responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير نمونه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 1  صفحه : 615
درخواست اولاد نمود، در همان سن پيرى از كنيزش «هاجر» فرزندى به او عطا شد كه نام وى را «اسماعيل» گذارد.
همسر اول او «ساره» نتوانست تحمل كند كه ابراهيم عليه السلام از غير او فرزند داشته باشد، خداوند به ابراهيم عليه السلام دستور داد مادر و فرزند را به «مكّه» كه در آن زمان بيابانى بى آب و علف بود، ببرد و سكنى‌ دهد.
ابراهيم عليه السلام فرمان خدا را امتثال كرد و آنها را به سرزمين «مكّه» كه در آن روز سرزمين خشك و بى آب و علفى بود و حتى پرنده‌اى در آنجا پر نمى‌زد برد، همين كه خواست تنها از آنجا برگردد، همسرش شروع به گريه كرد كه: يك زن و يك كودك شيرخوار در اين بيابان بى آب و گياه چه كند؟!
اشك‌هاى سوزان او كه با اشك كودك شيرخوار آميخته مى‌شد، قلب ابراهيم عليه السلام را تكان داد، دست به دعا برداشت و عرض كرد:
«خداوندا! من به خاطر فرمان تو همسر و كودكم را در اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها مى‌گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد» اين را گفت و با آنها در ميان اندوه و عشقى عميق وداع گفت. «1»
طولى نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد، و شير در پستان او خشكيد، بى‌تابى كودك شيرخوار و نگاه‌هاى تضرع آميز او، مادر را آن چنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود را فراموش كرد و براى به دست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست.
نخست به كنار كوه «صفا» آمد، اثرى از آب در آنجا نديد، برق سرابى از


نام کتاب : تفسير نمونه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 1  صفحه : 615
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست