responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 14  صفحه : 856

امام عليه السلام در اين‌جا تشبيه شگفتى كرده، حوادث سخت را به حيوانات درنده‌اى شبيه مى‌داند كه به هنگام حمله دندان‌هايشان را به هم مى‌سايند و دندان قروچه مى‌كنند به‌گونه‌اى كه صداى دندان‌هاى آن‌ها شنيده مى‌شود. امام عليه السلام مى‌فرمايد:

حوادث خطرناك هنگامى كه دامان آن‌ها را گرفت و همچون حيوان درنده‌اى كه لحظه‌اى پيش از حمله دندان‌هايش را به هم مى‌سايد به آن‌ها حمله‌ور مى‌شود و هنگامى بيدار مى‌شوند كه كار از كار گذشته است.

افراد زيادى را سراغ داريم يا در تاريخ نامشان آمده كه چنان غرق زرق و برق دنيا و هوا و هوس‌ها مى‌شدند كه هيچ موعظه‌اى در آن‌ها مؤثر نمى‌شد. تنها زمانى بيدار مى‌شدند كه حوادث سخت و خطرناك دامن آن‌ها را گرفته بود.

علامه شوشترى رحمه الله در شرح نهج‌البلاغه خود ماجراى عبرت‌انگيزى از كامل‌ ابن اثير نقل مى‌كند كه شبى از شب‌ها جعفر برمكى (وزير معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عياشى خود نشسته بود و زن آوازه‌خوانى براى او آواز مى‌خواند از جمله اين شعر را در ميان آوازش خواند:

وَلَوْ فُوديتَ مِنْ حَدَثِ اللَّيالي‌

فَدَيْتُكَ بِالطَّريفِ وَبِالتّلادِ

اگر بتوانى از حوادث ناگوار شب‌ها رهايى يابى من جوايز زيبا و پرقيمتى را فداى تو خواهم كرد.

در اين هنگام ناگهان مسرور خادم، (جلاد) هارون‌الرشيد وارد شد. (جعفر تعجب كرد) مسرور گفت: آمده‌ام سر تو را براى هارون ببرم. جعفر خودش را روى پاى مسرور انداخت و آن را مى‌بوسيد و تقاضا مى‌كرد كه اين كار را به تأخير بيندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره‌اش تصميم بگيرد؛ ولى مسرور نپذيرفت و در همان جا سر او را از تن جدا كرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد. [1]


[1]. شرح نهج‌البلاغه علامه شوشترى، ج 11، ص 588

نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 14  صفحه : 856
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست