فنّ خطابه، پيشتاز دانسته و برترين گواه بر اين حقيقت را خطابهگويى
او در محضر على عليه السلام و درخواست على عليه السلام از او براى ايراد سخن
دانسته است. شرححالنگاران، او را با عناوينى چون: شريف، امير، فصيح، گشادهزبان،
سخنور، زبانآور، ديندار و فاضل، ستودهاند.
عثمان،
او را به همراه مالك اشتر و بزرگانى ديگر، از كوفه به شام تبعيد كرد و چون مردمان
بر عثمان شوريدند و پس از آن بر خلافت على عليه السلام يكْ داستان شدند، او كه در
شناخت عظمت على عليه السلام ژرف انديش و كمنظير، و در خطابه، چيرهدست و گزيده
گوى بود به پا خاست و بدين سانْ گويا و زيبا، باور ارجمندش را درباره على عليه
السلام بازگفت: اى امير مؤمنان! به خدا سوگند، تو خلافت را زينت دادى و خلافت، سبب
زينت تو نشد. و تو خلافت را بالا بردى و آن، مقام تو را بالا نبرد. و نياز خلافت
به تو، بيشتر از نياز تو به آن است!
در
منابع به نقل از صعصعه آمده است: با گروهى از مصريان بر عثمان بن عفّان، وارد
شديم. عثمان گفت: فردى از خود را مقدّم داريد تا با من سخن بگويد.
مرا
جلو انداختند. عثمان گفت: «اين؟!»، و گويى مرا جوان مىديد.
به
او گفتم: اگر علم به سن بود، من و تو از آن نصيبى نداشتيم؛ بلكه به تعلّم است.
عثمان
گفت: [آنچه مىخواهى] بگو.
گفتم:
به نام خداوند بخشنده مهربان.
«الَّذِينَ
إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ
أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ
الْأُمُورِ؛[1] آنان كه
چون در زمين مسلطشان كرديم، نماز مىخوانند و زكات مىپردازند و به نيكى فرمان
مىدهند و از زشتى باز مىدارند. و فرجام كارها، از آن خداست».