responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 50  صفحه : 2
مصاحبه با آية الله سيد رضى شيرازى


حوزه : با تشكراز حضرت عالى كه قبول زحمت فرموديد و مصاحبه با مجله ما را پذيرفتيد لطفا شمه اى از زندگى علمى و تحصيلى خود را بيان بفرماييد.
استاد: بنده سيدرضى شيرازى فرزند آقا ميرزا محمدحسين شيرازى هستم .ايشان هم فرزند مرحوم ميرزا على آقاى شيرازى فرزند ميرزاى بزرگ هستند.

ميرزاى شيرازى داراى دو پسر بوده است . يكى آقا ميرزا محمد كه در زمان خود ميرزا فوت مى كند واز علماء و مدرسين بوده است و ديگرى آقا ميرزا على آقا كه جد ماست واز مراجع بزرگ نجف واز شاگردان پدر بزرگوارش و مرحوم ميرزا و ميرزا محمدتقى شيرازى بوده است .

آيات بزرگى مانند: آقا سيد عبدالهادى شيرازى آقا ميرزا مهدى شيرازى آقاى ميلانى آقاى اردوبادى و آقاى خوئى از شاگردان مرحوم آقا ميرزا على آقا بودند.
جلسات درس ايشان را در نجف اشرف به ياد دارم . آن بزرگوار در سال 1355 هجرى قمرى به رحمت خدا پيوست . در همان سال آيه الله نائينى و آيه الله حائرى نيز با فاصله كمى مرحوم شدند.

در سال 1345 هجرى قمرى در نجف اشرف متولد شدم و در همان جا تحصيلات خود را شروع كردم . تا قريب سى سالگى در نجف بودم و به فراگيرى مقدمات و سطوح و خارج موفق بودم .

از آيات بزرگى همچون : پدرم مرحوم آيه الله العظمى شيخ كاظم شيرازى جداميم قدس سره استفاده كردم . معمولا درايام تابستان و غير آن به واسطه ضعف مزاج و گرماى شديد نجف به تهران مى آمدم وازاساتيدى چون : مرحوم آقاى شعرانى آقاى عماد رشتى و آقاى آشتيانى استفاده درسى داشتم .

اين وضع ادامه داشت تااين كه در تهران مستقر شدم واز مرحوم آيه الله آقا شيخ محمدتقى آملى قدس سره تقاضاى درسى نمودم . تمايل آن مرحوم به تدريس فقه بود. پس از شور و مذاكره قرار براين شد كه ايشان خارج عروه الوثقى را شروع فرمايند.اين شرحى كه بر عروه از ايشان به جاى مانده درسهايى است كه براى حقير و جمعى داشته اند. قريب هفت سال در درس خارج آن فقيد سعيد صبحها شركت داشتم .

كتب معقولى را به ترتيب : شرح منظومه واشارات واسفار را خدمت آيات عظام آقا ميرزا مهدى قمشه اى الهى آقا ميرزاابوالحسن شعرانى و آقاسيدابوالحسن قزوينى رفيعى قدس الله اسرارهم فرا گرفتم .

خدمت مرحوم آقاى شعرانى قدس سره هيئت و شفا نيز خوانده ام .

در محضر آيه اللعه قزوينى واستاد بزرگوار فاضل تونى طاب ثراهما شرح فصوص را خوانده ام .

ضمنا استاد بزرگوار مرحوم قزوينى چندين سال كه اسفار مى فرمودند درس خارج فقه : مكاسب اجاره طهارت نيز تدريس مى فرمودند. بنده دراين دروس هم توفيق شركت داشته ام .
آن مرحوم اجازه اجتهادى هم به من مرحمت فرموده اند.البته اين اجازه را درايامى دادند كه حقير در قزوين جهت استفاده از محضرشان توقف كرده بودم .

ضمنا در دروس اسفار مرحوم آيه الله ميرزااحمد آشتيانى هم توفيق شركت داشته ام .

حوزه :از فعاليتهاى اجتماعى و علمى خود سخن بگوييد.
استاد: در حدود سى و هفت سال پيش از نجف به تهران آمدم و مستقر شدم . ومحل سكونت كوچه ميرزا محمود وزيرى بود و طبق معمول به مدرسه مروى رفت و آمد داشتم . مطول قوانين رسائل واشارات را در آن مدرسه تدريس كرده ام .

در سال 1338 براى تدريس در مدرسه سپهسالار (شهيد مطهرى )از بنده دعوت به عمل آمد. در آن زمان اساتيد بزرگى همچون : آقا شيخ محمد على لواسانى آقا سيد كاظم عصار آقاى راشد آقا ترابى آقاى سيد محمود طالقانى وحيد گلپايگانى و شيخ ابوالفضل نج آبادى در آن مدرسه تدريس مى كردند. من جوانترين آنان بودم قسمت اول منظومه را تدريس مى كردم .

وقتى كه آقاى طالقانى را دستگير و زندانى كردند به مدت يك سال به جاى ايشان درس گفتم لذا حقوق ايشان را به خانواده اش پرداخت مى كردند. پس از گذشت يك سال رئيم متوجه شد و حقوق آن مرحوم را قطع كرد.البته براى من هم پاپوشهايى درست كردند ولى موفق نشدند. تا اين كه پس از رفراندم ششم بهمن و مخالفت روحانيت با شاه رئيم خواست به گونه اى از حجم اين مخالفتها بكاهد لذا براى ظاهر نمايى از ورحانيون تهران دعوت كرد تا براى نلاقات با شاه به مسحد سپهسالار بيايند. در آن ملاقات عده زيادى از روحانيون شركت نكردند كه من هم از آن جمله بودم واين براى آنان بهانه اى شد جهت اخراج من از مدرسه سپهسالار. همچنين در دانشكده الهيات فقه تدريس مى كردم . علت اين كه در دانشكده الهيات
مشغول به تدريس شدم اين بود كه : آيه الله حاج آقا مهدى حائرى يزدى از طرف من آيه الله العظمى بروجردى به عنوان نماينده ايشان عازم آمريكا شده بود دانشكده ازمن دعوت كرد كه به جاى ايشان تدريس كنم .اين هم زياد طول نكشيد زيرا مبارزات 15 خرداد 42 پيش آمد و ما هم در دانشكده ازاين حركت شديدا حمايت مى كرديم و در سر كلاس دراين باره صحبت كرديم . به همين خاطر در سال 1343 بنده و مرحوم شهيد مطهرى و آقاى صدر بلاغى را از دانشكده اخراج كردند .

آقا سيد محمدباقر سبزوارى كه ازاساتيد دانشكده بود به فروزانفر رئيس دانشكده گفته بود:

[چرا آقايان رااخراج كرديد. شما چند نفر مانندايشان داريد؟]

فروزانفر گفته بود:

[دستوراز بالا بود كه اين چند نفر رااخراج كنيم]!

پس از گذشت يك سال براى اقامه جماعت به مسجد شفاء آمدم واكنون در همين مسجد مشغول هستم .

اين مسجد به دستور آيه الله بروجردى در يوسف آباد بنياد گرديد و كلنگ آن را هم آيه الله خوانسارى به زمين زدند. پس ازاتمام آيه اللفه خوانسارى امر فرمودند كه دراين مسجد مشغول انجام وظيفه باشم . من هم پذيرفتم .از آن تاريخ (4344) تاكنون در كنارامامت جماعت به تدريس هم اشتغال داشته ام . هر روز دوسه درس مى گويم . با اين كه اين جااز مركز شهر به دوراست ولى تعداد در خور توجهى شركت مى كنند. محل تدريس بيشتر در منزل بوده است ولى گاهى در مسجد تشكيل شده است . سه درسى كه اكنون تدريس مى كنم عبارتنداز:اسفار خارج كفايه و فقه .البته درسهاى متفرقه ديگرى هم دارد. بحمدالله بيشتر وقت خود را صرف كارهاى علمى كرده ام .
حوزه : آيا تاليفى هم داريد؟
استاد: بله . درسهاى منظومه از نوار پياده شده و آنها را تنظيم كرده ام واكنون آماده چاپ است .

حوزه : ويژگيهاى اين شرح چيست ؟
استاد:اين شرح به نظر من دو ويژگى مهم دارد:

1. جامع است يعنى همه منظومه را در بر دارد حتى فلكيات و طبيعيات واخلاقيات . چون نوعا اين سه بخش را تدريس نمى كنند واز حواشى كه بگذريم شرح فارسى جامع منظومه خيلى كم است . به عقيده من اگر كسى خواسته باشد فلسفه بخواند بايداين بخشها را هم ببيند زيرااصطلاحاتى در فلسفه به كار مى رود كه برگرفته از همين بخشهاست و انسان ناآشنا به اين اصطلاحات را دچار مشكل مى كند.

2. خودآموزاست زيرا روش تدريس من به گونه اى بوده است كه اول مطالب متن را توضيح داده ام و بعد آن را جزء به جزء تطبيق و تشريح كرده ام به طورى كه به معناى واقعى كلمه خودآموزاست و شخص نياز به استاد ندارد.

حوزه : غيراز شرح بر منظومه كه حاصل تدريس حضرت عالى است تاليف ديگرى هم داريد.
استاد: بله . حاشيه اى برامور عامه اسفار نگاشته ام كه موارد مشكل آن را به صورت تعليقه توضيح داده ام .

البته نقد دراين حاشيه خيلى كم است . علتش هم اين است كه اين حواشى
بيشتر آن مطالبى است كه استاد ما آقا سيدابوالحسن قزوينى فرموده اند و من يادداشت كرده بودم . خواستم اين مطالب ثبت و ضبط بشود واز بين نرود. چون متن عربى است به همين خاطر حواشى هم عربى است .اين حواشى هم آماده چاپ است . به خاطراهميت اين حواشى برخى از اساتيد براى استفاده شخصى از آن زيراكس گرفته اند.

حوزه : آيا دراين حواشى به منابع و ماخذاسفار هم اشاره شده است .
استاد: خير همانطور كه گفتم هدف بيشتر حفظ مطالب مرحوم استاد قزوينى بوده است . ولى يادم هست :از مرحوم آقا سيد محمد بهبهانى طاب ثراه كتاب اسفارى را به امانت گرفتم كه در حواشى آن كتاب مصادر و منابعى كه مرحوم آخوند ملاصدرااز آنها مطلب گرفته بود مشخص شده بود.اين خيلى چيز خوبى بود. متاسفانه اين كتاب با ديگر كتابهاى آن مرحوم به فروش رفته است و خبرى از آن نيست .

معلوم است كه مرحوم آخوند از منابع مختلفى مطلب نقل كرده است . سى سال قبل مباحثه اسفار داشتم . بحث حركت بود. در كتابخانه مدرسه مروى براى اولين بار به مباحث شرقيه برخورد كردم . در آن جا ديدم اكثر مطالب مربوط به حركت را مرحوم آخوندازاين كتاب نقل كرده است با همان عبارات !البته ابتكارات ملاصدرا در فلسفه وافكار خاص او بسياراست .اين ابتكارات اصل واساس فلسفه اسلامى را تشكيل مى دهد و نبايد مورد غفلت واقع شود. نقل از كتب اسلاف داب و ديدن اكثر مولفين و مصنفين است و چيز تازه اى نيست .

كتابى درباره اصول اعتقادات نوشته ام كه در آستانه چاپ است .اين كتاب فارسى است . سعى شده كه مطالب كتاب در عين اختصار دلايل به صورت واضح بيايد تا براى همگان قابل استفاده باشد. غيرازاين تاليقات حواشى هم بر رسائل
مكاسب كفايه قوانين و... دارم . قصد ندارم اين حواشى را به چاپ برسانم زيرا حواشى بسيارى براين كتابها وجود دارد و در دسترس است ازاين روى چاپ اين حواشى را لازم نمى دانم .

حوزه : گويا حضرت عالى بااقليتهاى دينى گفتگوهايى داشته ايد در اين باره توضيح بدهيد.
استاد:از توفيقات بزرگ الهى در حق من برخورد و گفتگو با اقليتهاست .اين حركت مقدس از زمانى شروع شد كه من به منطقه يوسف آباد آمدم . خوشبختانه با مباحثاتى كه انجام داده ايم افراد بسيارى جذب اسلام شده اند.

بااين كه بيشتر مسيحيان تهران و سايراقليتها دراين جا هستند ولى اكثر كسانى كه با آنان بحث و گفتگوى دينى داشته ام افراد خارجى بوده اند كه به لحاظ موقعيت محل به اين جا مى آمده اند.

كسانى كه اسلام را مى پذيرفته اند در دفترچه من مطالبى را به عنوان يادگار مى نوشته اند كه از سال 54 تا كنون به 104 نفر رسيده اند.امروز هم يك نفر مراجعه كرده بود كه قرار ملاقات و جلسه بحث و گفتگو را معين كرديم .

روش من در بحث و گفتگو بر منباى تحقيق بوده است . هدف اين بوده است كه اسلام را بر مبناى تحقيق بپذيرند. به همين خاطر گاهى اين جلسات 6 تا 7 ساعت به طول مى انجامد.
حوزه :حضرت عالى دراول انقلاب مورد سوءقصد گروه فرقان واقع شده ايد با توجه به اين كه گروه فرقان بيشتر چهره هاى فرهنگى را نشانه مى گرفت آيا فكر مى كنيد كارهاى فرهنگى و زيربنايى حضرت عالى باعث اين حركت شد ياانگيزه هاى ديگرى در كار بود.
استاد:اين كه چرا بنده را ترور كردند بايداز آنان پرسيد. ولى من همانطور كه گفتم تا قبل ازانقلاب بيشتر كارهاى فرهنگى و زيربنايى انجام مى دادم هم در دانشكده و هم در مجالسى كه تشكيل مى داديم . بعدازانقلاب در همان ابتداء آيه الله آقاى مهدوى كنى مرا مسوول كميته 3 ازكميته هاى چهارده گانه تهران معرفى كردند كه از طريق روزنامه ها مطلع شدم !البته به ايشان گفتم :اين كاراز عهده من ساخته نيست . من اين پست را قبول نكردم . لذا آيه الله آقاى سيدعلى گلپايگانى را پيشنهاد كردند. در جريان انتخابات خبرگان اول هم روحانيت مبارزه بدون اطلاع من مرا جزء كانديداهاى خبرگان معرفى كردند. وقتى كه گفتم : چرا به من خبر نداده ايد؟ گفتند: حضرت امام گفته اند: فلانى بايد كانديدا باشد.ازاين روى نظرخواهى از شما معنى نداشت !

يك هفته پس ازاعلام اسم من به عنوان كانديداى خبرگان ترور من پيش آمد. قضيه بدين قرار بود: بعد از نمازظهر و عصر از مسجد به خانه مى آمدم .از قضاى روزگار آن روز تنها بودم .

جوانكى كه ظاهرااز قبل مرا تعقيب مى كرد جلو آمد و با خونسردى تمام اسلحه را كشيد و چند تير به طرف من شليك كرد. صداى شليك گلوله سبب گرديد كارگر منزل ما بيرون بيايد كه دراين هنگام ضارب فرار كرد و من از مرگ رهايى يافتم . سر و دست و پاى من مجروح شد و ناگزير براى معالجه به خارج از كشور رفتم .
حوزه : آيا حضرت عالى با مرحوم شيهد مطهرى آشنايىداشتيد.
استاد: بله . خيلى زياد. پدرايشان از شاگردان آقا ميرزا على آقاى شيرازى بوده است . گويا رسائل و مكاسب را پيش ايشان خوانده است . به همين خاطر آن مرحوم نسبت به بنده اظهار علاقه مى كرد. هر وقت كه ايشان به تهران مى آمد يا من خدمت ايشان مى رفتم و يااين كه ايشان را دعوت مى كرديم و به منزل ما مى آمد. لذا آشنايى من با مرحوم مطهرى سابقه دار بود.

حوزه : به نظر حضرت عالى سر موفقيت مرحوم شهيد مطهرى چه بود.
استاد: مرحوم مطهرى مرد متدين و متعبدى بود. مخصوصااين اواخر سير و سلوك عرفانى هم داشت .اذكارى را بين الطلوعين ملتزم بود. عارفى او را راهنمايى كرده بود. خيلى آقامنش و با عزت بود. حاضر نبود زير بار ذلت برود. بااين همه آنچه سر موفقيت او به شمار مى آيد به نظر من نظم فكرى ايشان بود.اين خيلى مهم است . ممكن است كسى كوهى از علم و دانش باشد ولى فكرش نظم فكرى نداشته باشد.اين چنين فردى نمى تواند موفق باشد.

مرحوم مطهرى علاوه براين كه از نظر علمى وزنه اى بود فكر علمى منظمى هم داشت . هر چه را كه نوشت درست و بجا بود. در اين جا قضيه اى را نقل مى كنم كه بيانگر شخصيت علمى آن بزرگواراست .

بنده حدود دو سال قبل از هجرت امام به پاريس به نجف اشرف مشرف شدم . خدمت امام رحمه الله عليه رسيدم .از جمله مطالبى كه به ايشان عرض كردم شكوه از پايين آمدن سطح علمى طلبه ها در حوزه علميه قم بود.امام اين را قبول داشتند از
اين روى فرمودند :[بايد چاره اى بينديشيم]. از جمله به من پيشنهاد كردند كه:[دراين زمينه فعاليتى داشته باشم].

عرض كردم : براى من ميسور نيست .

ايشان فرمود:[پس اين موضوع را با آقاى مطهرى آقااشراقى و آقا اخوى (آقاى پسنديده ) در ميان بگذاريد].

به ايران كه آمدم قضيه را به مرحوم شهيد مطهرى گفتم و يادآورى كردم كه :ايشان از شما براى اين جهت استمداد كرده است .

طولى نكشيد مرحوم مطهرى به من گفتند:[حضرت امام از نجف براى من نامه اى فرستاده اند و در آن نامه نوشته اند: در قم براى طلاب برنامه اى داشته باشم].

لذاايشان هفته اى دو روز به قم مى رفت و تصميم داشت براى هميشه به قم برگردد كه انقلاب اسلامى پيروز شد وايشان به شهادت رسيد.

حوزه : حضرت عالى بحمدلله اساتيد بزرگى را در منقول و معقول درك كرده ايد چنانچه خاطره با نكته آموزنده اى ازاين بزرگان به خاطر داريد براى ما و خوانندگان مجله بيان بفرماييد.
استاد:البته زندگى اين بزرگان سرتاسر خاطره و نكته آموزنده است . سعى مى كنم از هر كدام لااقل نكته اى را عرض بكنم :

مرحوم آيه الله آقا شيخ حسين حلى مردى ملا مجتهد واز شاگردان خوب مرحوم ميرزاى نائينى بود. با اين كه از نظر علمى در سطح آيه الله حكيم و شاهرودى بود ولى از تمام مسائل و شوونات روحانى جز درس و بحث اجتناب مى كرد. خيلى آدم زاهد و گوشه گيرى بود.

وقتى ازايشان پرسيدم (بعداز فوت آقا ميرزا عبدالهادى شيرازى ) شمااز نظر علمى بالاتريد يا آقاى حكيم ؟ گفت : مثالى هست در فارسى ( ايشان عرب بود و فارسى را
به زحمت تكلم مى كرد) كه : خاله سوسكه وقتى مى بيند بچه اش به ديوار بالا مى رود مى گويد: قربون دست و پاى بلورينت بشوم ! مى خواست به من بفهماند كه حب ذات به انسان اجازه نمى دهد بگويد ديگرى از من بهتراست .

مرحوم آيه الله محمدكاظم شيرازى جدامى واستاد بنده در بسيارى از مراحل تحصيلى .از خصوصيات اين بزرگواراين بود كه شاگرد را پرورش مى داد.اين شيوه راايشان از مكتب سامراء گرفته بود. نه تنها به شاگرد مجال اشكال كردن مى داد كه اگر شاگرد نمى توانست اشكال خود را درست تقرير كند و يااين كه اصلا اشكال نابجا بود آن مرحوم ابتداءاشكال را به صورت صحيح مطرح مى كرد و مى گفت : منظور شما حتما همين است . آن گاه به پاسخ آن مى پرداخت.

يكى ازتوصيه هاى ايشان اين بود كه مى فرمود: هيچ گاه در مباحثات و موارد اظهار نظر اول مازاد نباشيد. مقصودش اين بود كه طبق مرسوم بازاريان وقتى جنس را براى مزايده به بازار مى آورند آن كس كه اول قيمت بگذارد سخن او حرف آخر نيست . ديگران قيمت بالاتر پيشنهاد مى كنند و در نتيجه آنچه او گفته ارزش خود رااز دست مى دهد. در مباحثات هم وقتى مساله اى مطرح مى شود شمااولين نفر نباشيد كه نظر خود را بيان مى كنيد بلكه هميشه صبر كنيد تا ديگران مطالب خود را بگويند و شما حرف آخر را بزنيد.

نكته ديگراين كه :ايشان فرد بحاثى بود و مسلط در مباحث . در عين حال خيلى منصف بود. يادم هست :ايشان در سال 1365 قمرى در سفرى كه به ايران داشتند به قم مشرف شدند. من هم در خدمتشان بودم . بزرگان قم و حوزه ازايشان تجليل فراوانى كردند. دو جلسه بحث ايشان را با آيه الله بروجردى شاهد بودم . بحث طولانى و عميق بود. بحث اول در مساله اى از مسائل وقف بود. بحث دوم در تنجيس متنجس بود. هر دوبار طرح مساله از ناحيه آيه الله بروجردى قدس سره شد.

نكته ديگر كه خيلى آموزنده است و نشان دهنده روحيه تواضع اين مرد بزرگ در برابراستاد.

ايشان حدود 40 سال درس ميرزا محمدتقى شيرازى مى رفته اند واز سامراء
ملازم آن مرحوم بوده اند. مى فرمود: هر وقت به خانه ميرزا مى رفتم در خانه اش را مى بوسيدم . وقتى كه بيرون مى آمدم باز مى بوسيدم . تااين كه ميرزا محمدتقى زعامت عامه يافت .از آن پس ترك كردم زيرا خوف اين را داشتم كه حمل به جهات ديگر بكنند نه جنبه احترام به استاد.

خاطره اى هم از دوران سخت زندگى طلبگى خود براى من نقل كردند:

[روزى يك از نوه هاى دخترى ميرزا به نام سيداحمد سبط به حجره من در سامراء آمد كه ناهار را پيش من بماند. براى ايشان دو عدد تخم مرغ نيمرو كردم . گفتم آقا سيداحمد قدراين غذا را بدان زيرا شش ماه است كه از حجره من دود غذا برنخاسته است].

به ايشان عرض كردم : پس چه مى خوريد؟

فرمود: [ اكثراوقات تمرهندى را در آب خيس مى كرديم و قدرى هم شكر قرمز به آن مى افزوديم آن گاه نان تريد مى كرديم و مى خورديم].

اساسا وضع معيشتى حوزه نجف خوب نبود.از آقا شيخ محمدتقى بروجردى شنيدم كه گفت :

[وضع زندگى ما بد بود. آن قدر بد بود كه عبا را بر سر مى كشيدم و از توى كوچه ها كاهو جمع مى كردم مى شستم و مى خوردم].

وضع خود ما هم بهترازاين نبود. يادم هست : يكى وقتى پدرم كتاب صلوه يا طهارت حاج آقا رضا همدانى را به من داد تا ببرم بازار حراجيها بفروشم تا بدين وسيله هزينه زندگى تامين شود. من هم كتاب را آوردم و فروختم به 250 فلس .

البته روشن است كه اين چنين كتابهايى براى مجتهد عصاى دست است .

ضرورت شديداست كه انسان مجتهدى را وادار به چنين كارى مى كند.
حوزه : قضيه منزوى شدن مرحوم آيه الله محمدكاظم شيرازى در نجف اشرف چه بود لطفا توضيح بفرماييد.
استاد:ايشان بعداز رحلت آقا ميرزا محمدتقى شيرازى از كربلا به نجف آمدند. مقام مرجعيت داشتند. مرجعيت ايشان در حال رشد و نمو بود كه برخى مساله رفتن فرزندانش به مدارس جديد عراق را مستمسك قرار دادند و عليه وى به تبليغ پرداختند واين امر موجب انزواى ايشان شد.

بله فرزندان ذكورايشان به مدارس جديد مى رفتند و محيط مدارس جديد عراق از نظر علماء پذيرفته نبود.البته به خاطر جنبه تجدداين مدارس . به هر صورت علماء روى خوش به اين مدارس نشان نمى دادند.

دختران علماء كه اصلا به اين مدارس نمى رفتند. حتى يك مورد هم ديده نشده كه دختر عالمى به اين مدارس رفته باشد. پسران حاج شيخ به اين مدارس مى رفتند و ديپلم گرفتند. يكى ازاينان دكتراحمدكاظم كه الان در عراق است قبل از شروع جنگ بين الملل دوم براى دوره طب به آلمان رفت .

همين امر باعث شد تا عده اى كه با مرحوم شيخ مسائلى داشتند عليه او تبليغات كنند. برخى ازافراد متدين ولى ساده تحت تاثيراين تبليغات واقع شده بودند مثل مرحوم شيخ محمدعلى خراسانى .

مرحوم شيخ محمدعلى خراسانى واعظ مرد زاهد و با تقوايى بود ولى به خاطر تحريكات ديگران در مجالسى كه شيخ حاضر بود روى منبر او را مورد خطاب و عتاب قرار مى داد و مى گفت :

[بچه هايت را فرنگ مى فرستى واز سهم امام به آنان مى دهى ؟]

مرحوم پدرم فرمود:

روزى به شيخ محمدعلى گفتم :اين كه به شيخ اعتراض مى كنى براساس
شنيده هاست يا آگاهى خودتان است !

گفت :[ براساس شنيده هاست]!

به او گفتم :[ رفتن فرزندايشان به فرنگ هيچ ارتباطى به ايشان ندارد واز سهم امام هم چيزى به او داده نشده است . پسر شيخ چند سالى در كوفه معلمى كرده و پولى فراهم آورده و براى ادامه تحصيل به فرهنگ رفته است].

مرحوم پدرم فرمود :[ از آن به بعد نه تنها شيخ محمدعلى درباره شيخ چيزى نگفت كه آمد خدمت آقا و حلاليت طلبيد].

در هر صورت به خاطراين تبليغات مرحوم شيخ محمدكاظم خانه نشين شد.

بعداز رحلت حضرات آيات : آقا سيدابوالحسن اصفهانى و حاج آقا حسين قمى دوباره مرجعيتى پيدا كرد. حقايق تا حدودى براى حوزه نجف روشن شد ولى طولى نكشيد كه به رحمت خدا رفت . نوشته هاى زيادى از آن مرحوم برجاى مانده كه فرزندارشدش آنها را همراه با كتابهاى خودش وقف كتابخانه حافظيه شيراز كرده است .

مرحوم آيه الله شيخ محمدتقى آملى . وى خيلى مرد متواضعى بود. با اين كه در رديف مراجع وقت بود ولى حاضر نشد رساله بنويسد.

من مطمئنم دو نفر: يكى ايشان و ديگرى آقا ميرزااحمد آشتيانى در حدى بودند كه اگر رساله مى دادند عده زيادى از آنان تقليد مى كردند ولى از روى تواضع اين كار را نكردند.

دراواخر عمر جريانى را براى ما نقل كردند كه حكايتگر بعد معنوى ايشان است . فرمودند:

در حدود چهل سالى سن داشتم كه رفتم قم . روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه (س ) روضه مى خواندند. خيلى متاثر شدم و زياد گريه كردم . بعداز آن آمدم قبرستان شيخان و زيارات اهل قبور : [ السلام على اهل لا الا الله]... را خواندم .

دراين هنگام ديدم : تمام ارواح روى قبرهايشان نشسته اند و همگى
گفتند: عليكم السلام . شنيدم زمزمه اى داشتند. مثل اين كه درباره امام حسين ( ع ) و عاشورا بود .

مرحوم شعرانى . وى جامع معقول و منقول بود. طب رياضيات زبانهاى :انگليسى فرانسوى عبرى و... را به خوبى مى دانست . بحق مى تواند گفت : بوعلى سيناى كوچكى بود و در عين حال در حداعلاى تواضع و دوراز تعلقات مادى .

بنده از محضرايشان زياده بهره برده ام . غيراز معقول قوانين رسائل و فصول را در مدرسه مروى پيش ايشان خوانده ام . هنگامى كه در نفج بودم تابستانها به تهران مى آمدم واز محضرايشان بهره مى بردم . نكته بسيار آموزنده اى كه ازايشان به ياد دارم و هيچ وقت از خاطرم نمى رود براى شما نقل مى كنم :

ايشان اشارات رااز نمط چهارم تا به آخر فقط براى من تدريس كردند. يك وقتى خدمت ايشان عرض كردم : آقا براى شما خسته كننده نيست كه براى يك نفر درس مى گوييد. خيلى آرام فرمود:

[آنچه ما داريم امانتى است كه ازاسلاف پيش ماست و بايداين امانت را به اخلاف تحويل بدهيم .اين وظيفه ماست .اگر تحويل گيرندگان كم هستند تقصير ما چيست ؟]

بعداز آن كه به رحمت ايزدى پيوسته بود شبى ايشان را در خواب ديدم . در خواب به ايشان عرض كردم : آقاى ميرزا از مارها و عقربها چه خبر؟

ايشان فرمود:

[ اين جا مار و عقرب نيست سيب و پرتغال است].

از خواب كه بيدار شدم از چنين سئوالى كه از آن مرحوم كرده بودم ناراحت شدم .

مرحوم الهى قمشه اى . وى مردى متعبد و عارف مسلكى بود. من نمازى با حالتراز نماز آن مرحوم نديده ام . دستش را كه به قنوت بلند مى كرد سيل اشك از چشمانش روان مى شد.

يك وقتى به من گفت :

[آقا! تمامى تعلقاتم به دنيا قطع شده است جز همين بچه ها كه هنوز
دلبستگى ام به آنان قطع نشده است].

بر فلسفه خيلى مسلط بود. به من گفت :

اگر همه كتابهاى فلسفى رااز من بگيرند مى توانم يك دوره فلسفه كامل بنويسم !

مرحوم آقاسيدابوالحسن قزوينى .ايشان خيلى پركار و پرمطالعه بود. حافظه عجيبى داشت . درابعاد مختلف متبحر بود: فلسفه عرفان فقه اصول و...

در عين حال اهل منبر بود و منبر خوبى داشت . خيلى خوش بيان بود.

مرحوم حضرت امام منظومه را پيش ايشان خوانده بودند.

يك وقتى كسى از من پرسيد: به نظر شما تفاوت بين مرحوم علامه طباطبايى و آقاسيدابوالحسن قزوينى در چيست ؟

گفتم : به نظر من خصوصيت مرحوم قزوينى اين بود كه سخنان قوم را خيلى خوب مى دانست .ايشان براى ما فصوص مى گفتند. سعى مى كردم خصوصى باشد و هر كسى در درس شركت نكند.اگر غريبه اى به جلسه وارد مى شد فورا كتاب را مى بست . مى گفتيم : چرا چنين مى كنيد؟

مى فرمود: [ اينان كه از درون ما خبر ندارند و نمى دانند ما چه مى كنيم . ظاهر را مى بينند كه ما داريم فصوص مى خوانيم و بعد براى ما دردسر درست مى شود].

مرحوم آيه الله آقا ميرزااحمد آشتيانى . تا آن جا كه من اطلاع دارم خصوصيت ايشان غيراز زهد و تقوا تاليفات بسيارايشان است .از همان ابتداى تحصيل مقيد بوده است آنچه را فرا مى گيرد بنويسد.

روزى آيه الله آقاميرزا باقر آشتيانى قدس سره نوشته هاى ايشان را به من نشان داد. به اندازه يك كارتن مى شد.البته حاشيه مرحوم آقا رضا قمشه اى به اسفار هم در بين آنها بود كه متاسفانه بعدا مفقود شده است .ايشان علاوه بر معقول و منقول طب قديم را خوب مى دانست . رياضى در حد لازم بلد بود. نكته اى كه هم درباره ايشان است و هم درباره مرحوم آملى اين است كه :

اين بزرگان بااين كه فيلسوف بودند ولى خودشان را دربست در اختيار افكار
فلسفى قرار ندادند. مرحوم آملى در بحث معاد منظومه وقتى بحث به پايان مى رسد مى نويسد:

[خدا را گواه مى گيرم من معادى را معتقدم كه ظاهر قرآن واخبار اهل بيت دلالت دارد نه آن معادى را كه فلاسفه مى گويند].

بعد تاريخى كه اين مطلب را نوشته است ذكر مى كند.

مرحوم آقا سيدابوالحسن قزوينى هم در مجموعه مقالات فلسفى كه نوشته است در بحث معاد نظيراين مطلب را يادآورى مى كند.

مرحوم فاضل تونى . همان طور كه عرض كردم در سال 1374 قمرى شرح فصوص را براى ما تدريس مى كرد.

ايشان بر فصوص واسفار مسلط بود.اساتيد خوبى ديده بود.اهل ذكر بود و معلوم مى شد ملتزم به اذكار خاصى هم هست واهل معنى و سير و سلوك است .

حوزه : حضرت عالى مستحضر هستيد كه اكنون يكصدمين سال درگذشت ميرزاى شيرازى بزرگ است .ازاين روى حضرت عالى كه از نوادگان آن مرد بزرگ هستيد شايسته است درباره آن مرحوم مطالبى را براى ما و خوانندگان مجله بيان فرماييد.
استاد: درباره مرحوم ميرزاى شيرازى زياد گفته و نوشته شده است . بنده سعى مى كنم حتى الامكان مطالبى را بگويم كه سينه به سينه به طور مستند شنيده ام و در كتابها نيامده است .
حوزه : بفرماييد علت مهاجرت مرحوم ميرزا شيرازى از نجف به سامراء چه بوده است .
استاد: به نظر من مرحوم ميرزا در مهاجرت از نجف به سامراء چند هدف را دنبال مى كرد:

1.اسكان شيعه در سامراء. با توجه به اين كه سامراء مدفن عسكريين ( ع ) و منزل آن بزرگواران خيلى چيزها كه مورد علاقه واحترام شيعه است در آن جا قرار دارد مرحوم ميرزا سعى كرد كه شيعيان در آن مكان اسكان بيابند.

2. تبليغ تشيع در نواحى عراق .

3. تقريب بين شيعه و سنى . به نظر من اين مهمترين هدف ميرزا بود. زيرا نجف و كربلاء ممحض در شيعيان بود و ميرزا مى خواست با رفتن به سامراء شيعيان را به آن جا بكشاند. تا عملا بين آنان واهل سنت خلط و آميزشى به وجود بيايد وازاين رهگذر گامى در مسير وحدت و تقريب برداشته شود. زيرا مرحوم شيرازى به ايجاد وحدت والفت بين شيعه و سنى اهتمام مى ورزيده است . شواهد بسيارى از زندگى ميرزا وجود :دارد كه بيانگراين مدعاست .از جمله

مرحوم ميرزا طبق معمول عصرها مركبشان را سوار مى شده و مى رفته است كنار شط تا قدرى استراحت كند. گاه در همان جا فرع فقهى هم مطرح مى كرده و با همراهان به بحث و گفتگو مى پرداخته است .

روزى كه مصادف بوده است با آخر ماه مبارك رمضان مرحوم ميرزااز كنار شط بر مى گردند كه براى ايشان خبر مى آورند. شيعيان ماه را نديده اند ولى اهل سنت ادعا مى كنند كه ماه را ديده اند.

مرحوم ميرزا مى فرمايند :[كسانى كه از سنيان ماه را ديده اند براى شهادت بياوريد].

چند نفرازاهل سنت كه ماه را ديده بودند خدمت ايشان مى آورند. پس از
اثبات وثاقت آنان شهادت به رويت هلال مى دهند.

مرحوم ميرزا شهادت آنان را مى پذيرد و حكم به رويت هلال مى دهد!

حكم ميرزا باعث جلب توجه اهل سنت مى شود و تاثير خوبى در ميان آنان مى گذارد.

پس از جلسه مرحوم آقا ميرزا على آقا فرزندايشان به ميرزا عرض مى كند:

[آيا مبناى شما در باب قبول شهادت تغيير كرده است ؟ زيرا شما معتقد بوديد: شاهد بايد شيعه باشد].

ميرزا مى فرمايد:

[نه خودم ماه را ديده بودم اما خواستم بااين عمل دل آنان را به دست بياورم و تحبيب كرده باشم].

شاهد ديگراين كه : وقتى كه مرحوم ميرزا شروع به ساختن مدرسه در سامراء مى كند علماى اهل سنت هم تصميم مى گيرند مدرسه اى بسازند.اين خبر به گوش مرحوم ميرزا مى رسد و آنان را در ساختن مدرسه مساعدت مالى مى كند.

شاهدسوم از مرحوم ميرسيد حسين فشاركى برادرزاده سيدمحمدفشاركى در ايام جوانى در مشهد شنيدم كه فرمود:

در سامراء بين طلبه اى و بقالى كه ازاهل سنت بود نزاعى در گرفت .اين نزاع كم كم گسترش پيدا كرد به طورى كه عده اى ازاهل سنت تحريك شدند و خانه ميرزا را سنگسار كردند. عشايراطراف كه شيعه بودند از قضيه با خبر شدند. خدمت ميرزا مى آيند واز محضر ميرزا اجازه مى خواهند تااهل سنت را كه نسبت به شيعيان وايشان بى ادبى كرده اند سركوب كنند. مرحوم ميرزا درخواست را نمى پذيرد.

مساله رنگ سياسى مى گيرد. روس وانگليس مى خواهنداز جو به وجود آمده استفاده مى كنند. سفير روس وانگليس از بغداد به سامرا مى آيند واز مرحوم ميرزا درخواست ملاقات مى كنند. مرحوم ميرزا آنان را نمى پذيرد.

والى عثمانى و نماينده سلطان عبدالحميد در بغداد وقتى ازاين قضيه مطلع مى شود خوشحال شده و به سامراء مى آيد.اجازه ملاقات مى گيرد. مرحوم ميرزا به

او اجازه ملاقات مى دهد. به آقا عرض مى كند: اجازه بدهيداين متجاثرين را تنبيه كنيم.

آقا مى فرمايد :[ اينان فرزندان ما هستند كه با هم نزاع كرده اند. خودمان آن را حل خواهيم كرد]!

والى عثمانى از مرحوم ميرزا تشكر مى كند و پس از آن ملاقات ماوقع را به سلطان عبدالحميد گزارش مى دهد.

سلطان عبدالحميد به ميرزا تلگراف مى زند و پس از تشكر مى نويسد:

[به خاطراين اسائه ادبى كه به خضرت عالى شده است هر دستورى بدهيد در حق متامتجاثرين اجرا مى كنيم].

ميرزا در پاسخ مى نويسد:

[ما آنان را عفو كرديم].

مرحوم ميرزا بااين برخورد كريمانه خود چنان ايجادالفت و محبت كرده بود كه عمويم مرحوم آقا ميرزا حسن مى گفت :

[تااين اواخر پيرمردهاى اهل سنت سامراء كه آن واقعه را به ياد داشتند مى گفتند :[نحن الطلقاء] زيرا ميرزا هر كارى كه مى خواست مى توانست در حق ماانجام بدهد ولى ما را عفو كرد].

اينها نمونه هايى بوداز روش عملى مرحوم ميرزا در راه ايجاد وحدت والفت بين شيعه و سنى .

حوزه : مرحوم ميرزا در سامراء مكتب سامراء را پايه گذارى كرد. لطفا ويژگيهاى اين مكتب را برشماريد.
استاد: به نظر من از ويژگيهاى مهم مكتب سامراء مجتهد پرورى آن است ازاين روى اكثر مجتهدان نامى و بزرگ از همين مكتب برخاسته اند. مانند: مرحوم
آخوند خراسانى ميرزا محمد تقى شيرازى و مرحوم سيد محمد فشاركى .

دراين رابطه خاطره اى نقل مى كنم :

مرحوم آقا شيخ مرتضى حائرى در بيمارستان بسترى بود. به عيادت ايشان رفتم .

ايشان از قول پدر مرحوم حاج آقا ريحان الله گلپايگانى طاب ثراه نقل مى كرد: ( البته نمى دانم مستقيمااز پدرايشان شنيده بود و يا اين كه با واسطه مرحوم حاج آقا ريحان الله شنيده بود)

من از نجف به سامراء رفتم . چند روزى درس ميرزا شركت كردم . روزى همراه ميرزا براى قدم زدن به كنار شط رفتم .ايشان از من پرسيد:

درس ما را چگونه يافتى ؟

عرض كردم : به نظر من نجف بهتراست .

مرحوم ميرزاازاين سخن من خوشش نيامد لذا فرمود:

[شما چند روز ديگر بمانيد تااين فرعى كه مطرح شده به پايان برسد].

من هم قبول كردم و خلاصه چنان جذب شدم كه در سامراء ماندگار شدم . روزى ميرزااز من پرسيد:

حالا نظرتان چيست ؟

عرض كردم : تفاوت اين جا با نجف بسياراست . درس شما انسان را پرورش مى دهد.

حوزه : شيوه تدريس مرحوم ميرزا چگونه بوده است .
استاد: مرحوم ميرزا فرع فقهى را مطرح مى كرده و تمامى مطالب مربوط به آن را بحث مى كرده است .ايشان چيزى را به عنوان اصل موضوعى قبول نمى كرده است .

اين بحثها به صورت طرفينى بين استاد و شاگردان بوده است ازاين روى درس ميرزا مدت زمان مشخصى نداشته است .ابتداى آن معلوم بوده است ولى انتهاى آن
بستگى به اتمام بحث داشته است . گاه ميرزااز صبح كه بر منبر تدريس مى نشسته است ظهرازمنبر پايين مى آمده است !

حوزه : آيا پس از رحلت مرحوم ميرزا اين شيوه ادامه داشته است .
استاد: شاگردان ميرزا كم وبيش اين شيوه را دادمه داده اند. بارزترين آنان دراين شيوه مرحوم آقا محمد تقى شيرازى بوده است . ايشان بعداز مرحوم ميرزا در كربلاء همين شيوه را دنبال كرده است . از مرحوم آقا شيخ محمدتقى شيرازى مى رفتم . يكى از علماى ايران به كربلاء آمده بود واز من پرسيد: ميرزا محمدتقى چه بحثى را مشغول هستند؟

متحير شدم چه جواب بدهم زيرا روش بحث اين بوداگر فرعى مطرح مى شد بايد دقيقا تنقيح شود. مثلااگر بحث ازاستصحاب تعليقى به ميان مى آمد و در حجيت آن ترديد مى شد بايد همان جا تمام و كمال بررسى شود. لذا مشكل بود تعيين موضوع بحث.

در هر صورت روش بحث در مكتب سامراء بر تحقيق و بحث استوار بوده است و در نجف به صورت كلاسيك . مرحوم آخوند وقتى درس مى گفته است به عنوان استاد فرعى را مطرح مى كرده و نظر خود را هم بيان مى كرده است .البته بحث بين استاد و شاگرد بوده است ولى نه به آن صورتى كه در سامراء رواج داشته است . در سامراء شاگردان استاد را دو ساعت و گاه بيشتر بر سر منبر نگه مى داشته اند.
حوزه : بعداز رحلت مرحوم ميرزاى شيرازى برسر شيعيان و حوزه سامراء چه آمد.
استاد: بعداز رحلت مرحوم ميرزا اكثر شيعيان از سامراء كوچ كردند. مرحوم مادرم مى گفت : عامل اين كوچ انگليسيها بودند!

حوزه :از مرحوم ميرزا محمدتقى شيرازى اگر مطلبى داريد بفرماييد.
استاد: نسبت به بزرگوار مطالب زياداست . شايسته است ويژه نامه اى به اين مرد بزرگ اختصاص داده شود. ولى به خاطراين كه سوال شما را بى پاسخ نگذاشته باشم نكته اى را در عظمت معنوى ايشان عرض مى كنم :

از آقا سيدعباس اصفهانى نجل جليل آقا سيدمحمدفشاركى شنيدم :

بعداز مرحوم ابوى خواستم از كسى تقليد كنم .از بزرگى پرسيدم : آقا ميرزا محمدتقى شيرازى عادل است ؟...ايشان به من گفت :

از عصمت آقا ميرزا محمدتقى بپرس نه از عدالت ايشان .

مرحوم ميرزا حالت انصراف نفسى داشته است . يعنى اگر مى خواسته ذهنش رااز چيزى منصرف نمايد و فقط متوجه خدا بكند مى توانسته است . اين مقام بزرگى است .

نقل مى كنند:

شيخى خدمت مرحوم ميرزا مى آيد وازايشان نمازاستيجارى طلب مى كند. مرحوم ميرزا چون اطمينان به وى نداشته است نمى دهد. شيخ عصبانى مى شود و به مرحوم ميرزا توهين مى كند.

در مناسبت ديگرى مرحوم ميرزا به آن شيخ كمك مالى مى كند.
اطرافيان مى گويند:

آقا! اين شخص فاسق است . آن روز به شما توهين كرد

ميرزا مى فرمايد: من اصلا نشنيدم !
حوزه : يكى از نكات برجسته و مهم در زندگى مرحوم ميرزا مساله[ تحريم تنباكو]است . به خاطر آثار شگفتى كه اين حركت داشته است برخى از عامل بيگانه سعى دارنداستناد اين فتوا را به ميرزا منكر شوند و يااين كه نقش اصلى را به ديگران بخصوص سيدجمال الدين اسدآبادى بدهند. نظر حضرت عالى چيست ؟
استاد: يك وقتى حضرت امام رحمه الله عليه از من آقا ميرزا باقر آشتيانى آقا سيداحمد شهرستانى آقا سيدعلى محمد سبط و... خواستند كه خدمتشان برويم . زمان رياست جمهورى بنى صدر بود. هنوز جراحت پايم بهبود نيافته بود ازاين روى مجبور بودم روى صندلى بنشينم . همين امر موجب شد كه حضرت امام اول از من احوالپرسى كند. صحبت از ميرزا به ميان آمد. حضرت امام فرمود:

[ اخيرا بعضى از گروهها سعى دارند قضيه تحريم تنباكو را به خارجيها نسبت بدهند. هدفشان هم اين است كه : به طور كلى روحانيت را از نهضتها كنار بگذارند].

عرض كردم : بله . من هم اين خبر را دارم .

لذااين كه شما گفتيد عده اى چنين تلاشى دارند واقعيت همين است . ولى دلايل و شواهد فراوان داريم براين كه فتواى تحريم از خود ميرزاست و هيچ دست بيگانه اى در صدور آن دخالت نداشته است .

رابطه سيدجمال اسدآبادى با ميرزاى شيرازى هم به گونه اى نبوده است كه سيد
بتواند در ميرزااثر بگذارد.

همان طور كه درابتداى صحبت گفتم بيشتر مطالبى را مى گويم كه خود شنيده ام و در كتابها و نوشته ها كمتر به آنهااشاره شده است .اينك براين اساس دلايل خود را مبنى براين كه فتواى تحريم از آن ميرزاى شيرازى است و هيچ كس در آن دخالت نداشته است :

1. وقتى كه مرحوم آقا ميرزا على آقاى نائينى آمده بود تهران به ملاقات ايشان رفتم . صحبت از قضيه تحريم تنباكو شد.ايشان گفت :

از پدرم (مرحوم نائينى ) شنيدم : در جريان دخانيه بين ميرزاى شيرازى و ناصرالدين شاه مكاتبات بسيارى شد. رفت و آمدهايى هم بود.

مرحوم ميرزا شبها با عده اى از شاگردان جلوس داشت . در يكى از شبها به آن عده از شاگردانش گفت : در جلسه آينده هر كدام از شما صورت تلگرافى مبنى بر تحريم تنباكو بنويسيد و بياوريد. در جلسه بعد هر كدام ازافراد شركت كننده نوشته اى آورده بوديم . خوانديم و خدمت ميرزا تقديم كرديم . ميرزا هر نوشته اى را كه مى گرفت زير تشك خود مى گذاشتد. بعد خود ميرزا از زير تشك صورت تلگرافى را بيرون آورد و خواند:

[ اليوم استعمال تنباكو و دخانيات در حكم محاربه باامام زمان ( ع ) است].

و فرمود:اين تلگراف از ناحيه مقدسه شرف صدور يافته است .اين گونه فرمودند كه صادر كنيم .

آن گاه همه ساكت شديم .

2. از آقاى سيدعباس اصفهانى نجل جليل آقاسيدمحمد فشاركى شنيدم كه گفت :

پدرم پس از صدور فتوااز طرف ميرزا خدمت ميرزا مى رود و عرض مى كند:اين فتوا تنها مربوط به ايران است يا شامل بلاد ديگر هم مى شود؟

مرحوم ميرزا مى فرمايند: مخصوص ايران است.

3. شاهد ديگر رجالى است كه ناصرالدين شاه آنان را به عنوان پيك مخصوص
به سامراء مى فرستاده است تااين كه او رااز موضع گيرى و مخالفت منصرف سازند و نسبت به فوائدامتياز توجيه كنند.

شيخ الملك اورنگ كه ناظر جريانها بوده است دراواخر عمر براى من نقل مى كرد:

ناصرالدين شاه فرد متشخصى را به عنوان نماينده مخصوص خدمت ميرزا فرستاد تااز نزديك به طور مشروح فوائدامتياز را براى ميرزا بگويد. وقتى خدمت ميرزا مى رسد درباره فوائدامتياز بسيار صحبت مى كند.

ميرزا در پاسخ مى گويد :[لا اله الا الله] . پس از گفتن اين ذكر دستور مى دهد قهوه بياورند. آوردند قهوه به معناى اجازه مرخصى است .

باز دوباره وقت مى گيرد و خدمت ميرزا مى رسد. مجددا درباره امتياز توضيح مى دهد.

اين بار ميرزا در پاسخ مى گويد: [ثم لا اله الا الله] و دستور مى دهد كه قهوه بياورند.

فرستاده ناصرالدين شاه وقتى كه مى بيند ملاقات با ميرزا فايده اى ندارد به تهران بر مى گردد.

ازاو پرسيدم : نتيجه چه شد؟

گفت : هيچ يك لااله الاالله و يك ثم لاالله الاالله

4.از جمله مويدات در هفده يا هيجده سال پيش به نجف اشرف مشرف شدم .

آيه الله آقا سيدعلى سيستانى كه داماد عموى ماست يك روز براى ناهار مرا به منزلش دعوت كرد. در ضمن صحبت گفت :

از تركه مرحوم ميرزا دو چيز پهلوى من است كه شما شايسته تر به آنها هستيد:

1. جلد دوم اصول تقرير مرحوم روزدرى .

اين تقريرات در دو جلد بوده است كه يك جلد آن پيش پدرم بود و جلد ديگر آن نزد عمويم وازايشان رسيده به دامادش آيه الله آقا سيدعلى سيستانى .

2. نامه اى است از مرحوم حاج ميرزا حسين نورى كه از تهران براى مرحوم ميرزا
فرستاده بوده است .

اين نامه زرد شده بود و آثار پوسيدگى داشت .

مرحوم نورى دراين نامه تمام جرياناتى كه در رابطه با تحريم تنباكواتفاق افتاده بود به گونه خيلى فشرده در يك صفحه براى ميرزا نوشته بود.از جمله : مخالفت يكى از علماى تهران را با تحريم تنباكو و قليان كشيدن او را نيز نوشته بود! من به خاطراين كه نام اين آقا برده شده بود واين نقطه ضعفى بود براى آن آقا نخواستم اين نامه به عنوان يك سند تاريخى بماندازاين روى متاسفانه نامه را پاره كردم !

آنچه اين نامه گوياى آن بود اين بود كه : نه تنها ميرزا خوداقدام كننده بوداست بلكه كسانى هم بوده اند كه ميرزا را كم و كيف قضايا پس از صدور فتوا با خبر مى ساخته اند. مرحوم حاجى نورى طاب ثراه مبعوث مرحوم ميرزا به همين منظور به تهران بود.

5. مويد ديگر تلگرافهايى است كه بين ناصرالدين شاه و مرحوم ميرزا رد و بدل مى شده است .

تلگرافهايى كه از طرف ناصرالدين شاه صادر شده است اوج و حفيض دارد.

درابتداء كه ناصرالدين شاه احساس قدرت مى كند تعبيراتى كه براى ميرزا به كار مى برد خيلى سبك است . هر چه جريان ريشه دارتر مى شود ناصرالدين شاه احساس ضعف مى كندازاين روى تعبيرات والقاب محترمانه ترى به كار مى برد.

در مقابل تلگرافهاى مرحوم ميرزا ازاول تا به آخر بر يك منوال است .

6.از جمله شواهد داستان گريه مرحوم ميرزاست در برابر كسانى كه به وى به خاطر پيروزى در نهضت تبريك گفته اند. وقتى ازايشان علت گريه را مى پرسند پاسخ مى دهد:

[ ازاين پس دشمنان به فكر مبارزه با روحانيت مى افتند! زيرا كانون خطر را شناختند].

بااين توضيحات روشن شد كه بيگانگان و يا درباريان هيچ نقشى در صدور فتوا وايجاد نهضت نداشته اند.
اما نقش سيدجمال الدين اسدآبادى . شواهد بسيارى در دست است كه از مرحوم ميرزا اساسا تمايلى در رابطه با سيدجمال الدين اسدآبادى ديده نشده است .

دراين جا دو قضيه را كه خودم شنيده ام براى شما بازگو مى كنم :

1. آقا سيدعلى گلپايگانى از آقا ميرزا على نائينى وايشان از پدرش مرحوم ميرزاى نائينى براى من نقل كرد كه :

[سيدجمال الدين اسدآبادى در زمان مرحوم ميرزا به سامراء آمد و در مدت اقامت در سامراء ميهمان من بود. از ميرزا وقت ملاقات خواست ميرزا به او وقت ملاقات نداد.

مؤيد اين مطلب اين كه :مرحوم سيد جمال الدين دو نامه به ميرزا مى نويسد ولى ميرزاپاسخى به انها نمى دهد.

مرحوم آيه الله مرعشى نجفى رحمه الله عليه براى من نقل كرد. .

سيدجمال براى ملاقات با ميرزا به سامراء مى رود. ميرزا به وى وقت ملاقات نمى دهد. سيد شبانه از ديوار خانه ميرزا بالا مى رود و وارداطاق ميرزا مى شود و بااو ملاقات مى كند]!

به هر حال مرحوم ميرزااز داشتن رابطه با مرحوم سيدجمال اجتناب داشته است . (حالا به چه دليل ؟ شايد بتوان مطالبى را حدس زد)اين چنين فردى چگونه مى توانسته است درالقاء صدور فتوا موثر باشد. علاوه بر اين مرحوم سيدمحسن امين معتقداست : نامه هاى سيدجمال الدين اسدآبادى بعداز صدور حكم به مرحوم ميرزا رسيده است .

يكى از سوالاتى كه ممكن است به ذهن بيايداين است كه : چرا ميرزا ناصرالدين شاه را عزل نكرد. بااين كه زمينه موجود بود و سيدجمال هم براين اصرار داشت ؟

داستانى دراين رابطه نقل مى كنم كه تا حدودى پاسخ گوى اين گونه سوالات است .

آيه الله شيخ عبدالنبى نورى از شاگردان ميرزا و در تهران ساكن بود. نجل جليل

ايشان شيخ بهاءالدين نورى در 103 سالگى مرحوم شد. من گاهى خدمت ايشان مى رفتم .از قول پدرش براى من نقل كرد:

يك باراز سامراء از طريق تركيه به مكه مشرف شدم . در بازگشت به استانبول كه رسيدم سيد جمال با خبر شد و از من ملاقات خواست . وقتى كه آمد گفت : پيامى دارم براى ميرزا كه مى خواهم به وسيله شما براى ايشان بفرستم . به ميرزا بگو: ناصرالدين شاه فرد فاسدى است .او را ابتداء تكفير و سپس عزل كند.

به سيد گفتم :اگر ناصرالدين شاه را عزل كند چه كسى به جاى او بيايد؟

سيد جمال گفت : خود من .

گفتم : با چه پشتوانه اى ؟

گفت : به پشتوانه سلطان عبدالحميد!

بااين سخن سيدمخالفت كردم . بگو مگو بالا گرفت . در عين حال نتيجه اى نداد. به سامراء كه آمدم خدمت مرحوم ميرزا رفتم . ميرزا خارج شهر بود.

جريان ملاقات با سيد را به ايشان گفتم . ميرزا فرمود: شما چه جواب دادى ؟

گفتم : مخالفت كردم بااين پيشنهاد.

مرحوم ميرزا گفت :اگر موافقت كرده بودى رابطه من با تو قطع مى شد. مدانى اين پيشنهاد چه مفسده اى دارد؟ معنايش اين است كه تنها كشور مستقل شيعه استقلال خودش رااز دست بدهد و تبعه دولت عثمانى گردد. اين به مصلحت نيست .اگر ما ناصرالدين شاه را عزل نمى كنيم به خاطر اين ظاهراست . حفظ

من قبل ازاين كه داستان فوق رااز مرحوم شيخ بهاءالدين نورى بشنوم اين مساله در ذهنم بود كه چرا مرحوم ميرزا در تلگرافهايش به ناصرالدين شاه تعبيرات محترمانه اى به كار مى برد و باالقاب زيادى وى را مورد خطاب قرار مى دهد. بعد فهميدم كه سراين مطلب چيست . ميرزا به خاطر حفظ موقعيت موجود واين كه كسىكه بتواند در آن شرايط جانشين ناصرالدين شاه بشود واين استقلال ظاهرى را حفظ كند وجود ندارد صلاح نمى داند هيمنه ظاهرى شاه را در هم بشكند ازاين روى در

تعبيرات مانند يك رعيت با ناصرالدين شاه برخورد مى كند .
حوزه : مرحوم ميرزاى شيرازى از شاگردان مرحوم شيخ انصارى بوده است . از رابطه اين دو بزرگوار مطلبى اگر داريد بيان بفرماييد.
استاد: مرحوم ميرزا به شيخ انصارى خيلى احترام مى گذاشته است . اخوى زاده مرحوم ميرزا مرحوم حاج ميرزا على آقا براى من نقل مى كرد:

[ميرزا وقتى مساله اى را مطرح مى كرد و به نقد و بررسى آن مى پرداخت چنان مى نمود كه مخالف با نظر شيخ است . مجددا همان مساله را طرح مى كرد و مى فرمود: آنچه شيخ گفته درست است و مطابق نظر شيخ اقامه دليل مى كرد].

وقتى شاگردان به اين روش اشكال مى كردند در پاسخ مى فرمود:

[عدول از آنچه شيخ گفته است مشكل است . شيخ با آن سعه علمى سخن بى مبنى نمى گويد. شما شيخ را ميتا درك كرده ايد ولى مااو حيا درك كرده ايم].

مى دانيد كه مرحوم ميرزا آثار زيادى ندارد.البته عللى دارد. مهمترين آنها عبارت است از:

1. جولان فكرى . ميرزا زياد تجدد نظر درامور علمى داشته است .

2.احترام به شيخ انصارى .

متقابلا شيخ هم به ميرزا خيلى احترام مى گذاشته است . شيخ وقتى رسائل را مى نويسد به مرحوم ميرزا مى دهد تا نظرات خود را بر آن بيفزايد. ميرزا بااين كه اكراه دارد ولى به خاطراحترام به استاد مى پذيرد و برخى از جاها را با كلمه[ منه] حاشيه مى زند. بعداين حواشى جزء متن مى شود. در تقريرات آقاى نائينى هم به اين مطلب اشاره شده است .
حوزه : شنيده ايم شاگردان ميرزا نسبت به آن بزرگوار احترام خاصى مى گذاشته اند لطفا دراين مورداگر مطلب خاصى داريد بفرماييد.
استاد: شاگردان ميرزا نه تنها آن بزرگوار را فردى اعقل و سياس مى دانستند كه او راانسان ملكوتى و برخورداراز مقامات بلند معنوى مى دانستند.اين را شمااز نحوه برخورد شاگردان ميرزا با آن جناب مى توانيد بفهميد. به عنوان نمونه :

مرحوم آخوند آن قدر به ميرزا معتقد بوده است كه وقتى به سامراء مى آمده و خدمت ايشان مى رسيده است در خانه مرحوم ميرزا را مى بوسيده است . تا ميرزا زنده بوده مرحوم آخوند به احترام استاد براى تدريس بر منبر نمى رفته است .

به مرحوم آخوند عرض مى كنند:

[شما كه به سامراء مى رويد قصدتان خالص نيست]!

مى فرمايد:

[نه . من قصدم خالص است . زيرا فقط براى ديدن ميرزا مى روم].

مكرر شنيده ام كه :

[مرحوم آخوند مرحوم ميرزا على آقا فرزند مرحوم ميرزا را نيز خيلى احترام مى كرده است و در مجالس او را بر خود مقدم مى داشته است].

نيز شنيده ام :

[مجلس روضه اى بوده است كه مرحوم آخوند و آقاميرزا على آقا هر دو مى خواسته اند در آن شركت كنند.

از قضا بااين كه از دو مسير مختلف مى آمده اند ولى طورى بوده است كه همزمان وارد مجلس مى شده اند.

يكى از پسران مرحوم آخوند متوجه مى شود. براى اين كه همزمان وارد مجلس نشوند و در نتيجه آخوند ميرزا على آقا را بر خود مقدم بدارد تسبيحى به آخوند مى دهد
تااستخاره كند.اين كار بدين منظور بوده است كه : آخوند قدرى متوقف شود و ديرتراز ميرزا على آقا وارد مجلس شود و مساله تقدم داشتن ميرزا على آقا بر خود پيش نيايد.

آخوند جريان را مى فهمد. فورا تسبيح را به طرف پسرش پرت مى كند و به راه خود ادامه مى دهد]!

اين همه تقيد به خاطر آن بوده است كه شاگردان ميرزا ميرزا راانسان فوق العاده اى مى دانسته اند و برايش كراماتى هم ذكر مى كنند.اين كرامات در برخى از كتابهايى كه مربوط به ميرزااست آمده است . دراين جا من يك مورد را كه مستند شنيده ام و شايد در جايى مكتوب نباشد براى شما نقل مى كنم :

حدود بيست سال پيش آيه الله مرحوم آخوند ملاعلى همدانى براى معالجعه به تهران آمده بود. ظاهرا ماه مبارك رمضان بود. با يكى از دوستان به عيادت ايشان رفتيم . حدود نيم ساعتى خدمتشان بوديم . فرع فقهى هم مطرح شد. همراه ما گفته بود: [ ايشان آقاى شيرازى هستند] ولى آن مرحوم درست نشناخته بود. وقتى خواستيم بياييم بيرون از همراه ما پرسيده بود:

[كدام شيرازى هستند]

گفته بود:

[آقا سيدرضى نوه مرحوم ميرزا]

دراين هنگام مرحوم آخوند مرا صدا زد و به خاطراين كه مرا نشناخته بود معذرت خواهى كرد. فرمود بنشين تا داستانى از مرحوم ميرزا براى تو نقل كنم .

گفت :

من در تهران شاگرد عبدالنبى نورى بودم .ايشان به من گفت : وقتى سامراء بودم و در خدمت مرحوم ميرزاى شيرازى از [ نور] براى من كمكهايى مى فرستادند. لذا با پولى كه مرحوم ميرزا به من مى داد زندگى طلبگى من به خوبى مى گذشت . تااين كه سالى از[ نور] براى من چيزى نفرستادند. دراين حال وسائل الشيعه را داده بودم تا برايم استنساخ كنند. به واسطه اين امر وامور ديگر به پول آن زمان يكصد و بيست تومان مقروض شده بودم . خيلى نگران بودم . روزى در حجره پس از نماز حالت
توسلى براى من پيش آمد.از وضعيت خودم به آقاامام ( عج ) شكايت كردم . با همان حالت به خواب رفتم . در عالم خواب پيامبر اكرم (ص ) را ديدم كه با شالى سبز كه در سر داشتند نشسته بودند. وارد بر آن جناب شدم و سلام كردم .

حضرت فرمود:

[شيخ عبدالنبى ! يكصد و بيست تومان در دولابچه هست بردار و قرضهاى خود را بپرداز]!

از خواب بيدار شدم . هنوز در عالم فكر و خيال بودم كه در حجره را زدند.

ديدم نصرالله نوكر مخصوص واندرونى مرحوم ميرزاست .

گفت : آقا با شما كار دارند.

رفتم خدمت آقا.

ايشان در سرداب نشسته بود. تا چشمم به آن جناب افتاد ديدم كه آن مرحوم با همان قيافته اى است كه در عالم خواب پيامبر(ص ) را ديده ام .

سلام كردم . جواب داد.

فورا فرمود : آقا شيخ عبد النبى يكصد و بيست تومان در آن جا هست بردار و قرضهاى خود را بپرداز!

خواستم خوابم را بگويم .

فرمود : لازم نيست .

مثل اين كه ايشان از خواب من اطلاع داشت !

آقا شيخ محمود ياسرى همين خواب رااز شيخ عبدالنبى برايم نقل كرد.

اين شمه اى بوداز مكانتى كه مرحوم ميرزا در بين شاگردانش كه همگى از مجتهدان و صاحبان فضل بوده اند داشته است .

اضافه براين مرحوم ميرزا در بين همرديفان خود نيز جايگاه ويژه اى داشته است . مى دانيد كه مرحوم ميرزا تنها مرجعى است كه پس از شيخ همه علماى معاصرينش بر رياست و مرجعيتش اتفاق كرده اند. ويژگى مهم مورداتفاق اين بزرگان مديريت و سياست مرحوم ميرزا بوده است .
مى گويند: سيدجمال الدين اسدآبادى گفته بوده است :

[ميرزا بهترين رهبر و رئيس شيعه است .اگر جهان خارج را ديده بود از بهترين رهبران جهان بود].

به نظر من حرف سيد حرفى درستى است . زيرا آگاهى از جهان خارج بويژه جهان غرب در بينش و گستردگى انديشه انسان بسيار موثراست .

متاسفانه حوزه هاى ماازاين جهت كمبودهايى دارند.

يك وقتى به شيخ جواد شرى كه مرد فاضل و نجف ديده اى است و در آمريكا سالهاست كه امام جماعت است گفتم : نجف را چگونه ديده اى ؟

در پاسخ گفت :

[قطعه منفصله عن كره الارض]!

حوزه نجف يك قطعه جدا شده از كره زمين است .

نه از جهان خارج اطلاع دارد و نه جهان از آنچه در نجف مى گذرد مطلع است .

البته اين سخن مربوط به سى سال قبل است .

حوزه : آيا مرحوم ميرزا به مرگ طبيعى از دنيا رحلت نموده است .
استاد: مرحوم ميرزا مدتى بود كه دچار[ برنشيد] بوده است . ولى مى گويند:ايشان را مسموم كرده اند.

من از خواهر مرحوم آقا ميرزا عبدالهادى كه هنگام فوت مرحوم ميرزا ساله بوده است پرسيدم : آيا ميرزا به مرگ طبيعى از دنيا رفت يا او را كشتند؟

گفت:[ در آن وقت در سامراء شايع بود كه ميرزا را مسموم كرده اند].

حدود بيست سال پيش در مجله[ رنگين كمان] نوشته شده بود:

[طبيبى از خارج به سامراء مى آيد و مدتها در آن جا مى ماند و در بين مردم
شهرت و مكانتى پيدا مى كند. تااين كه به ميرزا دسترسى پيدا مى كند و براى معالجه مريضى[ برانشيد] وى دوايى را به آن مرحوم مى دهد. پس از چند روز بدن ميرزا سياه مى شود و دارفانى را وداع مى كند. آن طبيب هم از آن پس مفقود مى شود]!

مناسب است جمله اى را هم درباره حال احتضار ميرزا بگويم .

ميرزا در حال احتضار بوده است . نمى دانسته اند آيا در حال اغماست يا خير.

آقا ميرزا على آقا فرزند مرحوم ميرزا مى گويد:

[فرع فقهى مطرح كنيداگر ميرزا در حال بيهوشى نباشد حتما پاسخ مى دهد].

از مرحوم ميرزا مى پرسند:

[آيا خوردن سوخته نان جايزاست يا خير؟]

ميرزا مى فرمايد:

[به نظر مى آيد چه از خباثت است خوردنش جايز نيست]!

حوزه : علت انتقال جنازه مرحوم ميرزا از سامراء به نجف اشرف چه بوده است .
استاد: مى دانيد كه قبر خواجه نصيرالدين طوسى در كاظمين است . مى گويند:

خواجه وصيت كرده بود : جنازه اش را به نجف ببرند.

خواب مى بيند يكى از جوادين ( ع ) را كه مى فرمايد:

امامان لايقدران على شفاعه رجال واحد؟

به همين خاطر خواجه از وصيتش منصرف مى شود و مى گويد همان جا دفنش كنند .

اما نقل جنازه مرحوم ميرزا به نجف به خاطر قولى بود كه ميرزا به يك راجه هندى كه از مقلدينش بود داده بود.
فردى از راجوهاى هندى در نجف اشرف خانه اى مى سازد به صورت مدرسه واز مرحوم ميرزا خواهش مى كند كه آن جا را براى محل دفن خودانتخاب كند واو را شفاعت كند. خود آن راجو هم وصيت مى كند كه آن جا دفنش كنند. مرحوم ميرزا به خاطر اين كه موجب ناراحتى اين هندى را فراهم نكند مى پذيرد و بر آن اساس وصيت مى كند: جنازه اش را به نجف ببرند. بااين كه بين سامراء و نجف شصت فرسنگ راه است اما جنازه ميرزا روى دست عشاير دست به دست مى گشته است و سه روز جنازه در راه بوده است چنين تشييع جنازه اى هنوز هم بى سابقه است.

حوزه : آيا عكسى هم از مرحوم ميرزا مانده است .
استاد: سوال خوبى است . ميرزا يك عكس بيشتر ندارد. آن هم در حال اقامه نماز جماعت . همين عكس را به صورت جداگانه هم چاپ كرده اند. هر دو پيش ما هست .اين عكس داستانى دارد كه دراين جا نقل مى كنم :

همان طور كه عرض كردم مرحوم ميرزا يك عكس بيشتر ندارد و آن را هم بيت آيه الله سيد اسماعيل صدر مدعى است كه از آقا سيد اسماعيل صدراست .

تريدى نيست كه اين عكس از مرحوم ميرزاست . بنده شواهدى براين مدعى دارم از جمله : دراين عكس پشت سر ميرزا كسى نماز مى خواند كه مردد است بين آقا سيد محمدكاظم يزدى و آقا سيدعبدالحسين لارى . چندى پيش يكى ازاولاد مرحوم لارى اين جا آمد عكس را ديد گفت :اين شخص آقا سيدعبدالحسين لارى است نه آقا سيدمحمدكاظم يزدى .

در هر صورت هر كدام كه باشند بعيداست امام جماعت آقا سيداسماعيل صدر باشد. زيرا مرحوم صدر بعداز ميرزا رياست داشت و در آن موقع آقا سيدعبدالحسين لارى در عراق نبوده است .ايشان در زمان مرحوم ميرزا به لار آمده بود.

اگر مرحوم سيدمحمدكاظم يزدى باشد ايشان هم بعيداست از نجف به كاظمين آمده باشد و در نماز آقاى صدر شركت كرده باشد. در آن زمان مرحوم صدر در كاظمين
بوده و سيدمحمدكاظم يزدى در نجف و همرديف آقاى صدر بود.

شاهد ديگراين كه :ازاخوى زاده ميرزا مرحوم حاج ميرزا على طبيب شيرازى سوال كردم :اين عكس كيست ؟ايشان گفت:[ عكس ميرزاست].

گفتم به چه دليل ؟

گفت:[ از تحت الحنگى كه انداخته است زيرا مرحوم ميرزا تحت الحنكش را بر خلاف ديگران به صورت دسته اى مى انداخت].

سومين شاهد خوابى است كه مادرم ديده اند. مطمئن هستم از روياى صادقه است . خلاصه آن چنين است :

خانه ما قبلااين جا نبود. دهه فاطميه روضه داشتيم . هيئت فرش فروشها يك روزاز دهه را مى آمدند منزل و در مراسم عزادارى شركت مى كردند. در يكى ازاين دهه ها شب جمعه اى بود كه قرار بود فرداى آن هيئت فرش فروشها به منزل بيايند. در آن شب حضرت آيه الله آقاشيخ محى الدين مامقانى فرزند آيه الله مامقانى ميهمان ما بود.ايشان وقتى آمد كتابخانه من و عكس مرحوم ميرزا را ديد فرمود:

[چه خوب است در مراسم فردا اين عكس را در مجلس نصب كنيد تا يادى باشداز مرحوم ميرزا].

من پذيرفتم . فردا صبح زود افراد آمدند براى تهيه مقدمات مجلس از جمله بنا شداين عكس را هم به ديوار نصب كنند.

تا خواستند عكس را نصب كنند تلفم مرا خواست . پشت تلفن مادرم بود. گفت :

[آقا رضى ! ديشب مرحوم پدرت را خواب ديدم . خيلى خوشحال بود. سرش را پرسيدم . گفت : فردا ميرزا مى رود خانه آقا رضى ! قرآنى هم به من داد گفت : بده آقا رضى تا همراهش باشد و پولى هم داد تا به تو بدهم كه صدقه بدهى].

اين خواب را در حالى مادرم براى من نقل كرد كه ازاين جريان يعنى نصب عكس در مجلس براى يادبود مرحوم ميرزا تنها من خبر داشتم و آقاى مامقانى .
حوزه : در پايان اگرامكان دارد ما و ديگر طلاب عزيز رااز تجربيات خود بهره مند سازيد.
استاد:از چيزهايى كه براى من خيلى نگران كننده است پايين آمدن صطح علمى حوزه هاست . كافى است شما مقايسه كنيد حوزه هاى : تهران شيراز اصفهان مشهد قم و... را با سى سال پيش خواهيد فهميد كه از نظر كيفى و محتوا سير نزولى داشته ايم .اكنون از حوزه نجف با آن سابقه طولانى چيزى نمانده است .

بحق مى توان گفت :امروز علوم اسلامى غريب هستند. فقه تفسير كلام عرفان فلسفه تاريخ و... در غربت به سر مى برند.از آن طرف جهان تشنه حقايق و منتظرارائه اسلام .

ما كه نمى توانيم در تكنولوژى و صنعت با جهان خارج رقابت كنيم . افتخار ما به همين علوم انسانى حقوق برتراسلام معنويات عالى اسلام ادبيات غنى و ...است .

اگر خداى ناكرده نتوانيم اسلام را آن گونه كه هست معرفى كنيم مسلم خسران بزرگى كرده ايم . به نظر من براى توفيق بيشتر درانجام اين مسووليت حوزه هاى ما به چند چيز بايد خيلى اهميت بدهند:

1. تخصصى كردن علوم حوزوى .

مابايداين مساله را جدى بگيريم و برنامه ريزى كنيم . به گونه اى كه طلاب پس از گذراندن مرحله عمومى به مراحل تخصصى مطابق با استعدادى كه دارند راه يابند.

براى اين منظور بايد زمينه لازم راايجاد كنيم تا بتوانيم در رشته هاى مختلف افراد قوى و كارمدى تحويل جامعه بدهيم . حدود سى سال پيش به مناسبت فوت مرحوم آقا ميرزا عبدالهادى شيرازى به عتبات مشرف شدم . خدمت آيه الله خويى رسيدم . دراين باره باايشان صحبت مفصلى كردم .از جمله :ازايشان سوال كردم : فايده حوزه چيست ؟
ايشان با تعجب پرسيد : [اين چه سوالى است].

اشاره كرد به آقا سيد علاءالدين بحرالعلوم كه در آن جلسه حضور داشت و گفت :

[فايده اش تربيت دهها نفر مانندايشان و نوشتن كتابها و تقريرها و]...

گفتم : پاسخ سوال من داده نشد. بااين همه كه فرموديد ما چند نفر داريم كه بتوانداسلام را در دنيا به صورت منطقى و درست تبليغ كنند؟

فرمود:[ زياد هستند].

گفتم:[ممكن است نام ببريد].

فرمود:[ آقا سيدمحمد باقرصدر شيخ محمدرضا مظفر].

ايشان ديگراسم كسى را نبردند.

گفتم : آيااين افراد را برنامه حوزه تربيت كرده است يا خودشان انگيزه داشته اند؟

فرمود:[ خودشان برنامه داشته اند].

گفتم : كار خوبى كرده اند؟

فرمود:[ بله]

گفتم : پس چرا شما آن را تعقيب نمى كنيد؟

فرمود:[ نمى شود]

گفتم : شما آقاى طباطبائى را مى شناسيد؟

فرمود:[ بله از رفقاست].

گفتم :ايشان در قم هم روش را دارند.ايشان افرادى را كه پاسخگوى نياز زمان باشند تربيت مى كند به جاى متخصص شدن در فقه واصول .

گفت:[ ايشان تك است و خود را تضحيه كرده است].

گفتم : پس مااز نجف مايوس باشيم .

فرمود:[ نه . من به سهم خود حاضرم هر چه را شما بگوييد انجام دهم ولى مانعى وجود دارد و آن متقدسين هستند. يك وقتى ما خواستيم يكى از همين افرادى را كه اهل تحقيق و نوشتن مقاله درباره مسائل روز بود منظور ايشان آقاى محمد تقى
جعفرى بود كمك كنيم و مورد تشويق قرار بدهيم مورداعتراض برخى ازاين متقدسين واقع شديم به طورى كه گفتند: سهم امام را در ترويج غير فقه واصول به كار مى برد]! .

در هر صورت اگراسلام را بخواهيم درست و منطقى در جهان مطرح كنيم ناگزيريم دروس حوزه را تخصصى كنيم .

2. آموزش زبان بويژه انگليسى و عربى .

به عقيده بنده تسلط بر دو زبان انگليسى و عربى امروز از ضروريات طلبه است .

چرا نبايد طلبه اى كه چند سال در حوزه عمر خود را گذرانده است به زبان عربى كه زبان حوزه و متون دينى ماست در حد مكالمه و يا سخنرانى تسلط داشته باشد.اين عيب است .

آشنايى به زبان انگليسى را بنده خودم چون سفرهاى متعددى به خارج از كشور داشته ام ضرورت آن را به خوبى حس كرده ام . به عنوان مثال : در سرى كه به اتريش رفته بودم به فردى برخورد كردم كه ايتاليائى و دكتر در حقوق بود.ايشان توسط مترجم از من پرسيد :[ چند تا سوال دارم اجازه مى دهيد مطرح كنم].

گفتم : بفرماييد.

پرسيد: چرا در قرآن تناقض وجود دارد؟

مقصودش دو آيه از سوره بقره بود كه در يكى از آن آيات خداوند مى فرمايد:

ان الذين عندالله الاسلام
تنها دين پذيرفته شده در پيشگاه خداوند اسلام است .

در آيه ديگر مى فرمايد:

ان الذين آمنوا والذين هادو والنصارى والصابئين من ءامن بالله واليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لاهم يحزنون .
كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه يهودى شدند و مسيحيان و صابئان هر آن كس كه به خدا و آخرت ايمان آورد و كار شايسته كرد پس مزدشان را
نزد پروردگارشان دارند و نه ترسى برايشان هست و نه آنان اندوه خورند.

در پاسخ گفتم :اسلام در آيه اول به معناى تسليم است واين روح همه اديان الهى است . لذا در قرآن همه جا تعبير به دين شده است نه اديان . چون حقيقت دين توحيد يكى بيش نيست آن هم تسليم .

در آيه دوم مى گويد: آنهايى كه يهودى بودند و يا... نه اين كه الان هم يهودى هستند.

جوابهاى ديگرى هم دادم .

همچنين درباره قطع دست دراسلام معترض بود و گفت :[اين با قوانين روز سازگار نيست . بايد علماى اسلام قوانين جزايى اسلام را با قوانين روز منطبق كنند].

در پاسخ گفتم : قوانين جزايى اسلام خيلى مترقى و پيشرفته است . من اين را ثابت مى كنم .

در خصوص قطع دست دزد اين را بايد بدانيد كه اسلام دوازده شرط قرار داده كه در صورت رعايت اين دوازده شرط و يااجتماع اين شرائط دست دزد بايد قطع شود واجتماع تمام اين شرائط نادراست .

گفتم : به طور كلى قوانين جزايى اسلام در محيط اسلامى اجرا مى شود. يعنى در محيطى كه براى همگان كار هست عدالت برقراراست و ... در چنين محيطى اگر كسى خلافى انجام دهد مجازات مقرر درباره اواجرا مى شود. در صورت اضطراراين حداجراء نمى شود. گفتم شاهدى دارم براين كه دراجراى قوانين جزايى اسلام مساله اسلامى بودن محيط شرط است و بايد مورد توجه قرار بگيرد.

در بحارالانوار چاپ قديم ج 12 و چاپ جديد ج 49.28 در روايتى چنين آمده است :

كسى را آوردند پيش مامون و گفتند: دزدى كرده است .

مامون سوال كرد: چرا دزدى كرده اى ؟

گفت : چون حقم را ندادى ناچار شدم دزدى كنم !

مامون : چه حقى ؟
گفت : من ابن سبيل هستم و خداوند هم در خمس و هم در فيى براى من حقى قرار داده است .

مامون خواست براو حد جارى كند.

گفت : بايد بر تو حد جارى شود كه سزاوارترى !

مامون رو كرد به امام رضا( ع ) و گفت : چه مى گويد؟

حضرت فرمود: حجت دارد. حرفش منطقى واز روى دليل است .

مامون ناراحت شد به طورى كه مجلس را ترك كرد .

راوى مى گويد: [اين موضع گيرى امام سبب گرديد كه مامون آن حضرت را به قتل برساند].اين روايت نشان مى دهد كه اگر دزدى از روى ناچارى واضطرار باشد موجب حد نمى شود.

گفتم : حالا به نظر شمااگر كسى در محيطى كه عدالت در آن هست كار هست و... دست به دزدى بزند و هيچ گونه اضطرار و ناچارى هم نداشته باشد اين چنين مجازاتى براى او درست نيست ؟

گفت : چرا درست است .

بعد شعرابوالعالاى معزى را برايش خواندم كه مى گويد:

[يدبخمس مايين عسجد و ديت

ما بالها قطعت فى ربع دينار].

دستى رااگر كسى ببرد بايد پانصد مثقال طلا بدهد.

آن وقت همين دست اگر ربع دينار طلا بدزدد بايداو را بريد.

در جواب وى گفته شده است :

عزالامانه اغلاها وارخصها

ذل الخيانه فافهم حكمه البارى

دستى كه ارز دارد دست امانت است

واگر دست خيانت شد آن ارزش را ندارد.

به هر حال اگر طلبه زبان بداند خيلى مى تواند حوزه تبليغى اش را گسترش بدهد.
چه معنى دارد طلبه اى نتواند براى مردم عرب زبان به عربى سخنرانى كند. با آن كه زبان حوزويان عربى است .اساسا زبان عربى زبان اسلام است .

خلاصه اين آرزوى من است كه ببينم روزى حوزه ها چنين افرادى را تربيت كنند. حتما اولياءامور به اين مساله مهم توجه دارند و مقدمات كار راانجام مى دهند.

3. ساده زيستى و توجه به معنويات .

از چيزهايى كه در پايين آمدن سطح علمى دخالت دارد توجه به ماديات و مسائل زندگى است كه متاسفانه تا حدود زيادى حوزويان ما را به خود مشغول داشته است .

درست است كه امروز گرفتاريها بسياراست ولى انسان اگر توجه به خدا و عشق به هدف داشته باشد مى تواند همه اينها را كوچك بشمارد و تحصيل توفيقات بسيارى كسب كند.

ما نبايداز ياد ببريم بزرگان ما زندگيهاى سختى داشته اند ولى در عين حال از تلاش و فعاليت و تحقيق نايستاده اند. مرحوم آيه الله شيخ محمدحسين اصفهانى در نجف اجاره خانه اش را نداشت كه بدهدازاين روى مى خواست زن و بچه اش را ببرد در حجره اى از حجره هاى داخل مسجد كوفه كه براى زوار درست كرده اند جاى بدهد. در عين حال اشتغالات علمى را در حداعلى داشت .از اين نمونه بزرگان زياد بوده اند.

سعى كنيم تا مى توانيم زندگيمان ساده و مناسب شان طلبه باشد تا اين كه از تحصيل و تحقيق بازنمانيم . قضيه اى از مرحوم آيه الله خوانسارى براى شما نقل مى كنم كه خودم وقتى آن را ديدم آرزو كردم كه خدا به من هم يك چنين توفيقى بدهد.

يك هفته پس از فوت ايشان بود كه آقا سيدجعفر فرزندايشان عده اى از علماى قم و تهران را دعوت كرده بود و در آن جلسه ايشان گفت : [ هيجده ميليون سهم امام و سيصد هزار تومان كفارات باقى مانده است . تكليف اينها چيست ؟]

همگى نظر دادند: سهم امام طبق معمول صرف شهريه طلاب قم بشود.

بعد گفت:[ تمام مايملك ايشان دو قطعه فرش كهنه است . يكى از تجار كه
آن جا بود به من گفت :اين فرشها را من براى ايشان گرفته ام . حدود سيصد جلد كتاب دارد كه وصيت كرده است : در صورت موافقت ورثه آنها را بفروشند و براى ايشان استيجار نماز و روزه كنند]. (بااين كه معروف است كه ايشان يك مرتبه تمام نمازهايش را قضاء كرده است) .

چنين بزرگوارى بااين حداز زهد و تقوا آن همه پشتكار درامر تحصيل و تحقيق كه جامع المدارك ايشان گواه اين مطلب است و مرحوم امام هم يك وقتى به مناسبتى ازاين اثر بزرگ تجليل كردند بايد الگوى طلاب قرار بگيرد و مانندايشان ساده زيستى و تلاش درامر تحصيل را پيشه خود سازند.

حوزه : دراين جا مناسب است اگر خاطره اى ازايشان به ياد داريد بيان بفرماييد.
استاد: آن مرحوم حافظه بسيار قوى داشت . دراين زمينه خاطره اى دارم كه نقل مى كنم :

حدود ده سال پيش از فوت ايشان به ديدن ايشان رفتم . پرسيدم به چه كارى مشغول هستيد؟

فرمود:[العقائدالحقه] كه در عقايد شيعه است مى نويسم .

گفتم : شمااز چه راه حدوث ماده را ثابت كرده ايد؟

مطلبى فرمود. بحث و گفتگو دراين باره به درازا كشيد ولى به نتيجه اى نرسيد.

چند سال ازاين جريان گذشته بود. سه روز قبل از فوت ايشان به عيادتشان رفتم . چند تا فرع فقهى از وى پرسيدم . و چون حال ايشان مساعد نبود گفتم به صورت استفتايى جواب بدهيد نه استدلالى . فرعها را پاسخ داد.البته به صورت استدلالى ! بعد فرمود:

[ از گذشته سخن بگويم]

من تعجب كردم كه مقصودايشان كدام گذشته است .
فرمود:[شما يك وقتى درباره دليل بر حدوث ماده از من مطلبى پرسيديد و پاسخ دادم ولى شمااشكال كرديد].

با همان شدت مرض شروع به جواب فرمود. من از حافظه ايشان و همت والاى ايشان بسيار تعجب كردم . خيلى مرد با تقوا و زاهدى بود.

نكته ديگر كه يادآورى آن را لازم مى دانم اين است كه : در سابق روش بسيار خوب و مفيدى در حوزه ها مرسوم بود كه الان تقريبا متروك شده است خصوصا با آمدن نوار ضبط صورت در سيستم آموزشى .

در سابق چنين مرسوم بود كه طلبه هيچ گاه در سر درس چيزى نمى نوشت و تمام توجهش به مطالبى بود كه استاد مى گفت . بعد آنچه فهميده بود تقرير مى كرد.اين شيوه در تقويت نيروى حافظه و درك طلبه بسيار مفيد بود.

ولى الان طلبه يا توجهش در سر درس به كتابت درس است و يااعتمادش به نوار كه پس از درس استفاده خواهد كرد.ازاين جهت آن دقت لازم را نسبت به مطلب استاد ندارد.

حتى كامپيوتر كه الان صحبتش هست به عقيده من بااين كه در وقت انسان صرفه جويى مى كند وازاين جهت خدمت بزرگى به انسان مى نمايد ولى ضرر مهمى براى محقق دارد. زيرا محقق وقتى كه دسترسى به مطالب كامپيوتر داشت لازم نمى بيند به منابع رجوع كند.اين عدم رجوع موجب از دست دادن مطالب جنبى بسيارى مى شود كه در ضمن تتبع و تحقيق در يك موضوع همواره محقق بدان دست مى يابد. نوعا مطالب جنبى بيش از مطالبى است كه مستقيم در پى آن است .

حوزه :ازاين كه مصدع وقت شريف حضرت عالى شديم عذر مى خواهيم .
استاد: تشكر مى كنم و براى شما آرزوى موفقيت دارم .

والسلام

نام کتاب : نشریه حوزه نویسنده : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    جلد : 50  صفحه : 2
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست