چرا گروهى
سد تقيّه را شكستند و تا سر حد مرگ پيش رفتند در حالى كه گروهى ديگر ظاهراً ساكت و
خاموش بودند؟
آنها كه در
تاريخ مجاهدان اسلام مخصوصاً در سالهاى حكومت خفقان بار «معاويه»، پس از آنكه
ابرمرد بزرگ تاريخ بشر على عليه السلام چهره در نقاب خاك كشيد مطالعه دارند، با يك
سؤال پيچيده روبهرو مىشوند و آن اينكه:
در ميان
ياران راستين پيامبر صلى الله عليه و آله و دوستان باوفاى على عليه السلام به دو
چهره كاملًا متفاوت برخورد مىكنيم.
گروهى
سرسختانه در برابر دستگاههاى جباران زمان خود بپا خواستند نه به نصيحت ناصحان
كوتهبين كه «سعادت» را تنها در «سلامت»
مىديدند و سلامتى را به هر قيمت پذيرا بودند. گوش دادند؛ و نه از نعرههاى
وحشتناك جلادان خلافت ترسيدند، بلكه فرياد زدند، خروشيدند جوشيدند و قيام كردند و
همه نقابهاى عوام فريبانه ظالمان را كنار زدند و سرانجام پروانهوار خود را به
شعله عشق آتش حق سوختند و خاكستر شدند.
در اين تابلو
طلايى نام «حجر بن عدى» ها، «ميثم تمار» ها، «عبداللَّه بن عفيف» ها را و مانند
آنها را مىبينيم.
در حالى كه
گروهى ديگر از چهرههاى شناخته شده و ثابت قدم ياران على عليه السلام نامشان در
اين لوحه نيست، و معلوم مىشود آنها چنين جوش و خروشى نداشتهاند.
آيا مىتوان
گفت گروه اوّل دست به قيامى حساب نشده، و انقلابى زودرس و عجولانه زدند، و بىجهت
جان خود را به خطر انداختند و كارى شبيه «انتحار» انجام دادند؟!
حاشا كه چنين
بگوييم؛ چه اينكه بينش عميق؛ و آگاهى وسيع؛ و دامان پاك آنها اينگونه لكهها را
نمىپذيرد.
آنها كه در
صفوف نخستين شاگردان مكتب على عليه السلام بودند حتماً به برنامههاى خود آشنا
بودند.
حتى در موارد
متعددى مىخوانيم كه خود على عليه السلام آنها را از جزئيات جانبازيشان با لحنى
كاملًا موافق؛ آگاه ساخته بود، و مشتاقانه در انتظار تحقق وعدههاى مولا و پيشواى
خود بودند.
و آيا
مىتوان گفت گروه ديگر كه ظاهراً خاموش بودند و ساكت، و اين مسير را نپيمودند
افرادى وظيفهنشناس و ترسو و بىتفاوت و ناآگاه بودند؟
اين سخنى است
كه تاريخ آن را تحمل نمىكند.
پس چگونه اين
تضاد را برطرف سازيم؟
نه تنها در
ياران على عليه السلام در ميان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به همين
چهرههاى متفاوت برخورد مىكنيم