؛ يادآورى كردم ولى توجّهى نكردند، پندشان دادم ولى نپذيرفتند، آنان هيچ هدفى
جز كشتن من ندارند، و به ناچار مرا در اين دشت به خاك افتاده خواهيد ديد، شما را
به تقواى خداوندى كه پروردگار عالم است و بردبارى در برابر گرفتارىها و
خويشتندارى در برابر مصائب سفارش مىكنم. جدّ شما، پيامبراكرم صلى الله عليه و
آله مرا به اين روز نويد داده است وعدهاى كه تخلّفى در آن نخواهد بود. شما را به
خداى يگانه بى نياز مىسپارم».
سپس مدّتى گريستم و امام اين آيه را تلاوت كرد: « «وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنفُسَهُمْ
يَظْلِمُونَ»؛ آنها به ما ستم نكردند بلكه به خود ستم
مىنمودند». [1]
پس از سخنان صريح و آزادمنشانه ابى عبداللَّه عليه السلام، ابتدا عبّاس بن على
(برادر رشيدش) به امام عليه السلام عرض كرد: براى چه دست از تو برداريم؟ براى
اينكه پس از تو زنده بمانيم؟ خدا نكند هرگز چنين روزى را ببينيم!!
آنگاه برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبداللَّه بن جعفر
(فرزندان حضرت زينب) به پيروى از عبّاس يكى پس از ديگرى، سخنان مشابهى گفتند،
طبعاً امام عليه السلام از اين همه وفادارى و پايمردى و شهامت در انتخاب بهترين
راه