ناچيزى داده، مجسم مىكند.
اما از سوى ديگر: او يك موجود فراموشكار و مغرور است، و اين نعمتهائى را كه ولى نعمتش به او بخشيده در برابر او به كار مىگيرد، و به مجادله و مخاصمه برمىخيزد، زهى بىخبرى و خيرهسرى!
*** براى بىخبرى او همين بس كه: او مثلى براى ما زد و به پندار خودش دليل دندانشكنى پيدا كرد، و در حالى كه آفرينش نخستين خود را به دست فراموشى سپرده، گفت: «چه كسى مىتواند اين استخوانها را زنده كند، در حالى كه پوسيده است»؟! «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ». «1»
منظور از ضرب المثل در اينجا ضرب المثل عادى و تشبيه و كنايه نيست، بلكه، منظور بيان استدلال و ذكر مصداق به منظور اثبات يك مطلب كلى است.
آرى، او (ابى بن خلف، يا امية بن خلف، يا عاص بن وائل) در بيابان قطعه استخوان پوسيدهاى را پيدا مىكند، استخوانى كه معلوم نبود از چه كسى است؟ آيا به مرگ طبيعى مرده؟ يا در يكى از جنگهاى عصر جاهلى به طرز فجيعى كشته شده؟ يا بر اثر گرسنگى جان داده؟ به هر صورت فكر مىكرد، دليل دندانشكنى براى نفى معاد پيدا كرده است، با خشم توأم با خوشحالى قطعه استخوان را برداشته، مىگويد: لَأَخْصِمَنَّ مُحَمَّداً: «من با همين دليل به خصومت با محمّد برمىخيزم» آن چنان كه نتواند جوابى دهد!
با عجله، به سراغ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمد، و فرياد زد بگو: ببينم چه كسى قدرت دارد، بر اين استخوان پوسيده لباس حيات بپوشاند؟ و سپس قسمتى از