هر كدام چاقوئى براى بريدن ميوه دهد (اما چاقوهاى تيز، تيزتر از نياز بريدن ميوهها!) مىفرمايد: «هنگامى كه از مكر آنها با خبر شد، به سراغ آنها فرستاد و براى آنها پشتىهاى گرانقيمتى فراهم ساخت و به دست هر كدام چاقوئى داد» «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً». «1»
و اين كار، خود دليل بر اين است كه او از شوهر خود، حساب نمىبرد، و از رسوائى گذشتهاش درسى نگرفت.
«آنگاه به يوسف دستور داد كه در آن مجلس، گام بگذارد» تا زنان سرزنشگر، با ديدن جمال او وى را در اين عشقش ملامت نكنند «وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ».
تعبير به «أُخْرُجْ عَلَيْهِنَّ» (بيرون بيا) به جاى «أُدْخُل» (داخل شو) اين معنى را مىرساند كه همسر عزيز، يوسف را در بيرون نگاه نداشت، بلكه در يك اطاق درونى كه احتمالًا محل غذا و ميوه بوده، سرگرم ساخت تا ورود او به مجلس از در ورودى نباشد، و كاملًا غير منتظره و شوكآفرين باشد!.
اما زنان مصر، كه طبق بعضى از روايات ده نفر و يا بيشتر از آن بودند، هنگامى كه آن قامت زيبا و چهره نورانى را ديدند، و چشمشان به صورت دلرباى يوسف افتاد، صورتى كه همچون خورشيدى كه از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و