در چهارمين بخش از اين آيات به گوشه ديگرى از داستان قوم
لوط اشاره مىكند: «و آن زمانى است كه فرشتگان الهى (كه مأمور عذاب قوم لوط بودند
در چهره جوانان زيبايى) به سراغ حضرت لوط عليه السلام آمدند و او (كه آنها را
نمىشناخت) از مشاهده آنان سخت ناراحت شد و قلبش پريشان گشت و (پيش خود گفت:)
امروز روز سختى است؛ زيرا ممكن است، اين قوم زشت سيرت، حرمت ميهمانهاى مرا
نشناسند و قصد تجاوز به آنان را داشته باشند!؛ وَ لَمَّا جآءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً سىءَ بِهِم وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ
قَالَ هَذَا يَومٌ عَصِيبٌ».[2]
(و در اين هنگام، اشرار قوم باخبر
شدند «و به سرعت به سراغ او آمدند (و قصد سويى نسبت به ميهمان او داشتند) و پيش از
آن نيز اعمال بدى انجام مىدادند (و اين كار؛ يعنى، تجاوز به ميهمانان از آنها
بعيد نبود!؛ وَ جَاءَهُ قَومُهُ يُهْرَعُونَ الَيْهِ وَ
مِنْ قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ ...».[3]
«حضرت لوط عليه السلام (بسيار ناراحت
شد و با ايثار و فداكارى عجيب و يا به خاطر اتمام حجت) به آنها گفت: اين دختران
منند كه براى شما پاكيزه ترند (بياييد با آنها ازدواج كنيد و از اعمال شنيع خود
دست برداريد. از خدا بترسيد و مرا در برابر ميهمانانم رسوا نسازيد، آيا يك انسان
رشيد (و عاقل و با غيرت) در ميان شما نيست؟؛ قَالَ يَا قَوم هَؤُلاءِ بَناتي هُنَّ اطهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لا
تُخْزُونِ في ضَيْفي أَلَيْسَ مِنْكُم رَجُلٌ رَشِيدٌ».[4]
ولى آن قوم كثيف و زشت سيرت، نه تنها در برابر اين همه بزرگوارى حضرت لوط عليه
السلام حيا نكردند، بلكه بىشرمانه پاسخ گفتند: «تو خود مىدانى، ما را به دختران
تو حقى نيست (و به جنس زن علاقهاى نداريم!) تو به خوبى مىدانى كه ما چه چيز
مىخواهيم!؛ قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي
بَنَاتِكَ مِن حَقٍ وَ انَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ».[5]