تفسير:
زندگى ننگين قوم لوط
در آيات سوره «اعراف»، اشاره به گوشهاى از سر نوشت قوم لوط شده، و تفسير آن را در آنجا ديديم، اما در اينجا به تناسب شرح داستانهاى پيامبران و اقوام آنها، و به تناسب پيوندى كه آيات گذشته با سرگذشت لوط و قومش داشت، پرده از روى قسمت ديگرى از زندگانى اين قوم منحرف و گمراه بر مىدارد، تا هدف اصلى را، كه نجات و سعادت كل جامعه انسانى است از زاويه ديگرى تعقيب كند.
بنابراين، ذكر ماجراى لوط پنجمين پيامبر مذكور، در اينجا به تبع داستان ابراهيم است.
نخست، مىگويد: «هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند، او بسيار از آمدن آنها ناراحت شد، فكر و روحش پراكنده گشت، و غم و اندوه، تمام وجودش را فرا گرفت» «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً».
در روايات و تفاسير اسلامى آمده است: لوط، در آن هنگام در مزرعه خود كار مىكرد، ناگهان، عدهاى از جوانان زيبا را ديد كه به سراغ او مىآيند «1» و مايلند مهمان او باشند، علاقه او به پذيرائى از مهمان از يكسو.
و توجه به اين واقعيت كه حضور اين جوانان زيبا، در شهرى كه غرق آلودگى انحراف جنسى است، موجب انواع دردسر و احتمالًا آبروريزى است از سوى ديگر، او را سخت در فشار قرار داد.
اين مسائل، به صورت افكارى جانفرسا از مغز او عبور كرد، و آهسته با