اگر تاريخ زندگانى بشر را تا اوايل دوران تاريخ مكتوب، با دقّت مورد مطالعه
قرار دهيم، متوجّه مىشويم كه تمام افراد بشر به يك نقطه مرموز و يك حقيقت بزرگ
(مبدأ مقتدر و تواناى سازمان هستى و جهان خلقت) اعتقاد داشتهاند، كه اين اعتقاد
هر زمانى متناسب با رشد فكرى و معلومات افراد، به گونهاى خاص جلوهگر شده است. [1] يك روز در قالب
بتپرستى و روز ديگر به صورت ماه و خورشيدپرستى و روز سوم به شكل آتشپرستى و
سرانجام، زمانى هم ظرفيّت و استعداد بشر زياد شده و در مقابل معبودى بزرگ، يگانه و
ناديده سر تسليم فرود آورده است. [2]
اعتقاد به مبدأ در همه زمانها و ملّتها، به صورت مشترك، زنده و ثابت بوده و
هست. اكنون هم در كلّيّه جوامع و ملل بشرى- غير از آن مردمى كه تحت فشار تبليغات
شديد مادّيگرى قرار گرفتهاند [3]- اين اعتقاد وجود دارد.
يك نكته حسّاس تاريخى:
فرويد [4]،
دانشمند و روانشناس معروف، بعد از آنكه بوميان جزيره استراليا را جزء ملل وحشى و
آدمخوار معرّفى مىكند، پيرامون عقيده آنها درباره موجودى به
[1]. وجدى، فريد؛ دائرةالمعارف، رجوع
شود به مادّه «اله» و «وشن».
[3]. مىتوان گفت كه اگر قلب فرد فرد
همان جمعيّت را بشكافيم و در زواياى دل آنها به جستجو بپردازيم، در مىيابيم كه
آنها هم به موجودى كه ماوراى جهان مادّه است، اعتقاد دارند؛ زيرا فطرت (آن سازمان
بىآلايش و آن دستگاه تواناى ادراكات) در نهاد همه افراد وجود دارد؛ ولى زنجيرهاى
محكمالقائات و تبليغات گمراه كننده، فطرت اين افراد را مقيّد كرده و اجازه
نمىدهد تا طبق مسير طبيعى خود، حق و حقيقت را درك كند.
[4]. فرويد(Freud) (1939- 1856) مدّتها پيش از اين، پايه فرضيّه و
تئورى خود را (آزادى اميال جنسى)- كهبعدها به صورت مكتبى درآمد- بنا نهاد.