است. «1»
آنچه مىتوان در پاسخ سؤال فوق گفت، اين است كه: قرآن در اين آيه يك حقيقت اجتماعى و تربيتى را بازگو مىكند؛ زيرا:
اوّلًا- كسى كه دست به خون انسان بىگناهى مىآلايد، در حقيقت چنين آمادگى را دارد كه انسانهاى بىگناهِ ديگرى را كه با آن مقتول از نظر انسانى و بىگناهى برابرند، مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند.
او در حقيقت، يك قاتل است و طعمه او انسانِ بىگناه، و مىدانيم از اين نظر تفاوتى در ميان انسانهاى بىگناه نيست.
همچنين كسى كه به خاطر نوعدوستى و عاطفه انسانى، ديگرى را از مرگ نجات بخشد، اين آمادگى را دارد كه اين برنامه انسانى را در مورد هر بشر ديگرى انجام دهد.
او علاقمند به نجات انسانهاىِ بىگناه است و از اين نظر، براى او اين انسان و آن انسان، تفاوت نمىكند و با توجه به اين كه قرآن مىگويد: «فَكَأَنَّما ...» استفاده مىشود كه: مرگ و حيات يك نفر اگر چه مساوى با مرگ و حيات اجتماع نيست، اما شباهتى به آن دارد.
ثانياً- جامعه انسانى در حقيقت يك واحد بيش نيست و افراد آن همانند اعضاى يك پيكرند، هر لطمهاى به عضوى از اعضاى اين پيكر برسد، اثر آن كم و بيش در سائر اعضاء آشكار مىگردد؛ زيرا يك جامعه بزرگ، از افراد تشكيل شده و فقدان يك فرد، خواه ناخواه ضربهاى به همه جامعه بزرگ انسانى است.
فقدان او سبب مىشود كه به تناسب شعاع تأثير وجودش در اجتماع، محلى خالى بماند، و زيانى از اين رهگذر دامن همه را بگيرد.
همچنين احياى يك نفس، سبب احياى سائر اعضاى اين پيكر است؛ زيرا هر كس به اندازه وجود خود، در ساختمان مجتمع بزرگ انسانى و رفع