مسأله نامگذارى نداريم، و چنين نزاعى را نزاع لفظى مىشمريم زيرا اين گونه
موارد از قبيل تغيير موضوع و ماهيّت چيزى است، و اگر منظور بعضى از طرفداران
نسبيّت اين باشد، مشكلى نيست؛ مشكل آن است كه شاخص فضيلت و رذيلت و حسن و قبح
اخلاقى را پسنديدن اكثريّت جامعه بدانيم.
از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مىگيريم كه مسأله نسبيّت در اخلاق از ديدگاه
اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مسأله نسبيّت در مباحث اخلاقى
مساوى با نفى اخلاق است، چرا كه طبق نظريّه نسبيّت اخلاقى، هر رذيلهاى در جامعه
فراگير شود فضيلت است؛ و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحّت و سلامت محسوب مىشود و
اخلاق به جاى اين كه وسيلهاى براى سالمسازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد
خواهد شد.
***
2- تأثير متقابل «اخلاق» و «رفتار»
رابطه اخلاق و عمل، و تأثير اخلاق در عمل، چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد چرا
كه اعمال ما معمولًا از صفات درونى ما سرچشمه مىگيرد، شخصى كه بخل يا حسد يا
تكبّر در درون قلب او لانه كرده و روح و فكر او را به رنگ خود در آورده است، طبيعى
است كه اعمالش به همان رنگ باشد؛ حسود هميشه اعمالش نشان مىدهد كه اين خوى زشت،
همچون جرقه آتشى در جان او شعلهور است و او را آرام نمىگذارد و همچنين افراد
متكبّر، راه رفتن، سخن گفتن، نشست و برخاست آنها همه رنگ تكبّر دارند، و اين حكم
در تمام صفات اخلاقى خوب و بد جارى و سارى است.
به همين دليل، بعضى از محقّقان اين گونه اعمال را اعمال اخلاقى مىدانند؛
يعنى، اعمالى كه صرفاً ناشى از اخلاق نيك و بد است، در مقابل اعمالى كه گاه از
انسان سر مىزند، و مثلًا تحت تأثير امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و اندرز
صورت گرفته، بى آنكه ريشه اخلاقى داشته باشد، البتّه اين گونه اعمال نسبت به
اعمال اخلاقى كمتر است.
و از اينجا مىتوان نتيجه گرفت كه براى اصلاح جامعه، و اصلاح اعمال مردم بايد
به