امثال اين امور را نشانه ارزش مىدانند، و دائماً براى آن تلاش مىكنند، در حالى كه جمع ديگرى مقامات بلند اجتماعى و سياسى را معيار شخصيت مىشمرند.
و به همين ترتيب، هر گروهى در مسيرى گام برمىدارند، و به ارزشى دل مىبندند و آن را معيار مىشمرند.
اما از آنجا كه اين امور، همه امورى است متزلزل، برون ذاتى، مادى و زودگذر، يك آئين آسمانى همچون اسلام، هرگز نمىتواند با آن موافقت كند، لذا خط بطلان روى همه آنها كشيده، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او، مخصوصاً تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مىشمرد، حتى براى موضوعات مهمى، همچون علم و دانش، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى، قرار نگيرد، اهميت قائل نيست.
و عجيب است كه قرآن در محيطى ظهور كرد كه، ارزش «قبيله» از همه ارزشها مهمتر محسوب مىشد، اما اين بت ساختگى، در هم شكست، و انسان را از اسارت «خون»، «قبيله»، «رنگ»، «نژاد»، «مال»، «مقام» و «ثروت» آزاد ساخت، و او را براى يافتن خويش، به درون جانش و صفات والايش رهبرى كرد!
جالب اين كه در شأن نزولهائى كه براى اين آيه ذكر شده، نكاتى ديده مىشود كه از عمق اين دستور اسلامى حكايت مىكند، از جمله اين كه: بعد از «فتح مكّه» پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد: اذان بگويند، «بلال» بر پشت بام «كعبه» رفت، و اذان گفت، «عتّاب بن اسيد» كه از آزاد شدگان بود گفت: شكر مىكنم خدا را كه پدرم از دنيا رفت و چنين روزى را نديد! و «حارث بن هشام» نيز گفت: آيا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله غير از اين «كلاغ سياه»! كسى را پيدا نكرد؟! (آيه فوق