او ديگر به عنوان يك رهبر الهى و قهرمان شجاع كه يك تنه مىتواند به جنگ جبار ستمگرى با تمام قدرت و امكاناتش برود، شناخته مىشد.
او اگر با اين حال در آن شهر و كشور باقى مىماند، با آن زبان گويا، منطق نيرومند و شهامت بىنظيرش، مسلماً كانون خطرى براى آن حكومت جبار و خودكامه بود، پس به هر حال بايد از آن سرزمين بيرون رود.
از سوى ديگر، ابراهيم عليه السلام در واقع رسالت خود را در آن سرزمين انجام داده بود، ضربههاى خردكننده، يكى پس از ديگرى بر بنيان حكومت زده و بذر ايمان و آگاهى در آن سرزمين پاشيده بود، تنها نياز به عامل «زمان» بود كه تدريجاً اين بذرها بارور گردد، و بساط بت و بتپرستى برچيده شود.
او بايد از اينجا به سرزمين ديگرى برود و رسالت خود در آنجا را نيز پياده كند، لذا تصميم گرفت به اتفاق «لوط» (لوط برادرزاده ابراهيم عليه السلام بود) و همسرش «ساره» و احتمالًا گروه اندكى از مؤمنان، از آن سرزمين به سوى شام هجرت كند.
قرآن مىگويد: «ما ابراهيم و لوط را به سرزمينى كه براى جهانيان پر بركتش ساخته بوديم، نجات و رهائى بخشيديم» «وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْا رْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ».
گر چه نام اين سرزمين صريحاً در قرآن نيامده، ولى با توجه به آيه اول سوره «اسراء» (سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْا قْصىْ الَّذِى بارَكْنا حَوْلَهُ).
معلوم مىشود همان سرزمين شام و بيت المقدس است كه سرزمينى است هم از نظر ظاهرى پربركت، حاصلخيز و سرسبز و هم از نظر معنوى؛ چرا كه كانون پرورش انبياء بوده است.