بنابراين،
كمالى كه انسان در جستجوى آن است، در دو جهت فردى و اجتماعى متصوّر است.
انسان از
لحاظ فردى داراى سه جهت فكر، اخلاق و عمل است و اكنون كمال در هر يك از اين جهات
سه گانه را بررسى كنيم:
كمال فكرى:
بديهى است كه
محتويات فكر انسان هر چه عالىتر باشد، آن فكر كاملتر و عالىتر است. بنابراين هر
چه معلومات و معقولات انسان توسعه بيشترى داشته باشد به همان اندازه، فكر انسان
وسيعتر خواهد بود. به عبارت سادهتر مىتوان گفت: ميان فكر و محتويات آن تعدّد و
اختلافى نيست. [1]
از اينجا
نتيجه مىگيريم كه فكر كامل، فكرى است كه متوجّه عالىترين موجودات باشد و
پستترين افكار، آن فكرى است كه در اطراف پستترين موجودات دور مىزند.
اكنون براى
بهتر روشن شدن مطلب، اعتقادات يك فرد ديندار و بىدين را با هم مقايسه مىكنيم:
يك فرد مادّى
مىگويد كه عالَم، همان چيزى است كه ما مىبينيم و يا علوم طبيعى براى ما اثبات
كرده است؛ طبيعت محدود و قوانين جبرى آن، سازنده اين جهانند و هيچگونه نقشه و فكرى
در ساختمان آن به كار نرفته است. بشر هم جزئى از طبيعت است و پس از مرگ، اجزاى او
از هم متلاشى و تجزيه شده و بار ديگر به طبيعت برمىگردند و هيچگونه بقايى براى
او نيست. در واقع، ميان انسان و ساير
[1]. مبحث «اتّحاد عاقل و معقول» در فلسفه، اين
رابطه را تا سر حدّ اتحاد پيش برده و فكر و محتويات آن را يك چيز معرّفى مىكند.
اين نظريّه به «فرفوريوس» دانشمند يونانى نسبت داده شده كه از پيروان ارسطو و
حكماى قبل از اسلام مىباشد. عدّهاى از فلاسفه اسلام مانند فارابى و ملّاصدرا از
طرفداران اين نظريّهاند ولى ابن سينا از مخالفين آن مىباشد.