بر مىخيزى و اين كسى را كه ما را مىكُشد، مىكُشى.
پس
چون عبيد اللّه، مختار را خواست تا وى را به قتل برساند، پيكى نامه يزيد را براى
عبيد اللّه آورد كه در آن به آزاد كردن مختار، فرمان داده بود.
بدين
ترتيب، عبيد اللّه، مختار را رها كرد و فرمان داد ميثم را به دار آويزند. پس، از
زندان، بيرون آورده شد. مردى او را ديد و به او گفت: اى ميثم! لازم نبود كه به اين
وضع، دچار شوى.
ميثم،
لبخندى زد و در حالى كه به نخلْ اشاره مىكرد، گفت: من براى تو آفريده شدم و تو
براى من آبيارى شدى!
و
چون به بالاى چوبه [ى دار] برده شد، مردم به گِرد او در جلوى خانه عمرو بن حُرَيث،
جمع شدند.
عمرو
گفت: به خدا سوگند، او هميشه [به من] مىگفت: من همسايه تو مىشوم!
چون
به دار كشيده شد، عمرو به كنيزش فرمان داد كه زير چوبه دار را بروبد و آب بپاشد و
آنجا را خوشبو كند و ميثم، در همان حال، به نقل فضايل بنى هاشم، زبان گشود.
به
ابن زياد گفته شد: اين برده، شما را رسوا كرد.
گفت:
بر دهانش لگام بزنيد.
او
نخستينِ خلق خدا بود كه پس از اسلام بر او لگام زدند و زمان كشته شدن ميثم كه رحمت
خدا بر او باد ده روز پيش از ورود حسين بن على عليهما السلام به عراق بود و در روز
سوم به دار كشيدنش، با سرنيزه زخمىاش كردند، كه تكبير گفت و در پايان روز، خون از
بينى و دهانش سرازير شد.[1]