نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 4 صفحه : 221
اين گونه آغاز مىكند. مىفرمايد: «از من سؤال كنيد (و آنچه را مىخواهيد
درباره سرنوشت آينده از من بپرسيد) پيش از آن كه مرا از دست دهيد». (فاسألوني قبل أن تفقدوني).
همان گونه كه در سابق نيز اشاره شد، به گفته محقّقان، هيچ كس را ياراى اين
سخن، جز على بن ابى طالب عليه السّلام نبوده است! چرا كه آگاهى او بر مسائل گذشته
و حال و آينده، به قدرى گسترده بود كه پاسخ هر سؤالى را، از معارف و احكام و حوادث
گوناگون آماده داشت و اين علم و دانشى بود كه از پيامبر آموخته بود و پيامبر از
سرچشمه وحى فرا گرفته بود و الهامات الهيّه و تأييدات روح القدس بر قلب پاك امير
مؤمنان على عليه السّلام نيز، آن را گسترش مىداد و بر آن تأكيد مىنمود.
جمعى از «مورّخان» از افرادى نام بردهاند كه به خاطر غرور آميخته با ناآگاهى،
در اين ميدان گام نهادند و نداى «سلوني» سر دادند؛ ولى به زودى رسوا و سرشكسته
شدند و مدّعاى خود را پس گرفتند» از جمله «ابن جوزى» (دانشمند معروف قرن ششم) روزى
بر منبر همين جمله «سلوني قبل أن تفقدوني» را در برابر مردم گفت، ناگهان زنى از ميان
جمعيّت برخاست رو به سوى او كرده گفت: «در روايات آمده كه على عليه السّلام در يك
شب براى مراسم كفن و دفن «سلمان فارسى» به «مدائن» آمد و بلافاصله بازگشت» ابن
جوزى گفت: «آرى چنين روايتى نقل شده است». زن گفت «اين را هم مىدانيم كه جنازه
«عثمان» كه در نزديكى امام بود سه روز در مزابل افتاده بود و على عليه السّلام
كارى نكرد؛» ابن جوزى گفت: «آرى! چنين بوده است» زن گفت:
«بايد يكى از اين دو كار اشتباه باشد»
(در واقع زن مىخواست اعتقاد ابن جوزى را در مورد عثمان تخطئه كند) ابن جوزى از
پاسخ فرو ماند و تنها به اين قناعت كرد كه به آن زن گفت: «اگر بدون اجازه همسرت از
خانه بيرون آمدى لعنت خدا بر تو باد و اگر با اجازه شوهرت بود لعنت خدا بر او
باد!» زن با خونسردى گفت: «بگو ببينم
نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 4 صفحه : 221