عمر, با فرزندش, سر زا رفت, نماز را چگونه خواندند؟
اين مطلب در تاريخ نيامده است; اما در روايات آمده است. روايت مى گويد: اول بچه را گذاشتند و پشت بچه مادرش را گذاشتند آن گاه نماز بر ميت خوانده شد.7
در كتابهاى روايى, از اين دست مسائل تاريخى بسيار داريم, گرچه در قالب بيان مسأله و حكمى از احكام شرعى. اهل علم, بايد اين طور چيزها را ببيند. به روايات بايد رجوع كند و به دقت به مطالعه آنها بپردازد, نكته ها و مطالب مورد نياز را دربياورد.
امروزه, خيلى چيزها را به اسلام مى بندند و مى گويند: اسلام اين طور مى گويد. اهل علم بايد آگاه باشد و اهل مطالعه و دقت, نگذارد چيزهايى كه به اسلام ربطى ندارند, به نام اسلام, اين جا و آن جا گفته شود و رواج يابد.
مثلاً كسى مى خواهد ورزشگاه را تعريف كند, از ضرورت ساختن آن سخن بگويد, مى گويد: ساختن ورزشگاه, بهتر است از ساختن مسجد! يا ثواب مسجد را دارد.
آن يكى مى خواهد مردم را تشويق كند, تا قبرستان بسازند, مى گويد: ساختن قبرستان, از ساختن مسجد بهتر است و ثواب بيش ترى دارد.
اين حرفها, به نام اسلام حرام است. هر مطلبى را كه به نام اسلام مى خواهيم بگوييم, بايد مدرك داشته باشيم. حرف درست را هم انسان بايد با مدرك بگويد.
گاه, گفتن اين جور حرفها, اصلاً باطل است. ساختن ورزشگاه و قبرستان, بهتر از مسجد نيست. يك وقتى, كسى از من استفتاء كرده بود:
(من مكه رفته ام, باز هم مى خواهم بروم. وسائل را هم فراهم كرده ام. افرادى هم هستند كه نيازمندند. آقايى هم, كه براى نيازمندان پول جمع مى كند و به آنان مى دهد و در راه نيازمندان به مصرف مى رساند و من او را مى شناسم و مشهور است, پيش من آمد, و گفت: شما كه مكه رفته ايد و اكنون, از سفر به مكه صرف نظر كنيد و پول آن را در راه نيازمندان به مصرف برسانيد كه از هزار مكه بهتر است. آيا اين حرف درست است. اگر پولى را براى سفر مكه جمع آورى كرده ام, به نيازمندان بدهم, از هزار مكه بهتر است؟)
من در جواب اين استفتاء نوشتم:
(مكه رفتن, مسلماً ثواب دارد. كسى را دستگيرى كردن هم ثواب دارد. اما دستگيرى فرد فقير, از مكه رفتن بهتر است, اين را آن آقا از كجا مى گويد. براساس چه مدركى, مى گويد كدام بهتر است و كدام بهتر نيست؟)
اهل علم, اگر بخواهد اهل علم درستى باشد, مسؤوليت دارد. خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:
(لاتقفُ ما ليس لك به علم اِنَّ السَّمع والبصر والفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولاً.)8
از پى چيزى مرو كه بدان دانشى ندارى, كه از گوش و چشم و دل, از همه شان, بازخواست شود.
اهل علم, بايد مطالبى را كه ارائه مى دهد و سخنى را كه مى گويد, مستند و صحيح باشد كه برابر اين آيه شريفه, از همه چيز بازخواست مى شود. انسان در برابر سخنى كه مى گويد, مطلبى كه مى نويسد, نظرى كه مى دهد, مسؤوليت دارد و بى شك بايد پاسخ گو باشد. در مسائل فقهى بايد متخصص نظر بدهد. اگر كسى مى خواهد متخصص در فقه شود, بايد فقه را ريشه اى بشناسد.
شما كتاب عروةالوثقى, نوشته مرحوم سيد محمدكاظم طباطبائى يزدى را در نظر بگيريد و ببينيد چقدر از علماى بزرگ و صاحب فتوا, بر آن حاشيه زده اند. در يك چاپ پانزده نفر از مردان بزرگ بر آن حاشيه نوشته و در مسأله اى كه نظرى غير از مرحوم سيد داشته اند, بيان كرده اند.
ـ اهل علم, چه آنانى كه منبر مى روند و چه آنانى كه قلم مى زنند, بايد افزون بر آشنايى با فقه و علوم اسلامى, چيزهاى ديگرى نيز بدانند. مثلاً امروز از اهل علم از ماهواره مى پرسند. مى گويند: شركتى, يا كسى خط هوايى را خريده, كسانى مى خواهند در آن خط نفوذ كنند, آيا حرام است, يا خير؟ آخر كسى كه مى خواهد به اين پرسش, پاسخ بدهد, بايد بداند نفوذ به خط هوايى چگونه است. فردى كه خط هوايى را خريده, چگونه مالك مى شود. حدود مالكيت آن تا كجاست؟
خلاصه, امروز, از موضِع دين به مسائل روز پاسخ گفتن, بسيار سخت شده است. كسى كه مى خواهد به اين گونه مسائل پاسخ بگويد, بايد خيلى چيزها را بداند و از خيلى دانشها آگاهى داشته باشد.9
ـ اهل علم, افزون بر آشنايى با فقه و دانشهاى اسلامى, بايد زبان دنيا را درك كند. اهل علم, ناگزير است زبان دنيا را بفهمد. زبان دنيا, خودش دنيايى است بسيار گسترده. مثلاً دانشگاهى را كه من بنيان گذاشتم, زحمتش را كشيدم, آخرش, آن چيزى نشد كه من مى خواستم! زيرا ما زبان علمى اسلامى را مى دانيم; اما زبان علمى دنياى امروز را نمى دانيم. ممكن است ما اصطلاحاً يك جور بگوييم و آنها يك جور ديگر بگويند.
از اول من متوجه بودم كه اگر ما بخواهيم مسائل را به روز بياوريم, اين موقوف است به اين كه زبان روز را بفهميم والاّ به روز نيستيم.
ما طلبه ها, اگر زبان كتابهاى علمى اسلامى را بدانيم, زبان روز را نمى دانيم. ما به روز صحبت نمى كنيم و يك جورى سخن مى گوييم كه كسانى كه به دانش روز آشنا هستند, زبان ما را نمى فهمند. پس اهل علم ناگزير, بايد زبان روز را بداند, تا در دنياى امروز بتواند حرف بزند, اظهارنظر كند.
ـ كار مهم ديگرى كه اهل علم بايد انجام بدهد, درسى را كه مى آموزد, بايد تدريس كند. مدرس شدن را بسيار جدّى بگيرد. از همان آغاز, سعى كند در كنار تحصيل به تدريس نيز بپردازد و آن چه را ياد مى گيرد به ديگران آموزش بدهد. و ياد بگيرد چگونه درس بگويد كه اين براى آينده او بسيار اهميت دارد. كسانى به مقامات بالاى علمى رسيده اند كه تدريس داشته اند.
آيت اللّه خوئى مى گفت:
(من و يك طلبه ديگر, كه دوست من بود, بر اين عقيده بوديم كه سطح را خيلى خوب مى دانيم و نيز مقدارى از خارج را. اگر طلبه ها پيش ما بيايند و بخواهند براى آنان تدريس داشته باشيم, خيلى خوب مى توانيم از عهده تدريس مكاسب, كفايه و بخشى از مطالب خارج برآييم.
اين عقيده ما بود; اما طلبه ها چنين عقيده اى نداشتند كه ما بتوانيم از عهده تدريس اين كتابها برآييم. عقيده داشتند كه ما شرح لمعه را مى توانيم درس بدهيم.
دوست من مى گفت: اگر بنا باشد تدريس كنم, از كفايه پايين تر را تدريس نمى كنم.
من گفتم: طلبه ها هر كتابى را كه بخواهند براى آنان مى گوييم: مغنى, سيوطى, معالم, قوانين, شرح لمعه و….
من شرح لمعه را شروع كردم. طلبه ها جمع شدند, ديدند درس من خوب است و از عهده تدريس شرح لمعه برمى آيم.
از من خواستند, قوانين بگويم. قوانين را هم خوانديم. پس از اين مرحله, آمدند و از من خواستند, مكاسب بگويم, مكاسب را هم خوانديم. وقتى ديدند از عهده تدريس اين كتابها به آسانى برمى آيم, از من خواستند كفايه را تدريس كنم. شروع كردم به تدريس كفايه. كم كم كار به جايى رسيد كه از من درخواست كردند, درس خارج بگويم.
درس خارج شروع كردم و با استقبال طلاب روبه رو شد. اما رفيق من, بر همان عقيده اش پافشارى كرد, تا اين كه مُرد و توفيق نيافت در حوزه تدريسى داشته باشد.
من ديدم, اين كه من به خودم معتقد هستم, دليل نمى شود كه ديگران هم معتقد باشند. بايد ببينم طلبه ها از من چه مى خواهند و عقيده شان درباره من چيست و به عقيده آنان, تدريس چه كتابهايى از عهده من برمى آيد.)
ما در طول زندگى طلبگى خود ديديم چه بسيار اشخاصِ فاضلى را كه تدريس نكردند و روش تدريس را ياد نگرفتند و نتوانستند در حوزه پايگاه مناسب خود را پيدا كنند. معمولاً كسانى به جايى رسيده اند كه از اول طلبگى, يا از اواسط طلبگى, تدريس را شروع كرده اند.
ـ يكى از كارهايى كه بايد اهل علم, با جديّت دنبال آن باشد, نويسندگى است. اهل علم, بايد اهل قلم باشد. يكى از راه هاى مهم براى نشر معارف دين, راه قلم است. من فكر مى كنم نقش قلم در نشر معارف دينى, از نقش بيان و سخن, شايد بهتر باشد.
آن وقتها, همه اش مى گفتيم: طلبه بايد از منبر خوب و فن بيان عالى برخوردار باشد, چاره اى نبود, يك زمانى بيش تر اين فن كارايى داشت و البته الآن هم دارد. طلبه بايد اهل منبر باشد و بتواند منبر خوب ارائه دهد.
شهيد مطهرى وقتى از قم به تهران رفت, منبرى حرفه اى نبود. در برابر آقاى ابراهيم آيتى,10 منبرش نمى گرفت. يا در برابر حسينعلى راشد,11 منبرش نمى گرفت. ولى چون فاضل بود, جمع بندى اش خوب بود و مطالبى كه ارائه مى داد, صحيح بود, كم و بيش, مردم پاى منبر ايشان جمع مى شدند و به سخنانش گوش مى دادند. اما نه به قدر جمعيتى كه پاى منبر آيتى, يا راشد جمع مى شدند. وقتى قرار بود آقاى آيتى و آقاى مطهرى در يك مجلس صحبت كنند, اول بايد آقاى مطهرى منبر مى رفت, بعد آقاى آيتى. چون اگر اول آقاى آيتى منبر مى رفت, پس از منبر او مردم پا مى شدند و مى رفتند و كسى پاى منبر آقاى مطهرى نمى نشست. همچنين بود وقتى كه آقاى مطهرى و آقاى راشد, بنا بود در يك مجلس سخنرانى كنند.
ييك وقتى آقاى مطهرى براى من تعريف مى كرد:
(در مجلسى بنا بود اول من منبر بروم, بعد آقاى راشد. اما همين كه مى خواستم مطالبم را جمع كنم و به نتيجه گيرى بپردازم, آقاى راشد مى آمد پاى منبر من مى نشست. وقتى او مى آمد و پاى منبر من مى نشست, جمع بندى من خراب مى شد و آن جور كه خودم مى خواستم, از آب در نمى آمد و كار به نتيجه مطلوب نمى رسيد. با خودم فكر كردم كه چكار كنم؟ به اين نتيجه رسيدم بروم منزل آقاى راشد, تواضع كنم و از ايشان خواهش كنم كه يك مقدارى ديرتر تشريف بياورند, تا من راحت صحبت كنم و به راحتى بتوانم مطالبم را جمع بندى كنم.
روزى رفتم منزل آقاى راشد و پس از احوال پرسى, با تواضع, از ايشان خواهش كردم يك قدرى ديرتر تشريف بياورند, تا من راحت تر صحبت كنم.
تا اين مطلب را مطرح كردم, يك باره آقاى راشد منقلب شد و با خشم و ناراحتى تعبير بسيار بدى كرد. [تعبير آقاى راشد را آقاى مطهرى به من گفت, ولى من نمى گويم, خوب نيست] و خيلى به من بد گفت و آخرين جمله اش اين بود: من هنوز زنده ام, تو دارى قبر مرا مى كَنى!
از اين كه به منزل آقاى راشد رفتم و اين خواهش را كردم, پشيمان شدم.)
منظورم اين است كه آن زمان اگر آخوندى منبر نداشت و از فن بيان بى بهره بود, آخوندى اش نمى گرفت. ولى اكنون, دوره, دوره قلم است. آخوندى تنها به منبر بستگى ندارد. اهل علم از ديگر ابزار, از جمله قلم, كه به نظر من شايد بهتر از زبان باشد, مى تواند استفاده كند.
البته روى قلم بايد خيلى كار بشود. اين كه مى گويم قلم و نويسندگى بسيار اثر دارد, شايد از زبان هم بيش تر, هر قلم و نوشته اى را نمى گويم. آن چه به صورت نوشته ارائه مى شود, بايد هم درست و بى غلط و هم زيبا باشد. هم از نظر املائى درست باشد و هم از نظر محتوايى دقيق و با نثر خوب و زيبايى ارائه شود. درست نويسى و دقت بايد سرلوحه كار كسانى باشد كه كتاب, مقاله, جزوه و يا چيزى مى نويسند.
حالا كه دوره, دوره قلم است و شما هم مشغول نوشتن هستيد و مجله اى را مى نويسيد و چاپ مى كنيد, اولاً سعى كنيد قلم تان, قلم درستى باشد. آن چه را مى نويسيد, درست بنويسيد و بى غلط و روى درست نويسى خيلى دقت كنيد. يك وقتى از ما استفتايى شد و ما هم پاسخ داديم. بعد, آقايى از تهران به من تلفن كرد و گفت:
(شما در پاسخ استفتاء (محظور) را با ذال اخت الدال نوشته ايد)
گفتم: فكر نمى كنم چنين چيزى باشد.
گفت: چرا. من عين مطلب را براى شما فاكس مى كنم.
فاكس كرد. ديدم درست مى گويد. ما اشتباه كرده ايم. يعنى استفتاءنويس ما اشتباه نوشته و من هم غفلت كرده ام و (محظور) كه بايد با (ظ) اخت الطاء نوشته مى شد, با ذال اخت الدال نوشته شده و براى استفتاء كننده, فرستاده شده است.
شما كه مجله مى نويسيد و منتشر مى كنيد بايد تلاش كنيد درست بنويسيد. روى قلم تان دقت كنيد و از آنانى كه قلم خوبى دارند و زيبا مى نويسند, بخواهيد كه براى شما بنويسند. قلم, مانند انسان است. بعضيها زيبا هستند, ملاحت ندارند. بعضيها ملاحت دارند, زيبا نيستند. بعضيها هم زيبايند و هم ملاحت دارند. هر دو ويژگى را دارند. شما بايد از كسانى استفاده كنيد كه هم زيبا و هم مليح مى نويسند. مانند قلم جواد فاضل,12 كه هم زيباست و هم مليح. مانند قلم محمد حجازى.13 حجازى قلم زيبا و مليحى دارد. در كتاب انديشه و كتاب آينه او, مى توان اين دو ويژگى را ديد. يا على دشتى, در ايّام مبحس,14 خيلى زيبا مى نويسد.
امروز, روز قلم است. امروزه, ما با قلم, مى توانيم خدماتى به اسلام بكنيم, كه با زبان نمى توانيم. زبان و سخنرانى, مخصوص مساجد و محافل مذهبى است و گاهى هم در راديو و تلويزيون, اما قلم اين طور نيست, در هرجايى كاربرد دارد و مى تواند مورد استفاده قرار بگيرد.
ثانياً مقاومت و شهامت در برخورد و ارائه مطالب درست و قابل دفاع. شما در ميدانى پا گذاشته ايد كه انتظارها و توقعات از شما زياد است. افرادى, به خاطر موقعيتى كه در حوزه دارند, شايد بخواهند مقاله و نوشته خودشان و يا ديگران را بر شما تحميل كنند, بعد كه شما را وادار به چاپ مقاله و نوشته مورد نظرشان كردند, روى عنوان نويسنده, خودشان و يا ديگران, حرف خواهند داشت كه صاحب مقاله را و يا كسى را كه از او ياد مى كنيد, با چه عنوان نام او را بياوريد: آيت اللّه, آيت اللّه العظمى و… و همچنين از شما مى خواهند كه مقاله مورد نظرشان را مقدم بر مقاله ديگران چاپ كنيد. از اين گونه كارها و حرفها خيلى زياد است كه شما بايد مقاومت كنيد و راه درستى را پيش بگيريد. از چاپ مقاله هاى سست, كم محتوا, نازيبا و با نثر و اسلوب درهم ريخته بپرهيزيد و از آوردن نام افراد با القاب غير واقعى خوددارى كنيد. از هر كسى در حدّ جايگاه واقعى كه دارد نام ببريد.
من يك تجربه اى دارم كه فكر مى كنم براى شما مفيد باشد: مجله مكتب اسلام را در قم, ما منتشر كرديم.15 شماره اول آن را از ترس آيت اللّه بروجردى كه شايد با نشر آن موافقت نكند, هزار تا چاپ كرديم و زير عبا, به اين طرف و آن طرف برديم و به اين و آن فروختيم. زود تمام شد. هزارتاى ديگر چاپ كرديم, آنها را هم به همين نحو فروختيم. براى بار سوم, هزارتاى ديگر چاپ كرديم كه در مدت كوتاهى تمام نسخه هاى آن به فروش رفت.
ديديم نمى شود, دل به دريا زديم و پنج هزار نسخه چاپ كرديم و اينها هم تمام شد. سر و صدايى راه افتاد و بعضى به مخالفت برخاستند.
فردى به نام شهاب, اين شماره را مطالعه كرده بود و اشتباهات ويرايشى آن را نوشته بود و به شهيد مطهرى گفته بود: اين نوشته را به آقايان بدهيد و به ايشان بگوييد: شما كه مجله منتشر مى كنيد, اين نكته ها را رعايت كنيد.
ما هم تشكر نامه اى براى آن آقا فرستاديم.
پس از چاپ شماره اول, كم كم توقعات از ما زياد شد. افرادى مى آمدند كه وابسته به بيت آيت اللّه بروجردى بودند و مقاله و نوشته اى مى آوردند كه ما چاپ كنيم.
مانده بوديم كه چه كنيم. اگر چاپ كنيم, در سطح مجله نيست, خيلى پايين است, نه استدلالى دارد و نه قلم درستى. اگر چاپ نكنيم, نمى توانيم در همين ابتدا با بعضى از آقايان بيت آيت اللّه بروجردى دربيفتيم! بالاخره آقاى موسى صدر16 گفت: اين جور مقاله ها را من حلّ مى كنم, نگران نباشيد. مقاله يكى از آقايانى كه وابسته به بيت آقاى بروجردى بود, برداشت و مطالعه كرد و رفت با نويسنده آن به گفت وگو نشست و به او گفت:
(اجازه مى دهيد كه خود من, دستى در آن ببرم و بعد آن را در مجله چاپ كنيم.)
پس از اين كه از آن آقا اجازه گرفت, آمد مقاله را از اول تا آخر بازنويسى كرد. تنها اسم آن آقا روى مقاله بود. تمام مقاله, از اول تا آخر, عوض شده بود.
آقا موسى صدر, با اين روش و پذيرش مسؤوليت اين گونه مقالات, مسأله را حل كرد و ما را از نگرانى به در آورد. او مى گفت:
(من اين گونه مقاله ها را بازنويسى مى كنم اگر آقايان مكدّر شوند, از من مكدّر مى شوند و با مجله برخورد نمى كنند و مجله در اين بين مسؤوليتى نخواهد داشت. مسؤوليتش با من است.)
ما از همان آغاز, تصميم گرفتيم: هيچ كس را آيت اللّه العظمى ننويسيم, حتى آقاى بروجردى را. آقا, عده اى بلايى سر ما آوردند كه نگو. گفتند:
(شما در حوزه مجله منتشر مى كنيد, مقاله مى نويسيد و اسمى از آقاى بروجردى نمى بريد از ايشان با القاب ياد نمى كنيد.)
آقاى ديگرى هم بود كه به مجله كمك مى كرد و توقعاتى داشت كه ما ترتيب اثر نداديم و گفتيم: بناى ما بر اين است كه اسمى از كسى نبريم و از كسى تبليغ نكنيم و….
شايد از شما خيلى ها توقع داشته باشند: چرا از ما اين جورى نام برديد, بدون عنوان و لقب و يا چرا مقاله ما را مقدم نداشتيد و در اواسط مجله و يا در آخر آن چاپ كرديد.
اين جا بايد مقاومت كنيد. البته الحمدلله آن توقعات اين روزها نيست. آنانى كه اهل توقع هستند و از شماها توقعاتى شايد داشته باشند, ضعيف شده اند. بيوت نمى توانند اين جور توقعات داشته باشند, نمى توانند اعمال نفوذ كنند.
بالأخره مقاومت اصل است. اگر مقاومت نكنيد و در برابر توقعات نايستيد, مجله تان خراب مى شود, مطالبى كه ارائه مى دهيد مورد توجه اهل فكر قرار نمى گيرد. خيلى مراقب اين مطلب باشيد.
ييك آقايى كه به زور ثقةالاسلام است, بنويسيد حجةالاسلام, يك آقايى كه به زور حجةالاسلام است, بنويسيد آيت اللّه, يك آقايى كه به زور آيت اللّه است, بنويسيد آيت اللّه العظمى, كسانى كه او را مى شناسند, از شما و از مجله شما روى برمى گردانند و رغبت نمى كنند, مجله شما را بخوانند.
آقايى كتابى نوشته بود درباره شرح حال علما. يكى را كه ثقةالاسلام نبود, نوشته بود حجةالاسلام. كسى را كه حجةالاسلام نبود, نوشته بود آيت اللّه. كسى را كه آيت اللّه نبود, نوشته بود آيت اللّه العظمى! بعد شنيديم كه اين آقا, كارش را براساس پولى كه افراد به او مى داده اند, تنظيم مى كرده است. اگر ثقةالاسلام, مقدارى بيش تر پول مى داده, از او با عنوان حجةالاسلام ياد مى كرده و اگر حجةالاسلام مقدارى بيش تر پول مى داده, از او با عنوان آيت اللّه نام مى برده و اگر آيت اللّه مقدارى بيش تر پول مى داده, وقتى شرح حال او را مى خواسته بنويسد, از او با عنوان آيت اللّه العظمى ياد مى كرده است.
شما بايد بى نظر باشيد و مقاله هايى را چاپ كنيد كه نويسنده اش, با دقت, حوصله و تحقيقى و مستند مقاله را نوشته است. اما او كيست, به كجا وابسته است, چه موقعيتى دارد, براى شما مهم نباشد. مهم كارى باشد كه ارائه داده است. اگر كار تحقيقى و مستند است چاپ كنيد وگرنه به هيچ وجه چاپ نكنيد.
السلام عليكم و رحمةالله وبركاته

يادداشتها:

1. (رنه دكارت, در لاهه, از شهرهاى كوچك فرانسه, در سال 1596م. زاده است. پدرش از قضات و نجباى متوسط بود. طبع كنجكاوى و محققى او از زمان كودكى نمايان شد. پدرش او را فيلسوف مى خواند. دوره تحصيل آن زمان را در مدرسه (لافلش) كه (ژزوئيت)ها اداره مى كردند, در هشت سال طى كرد. چندى به علم حقوق و طب پرداخت و چون به سن بيست رسيد, متوجه نقص تربيت علمى خويش گرديد و بنابر جهانگردى گذاشت… [تا اين كه] در خلوت انزواى هلاند, دكارت فارغ از امور زندگى روزگار را وقف امور علمى كرد… تحقيقات علمى او بيش تر به تفكر و تجربه شخصى بود, نه به خواندن كتاب. چنانكه خود گفته: در كتاب جهان مطالعه مى كرد. يعنى سير و تأمل در آثار طبيعت و چگونگى خلقت مى نمود….
پس از آن كه چهار سال در هلاند به امور علمى اشتغال ورزيد, تصنيفى حاضر كرد, موسوم به (عالم) و آن بيانى بود از كليه خلقت. و يكى از اصول عقايدى كه در آن اظهار نموده, حركت زمين بود. مى خواست آن تصنيف را به چاپ برساند. در آن هنگام غوغاى محاكمه گاليله بلند شد و خبر رسيد كه آن دانشمند به سبب اظهار عقيده به حركت زمين, مبغوض اولياى دين شده و در محكمه شرع, محكوم گرديده است (سال 1633) دكارت, چون ستيزه با اهل ديانت و غوغاى مذهبى را خوش نداشت, با تأسف بسيار, از نشر كتاب خود منصرف گرديد. و چهار سال پس از آن واقعه كتاب ديگرى به چاپ رساند موسوم به: (گفتار در روش درست راه بردن عقل و طلب حقيقت در علوم) مذيل به رساله در (مناظر و مرايا و كائنات جو و هندسه).
مندرجات اين كتاب, همه نتيجه تحقيقات و تفكرات شخصى دكارت بود. و اين, نخستين كتاب علمى و فلسفى است كه به زبان فرانسه نوشته شده, زيرا كه پيش از آن, در سراسر اروپا, فضلا, نوشته هاى خود را به زبان لاتين مى نوشتند. از همين رو, تصنيف مزبور در نزد عامه, بسيار دلچسب واقع شد….
پس از نشر آن كتاب, دكارت, در ظرف هفت سال, و تصنيف ديگر نيز به چاپ رسانيد: يكى تنها در مباحث مابعدالطبيعه, موسوم به (تفكرات در فلسفه اولى) و ديگرى در كليه حكمت الهى و طبيعى, موسوم به (اصول فلسفه)….
انتشار اين تصانيف, آوازه دكارت را بلند كرد. كم كم فضلا متوجه شدند و گروهى از اهل ذوق, نسبت به او ارادت ورزيدند, يا در تحقيقات علمى, با او مشاركت و دستيازى كردند. اما آن چه از آن مى ترسيد و پرهيز داشت نيز واقع گرديد…. وئسيوس كه كشيش و واعظ بود, به نام حمايت دين و حكمت ارسطو… به معارضه دكارت برخاست و هنگامه اى برپا كرد و موقعى به دست آورده, گريبان دريد و خاك بر سر نمود و عَلَم تكفير برافراشت… دكارت بر سر زبانها افتاد و متهم شد به اين كه: كاركن فرقه ژزوئيت است, تا مذهب پروتستان را خراب كند. بعضى ديگر گفتند: براى اثبات وجود صانع, دلايل ضعيف مى آورد, تا بنيادِ خداپرستى را در نزد عوام متزلزل سازد. هيأت مدرسان دانشگاه هم, حكم بطلان تعليمات دكارت را صادر كردند.
در اين هنگام ديد اگر خاموش بماند, امر مشتبه مى شود و سخن مدعيان به كرسى مى نشيند. دعاوى ايشان را رد كرد و سخريه قرار داد.
وئسيوس, دست برنداشته, به ديوان عدالت دادخواهى نمود. و حكم غيابى صادر شد. كم مانده بود كه دكارت را تبعيد كنند و كتابهايش را طعمه آتش سازند. مطلب را با سفير فرانسه در ميان گذاشت و به رئيس جمهورى متوسل و حكم محكمه توقيف شد.
… دكارت همچنان كه در روش كسب علم, جاده كوبيده پيشينيان را رها كرده, راه تازه در پيش گرفت, نسبت به خود علم نيز, همين شيوه را اختيار كرد. يعنى آن چه از پدر و مادر و مردم و استاد و معلم و كتاب آموخته بود, نيست انگاشت, بساط كهنه را برچيد و طرح نو درانداخت. پس, بنابراين گذاشت كه جميع محسوسات و معقولات و منقولات را كه در خزينه خاطر دارد, مورد شك و ترديد قرار دهد, نه به قصد اين كه مشرب شكاكان اختيار كند كه علم را براى انسان غير ممكن مى دانند, بلكه به اين نيّت كه به قوه تعقل و تفحص شخصى خويش, اساسى در علم به دست بياورد, و مطمئن شود كه علمش عاريتى و تقليدى نيست. به عبارت ديگر شك را راه وصول به يقين قرار داد و از اين رو, آن را (شك دستورى) يعنى (مصلحتى) خوانده است و گاهى هم (شك افراطى) مى گويد, تا آشكار باشد كه عمداً شك را به درجه افراط و مبالغه رسانيده است. و موجبات شك و ترديد در معتقدات را چنين بيان مى كند: به محسوسات اعتبار نيست, زيرا حس خطا بسيار مى كند و چون در خواب, شخص به هيچ وجه شبهه در بطلانِ مشهودات خويش ندارد و حال آن كه يقيناً باطل است. پس از كجا مى توان اطمينان كرد كه معلومات بيدارى همان اندازه بى اعتبار نيست؟ و آيا يقين است كه من خودم موجودم و داراى جسم و جانم؟ و چگونه مى توان دانست كه مشيت خداوند بر اين قرار نگرفته كه من در خطا باشم, يا شيطان قصد گمراهى مرا ننموده است؟ و حتى يقين من به اين كه دو و سه پنج مى شود. شايد از شبهاتى باشد كه شيطان به من القا كرده است. و بنابراين, كليه افكار من باطل باشد پس فعلاً تكليف من آن است كه در همه چيز شك داشته باشم و هيچ امرى از امور را يقينى ندانم.
چون ذهن به كلى از قيد افكار پيشين رها شد و هيچ معلومى نماند كه محل اتكا بوده و مشكوك نباشد, متوجه شدم كه هرچه را شك كنم, اين فقره را نمى توانم شك كنم كه شك مى كنم. چون شك مى كنم, پس فكر دارم و مى انديشم. پس كسى هستم كه مى انديشم. پس نخستين اصل متيقن و معلومى كه به دست آمد اين است كه (من مى انديشم, پس هستم) اين عبارت كه: (مى انديشم پس هستم) يا (فكر دارم, پس وجود دارم) در تاريخ فلسفه اروپا باقى ماند. و معروف ترين يادگار دكارت است.

سير حكمت در اروپا/122, 124, 125, 126, 127, 148

2. (نولدكه (1836ـ1931) THEODOR NOLDEKE (تئودور نولدكه, بدون رقيب, پير خاورشناسان آلمانى است. تلاش پايدار و درخشش ذهن و آگاهى گسترده اش به ادبيات يونانى و شناخت كاملش از سه زبان سامى: (عربى, سريانى و عبرى) همراه با طول عمرش كه از 94سال تجاوز كرد به او امكان داد تا اين جايگاه را نه تنها در ميان خاورشناسان آن زمان, بلكه در ميان تمام خاورشناسان به دست آورد.
تئودور نولدكه در دوم مارس 1836 در شهر هاربورگ (كه از سال 1977 به منطقه هامبورگ ضميمه شد) به دنيا آمد. پدرش نماينده دبيرستان بود و پس از آن مدير دبيرستانى در شهر ليگن (از 1849 تا 1866) شد. تئودور از بهار 1849 تا پاييز 1853 را در لينگن گذراند تا بخصوص تحت نظارت پدرش آماده ورود به دانشگاه شود. در طول آن بخصوص نسبت به ادبيات كلاسيك ((يونانى و لاتين) شناخت پيدا كرد, به گونه اى كه در طول زندگى اش حسرت آن دوران را مى خورد و حتى گاهى متأسف بود كه چرا وى به جاى زبانهاى سامى در اين زمينه تخصص نگرفت!
سنوك هرخرونيه روزى از او پرسيد كه آيا واقعاً قصد تخصص در تحقيقات يونانى به جاى سامى را داشته است.
وى, آن را مگر به اين دليل كه به تحقيقات يونانى به نحو گسترده و عميقى پرداخته شده, به گونه اى كه جايى براى اكتشافات تازه در آن باقى نمانده است, در حالى كه ميدان زبانهاى سامى هنوز بكر است و امكان دستيابى به اكتشافات مهم در آن به سهولت وجود دارد, منكر شد.
بر همه اينها علت علمى ديگرى اضافه مى شود, و آن اين كه هنگامى كه وى در سال 1853 خواستار پيوستن به دانشگاه گوتينگن شد, پدرش توصيه اى به دوست دوران جوانى اش هينريش ايولد, سامى شناس مشهور و بخصوص عبرى نوشت. تئودور نولدكه پيش از آن به شناخت مبانى زبان عبرى پرداخت. همچنين حادثه اى جسمى كه براى او پيش آمد او را براى مدتى ناچار به قطع تحصيلات دبيرستانى كرد. ايولد او را به فراگيرى دو زبان عبرى و عربى و ادبيات كشاند. تئودور نولدكه در مدت يك ترم تحصيلى در كلاسهاى آموزش زبان سريانى حضور يافت و در درسهاى آرامى مربوط به كتاب مقدس كه توسط برتيو القا مى شد, و اين تنها كلاس آراميى بود كه نولدكه در طول دانشكده داشت, ولى ساير لهجه هاى آرامى را خودش فراگرفت. در كنار آن, زبان سانسكريت را نزد بنفاى آموخت و هنگامى كه در دانشگاه كيل در فاصله (1864-1872) در آن جا استاد بود, فراگيرى سانسكريت را پى گرفت.
همچنين هنگامى كه دانشجوى دانشگاه بود, فراگيرى دو زبان فارسى و تركى را آغاز نمود.
در سال 1856 دكتراى مقدماتى خود را با رساله اى درباره (تاريخ قرآن) به دست آورد. اين موضوعى است كه نولدكه با نگارش مهم ترين و مشهورترين كتابهايش به آن پرداخت. پس از دو سال, يعنى در سال 1858 آكادمى پاريس جايزه اى براى تحقيقاتى درباره اين موضوع تعيين كرد. نولدكه در آن شركت كرد. او, اشپرنگر و ميكليه امارى به طور مشترك و هركدام از اين سه, مبلغ 1333 فرانك فرانسه برنده شدند. پس از دو سال ديگر (1860) نولدكه ترجمه آلمانى اصلاح شده اين رساله را تحت عنوان: (تاريخ قرآن), "Geschichte dws Qorans" ارائه كرد (متن رساله به زبان لاتين نوشته شده بود). اين اثر را با همكارى شاگردش اشوالى توسعه داد.
پس از آن كه در بيست سالگى به دكتراى مقدماتى اش دست يافت, زندگى در سفر به خارج آلمان را آغاز كرد. ابتدا به وين رفت و نزديك به يك سال (1856-1857) نسخه هاى خطى كتابخانه وين را تحقيق كرد. در همان هنگام به فراگيرى دو زبان فارسى و تركى اقدام كرد و به خواندن اشعار شعراى صوفى ايران, بخصوص سعدى و عطار مبادرت كرد.
از وين به ليدن رفت و از پاييز سال 1857 تا بهار 1858 را در آن جا گذراند. در ليدن جايى كه نسخه هاى خطى فراوان عربى و اساتيد ممتاز خاورشناسى يعنى دوزى و جونبول و دووريس و كونن وجود داشتند, نولدكه جوان رشته هاى محكم دوستى را با اين خاورشناسان برقرار كرد و به خواندن نسخه هاى خطى سنگين عربى پرداخت. در همان هنگام با گروهى از نسل برجسته خاورشناسان هلندى آشنا شد: دوگوجه, و دوجونگ و انگلمن و بخصوص اولى كه رشته هاى محكم دوستيشان تا مرگ دوگوجه در سال 1909 ادامه يافت.
از ليدن به گوتا در آلمان رفت و در طول يك ماه به مجموعه نسخه هاى خطى عربى پرداخت و پس از آن (در 26 آوريل 1858) به برلين رفت و نسخه هاى خطى آن جا را بررسى كرد. در اين راه ر.گوشه, خاورشناس آلمانى به او كمك كرد. وى اولين كسى بود كه فهرستى بر تأليفات غزالى نوشت (به كتاب ما: (مؤلفات الغزالى), مقدمه, قاهره, 1961, مراجعه شود). نولدكه تا دوم سپتامبر 1860 در برلين ماند و در طول اقامتش در آن جا به مدت يك سال و نيم معاون كتابخانه برلين شد كه در طول آن اقدام به تهيه فهرست نسخه هاى خطى تركى آن جا كرد (كه شمار آنها در آن هنگام بين 200 تا 300 نسخه خطى بود) و او را به فراگيرى زبان تركى كه همان گونه كه گفته شد از وين آغاز كرده بود, كشاند.
سلامتى اش از كودكى تا پايان زندگى رو به ضعف داشت و بيماريها به او روى آورد, با اين همه عمرش از 94سالگى تجاوز كرد!. به دنبال بهبودى اش, در سپتامبر 1860 سفرى از برلين به رم كرد و در طول راه از شهرهاى بزرگ ديدار كرد. سفرش سه ماه طول كشيد و اين سفر در كنار سفرهايش به وين و ليدن و انگليس, تنها سفرش به خارج از آلمان به شمار مى رود. عجيب اين است كه وى به هيچ وجه به كشورهاى عربى و اسلامى سفر نكرد, على رغم اين كه تخصص و كارش تماماً مربوط به زبان اين كشورها و ادبيات و تاريخ و جغرافياى آن بود.
پس از بازگشت از ايتاليا در دسامبر 1860 به معاونت مسؤول كتابخانه گيتنگن برگزيده شد و تا ژانويه 1862 كار خود را در اين پست ادامه داد.
در ژانويه 1861 استاد حق التدريس پريواتدوزن دانشگاه مشهور گيتنگن شد. ايولد او را مأمور ارائه دروسى در زمينه تفسير (سفراشعيا) و دستور زبان عربى كرد. اين او را به تحقيق (منشا) و تفاسير قديم عهد قديم كتاب مقدس كشاند.
ولى در همان هنگام به تحقيق شعر عربى قديم پرداخت و در اين زمينه از نسخه هاى خطى وين و ليدن و گوتا و برلين كه در طول سفرهايش به آن جا استنساخ كرده بود و پيش از اين ياد شد, كمك گرفت. ثمره آن تعدادى مقاله و تحقيق بود كه در كتابش (گفتارهايى پيرامون شناخت شعر قديم عرب), "Betrage Zur kenntnis der poesie der Aletn Araber" جمع آورى شد. تحقيق اول همان است كه در كتابمان: (دراسات المستشرقين حول صحة الشعر الجاهلى) آمده است و نيز تحقيقى درباره عروةبن الورد شاعر نوشت.
سپس توجه خاصى به دستور زبان عربى و دستور زبان مقايسه اى زبانهاى سامى نمود. ثمره هاى اين كوشش مدتها بعد در دو كتاب نمايان شد:
1. (درباره دستور زبان فصيح عرب), (1897), "zur Grammatik des klassichen Arabish"
2. (گفتارهايى درباره زبان شناسى سامى), (1904) و تحقيقات جديدى درباره زبان شناسى سامى) (1911) "Neue Beitrage zur semitischen sprachkunde".
نولدكه همچنين به زبانهاى منداعى و زبان سريانى جديد پرداخت, كه در منطقه درياچه اروميه (شمال غربى ايران) به آن سخن مى گويند و تا امروز باقى است.
انتصاب او به استادى زبانهاى سامى در دانشگاه كيل از سال 1864 تا 1872 انگيزه قوى براى پرداختنش به زبانهاى سامى بود ـ گرچه اين او را ابداً از ادامه تحقيقات مربوط به عهد قديم از كتاب مقدس و نگارش مقالات متعددى در اين باب و نيز پيگيرى نگارش به دو زبان سانسكريت و تركى بازنمى داشت.
در بهار سال 1872 به استادى دانشگاه استراسبورگ (پايتخت منطقه آلزاس كه در آن هنگام پس از جنگ هفتاد به آلمان منضم شده بود) منصوب شد. وى تا سال 1920 در استراسبورگ ماند, على رغم دعوتهاى مكررى كه از دانشگاه هاى: برلين (سال 1875) و وين (سال1879 براى بار دوم) و ليپزيك (سال 1888) براى او آمده بود. با وجود بازنشستگى اش در سال 1906 كنفرانسهايى ايراد مى كرد و اين فاصله طولانى در استراسبورگ كه بيش از 50 سال به طول انجاميد, دوره قوام موقعيت و تحقيقات و درخشش او در خاورشناسى بود.
در بهار سال 1920 به شهر كارلسروهه (در منطقه الرين عليا) رفت و در خانه پسرش, كه در آن هنگام مدير راه آهن منطقه بود, اقامت گزيد و در اين جا, ده سال آخر عمرش را سپرى كرد. تا اين كه در 25 دسامبر 1930 درگذشت. همسرش پيش از آن در سال 1916 فوت كرده بود. آنان در سال 1864 ازدواج كرده بودند و ده پسر و دختر به دنيا آوردند كه شش تن از آنها پيش از مرگ پدرشان مرده بودند.)

فرهنگ كامل خاورشناسان, عبدالرحمن بدوى, ترجمه شكراللّه
خاكرند/ 419 ـ 422, مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.

3. (اصطلاح (تاريخ قرآن) اصطلاح نسبتاً جديدى است و شايد وضع آن از سوى اسلام شناسان و قرآن شناسان غربى باشد. زيرا پيش از قرن حاضر, و در آثارى كه قدما در زمينه علوم قرآنى نوشته اند, فى المثل در دايرةالمعارف قرآنى جامعى چون اتقان سيوطى به اصطلاح و تعبير (تاريخ قرآن) برنمى خوريم. بايد توجه داشت كه نبودن اسم و اصطلاح با نبودن مصداق و مواد و منابع مربوط به اين رشته تحقيقى فرق دارد. در عالم اسلام از همان صدر اول هم مواد و هم منابع و هم مباحث تاريخ قرآن وجود داشته است, چنانكه فى المثل در صحيحين احاديثى درباره نحوه جمع و تدوين و كتابت قرآن و كاتبان وحى آمده است. در برهان زركشى و اتقان سيوطى مباحث بسيارى در زمينه تاريخ قرآن هست از نحوه نزول وحى و تنجيم (پاره پاره و به تدريج نازل شدن وحى) تا كاتبان وحى و ترتيب آيات و سوره ها و نامگذارى سوره ها و اين كه ترتيب و توالى آنها توقيفى, از سوى رسول اكرم(ص), يا اجتهادى به ابتكار و اختيار صحابه بوده است, و نحوه تدوين مصحف امام يا مصاحف عثمانى و مصاحف مهم ديگر چون مصحف منسوب به حضرت على(ع), عبدالله بن مسعود, و ابى بن كعب و بحث قراآت و لهجات و اختلاف قراآت و رسم يعنى رسم الخط عثمانى آمده است.
در دوران جديد, تحقيقات تئودورنولدكه (1836ـ1930م) خاورشناس و اسلام شناس مشهور آلمانى, نقطه عطفى در شناخت و نگارش تاريخ قرآن است, او اثر معروفش تاريخ قرآن را در سال 1860م. انتشار داد. طبع بعدى و گسترش يافته اين اثر به كمك و همكارى شوالى, برگشتراسر و پرتسل, در فاصله سالهاى 1909 تا 1938م در لايپزيك انتشار يافت. شايد بتوان گفت اين اثر اساسى نولدكه و اثر گلدزيهر درباره تاريخ تفسير قرآن, و نيز آثار محققان ديگر چون آرتور جفرى, ريچارد بل, رزى بلاشر در زمينه تاريخ قرآن, همت پژوهندگان مسلمان اعم از شيعه يا سنى را به حركت درآورد. تاريخ القرآن اثر محقق نامدار شيعه, ابوعبدالله زنجانى (1309ـ1360ق) جزو نخستين تواريخ قرآن است كه مسلمانان در عصر جديد نوشته اند. اين اثر كم حجم (هشتاد صفحه) به عربى نوشته شده بود, و با مقدمه انگليسى مترجمان دايرةالمعارف اسلام (به عربى), و با تقريظ عربى احمد امين در سال 1935م در قاهره انتشار يافت و توجه اهل نظر را در جهان اسلام و جهان اسلام شناسى برانگيخت (نخستين ترجمه فارسى آن با عنوان تاريخ قرآن به قلم ابوالقاسم سحاب در سال 1317ش انتشار يافت). بعضى از مباحث عمده اين كتاب كوچك عبارت است از تاريخچه پيدايش خط در حجاز و خطى كه قرآن به آن نوشته شد, كتابت قرآن حين نزول آن به امر رسول اكرم(ص), نويسندگان وحى, موادى كه وحى را بر آن مى نوشتند, اسامى كسانى كه قرآن را در عهد پيامبر(ص) جمع كردند, تاريخ نزول سوره ها, ترتيب نزول قرآن در مكه و مدينه, قرآن در عهد ابوبكر و عمر, قرآن در عهد عثمان, ترتيب سوره ها در مصحف على(ع), باب سوم اين كتاب كم حجم و پربار به بحثى درباره فواتح سور (كلمات مقطعه و مرموز آغاز بعضى سوره هاى قرآن) ختم مى شود. (كتاب القرآن) بحارالانوار مجلسى مفصل ترين مباحث مربوط به علوم قرآنى از جمله شامل مباحثى مربوط به تاريخ قرآن در عالم تشيع است كه در بخشى از مجلد نوزدهم طبع قديمى بحار برابر با مجلدات 92 و93 طبع جديد درج گرديده است. بعضى از مباحث عمده (كتاب القرآن) در بحارالانوار عبارت است از: فضل قرآن و اعجاز آن, فضل كتابت قرآن, كاتبان وحى, نخستين و آخرين سوره اى كه نازل شده, كيفيت جمع قرآن و آن چه دلالت بر تغيير (يعنى تحريف) آن دارد(,تحريف ناپذيرى قرآن), درباره وجوه اعجاز قرآن; همچنين مباحث مفصل بسيارى در زمينه آداب قرائت قرآن و تعليم و تع
لم آن و ختم قرآن و ادعيه تلاوت و فضايل يكايك سوره ها دارد كه اين مباحث ربط مستقيمى به تاريخ قرآن ندارد. در عصر جديد مناهل العرفان, اثر محمد عبدالعظيم زرقانى, و مباحث فى علوم القرآن اثر صبحى صالح مباحث عمده اى در زمينه تاريخ قرآن در بردارد. در همين زمينه تاريخ قرآن تأليف عبدالصبور شاهين (قاهره, 1966ق) قابل توجه است. همچنين دو اثر محققانه و پرحجم از دو تن از قرآن پژوهان شيعه در عصر جديد شايان ذكر است. نخست تاريخ قرآن نوشته مرحوم دكتر محمود راميار (م1363ش) طبع اول تهران, 1346ش, طبع دوم با افزايش و تجديد نظر 1362ش; دوم تاريخ قرآن كريم نوشته دكتر سيد محمدباقر حجتى, استاد و مديرگروه علوم قرآنى در دانشكده الهيات دانشگاه تهران (نيز , قرآن, نزول قرآن, وحى).)

بهاءالدين خرمشاهى, دائرةالمعارف تشيع, ج4/40ـ41

4. (على بن محمد, عن سهل بن زياد, عن احمد بن محمد, عن عمر بن عبدالعزيز, عن هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و غيره قالوا: سمعنا أباعبدالله, عليه السلام, يقول: حديثى حديثُ أبى و حديثُ أبى حديثُ جدّى و حديثُ جدّى حديثُ الحسين و حديثُ الحسينِ حديثُ الحسن و حديثُ الحسن حديث أميرالمؤمنينَ و حديثُ اميرالمؤمنين, عليه السلام, حديث رسول الله و حديث رسول الله, صلى الله عليه وآله وسلّم, قول الله عزّوجلّ. كافى, ج1/53
حديث من, حديث پدرم است و حديث پدرم, حديث جدّم [على بن حسين] و حديث جدّم, همان حديث حسين است و حديث حسين, حديث حسن است. و حديث حسن, حديث اميرالمؤمنين و حديث اميرالمؤمنين, حديث رسول خدا و حديث رسول خدا, سخن خداى عزوجلّ است.
(حفص بن البخترى قال: قلت لابى عبدالله, عليه السلام, نسمع الحديث منك فلا أدرى منك سماعه او من ابيك. فقال: ماسمعته منّى فاروه عن ابى و ما سمعته منى فاروه عن رسول الله, صلى الله عليه وآله وسلم.) وسائل الشيعه, ج18/74, ح86
حديثى از شما مى شنوم, نمى دانم از شما شنيده ام, يا پدرتان. امام فرمود: آن چه از من شنيده اى مى توانى آن را از جانب پدرم روايت كنى و آن چه را كه از من شنيده اى, مجازى از رسول خدا روايت كنى.
(حدّثنا حمزةبن يعلى, عن احمد بن النضر, عن عمرو بن شمر, عن جابر عن ابى جعفر, عليه السلام قال: انّا لو كنّا نحدّثكم برأينا و هوانا, لكنّا من الهالكين و لكنّا نحدثكم باحاديث نكنزها عن رسول الله, صلى الله عليه وآله وسلم, كما يكنز هؤلاء ذهبهم و فضّتهم)

بصائرالدرجات/299

اگر ما با مردم براساس رأى و هوى سخن بگوييم, از جمله هلاك شدگان خواهيم بود. لكن ما براساس احاديثى با شما سخن مى گوييم كه از رسول خدا در گنجينه داريم و از آنها نگهدارى مى كنيم. همان گونه كه مردم طلا و نقره را در گنجينه خود نگهدارى مى كنند.
(قال اخبرنى ابوالقاسم جعفر بن محمد القمى, رحمه الله, قال: حدَّثنا سعد بن عبدالله قال: حدّثنا احمد بن محمد بن عيسى قال: حدّثنى هارون بن مسلم, عن على بن أسباط, عن سيف بن عميرة, عن عمرو بن شمر, عن جابر قال: قلت لابى جعفر محمد بن على الباقر, عليه السلام, اذا حدّثتنى بحديث فاسنده لى.
فقال: حدّثنى ابى, عن جدّى, عن رسول الله, صلى الله عليه وآله و سلّم, عن جبرئيل, عليه السلام, عن الله عزّوجلّ وكلُّ ما أحدّثك بهذا الاسناد.)

امالى شيخ مفيد/42, ح10, چاپ كنگره

جابر بن عبدالله مى گويد: به امام محمدباقر(ع) گفتم: هرگاه برايم حديثى بيان مى كنيد, اسناد آن را هم برايم بگوييد.
امام فرمود: پدرم, از جدّم, از رسول خدا, از جبرئيل, از جانب خداى عزوجل, اين چنين برايم حديث كرد. و هر حديثى كه من براى تو مى گويم, به همين اسناد است.
5. (ابن معروف, عن حمّاد بن عيسى, عن ربعيّ, عن سورة بن كليب قال: قلت لابى عبدالله , عليه السلام, بأى شىء يفتى الامام؟
قال: بالكتاب
قلت: فما لم يكن فى الكتاب؟
قال: بالسنّة.
قلت: فما لم يكن فى الكتاب والسّنة؟
قال: ليس شىء الا فى الكتاب والسنّة.
بحارالانوار, ج2/175, ح15و17
راوى مى گويد از امام صادق(ع) پرسيدم: امام بر چه اساس و مبنايى فتوا مى دهد؟
امام فرمود: براساس كتاب خدا.
گفتم: اگر حكمى در قرآن نباشد.
امام فرمود: براساس سنت.
گفتم: اگر حكمى در قرآن و سنت نباشد؟
امام فرمود: هيچ مطلبى نيست مگر آن كه ريشه اى در كتاب و سنت دارد.
6. (محمد بن يعقوب, عن على بن ابراهيم, عن ابيه, عن ابى هاشم الجعفرى, قال سألت الرضا, عليه السلام, عن المصلوب؟
فقال: أما علمت أنّ جدّى, صلّى على عمّه؟
قلت: اعلم ذلك, ولكنى لا أفهمه مبيّناً.
فقال: أبينه لك: ان كان وجه المصلوب الى القبلة فقم على منكبة الأيمن, و ان كان قفاه الى القبلة فقم على منكبه الايسر. فإنّ بين المشرق والمغرب قبلة
و ان كان منكبه الأيسر الى القبلة فقم على منكبه الايمن.
و ان كان منكبه الايمن الى القبله فقم على منكبه الأيسر.
و كيف كان منحرفاً فلا تزائلنّ مناكبه وليكن وجهك الى ما بين المشرق والمغرب ولاتستقبله ولاتستدبره البتة.)

وسائل الشيعه, ج2/812

7. (و روى الشيخ فى الخلاف, عن عمار بن ياسر قال: اخرجت جنازة ام كلثوم, بنت على و ابنها زيد بن عمر. و فى الجنازة الحسن والحسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس و ابوهريرة, فوضعوا جنازة الغلام مما يلى الامام والمرأة ورائه. و قالوا هذا هو السنة.)

همان/811

8. اسراء, آيه36. علامه طباطبايى در ذيل اين آيه شريفه مى نويسد:
(اين آيه از پيروى و متابعت هر چيزى كه بدان علم و يقين نداريم, نهى مى كند و چون مطلق و بدون قيد و شرط است, پيروى اعتقاد غير علمى و همچنين عمل غير علمى را شامل گشته و معنايش چنين مى شود: به چيزى كه علم به صحت آن ندارى, معتقد مشو و چيزى را كه نمى دانى مگو و كارى را كه علم بدان ندارى, مكن; زيرا همه اينها پيروى از غير علم است.
پيروى نكردن از چيزى كه بدان علم نداريم و همچنين پيروى از علم, در حقيقت, حكمى است كه فطرت خود بشر آن را امضا مى كند.)

الميزان, ترجمه, ج13/126

امام باقر(ع) به زيد بن على مى فرمايد:
(إنّ الله احلَّ حلالاً و حرّم حراماً و فرض فرائض و ضرب امثالاً و سنّ سنناً… فَاِن كنتَ على بيّنة و يقين مِن اَمرك و تبيان من شأنك فشانك والاّ فلا تَرومَنّ اَمراً انت منه فى شكٍ و شبهة)
همانا خداوند چيزهايى را حلال و چيزهايى را حرام و اعمالى را واجب فرموده و مثالهايى آورده و سنتهايى را برقرار كرده است…. پس اگر در كار خود بيّنه و يقين داشتى و دليل واضح, پس انجام بده وگرنه به كارى كه در آن شك و ترديد دارى نپرداز و بر آن تصميم مگير.
9. شهيد بهشتى مى گويد:
(اظهارنظر در مسائل اسلامى, چه در فقه و چه در رشته هاى ديگر, كار فنى, پيچيده و دشوار است. آن چه امروز در ميان مردم, مخصوصاً تحصيل كردگان رشته هاى مختلف علوم ديگر رايج شده كه با مختصر اطلاع از قرآن و حديث و تاريخ اسلام, به خود حق مى دهند در مسائل فقهى عملى فتوا دهند, در مسائل اعتقادى و تاريخى اظهارنظر كنند و گاهى نظرات دانشمندان بزرگ اسلامى گذشته, يا معاصر را تخطئه نمايند, انحرافى سخت ناپسند و زيان آور است و بايد براى جلوگيرى از آن اقدام مؤثرى به عمل آيد.
اين انحراف, تا حدودى عكس العمل يك انحراف ديگر است كه برخى از متدينين و حتى برخى از گويندگان و نويسندگان دينى, هرچه را در كتاب, به نام حديث و روايت بيابند, به عنوان حقايق اسلام نقل و بر آن تكيه مى نمايند و هرچه مخالف آن بيابند, بى تأمل تخطئه مى كنند, بى آن كه درست تحقيق داشته باشند. اين گونه انحرافات, به هر شكل و از هركس, در هر لباس و عنوان باشد, ناپسند و زيانبخش است.) روحانيت در اسلام/34
10. در اين جا شرح حال مرحوم محمدابراهيم آيتى را كه به قلم خود ايشان نگارش يافته, نقل مى كنيم, تا خوانندگان و علاقه مندان به شرح حال عالمان دين, ضمن آشنايى با شخصيت و زندگى علمى ايشان, با چگونگى تدريس و تحصيل در حوزه هاى علمى قديم و زندگى طلبگى كه با همه سختيها, سرشار از نشاط و اميد بوده است, آشنا شوند:
(هفت ساله بودم كه پدرم مرحوم شيخ محمد قائنى پيش نماز قريه گازار (از توابع بيرجند) مرا براى فراگرفتن قرآن مجيد و خواندن كتابهاى فارسى مذهبى و اخلاقى از قبيل عين الحيات و جلاءالعيون و حليةالمتقين مرحوم مجلسى نزد آخوند ملا عبدالله گازارى برد و به وى سپرد.
مقدمات عربى را تا اواخر كتاب هدايه (در نحو) از مرحوم پدرم فراگرفتم. نه ساله بودم كه پدرم در سوم ماه رمضان سال 1342 مرحوم شد.
شرح قطر و الفيه ابن مالك و كتاب سيوطى (شرح الفيّه) و شرح جامى را نزد مرحوم ملا عبدالله گازارى, و مرحوم ملا محمدابراهيم بويگى خواندم.
سيزده ساله بودم كه با اجازه مادرم براى ادامه تحصيل به شهر بيرجند رفتم و مدت پنج سال در مدرسه معصوميه بيرجند كتابهاى حاشيه ملا عبدالله يزدى, و مقدارى از شمسيه (در منطق), شرح نظام (در صرف) مغنى اللبيب (در نحو), قسمتى از مطوّل تفتازانى (در معانى و بيان و بديع), معالم و قسمتى از كتاب قوانين (در اصول), تبصره علامه و شرح لمعه (در فقه) و مختصرى حساب و هيئت, و مقدارى از شرح سبعه معلّقه را از مرحوم حاج شيخ محمدباقر آيتى بيرجندى, و آيت اللّه حاج شيخ محمدحسين آيتى و مرحوم شيخ غلامرضا فاضل و آقاى حاج شيخ محمد على ربّانى و مرحوم حاج ملا محمد دهكى فراگرفتم.
هيجده ساله بودم كه براى ادامه تحصيل به مشهد مقدس مشرف و در مدرسه باقريه ساكن شدم.
بقيه شرح لمعه, و بقيه مطوّل و قسمتى از فصول, و قسمت منطق شرح منظومه حاج ملا هادى سبزوارى, و آنگاه تمام سطح مكاسب شيخ (در فقه) و رسائل شيخ (در اصول) و كفايه مرحوم آخوند ملا محمدكاظم خراسانى و ضمناً هيئت قديم را نزد مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى و آقا شيخ مجتى قزوينى و آيت اللّه سبزوارى و آقاى اديب نيشابورى و مرحوم حاج شيخ حسن پايين خيابانى و برخى اساتيد ديگر فراگرفتم.
ضمناً با درس خارج فقه و معارف مرحوم آقا ميرزا مهدى اصفهانى آشنا شدم و با شوق فراوانى در حدود دو سال به درس پربهره ايشان مى رفتم.
در همين اوقات به درس شرح منظومه آقا ميرزا مهدى, فرزند مرحوم آقا بزرگ حكيم مى رفتم و از اين راه با فلسفه قديم آشنا شدم.
آشنايى با متون عالى فلسفه قديم از قبيل: شرح اشارات, شفاى بوعلى, اسفار مرحوم آخوند, در خارج از محيط طلبگى بود.

*

حوزه هاى درس, هرگاه محدود به چند نفر و كم جمعيت بود, غالباً در اطاقهاى مسكونى مدارس, و درسهاى سطوح عالى و خارج كه جمعيت بيش ترى در آن شركت مى داشت بيش تر در مدرس هاى نسبتاً وسيع مدارس كه فرش آن در تابستان و زمستان منحصر به حصير بود,و يا در شبستان هاى مساجد كه نيز در تابستان و زمستان حصيرفرش و بسيار سرد بود و هرگز بخارى نمى ديد, تشكيل مى گرديد.
كسانى كه اهل كار و تحصيل بودند تقريباً تمام وقتشان به درس خواندن و مطالعه كردن و مباحثه كردن همان درسها, و (اگر خود از فضلاى حوزه بودند) به درس گفتن برگزار مى شد و فقط در هفته اى دو روز پنجشنبه و جمعه تعطيل بود, كه آن هم احياناً با درسهاى تعطيلى از قبيل رياضيات و هيئت و تفسير و حديث و جز اينها مى گذشت.

*

زندگانى طلبگى بسيار ساده و در عين حال پر نشاط برگزار مى شد. در آن تاريخ كم تر افكار اجتماعى به محيط طلبگى راه داشت و گيرودارى هم اگر پيش مى آمد از حدود حجره هاى مدارس و مختصر حقوق ماهيانه تجاوز نمى كرد.
تا در بيرجند بودم, با اين كه مدرسه معصوميه اوقاف زيادى داشت, به طلبه مدرسه چيزى نمى رسيد و متصديان اوقاف تقريباً تمام درآمد موقوفه را مى خوردند و زندگانى ساده طلاب منحصراً از كمكهاى پدران و مادران شان مى گذشت.
اما در مشهد مقدس, چون از طرفى موقوفات مدارس سرشارتر بود و از طرف ديگر متصديان اوقاف آن جا مانند متصديان اوقاف بيرجند به پشتيبانى امير و وزير مطمئن و مستظهر نبودند, مختصر حق السكوت و قوت لايموتى به طلاب داده مى شد و روزى كه وارد مشهد شدم, متصدى اوقاف مدرسه باقريه آقا شيخ جواد شيخ الاسلامى اصفهانى به ديدن من آمد و از همان روز مبلغ سى ريال (كه شهريه كامل آن مدرسه بود) حقوق ماهيانه براى من برقرار ساخت, و اين مبلغ در آن تاريخ براى زندگى طلبگى متوسط يك نفر به بخوبى كفايت مى كرد.)
آندلس, محمدابراهيم آيتى/ دهم ـ دوازدهم, تاريخ پيامبر اسلام, محمدابراهيم آيتى, تجديدنظر و اضافات از دكتر ابوالقاسم گرجى/ و ـ زمرحوم آيتى, از سال 1320 تا 1329 شمسى در بيرجند به ارشاد مردمان و تدريس در حوزه آن ديار و تربيت طلاب پرداخت. سپس به تهران رخت كشيد و از سال 1324ش. در دانشكده علوم معقول و منقول, به تدريس پرداخت و در سال 1340 در رشته فلسفه اسلامى به درجه دكترا نايل گرديد.
وى, افزون بر تبليغ و ارشاد, تدريس در دانشگاه و حوزه, اهل قلم بود و آثارى از مورخان بزرگ ترجمه كرد و مقاله ها و كتابهايى را برابر نياز زمان نگاشت و به بازار دانش عرضه داشت, بدين شرح:
1. ترجمه تاريخ يعقوبى.
2. ترجمه البلدان
3. افكار جاويد محمد.
4. جهان در قرن بيستم.
5. تصحيح تفسير شريف لاهيجى.
6. بررسى تاريخ عاشورا.
7. آئينه اسلام.
8. سرمايه سخن, 2جلد.
9. فهرست ابواب و فصول اسفار.
10. مقولات.
11. تاريخ پيامبر اسلام.
و…
سرانجام, در 17 مهرماه 1343 (سوم جمادى الثانى 1384ق) در تهران, در حالى كه با اتومبيل شخصى خود در حركت بود, براى برخورد نكردن با سگى كه جلو اتومبيلش دويده بود, از مسير خود منحرف گرديد و با تير چراغ برق برخورد كرد و درگذشت.

آندلس/هشتم; ياران امام به روايت اسناد ساواك,
كتاب سى ويكم, شهيد مطهرى/13

11. حسينعلى راشد, از خطيبان و واعظان مشهور ايران به سال 1276 در كاريزك تربت حيدريه, در بيت علم و تقوا, ديده به جهان گشود.
پدرش, آخوند ملا عباس تربتى, اهل معنى و عالمى وارسته بود و در نزد علما و ارباب فضل, جايگاه بلندى داشت و مردم نيز, سخت شيفته خصال نيك و اخلاق زلال و نفس پاك او بودند و از آنها بهره مند مى شدند و در پرتو چراغ هدايت او, راه از بى راه باز مى شناختند.
حسينعلى راشد, از 7سالگى تا 16سالگى در تربت حيدريه, مقدمات زبان و ادب فارسى و عربى و صرف و نحو, منطق و معانى را فراگرفت. سپس وارد حوزه علميه مشهد شد و پس از چندى به حوزه اصفهان هجرت كرد. در اين حوزه, از محضر اساتيدى چون: اديب نيشابورى, ميرزا محمدباقر مدرس رضوى, حاج شيخ محمد نهاوندى, حج شيخ حسن برسى, آقابزرگ شهيدى حكيم, ميرزا احمد آقازاده, حاج حسين قمى, آقاميرزا ملاى اصفهانى و… بهره مند شد.
پس از واقعه مسجد گوهرشاد, دستگير و چندى در زندان به سر برد. بعد به تهران آمد و در شركت مطبوعات استخدام شد. كار او در اين شركت, غلط گيرى كتابها بود.
در آن شركت بود كه يادداشتهاى خود را تنظيم كرد و تحت عنوان دو فيلسوف شرق و غرب, انتشار داد.
در همان زمان, در روزنامه هاى ايران, اطلاعات و مجلات مهر و ايران امروز, مقاله مى نوشت.
در سال 1320 براى ايراد سخنرانيهاى مذهبى به راديو دعوت شد. نزديك به سى سال, هر هفته, يك سخنرانى از او پخش مى شد.
در همين زمان به مدرسه عالى سپهسالار, براى تدريس دعوت شد. چندى بعد استاد دانشكده معقول و منقول, كه بعد الهيات و معارف اسلامى نام گرفت, گرديد و در دوره ليسانس و دكتراى فلسفه قديم تدريس مى كرد.
در انتخابات دوره هفدهم, از طرف بازاريان تهران كانديداى انتخابات شد و به مجلس راه يافت. ولى چون محيط مجلس را مناسب نديد خود را كنار كشيد.
وى در هفتم آبان 1359 در 75 سالگى چشم از جهان فروبست.
پاره اى از آثار وى بدين شرح است:
فضيلتهاى فراموش شده. تهران. اطلاعات.
دو فيلسوف شرق و غرب: ملاصدرا و انيشتين. تهران. محمدى.
مجموعه سخنرانيها, 18 جلد, تهران. محمدى.
قرآن و اسلام. تهران. حبيبى.
فلسفه عزادارى امام حسين(ع). تهران. محمدى.
تفسير سوره حمد. تهران. اطلاعات.

شرح حال رجال سياسى و نظامى معاصر ايران ج2/709-710;
ياران امام به روايت اسناد ساواك, كتاب سى ويكم, شهيد مطهرى/3;
خاطرات و مبارزات حجة الاسلام فلسفى/121.

12. جواد فاضل, نويسنده و اديب نامور, آثار ادبى گوناگونى از خود به جاى گذارده كه ماندگارترين و باشكوه ترين آنها, بنايى است كه در سايه كاخ سر به آسمان سوده نهج البلاغه, بنيان گذارده و رواق رواق آن را آراسته است. خود در مقدمه اين اثر بزرگ مى نويسد:
(در تابستان 1321, همه روزه از ساعت 3 تا 9 بعدازظهر, ذره كوچكى بودم كه كوچك تراز ذره خاك در فروغ آفتاب فكر و سخن على(ع) پرپر مى زدم و مثل پروانه مى سوختم و در پرواز بودم.
به اقيانوس بيكرانى افتاده بودم كه گوهر در سينه و موج بر لب داشت. من دست وپا مى زدم تا راهى به عمق اين قلزم عميق بيابم و مشتى از آن چه در سينه دارم, بردارم, تا گنجايش اين مشت كوچك چه باشد.)

سخنان على از نهج البلاغه/هـ

جواد فاضل, ترجمه اى آزاد و به ذوق خود از نهج البلاغه ارائه داد. با اين همه, كار خود را به گونه شاهكار دل انگيز به پايان برده است. سطر سطر آن زيباست و شگفت انگيز و فرازفراز آن, انسان را از خاك برمى كند و به سوى قله هاى بلند معنى به پرواز درمى آورد.
اكنون چند فراز از ترجمه اى كه او از سخنان بلند, ژرف و كران ناپيداى على(ع) ارائه داده, فراروى اهل ذوق و طلاب عزيز مى نهيم, تا شايد رشحه اى از زيبايى و ملاحت قلم او نمايانده شود:
(آن كس را مى ستايم كه ستايش گويندگان, تا آخرين حد مبالغه, وصف كمالش را كفايت نكند و روزى خوران, از شمردن نعمت بى پايانش عاجز باشند و هرچه بكوشند, يك از هزار آن را سپاس نتوانند. وه! چه پايگاه بلندى كه افكار دورانديش در پيرامون آن نگردد, چه اقيانوس ژرفى كه غواص خرد, بازيچه كوچك ترين موجش گردد. همى شنا كند و در جزر و مد آن درياى بى كران, بى اختيار بدين سوى و آن سوى رود, ولى سرانجام همچون دسته اى خاشاك, تسليم تلاطم امواج شود; دستى تهى به ساحل آورد و اندامى سخت خسته و افسرده به كنار كشد.)

همان/2

(خدايى را ستايش مى كنم كه جمال بى مثالش را در آيينه آفرينش جلوه داد و از همه جهان, در دل شكسته خانه كرد و مستمندان را به همسايگى پذيرفت. بى انديشه, نقشه آفرينش را ترسيم كرد; زيرا آن مهندس كه دايره عقل, سايه پرگار اوست به انديشه نيازمند نيست.
بر جهان منت گذاشت و درخت نبوت را در شوره زار زندگى بارور گردانيد. محمد مصطفى(ص) را شيرين ترين ميوه و باسودترين حاصل درخت قرار داد. اين مشعل هدايت را در ظلمات جهل عرب برافروخت و در انبوه گيسوان بطحاء چهره زيبايش را همچون ماه تابان, جلوه گر ساخت. چراغ علم از پرتو او روشن شد و چشمه حكمت و فضيلت از دهان شكرخندش ره باز كرد.)

همان/94- 95

(اوه … گيتى هميشه به يك روى و رنگ نماند; زيرا در پس هر پرده, رويى تازه و رنگى نوين نهفته دارد. روزگارى هم فرارسد كه نوبت صاحبدلان باشد و در آن هنگام, همچون شترى شيردار, كه مشتاق و مهربان به سوى شيرخوار خويش بازگردد, دولت جهان هم به سوى ما بازگشت كند….)

 همان/515

13. محمد حجازى, مطيع الدوله, در فروردين 1280ش در تهران به دنيا آمد. پدرش سيد نصراللّه مستوفى (وزير لشكر) و از مستوفيان معروف بود.
تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در مدرسه سن لويى تهران به پايان برد. از جوانى به خدمت دولت درآمد. به سال 1300 از طرف وزارت پست و تلگراف به اروپا رفت. هشت سال در آن جا ماند. پس از بازگشت به ايران, مدتها در آن وزارتخانه, از اعضاى عالى رتبه بود.
در سال 1311 مجله پست و تلگراف را منتشر كرد.
در سازمان پرورش افكار, اداره كميسيون مطبوعات و اداره مجله ايران امروز, ارگان آن سازمان را, كه وظيفه آن تبليغ و تقويت از سياست وقت بود, به عهده داشت.
وى, عضو پيوسته فرهنگستان ايران, رئيس انجمن فرهنگى ايران و پاكستان, رئيس بهداشت روانى و سلامت فكر, پس از حوادث شهريور 1320, در ادوار دوم و سوم, سناتور انتصابى و در ادوار چهارم و پنجم سناتور انتخابى تهران بود. بارها به اروپا رفت و سفرى نيز به هندوستان و آمريكا كرد. سرانجام در دهم بهمن 1352 در 73 سالگى درگذشت.
حجازى از سال 1300وارد عالم نويسندگى شد. در پاريس بود كه نخستين داستان خود را به نام (هما) به قلم آورد. اين داستان را در سال 1304 به پايان برد و در شهريور سال 1307 براى نخست بار به چاپ رساند.
ييك سال بعد ـ 1308ـ رمان پريچهر را نشر داد.
و پس از آن رمان زيبا را پديد آورد.
ييحيى آرين پور درباره اين دو رمان مى نويسد:
(موضوع هردو رمان, سرنوشت زن ايرانى است. نويسنده در چهره پريچهر و زيبا, خواننده را با زنان مستغرق در فساد, كه در دامان خانواده هاى اشرافى به ناز و نعمت پرورش يافته اند, آشنا مى كند. هردو رمان, بخصوص زيبا, اگرچه گاهى از بعضى جهات زندگى طبقه متوسط شهرى انتقاد مى شود, مثل همه كارهاى حجازى, جنبه اخلاقى و آموزشى دارد.)
آرين پور, به كالبدشكافى رمان (زيبا) مى پردازد و آن را چنين مى شناساند:
( زيبا در ميان رمانهاى حجازى, مقام ممتازى دارد. در اين رمان ـ برخلاف داستانهاى ديگر نويسنده, مثلاً هما) به واقعيت بيش تر توجه شده و احساسات و تخيلات كم تر در آن راه يافته است. رويدادها, جريان عادى و طبيعى خود را طى مى كنند و خواننده كم تر احساس مى كند كه با داستانى ساختگى و دروغين روبه روست. قهرمانان و همه كسانى كه به نحوى در جريان حوادث شركت و دخالت دارند, مردمانى زنده اند و همگى نماينده صادق تيپ خود مى باشند. آخوند, وزير, كارمند, مجاهد, قزّاق, قدّاره بند, سياستمدار متقلب, آزاديخواه خوش باور, چنانكه هستند و چنانكه زيست مى كنند, درست و حسابى و بى گذشت و اغماض معرفى شده اند. تهران [1300] با فساد دستگاه ها و آلودگيهاى مردمش و با صحنه هاى جالبى از توطئه ها و كلاّشيها و روباه بازيها, تصوير شده است. فاحشه اى در همه جا دست دارد و مديران و كارمندان درست را عزل و نصب مى كند. رجاله اى از بى حسابى در تك وتاز افتاده و در سايه تزوير و حق كشى و عربده جويى به مقامات عاليه مملكتى مى رسد.
مرد رزّازى حزب بازى و فرقه سازى مى كند. الواط و اشرارى مانند جليل تركه و داداش قره, به نام مجاهد و مشروطه خواه, در كوچه و بازار بر مردم بى گناه قمه و قداره مى كشند و دم از غيرت و وطن پرستى مى زنند. كسانى از اراذل ناس (كميته مكافات) و (حزب ملت) درست مى كنند و روزنامه (هياهو) به راه مى اندازند. كارمندان و خدمتگزاران صديق و پاكدامن, به گمنامى و سختى مى ميرند و بدان و بدكاران جاى آنان را مى گيرند. جامعه عليل و بيچاره است و خانواده ها در غرقاب سيه بختى غوطه ورند.)
حجازى, پس از نگارش اين سه رمان, به حكايت نويسى در مجله ها روى آورد. حكايتهاى زيادى نوشت. سپس آنها را در مجموعه اى گردآورد. نخستين مجموعه را آيينه نام نهاد و به سال 1312 منتشر كرد , به سال 1319, بخشى از آن حكايتها را با حكايتهاى تازه اى كه نوشت در مجموعه اى ديگر گردآورد و نشر داد.
آيينه 95 و انديشه 60 حكايت دارد.
آرين پور درباره حكايتهاى حجازى چنين داورى مى كند:
(قطعات حجازى لطيف و رقاص و شيواست. اشعار شيرينى است كه به صورت نثرى ساده در آمده است….
در حقيقت, قطعات حجازى يك رشته مقالات اخلاقى, دينى و معيشتى است كه مصنف, واقعه و حادثه اى را از زندگى برگرفته, به صورت داستانى در خلال آنها مى گنجاند, تا مطلب و منظور خود را بيش تر و بهتر توضيح كند….
در اين مقالات, يا حكايات, نويسنده صفات زشت و ناشايست بشرى و بعضى از جهات ناپسند زندگى ايرانى را نمايش مى دهد و مردم را دعوت مى كند كه از بدى و بدكارى بپرهيزند و نزديكان خود را نيازارند و در فراگرفتن صفات نيك انسانى بكوشند….
شكى نيست كه نويسنده, چيزى جز خير و صلاح جامعه نمى خواهد و پيوسته سعى مى كند كه (اخلاق عمومى را تهذيب كند) ولى او اين مسائل را از جنبه ايدئاليستى حل مى كند. نويسنده قبول دارد كه بدكارى و بدبختى در بسيط زمين فراوان است و چنان مى پندارد كه براى رفع اين بليه (بايد قلب انسانها را نرم كرد و مردم را به بشردوستى و حب نوع دعوت نمود.) اما نمى تواند و يا نمى خواهد, ريشه اصلى و واقعى معايب و مفاسد را كشف كند.
او زشتيها و پليديها را در سرشت بشر مى جويد و گمان مى كند كه: بدون برانداختن ريشه شر و فساد, تنها از راه پند و موعظه مى توان حاملين فساد را واداشت كه به ظرافت طبع, از (عادات زشت) خود دست بردارند. حتى قطعاتى كه مضمون اجتماعى دارند و در آنها دقايق پند و اندرز, از عقل سليم و منطق صحيح سرچشمه مى گيرد, ايدئاليستى و ساده دلانه هستند.)
حجازى, پس از شهريور 1320, نمايشنامه محمودآقا را وكيل كنيد, ساغر, آهنگ, پروانه, سرشك را در كارنامه خود دارد.

از صبا تا نيما, ج3/243 - 252

14. على دشتى, در كربلا به دنيا آمد. پدرش عبدالحسين دشتستانى نام داشت. از اهالى دشتستان كه براى فراگيرى علوم دينى به عراق رفته بود.
وى, مقدمات زبان فارسى و عربى و رياضيات را در مدرسه حسينى عراق شروع كرد و چندى هم در حوزه هاى علمى كربلا و نجف به تحصيل علوم دينى پرداخت. به سال 1298 در دوران حكومت وثوق الدوله به ايران آمد. اين در پايان جنگ بين المللى اول بود. مدتى در شيراز سپس در اصفهان ماندگار شد. هنگامى وارد تهران شد كه مخالفتها عليه قرارداد وثوق الدوله با انگليس, معروف به قرار داد 1989, اوج گرفته بود. شهيد مدرس, اين حركت را رهبرى مى كرد. دشتى, فرصت را غنيمت شمرد, مقاله هاى تندى عليه قرارداد 1989 نوشت و به جرايد سپرد تا نشر دهند. با نشر مقاله هاى او, كه خيلى تند و آتشين بود در جرايد پايتخت عليه وثوق الدوله, نام على دشتى بر سر زبانها افتاد. وثوق الدوله دستور دستگيرى و تبعيد او را به عراق داد. چون به همدان رسيد, كابينه وثوق الدوله سقوط كرد و مشيرالدوله بر سر كار آمد. به وى دستور داده شد كه در كرمانشاه بماند. پس از مدتى به تهران بازگشت و سردبيرى روزنامه ستاره ايران را برعهده گرفت. با مقالات تند و كوبنده عليه حكومت و به طرفدارى از قانون آزادى, خود را در صف آزاديخواهان جاى داد. در كودتاى 1299 كه سيد ضياءالدين طباطبايى قدرت را به دست گرفت, دشتى همراه شمارى از سياستمداران, در باغ سردار اعتماد زندانى شد و تمام مدت كودتا را در زندان به سر برد و در همين هنگام يادداشتهاى ايام محبس را نوشت و اين كتاب نخستين اثر ادبى دشتى است. در اين اثرو به قول خود:
(فكر و خيال آزاد, اما طبعاً آشفته و عبوس و متشنج و رؤياى نامطبوع محبس, ويژگيهاى محوطه شوم زندان را كه شايد براى روزهاى عادى خيلى ناهموار و عجيب بوده باشد [تصوير مى كند.])
در ابتدا, از گردانندگان احزاب شكايت مى كند:
(محبس, سند عدم لياقت ما در كشمكش سياست است. اين ماييم كه سيد ضياءالدين را پرورش داديم و اين تشتت و تفرق ماست كه او را نيرومند و توانا نمود. اگر احزاب و دستجات تهران اين قدر پست و كوچك و حقير نبودند و خودخواهى و منافع خويش را معبود منحصر به فرد خود قرار نمى دادند, سيد ضياءالدين نمى توانست, يك رل به اين خطرناكى را ماهرانه بازى كند.)
آن گاه به هم بندهاى خود, يعنى طبقه اشراف مى تازد:
(اين مجسمه هاى غرور و نخوت كه خود را مافوق مردم تصور مى كنند, از كجا تحصيل ثروت نموده اند… تحول اين دسته آلوده به خونِ هزاران افراد جامعه است. مكنت و تجمل اين آقايان, با اشك چشم هزارها ستمديدگان اجتماع تدارك شده است….
بنازم دست سيد ضياءالدين را كه بر سر اين جنايتكاران اجتماعى فرود آمد, ولى افسوس كه آنها را محو و نابود نكرد….
افسوس, اين دستى كه سر شما فرود آمده, سنگين و منتقم نيست. افسوس كه همه شما به مكافات اعمال زشت خود دچار نشده ايد. افسوس كه هنوز جامعه براى دور انداختن كابوس وجود شما از روى سينه خود, ضعيف و ناتوان است.)

از صبا تا نيما, ج3/323

دشتى پس از آن كه كابينه نود روزه سيد ضياء برافتاد, از زندان آزاد شد. پس از سه ماه همكارى با روزنامه ستاره ايران و با ميرزا حسن خان صبا, روزنامه ستاره ايران تعطيل شد. خود در يازده اسفند 1300, نخستين شماره روزنامه شفق سرخ را انتشار داد.
در اين هنگام سردار سپه, با ارباب جرايد درافتاد و با آنان به رويارويى برخاست. فرخى, ناگزير به سفارت روس پناه برد. مدير ايران آزاد تبعيد شد. روزنامه ستاره ايران كه شوخى گوشه دارى درباره قاتلين كلنل تقى خان كرده بود, توقيف شد. و مدير آن, ميرزا حسن خان صبا, در حضور سردار سپه, شلاق خورد. همه را وحشت فرا گرفته بود. اما دشتى در شماره دهم شفق سرخ به تاريخ 16 فروردين 1301, به انتقاد شديد و ملامت سردار سپه پرداخت. سردار سپه, درباره اين مقاله و مقاله ديگر دشتى كه پيوسته به هرگونه ديكتاتورى, استبداد و تخلف از قوانين حمله مى برد, هيچ واكنشى نشان نداد. گويا مى دانست دشتى از همان آبشخورى آب مى خورد و هر صبح و شام فرود مى آيد كه خود او نيز. اين معما وقتى روشن و روشن تر شد كه دشتى به رضاخان نزديك شد, تا آن كه سرانجام (قلم و زبان و فكر خود را در اختيار مقاصد ميهن پرستانه حضرت اشرف گذاشت!) و در دفاع از او مقالات مؤثر نوشت و از نزديكان شد.
او در پرتو شفق سرخ و نزديكى كه با رضاخان داشت, با مقامات اثرگذار, طرح دوستى ريخت و شالوده استوارى براى آينده سياسى خود پى ريخت. در انتخابات دوره پنجم كه ايادى رضاخان ميدان دار و فعال مايشاء بودند, دشتى به نمايندگى از مردم ساوه, سر از صندوق درآورد و وكيل مجلس شد. ولى هنگام طرح اعتبارنامه او, سيد حسن مدرس به عنوان مخالف سخن گفت و اسنادى در مجلس ارائه داد كه او با انگليسيها ارتباط داشته و با كمك آنها وكيل شده است. سرانجام اعتبارنامه او رد شد. اما انگليسيها دست از تلاش برنداشتند و از اين مهره خود, كه سخت جسور و گستاخ بود و با قلم به پيشرفت سياستهاى آنان كمك مى كرد, چشم نپوشيدند و در دوره هاى بعد, او را به مجلس آوردند و بر كرسى وكالت نشاندند. در دور ششم از بوشهر به وكالت رسيد و در ادوار هفتم و هشتم, از صندوقهاى ساوه سر درآورد و در دوره نهم وكيل نوشهر شد. در همين دوره بود كه از او سلب مصونيت شد, به زندان افتاد و امتياز روزنامه شفق سرخ باطل گرديد. او مدتى در زندان بود. تا با شفاعت عده اى از زندان خارج و به عضويت اداره شهربانى درآمد و رياست دايره راهنماى نامه نگارى در اداره سياسى شهربانى به او سپرده شد:
(او در آن جا تنها نبود. عبدالرحمان فرامرزى, ابوالقاسم پاينده, ابوالقاسم شميم و چند نفر ديگر هم عضويت داشتند. اين دايره, موظف بود كه سانسور مطبوعات را در حدّ كمال انجام دهد. با توجه به تعداد مطبوعات محدود آن ايام, هيچ روزنامه اى حق نداشت. حتى آگهى هاى تبليغاتى خود را هم بدون اجازه اين قسمت چاپ كند. مطبوعات موظف بودند, همه روزه, نوشته هاى خود را بدان جا برده, پس از مطالعه, اجازه چاپ به آنها داده شود. غالباً, داستانهاى عشقى و تاريخى نيز از تيغ سانسور, مصون نمى ماندند.)

شرح حال رجال سياسى و نظامى معاصر ايران, ج2/674

دشتى با اين كار خدمت بزرگى به ديكتاتور كرد و توانست توجه او را جلب كند و باز به سنگر پارلمان راه بيابد. او در دوره دوازدهم, به نمايندگى از مردم ساوه به مجلس راه يافت و در دوره سيزدهم, به نمايندگى از مردم دماوند.
در شهريور 1320, ايران اشغال شد. متفقين رضاشاه را بيرون كردند. دشتى ماند كه پشت و پناهش انگليس بود.
(روزى كه حوادث جنگ بين المللى, پاى متفقين را به ايران باز كرد و رضاشاه بركنار شد, دشتى روز 25 شهريور 1320, از پشت تريبون مجلس, دولت فروغى را متوجه كرد كه پيش از رفتن شاه مخلوع از ايران, بايد به حساب بيست ساله زمامدارى او رسيدگى شود. اما نه فروغى و نه بعد از او دولت سهيلى در اين باره كارى نكردند و نمى توانستند بكنند.)

از صبا تا نيما, ج3/321ـ322

پس از شهريور 1320 در دوره چهاردهم نيز نماينده مجلس شد. پس از دوره چهاردهم, دشتى طبق ماده 5, به دستور قوام السلطنه, رئيس دولت وقت بازداشت شد و مدتى به جرم تحريك عليه حكومت, در زندان به سر برد. پس از سقوط قوام, از زندان آزاد شد و به عنوان سفير كبير, به قاهره رفت. سه سال در آن جا بود. چون به زبان و ادبيات غرب چيره بود, در محافل دانشگاهى اسم و رسمى پيدا كرد.
در سال 1329, در كابينه علا, وزارت مشاور گرفت. دو ماه در كابينه بود تا اين كه به عنوان سفير ايران در لبنان, به آن كشور اعزام شد. در تمام دوران حكومت مصدق, در پست سفارت باقى ماند. در سال 1332, به تهران آمد و سناتور شد و تا آخر سلطنت منحوس پهلوى, در اين پست باقى ماند. دشتى, افزون بر ايام محبس, آثار و مقالات گوناگونى از خود به جاى گذاشته است كه به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم:
سايه: اين اثر دربردارنده 27 مقاله اجتماعى, اخلاقى, ادبى, انتقادى و چند ترجمه از آناتون فرانس, فرانسوا كوپه, ماكسيم گوركى و… است.
فتنه: در اين اثر, مرگ مادر, آخرين ملجأ, سكوت و نگاه تو, اعصاب مريض و چشمان او, ماجراى آن شب, دونامه, آخرين نامه, نامه يك زن, دفتر ششم, به چاپ رسيده است.
جادو: در اين مجموعه, جادو, شبحى از پاريس, و پلنگ چاپ شده است.
هندو: اين مجموعه, دربردارنده سه قطعه است: هندو, بر ساحل مينايى و دو شب.
اعتماد به نفس.
شاعرى ديرآشنا (خاقانى شيروانى).
دمى با خيام.
قلمرو سعدى.
نقشى از حافظ.
پرده پندار.
پنجاه و پنج.
على دشتى, پرونده ننگين مأموريت خود را با نوشتن كتاب بيست وسه سال بست. دشتى سالها پيش از انقلاب اسلامى ايران, درسى را براى افرادى خاص, از جمله نمايندگان مجلس سنا, شروع مى كند با عنوان: (بيست وسه سال) و در آن سيرت پيامبر اسلام را به گمان خود به بوته نقد و بررسى مى نهد و مى كوشد رسالت پيامبر را نفى و انكار كند و به قرآن خدشه وارد سازد. و اوراق درس را هر هفته بين شركت كنندگان پخش مى كند. پس از آن كه اين درسها كامل مى شود, از طريق سفارت شاهنشاهى ايران در لبنان, اين اوراق را به بيروت مى فرستد تا در آن جا به چاپ برسد. اين اثر, پس از چاپ در بيروت به تهران آورده مى شود و به گونه مخفيانه فروش مى رسد.
در اول انقلاب اسلامى, گروه هاى چپ, آن را چاپ و در سطح گسترده اى توزيع كردند. اين كتاب, چندها بار به چاپ رسيد. در يكى از اين چاپها, نام على نقى منزوى, به عنوان نويسنده روى كتاب چاپ شده بود كه وى تكذيب كرد.

خيانت در گزارش تاريخ, مصطفى طباطبايى, ج1, مقدمه

خواهرزاده دشتى برهان بن يوسف, ضد انقلاب فرارى ساكن لندن, به روشنى و با افتخار اين اثر را از آن على دشتى مى داند:
(من خواهرزاده دشتى هستم و به اين بستگى مى بالم و سرفرازم. چند سال پيش كه كتاب 23سال روى كاغذ پلى كپى شده بود, دكتر وهاب زاده, محمد عاصمى را به ديدار دشتى برد و ضمن ديدار او, بخشهايى از آن كتاب در مجله كاوه به چاپ رسيد…)
خواهرزاده دشتى مى افزايد:
(دشتى تصميم داشت كه كتاب 23سال را در بيروت چاپ كند. ولى بين سه تا پنج هزار دلار هزينه اش بود, كه دشتى اين پول را در اختيار نداشت. دوستى سه هزار دلار حواله كرد و كتاب 23سال چاپ شد و با زحمت از گمرك مهرآباد خارج گرديد. با انتشار آن, در قم سروصدا پيچيد و قرار شد جواب دندان شكنى به اين نوشته داده شود….
وقتى سر و كله انقلاب اسلامى پيدا شد و دشتى را از (تيغستان) به (بهارستان) برد. تيغستان, خانه دشتى بود. دشتى را از بهارستان به زندان قصر بردند كه گناهش نوشتن كتاب 23سال بود.)

نيمه پنهان, ج8/148ـ149

اين كتاب, پس از انقلاب اسلامى, به طور دقيق و عالمانه توسط آقاى مصطفى حسينى طباطبايى نقد شد و در سه جلد, به نام: (خيانت در گزارش تاريخ (نقد كتاب بيست وسه ساله) از سوى انتشارات چاپخش, انتشار يافت.
15. براى آگاهى از چگونگى شكل گيرى مجله درسهايى از مكتب اسلام, ر.ك: نقد عمر, زندگانى و خاطرات, نوشته على دوانى, نشر رهنمون, تهران1382; نشريه نخستين جشنواره و نمايشگاه مطبوعات اسلامى, دى 1382, صفحه 16, تأسيس مجله درسهايى از مكتب اسلام, در حوزه علميه قم, يادداشت على دوانى; امام موسى صدر (از سر كتابهاى ديدار با ابرار, شماره 56) نوشته عبدالكريم اباذرى/67 ـ71; امام موسى صدر (از سرى كتابهاى ياران امام به روايت اسناد ساواك, كتاب هفدهم) ج1, مقدمه/27ـ29, مركز بررسى اسناد تاريخى, تهران مهر 1379.
16. امام موسى صدر, در 14خرداد سال 1307, در قم, ديده به جهان گشود. پدرش سيد صدرالدين صدر از علماى بزرگ و مراجع تقليد بود. دروس ابتدايى را در دبستان حيات قم فراگرفت. دوران دبيرستان را در دبيرستان سنايى قم گذرانيد. همزمان با تحصيل در دبيرستان, علوم حوزوى را در حوزه فرا مى گرفت. از محضر اساتيد بزرگ و نامورى چون: آقايان: بروجردى, محقق داماد, سيد احمد خوانسارى, سيد محمد حجت كوه كمره اى, امام خمينى, علامه طباطبايى, سلطانى طباطبايى و… فقه, اصول و فلسفه را فراگرفت. در كنار فراگيرى درسهاى حوزوى در دانشكده حقوق تهران, در رشته اقتصاد, به تحصيل پرداخت و به مدارج عالى دانشگاهى دست يافت. به زبان عربى, انگليسى و فرانسه آشنا بود. در حوزه, در رديف مدرسان بنام بود. درس فقه, اصول, منطق, فلسفه و بلاغت او, از درسهاى پر جاذبه, پرمحتوا و دقيق به شمار مى آمد. مدتى هم به نجف رفت و در نجف هم خوش درخشيد. پس از دو سال تحصيل در نجف, به سال 1334ش. براى نخستين بار به بيروت سفر كرد. در اين سفر بود كه با علامه سيد شرف الدين, از نزديك آشنا شد و به پايگاه علمى و قدرت رهبرى او پى برد. و سيد شرف الدين نيز, هوشيارانه دريافت كه با دريايى روبه روست كه به زودى موجهاى بلند او موجى از شادى در قلب محرومان و مستضعفان خواهد آفريد و پرتوهاى انديشه او, ظلمت را خواهد شكست.
علامه سيد شرف الدين, سيد موسى صدر را براى رهبرى شيعيان لبنان, از هر جهت مناسب ديد. از ويژگيها و خصال او براى شيعيان لبنان سخن گفت. در هر محفلى, به مناسبت از او سخن به ميان آورد. و از اين كشف بزرگ شادمان بود. تا اين كه آفتاب عمر سيد شرف الدين غروب كرد و سيد موسى صدر, برابر وصيت علامه سيد شرف الدين, دعوت شيعيان لبنان و تأكيد فراوان آيت اللّه بروجردى, هجرت بزرگ خويش را به لبنان آغاز كرد. در بين شيعيان لبنان, موجى از شادى پديد آمد و با طلوع خورشيد قم از مشرق لبنان, انقلابى بزرگ در آن سرزمين چهره گشود و به آن سرزمين حيات بخشيد و از دل مردمان آن ديار چشمه ها جوشاند. فوران آن چشمه هاست كه امروز لبنان را از پژمردگى و فسردگى به در آورده و در برابر صهيونيسم خون آشام, افراشته و به خيزش واداشته است.
صهيونيسم و استعمار جهانى, نتوانستند در برابر اين روشنايى خيره كننده و شگفت انگيز كه همه زواياى تاريك لبنان را غرق در نور كرده بود, تاب بياورند. بويژه وقتى ديدند كه اين درياى پر موج و خروشان, شتابان دارد راه به اقيانوس بزرگ و ناپيدا كرانه انقلاب اسلامى ايران مى گشايد, دست به كار شدند و در 31/8/1978 (1357ش) دست به خيانتى بزرگ آلودند و آن بزرگمرد را ربودند و مردم محروم و مظلوم لبنان و انقلاب اسلامى ايران را از آن چشمه روشنايى محروم ساختند.
براى آشنايى بيش تر, دقيق تر و همه سويه تر با شخصيت والاى امام موسى صدر, ر.ك: امام موسى صدر (از سرى كتابهاى ياران امام به روايت اسناد ساواك, كتاب هفدهم) مركز بررسى اسناد تاريخ, مهر79; امام موسى صدر (از سرى كتابهاى ديدار با ابرار56) عبدالرحيم اباذرى, سازمان تبليغات اسلامى; فصلنامه مفيد, 16, شماره چهارم, زمستان 1377; فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر, ويژه نامه5.

پي نوشت :

* زمان ديدار 5 دى 1383 .

نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 131  صفحه : 3
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست