نام کتاب : والاترين بندگان نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 198
نتيجه اين كه: اوّلين وظيفه متصدّيان جامعه، جلوگيرى از عوامل تحريك و برچيدن
زمينههاى فساد، و نخستين وظيفه جوانان پاكدامن، اجتناب و دورى از اين عوامل و
زمينهها است. جالب اين كه اجتناب از زمينههاى گناه آن قدر مهم است كه شخصى همچون
حضرت يوسف پيامبر عليه السلام، كه داراى مقام عصمت است، نيز براى حفظ پاكدامنى خود
از آن استفاده مىنمايد. وى هنگامى كه مشاهده مىكند زليخا نيّت شومى در سر دارد،
و خود را آماده گناه بزرگى كرده، و قصدش را صريحاً به زبان آورده، در اوّلين قدم
سعى كرد از مجلس معصيت دور شود. بدين جهت به سمت درِ اطاق فرار كرد. زليخا كه در
آتش شهوت مىسوخت و به هيچ چيز جز ارضاى هوس شيطانى خويش نمىانديشيد، دوان دوان
به تعقيب يوسف پرداخت. تا اين كه به نزديك او رسيد و پيراهن يوسف را از پشت گرفت،
تا شايد او را باز گرداند. امّا يوسف به فرار ادامه داد و به سوى در گريخت. در اين
كشاكش پيراهن يوسف پاره شد. به ناگاه عزيز مصر، شوهر زليخا، در را باز كرد، و در
آستانه در ظاهر شد و آن صحنه وحشتناك را ملاحظه كرد.
زليخا كه خود را در اين ماجرا ناكام و شكست خورده ديد، بى انصافى را به آخر
رساند و براى تبرئه خويش و متّهم كردن حضرت يوسف (كه به خواستهاش تن نداده بود)
خطاب به شوهرش گفت:
«مَا جَزاءُ مَنْ
أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ[1]؛ كيفر كسى كه بخواهد نسبت به اهلِ تو خيانت كند، جز زندان
و يا عذاب دردناك، چه خواهد بود؟!»
يوسف پاكدامن در دفاع از خويش گفت:
«او مرا به اصرار به سوى خود دعوت
كرد! و من هرگز قصد خيانت به ناموس تو را نداشتهام.»
اينجا بود كه خداوند به كمك يوسف آمد و كودك شيرخوار، كه در گهواره ناظر