هر انسانى، اعمّ از فقير و غنى، عالم و جاهل و داراى هر نوع مقام، شخصيّت،
محيط اجتماعى، رسوم، عادات، فرهنگ و تمدّنى كه باشد، زمانى كه او را به حال خود
واگذارند و فطرت او از همه مسائل فلسفى، علمى، گفتار خداپرستان و مادّىگرايان،
عريان شود و تحت تأثير هيچ يك از عوامل خارجى قرار نگيرد، خود به خود، متوجّه
نيرويى توانا و مقتدر مىشود كه بر مافوق دنياى محسوس، حكومت مىكند. انسان در اين
زمان، خود را جزئى از اجزاى جهان هستى و عالَم را به يك نيروى جاودان و هميشگى،
متصّل مىيابد كه خالق او و جهان هستى است.
چنين انسانى با تمام وجود، احساس مىكند كه ندايى لطيف و سرشار از مهر و محبّت
و در عين حال، محكم و منطقى، او را به طرف موجودى مىخواند كه ما آن را خدا
مىناميم. اين ندا، همان نداى فطرت پاك و بىآلايش بشر است كه مانند حاكمى نيرومند
و مقتدر، فرمان اعتقاد به خدا را صادر مىكند.
البتّه اين حقيقت، گفتنى و لازم به ذكر است كه شدّت و ضعف تأثير فطرت، بستگى
به شرايط گوناگون محيط، تربيت و تبليغات دارد، به عنوان مثال فرمان فطرت در زمانى
كه افكار گوناگون مانند سربازانى مهاجم، سراسر مملكت وجود او را محاصره كردهاند،
با زمانى كه ذهن او خالى از هرگونه فكر و انديشهاى است، تفاوت بسيارى پيدا
مىكند.
خلاصه آنكه ممكن است در بعضى از شرايط، حكم فطرت مانند فرمان حاكم بركنار شده،
هيچ اثرى نبخشد.
بر همين اساس، زمانى كه بشر خود را در برابر مشكلات و گرفتارىها مىبيند و
هنگامى كه حوادث و جريانات طبيعى و غير طبيعى (سيل، زلزله، طوفانى شدن دريا و سقوط
هواپيما) به او روى مىآورد و دست او از تمام ابزارهاى مادّى كوتاه مىماند و در
ميان امواج خروشان اقيانوس حوادث، غوطه مىخورد و پناهگاهى