responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : حكمت نامه امام حسين نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 509

10/ 20 دعاى امام در روز عرفه‌[1]

415. الإقبال: از دعاهاى وارد شده در روز عرفه، دعاى مولايمان امام حسين كه درودهاى خدا بر او باد است‌[2]: «ستايش، خداوندى را سِزَد كه نه از قضاى او مى‌توان جلوگيرى كرد، نه مى‌توان كسى را از عطاى او محروم ساخت. ساخته هيچ سازنده‌اى همچون ساخته او نيست. او بخشنده فراگير است. انواع پديده‌هاى بديع را آفريد و با حكمت خويش، ساخته‌ها را استوار كرد. طلايه‌ها [ى عالم وجود] بر او پنهان نيستند و امانت‌ها در نزد او تلف نمى‌شوند. كتاب جامع و شريعت اسلام را به مثابه نورى درخشان آورد. آفريدگان را ساخت و فريادرس در گرفتارى‌هاست. هر سازنده‌اى را پاداش مى‌دهد و زندگى هر قناعت‌پيشه‌اى را تأمين كند و بر هر نالانى، مهربان است. منفعت‌ها و كتاب جامع را با نورى درخشان، فرو فرستاد. اوست كه شنواى دعاهاست و بالا

برنده درجه‌ها. سختى‌ها را برطرف مى‌سازد و سركشان را قلع و قمع مى‌كند و بر اشكِ هر نالان، رحمت مى‌آورَد و غم او را مى‌بَرَد. بنا بر اين، خدايى جز او نيست و چيزى با او برابرى نمى‌كند و چيزى همانند او نيست، و اوست شنوا، بينا، باريك‌بين و آگاه، و او بر هر كارى تواناست.

بار خدايا! من به تو اشتياق دارم و به پروردگارىِ تو گواهى مى‌دهم. اعتراف مى‌كنم به اين كه تو پروردگارِ منى و بازگشت من به سوى توست. با نعمت خود، وجود مرا آغاز كردى، پيش از آن كه من، چيزى درخور ياد باشم. مرا از خاك آفريدى، سپس در پُشت‌ها جايم دادى و از حوادث زمانه و دگرگونى‌هاى روزگار، ايمنم ساختى و در روزگاران گذشته و قرن‌ها و نسل‌هاى پيشين، هماره از پُشتى به رَحِمى كوچ كردم.

از روى مهر و رأفتى كه به من داشتى و احسانى كه نسبت به من كردى، مرا در دوران حكومتِ سردمداران كفر كه پيمانت را شكستند و پيامبرانت را تكذيب كردند، به جهان نياوردى؛ بلكه از سرِ رأفت و مهر، مرا در زمانى به دنيا آوردى كه مقام هدايت را، كه در علمِ ازلى‌ات گذشته بود، برايم مهيّا فرمودى و در آن، پرورشم دادى و پيش از اين نيز با رفتار نيكويت و نعمت‌هاى شايانت، به من مهر ورزيدى و آفرينشم را از منىِ ريخته شده، پديد آوردى و در سه تاريكى [مشيمه، رَحِم و شكم‌] ميان گوشت و خون و پوست، جايم دادى.

در آفرينشم گواهم نساختى‌[3] و چيزى از كار خودم را به من، واگذار نكردى. سپس با آفرينش تمام و درست، مرا به اين دنيا وارد ساختى و در حالت كودكى و خُردسالى، در گهواره نگهدارى‌ام كردى و از غذاها، شيرِ گوارايى را روزى‌ام ساختى و دل‌هاى‌

پرستاران را به من، مهربان كردى و مادرانِ دلسوز را عهده‌دار پرستارى‌ام نمودى و از آسيب جنّيان، حفاظتم كردى و آفرينشم را از زيادى و كاستى پيراستى. پس، تو برترى، اى مهربان و اى بخشاينده!

تا آنگاه كه لب به سخن گشودم، نعمت‌هاى شايانت را بر من تمام كردى و در هر سال، بيشتر پرورشم دادى و آن‌گاه كه آفرينشم كامل شد و نيروهاى جسم و جانم به اعتدال رسيد، حجّت خود را بر من لازم كردى؛ بدين ترتيب كه شناختت را به من الهام فرمودى و با شگفتى‌هاى خلقتت، مرا به شگفت آوردى و با پديده‌هاى نورآفرينت كه در آسمان و زمينت آفريدى، به سخن آوردى و به سپاسِ نعمت‌ها و ياد و طاعت و عبادتت، تذكّرم دادى و آنچه را پيامبرانت آوردند، به من فهماندى و پذيرشِ عوامل خشنودى‌ات را برايم آسان نمودى و در تمام اينها با يارى و مهربانى‌ات بر من منّت نهادى.

سپس از آنجا كه مرا از پاك‌ترين خاك‌ها آفريدى، راضى نشدى، اى معبود من، كه من از نعمتى برخوردار و از ديگرى محروم شوم و از انواع نعمت‌هاى زندگى و اقسامِ لوازم كامرانى روزى‌ام كردى و اين، به خاطر نعمت‌بخشى بزرگ و احسان ديرينه‌ات بر من بود، تا آنجا كه تمامى نعمت‌ها را بر من كامل كردى و تمامى رنج‌ها را از من، دور ساختى و نادانى و گستاخى من، مانع از آن نشد كه مرا به آنچه به تو نزديكم مى‌سازد، رهنمون شوى و بدانچه مرا به درگاهت مقرّب مى‌سازد، موفّق بدارى. اگر بخوانمت، پاسخم را مى‌دهى و اگر از تو بخواهم، عطايم مى‌كنى و اگر فرمان‌بُردارى‌ات كنم، قدردانى مى‌كنى و اگر از تو سپاس‌گزارى كنم، بر من مى‌افزايى. همه اينها براى كامل كردن نعمت‌هايت بر من و احسانى است كه نسبت به من دارى.

منزّهى تو! منزّهى از آن رو كه آغاز كننده آفرينش و باز گرداننده خلقى. ستوده و بزرگوارى. پاكيزه است نام‌هاى تو و بزرگ است نعمت‌هاى تو.

معبود من! كداميك از نعمت‌هايت را به شماره در آورم و ياد كنم و به سپاس‌گزارىِ كدامين يك از عطاهاى تو بپردازم، در صورتى كه آنها، اى پروردگار من، بيش از آن است كه حسابگران، بتوانند آنها را بشمارند يا دانشِ حافظان بدانها برسد. سپس، آنچه از سختى و گرفتارى از من دور كردى و باز داشتى، بيش از آن تن‌درستى و خوشى‌اى است كه برايم آشكار شد.

من گواهى مى‌دهم اى خداى من با حقيقتِ ايمانم، و با تصميم يقينى و عزمِ جزمم، و با توحيد خالص و بى‌شايبه خود، و درون سرپوشيده نهادم، و رشته‌هاى جريان نور ديده‌ام، و خطوط صفحه پيشانى‌ام، و رخنه‌هاى راه‌هاى تنفّسم، و پرده‌هاى نرمه بينى‌ام، و راه‌هاى پرده گوشم، و آنچه لب‌هايم در برمى‌گيرد و آن را مى‌پوشانَد، و حركت‌هاى زبانم در تلفظ، و پيوستگاه كامِ دهان و آرواره‌ام، و جاى رويش دندان‌هايم و رسيدنگاه رشته‌هاى اصلى گردنم، و جايگاه چشيدن خوراك و نوشاكم، و رشته و عصبِ مغز سرم، و رشته‌هاى اصلى رگِ گردنم، و آنچه در قفسه سينه‌ام جاى دارد، و شاه‌رگ پرده دلم، و پاره‌هاى گوشه و كنار جگرم، و آنچه استخوان‌هاى دنده‌هايم در بر دارند، و سربندهاى استخوان‌هايم، و سرْانگشتانم، و انقباض عضلات بدنم، و گوشتم و خونم، و پوستم و موى بدنم، و عصبم و روده‌ام، و استخوانم و مغزم و رگ‌هايم و تمامى اعضا و جوارحم، و آنچه در دوران شيرخوارگى‌ام بر اين اعضا بافته شده، و آنچه زمين از من بر پُشت خود برداشته است، و خوابم و بيدارى‌ام و آرميدنم، و حركت‌هاى ركوع و سجودم [گواهى مى‌دهم‌] كه اگر تصميم بگيرم و در طول اعصار و قرون بكوشم و بر فرض كه چنين عمرى بكنم و بخواهم شكر يكى از نعمت‌هاى تو را به جا آورم، نخواهم توانست، جز به لطف تو كه اين لطف، خود، سپاس‌گزارى‌ات را از نو بر من واجب مى‌كند و موجب ستايش تازه و ريشه‌دار مى‌گردد. آرى! و اگر من و آفريدگان حساب‌گرت، به جِد بكوشيم كه نعمت‌بخشى‌هاى آينده و گذشته تو را بشماريم، نه اندازه آن را مى‌توانيم‌

شِمُرد و نه هرگز آن را به شماره خواهيم آورد.

هرگز! كجا چنين چيزى ميسّر است و تو از خود، در كتاب گويايت خبر داده‌اى كه «اگر نعمت خدا را بشماريد، نمى‌توانيد آن را به شماره آوريد».

خدايا! كتاب تو و خبرى كه داده‌اى، راست است و پيامبران و فرستادگانت، آنچه را از وحى خويش بر ايشان فرو فرستادى و از دين خود براى آنان تشريح كردى، رساندند، جز اين كه اى خداى من به تلاش و كوششم و نهايتِ توان و سعى خودم گواهى مى‌دهم و از روى ايمان و يقين مى‌گويم:

ستايش، خداوندى را مى‌سِزد كه فرزندى نگرفت تا از او ارث ببَرَد و انبازى در فرمان‌روايى برايش نيست تا در آنچه پديد آورد، با او ضدّيت كند، و نه نگه‌دارنده‌اى از خوارى دارد تا در آنچه به وجود آورد، يارى‌اش كند. منزّه است، منزّه، منزّه! اگر در آسمان و زمين، جز او خدايى مى‌بود، آسمان و زمين، هر دو تباه مى‌شدند و از هم مى‌پاشيدند. منزّه است خداى يكتاى يگانه بى‌نيازى كه فرزند ندارد و فرزند كسى نيست و هيچ كس، همتاى او نيست.

ستايش، خداى راست؛ ستايشى كه با ستايشِ فرشتگان مقرّب او و پيامبران مُرسَلش برابر باشد، و درود خدا بر بهترين آفريدگان او، محمّد، خاتمِ پيامبران و خاندان پاك و پاكيزه و خالص او باد!».

سپس، درخواست امام عليه السلام شدّت گرفت و در دعا كوشيد و اشكِ چشمانش روان شد و ادامه داد: «خداوندا! چنان از خودت بيمناكم كن كه گويى تو را مى‌بينم و به پرواى از خودت خوش‌بختم گردان و با نافرمانى از خودت، بدبختم مكن و در قضايت، برايم خير مقدّر كن و مقدّراتت را برايم مبارك گردان تا نه تعجيلِ آنچه را تو وا پس انداخته‌اى، بخواهم، نه تأخير آنچه را تو پيش انداخته‌اى.

خداوندا! بى نيازى را در نفسم، يقين را در دلم، اخلاص را در كردارم، روشنايى را در چشمم و بينايى را در دينم قرار ده و مرا از اعضا و جوارحم بهره‌مند كن و گوش و چشمم را وارثِ من گردان و بر آن كس كه بر من ستم كرده، يارى‌ام ده و به من بنمايان كه انتقامم را از او گرفته‌ام و به آروزيم درباره‌اش رسيده‌ام و بدين وسيله، ديده‌ام را روشن كن.

خداوندا! محنتم را برطرف كن، زشتى‌هايم را بپوشان، خطايم را بيامرز، شيطانم را از من بران و ذمّه‌ام را از گرو بِرَهان و برايم خداوندا درجه والا در آخرت و دنيا قرار ده.

خداوندا! ستايش، تو را سِزد كه مرا آفريدى و شنوا و بينايم كردى و ستايش، تو راست كه مرا آفريدى و از سرِ مهرت به من، خلقتم را نيكو آراستى، با آن كه از خلقتم بى‌نياز بودى.

پروردگارا! آن چنان كه مرا پديد آوردى و خلقتم را اعتدال بخشيدى، پروردگارا! آن چنان كه به وجودم آوردى و صورتم را زيبا نگاشتى، پروردگارا! آن چنان كه به من، احسان كردى و عافيتم دادى، پروردگارا! آن چنان كه مرا محافظت كردى و به من توفيق دادى، پروردگارا! آن چنان كه به من نعمت دادى و هدايتم كردى، پروردگارا! آن چنان كه مرا پناه دادى و از هر خيرى دادى و عطايم كردى، پروردگارا! آن چنان كه غذايم دادى و سيرابم كردى، پروردگارا! آن چنان كه بى‌نيازم ساختى و با آن، آرامم كردى، پروردگارا! آن چنان كه يارى‌ام دادى و عزّتم بخشيدى، پروردگارا! آن چنان كه از ياد باصفايت به من پوشاندى و از ساخته‌هايت در حدّ كفايت، در دست‌رسم قرار دادى، بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و بر پيشامدهاى ناگوار روزگار و چرخش‌هاى شب و روز، يارى‌ام ده و از هراس‌هاى دنيا و اندوه‌هاى آخرت، نجاتم ده و از شرّ آنچه ستمگران در زمين انجام مى‌دهند، كفايتم كن.

خداوندا! از آنچه مى‌ترسم، كفايتم فرما و از آنچه هراسانم، نگاهم دار. خودم و دينم را حفظ كن و در سفرم، مرا محافظت فرما و در خانواده و مالم، جانشين من باش و در آنچه روزى‌ام كرده‌اى، بركت ده و در پيشِ خودم، مرا خوار كن و در چشمان مردم، بزرگم بنما و از شرّ جنّيان و آدميان، سلامتم دار و به گناهانم، رسوايم مكن و به انديشه‌هاى باطنم،

سرافكنده‌ام مگردان و به كردارم، مرا مگير و نعمت‌هايت را از من مگير و مرا به جز خودت، به ديگرى وا مگذار.

[خدايا!] به كه واگذارم مى‌كنى؟ آيا به خويشاوندى كه از من مى‌بُرد يا به بيگانه‌اى كه مرا مى‌رانَد يا به كسانى كه ضعيف و خوارم بشمُرند، در حالى كه تو پروردگار من و زمامدار امور منى؟! از غربت خويش و دورى خانه‌ام و خوارى‌ام نزد كسى كه او را زمامدارِ كارهايم كردى، به تو شكايت مى‌آورم.

خداوندا! بر من، خشم مگير و اگر تو بر من خشم نگيرى، از ديگرى باكى ندارم. منزّهى تو و البته عافيت تو براى من، گشاده‌تر است. پس، از تو مى‌خواهم اى پروردگار من، به نور ذاتت كه زمين و آسمان‌ها بِدان روشن شد و تاريكى‌ها بِدان برطرف گرديد و كار پيشينيان و پسينيان، بدان اصلاح شد، كه مرا در حال خشم خويش، نَميرانى و خشمت را بر من فرو نفرستى. تو حقّ عتاب دارى و از تو عذر مى‌خواهم تا [پيش از خشمت‌] از من، خشنود شوى.

معبودى جز تو نيست، اى پروردگارِ سرزمين محترم و مشعر الحرام و خانه كهن كه بركت را بر آن نازل كردى و آن را براى مردمان، خانه امنى قرار دادى.

اى كسى كه به بردبارى خود، از گناهان بزرگ در گذشتى، اى كسى كه به فضل خود، نعمت‌ها را فراوان كردى، اى كسى كه به كَرَم خود، عطاياىِ شايان دادى، اى ذخيره‌ام در سختى، اى همدم من در قبرم، اى ولى نعمت من، اى خداى من و پدران من، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب عليهم السلام، و پروردگارِ جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل عليهم السلام، و پروردگارِ محمّد، خاتم پيامبران و خاندان برگزيده‌اش، و فرو فرستنده تورات و انجيل و زبور و قرآنِ باعظمت، و نازل كننده كهيعص و طه و يس و قرآنِ حكيم.

[اى خدا!] تويى پناهم، هنگامى كه راه‌هاى زندگى با همه گستردگى‌اش بر من، دشوار شود و زمين با همه پهناورى‌اش، بر من تنگ گردد، و اگر رحمت تو نبود، به يقين، من از هلاك‌شدگان بودم. تويى كه لغزشم را ناديده مى‌گيرى و اگر

پرده‌پوشى تو نبود، به يقين، من از رسواشدگان بودم. تويى كه با يارى‌ات مرا بر دشمنانم ظفر مى‌بخشى و اگر يارى تو نبود، به يقين، من از مغلوب‌شدگان بودم.

اى كسى كه بلندى و برترى را به خود اختصاص داده و دوستانش هم به وسيله عزّت او عزّت مى‌يابند! اى كه پادشاهان در برابرش طوق خوارى بر گردن نهاده و از قهر و سَطوَت او هراسان‌اند!

اى آن كه نگاه گوشه چشم‌ها و اسرار نهفته در سينه‌ها و حوادثى را كه در زمان‌ها و روزگارانْ نهان است، مى‌داند! اى آن كه چگونگى آن ذات پنهان را كسى جز او نمى‌داند. اى آن كه حقيقتِ او را جز او كسى نمى‌داند! اى آن كه از آنچه او مى‌داند، جز خود او كسى آگاه نيست! اى آن كه زمين را بر آب فِشُرد و هوا را به آسمان بست!

اى آن كه گرامى‌ترينِ نام‌ها از اوست! اى صاحب احسانى كه هرگز قطع نمى‌شود! اى آن كه كاروان را براى رهايى يوسف عليه السلام در آن بيابان بى آب و علف، برگماشت و او را از چاه بيرون آورد و پس از بردگى به اوجِ شاهى‌اش رسانيد! اى آن كه يوسف را به يعقوب بازگردانْد، پس از آن كه ديدگانش از اندوه، سفيد و دلش از اندوه، آكنده شده بود!

اى برطرف كننده رنج و گرفتارى از ايّوب! اى نگه دارنده دستان ابراهيم عليه السلام، در كهن‌سالى و در پايان عمر، از بريدنِ سر فرزندش! اى آن كه دعاى زكريّا عليه السلام را به اجابت رسانْد و يحيى عليه السلام را به او بخشيد و او را تنها و بى‌كس، وا نگذاشت! اى آن كه يونس را از شكم ماهى بيرون آورد!

اى كسى كه دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و آنان را رهانيد و فرعون و سپاهيانش را غرق كرد!

اى آن كه بادها را نويد دهندگانى پيشاپيشِ رحمتش فرستاد! اى آن كه بر عذاب نافرمانان خلق خود، شتاب نمى‌كند!

اى آن كه ساحران [فرعون‌] را پس از مدّت‌ها انكار و كفر، رهايى بخشيد، در صورتى كه آنان از نعمت‌هايش برخوردار بودند، روزى او را مى‌خوردند و ديگرى را مى‌پرستيدند و به دشمنى و شرك با او برخاسته بودند و پيامبرانش را تكذيب مى‌كردند!

اى خدا، اى آغازگر، اى جاودانى كه پايان ندارى!

اى زنده، اى برپا دارنده، اى زنده كننده مردگان!

اى آن كه بر سرِ هر كس، با آنچه به دست آورده است، ايستاده‌اى!

اى كه سپاس‌گزارى من در برابرش اندك است، ولى محرومم نمى‌كند، و خطايم بزرگ است، ولى رسوايم نمى‌سازد و مرا بر نافرمانى خويش مى‌بيند، ولى بى‌آبرويم نمى‌گردانَد!

اى آن كه مرا در كودكى حفظ كرد! اى آن كه مرا در بزرگ‌سالى روزى داد! اى آن كه نعمت‌هايى كه به من داده، به شمار نمى‌آيد و نعمت‌هايش را تلافى ممكن نباشد!

اى آن كه با نيكى و احسان با من رفتار كرد؛ ولى من با بدى و نافرمانى با او رو به رو شدم! اى آن كه مرا به ايمان رهنمون شد، پيش از آن كه شيوه سپاسگزارى نعمتش را بشناسم.

اى آن كه او را در حال بيمارى خواندم، شفايم بخشيد، و در حال برهنگى خواندم، مرا پوشانيد، و در حال گرسنگى خواندم، سيرم كرد، و در حال تشنگى خواندم، سيرابم نمود، و در حال خوارى خواندم، عزّتم بخشيد، و در حال نادانى خواندم، دانايم كرد، و در حالِ تنهايى خواندم، فزونىِ جمعيّتم بخشيد، و در حال غربت خواندم، مرا برگردانْد، و در نادارى خواندم، دارايم كرد، و در كمك‌خواهى خواندم، يارى‌ام داد، و در ثروتمندى خواندم، دارايى‌ام را از من باز نگرفت، و [زمانى كه‌] از همه اين خواسته‌ها دَم بستم، او احسان به من را آغاز كرد!

بنا بر اين، ستايش، از آنِ توست، اى آن كه لغزشم را ناديده گرفت و گرفتارى‌ام را دور كرد و دعايم را اجابت فرمود و عيب‌هايم و گناهانم را پوشانْد و مرا به خواسته‌ام رسانيد و بر دشمنم يارى‌ام داد. اگر بخواهم نعمت‌ها و عطاها و مرحمت‌هاى بزرگت را بشمارم، نمى‌توانم.

اى مولاى من! تويى كه نعمت دادى، تويى كه احسان كردى، تويى كه نيكى فرمودى، تويى كه فزونى بخشيدى، تويى كه منّت نهادى، تويى كه روزى دادى، تويى كه عطا كردى، تويى كه بى‌نياز ساختى، تويى كه توانگر كردى، تويى كه پناه دادى، تويى كه كفايت كردى، تويى كه هدايت كردى، تويى كه نگه داشتى، تويى كه پوشاندى، تويى كه آمرزيدى، تويى كه پشيمانى‌ام را پذيرفتى، تويى كه مُكنت دادى، تويى كه عزّت بخشيدى، تويى كه‌

كمك كردى، تويى كه پشتيبانى كردى، تويى كه تأييد كردى، تويى كه يارى دادى، تويى كه شفا بخشيدى، تويى كه عافيت دادى، تويى كه گرامى داشتى.

پروردگار من! بزرگى و برترى و ستايشِ هميشگى، ويژه توست و سپاس‌گزارىِ هماره، از آنِ توست.

از اين سو، اى معبودم! منم كه به گناهانم اعتراف مى‌كنم. پس آنها را بيامرز. اين منم كه بد كردم، منم كه خطا كردم، منم كه غفلت ورزيدم، منم كه نادانى كردم، منم كه [به بدى‌] همّت گماشتم، منم كه فراموش كردم، منم كه به خود، اعتماد كردم، منم كه عمدا بدى كردم، منم كه وعده دادم و منم كه خُلف وعده كردم، منم كه پيمان‌شكنى كردم، منم كه به بدى اقرار كردم.

معبود من! به نعمت‌هاى تو بر خود، اعتراف دارم و با اقرار به گناهان خويش، به سوى تو باز مى‌گردم. پس، مرا بيامرز، اى كه گناهان بندگانت به تو زيان نمى‌رسانَد و تو از طاعت آنان، بى نيازى و هر كدام از بندگانت كه بخواهند كار شايسته‌اى انجام دهند، با يارى و رحمتت توفيقشان مى‌دهى. پس ستايش، از آنِ توست.

خداوندا! به من دستور دادى و من، نافرمانى كردم، و مرا نهى فرمودى، ولى من، نهىِ تو را مرتكب شدم و اينك به حالى افتاده‌ام كه نه وسيله برائت‌جويى دارم كه پوزش بخواهم و نه نيرويى دارم كه از آن، يارى گيرم. پس با چه وسيله‌اى با تو رو به رو شوم، اى مولاى من؟ با گوشم، با چشمم، با زبانم، با دستم يا با پايم؟ آيا همه اينها نعمت‌هاى تو در نزد من نبودند؟ با همه آنها تو را نافرمانى كردم، اى مولاى من! پس تو حجّت و راه [مؤاخذه‌] بر من دارى.

اى كه [عيب‌ها و لغزش‌هاى‌] مرا پوشاندى و نگذاشتى كه پدران و مادران، مرا برانند يا خويشاوندان و برادران، سرزنشم نمايند، يا سلاطين، كيفرم دهند و اگر آنان، اى مولاى من! بر آنچه تو از من آگاهى دارى، آگاهى مى‌يافتند، هيچ مهلتم نمى‌دادند و از خود، دورم مى‌كردند و از من مى‌بُريدند. اينك، اى سرور من! اين منم كه پيشِ روى تو، با حالت فروتنى، خوارى، درماندگى و كوچكى ايستاده‌ام. نه وسيله تبرئه‌جويى دارم كه پوزش بخواهم، نه نيرويى دارم كه بدان يارى جويم، نه دليلى دارم كه بدان چنگ در زنم، و نه مى‌توانم بگويم كه من، اين گناه را نكرده‌ام و آن بد را انجام نداده‌ام.

به فرض كه انكار كنم، كجا اين انكار مى‌تواند، اى مولاى من، سودم بخشد؟! چگونه و كجا، در حالى كه تمامى اعضاى من به آنچه كرده‌ام، بر ضدّ من گواه‌اند و به يقين، مى‌دانم و هيچ ترديدى ندارم كه تو از كارهاى بزرگ، از من خواهى پرسيد و تويى آن داورِ عادلى كه ستم نمى‌كند و همان عدالتت، مرا هلاك مى‌كند و از تمامى عدالت تو مى‌گريزم.

و اگر عذابم كنى، اى مولاى من! به سبب گناهانم خواهد بود، پس از آن كه بر من حجّت دارى و اگر از من درگذرى، به خاطر بُردبارى، بخشندگى و بزرگوارى توست.

معبودى جز تو نيست. منزّهى تو و من از ستمكارانم.

معبودى جز تو نيست. منزّهى تو و من از آمرزش خواهانم.

معبودى جز تو نيست. منزّهى تو و من از يكتاپرستانم.

معبودى جز تو نيست. منزّهى تو و من از بيمناكانم.

معبودى جز تو نيست. منزّهى تو و من از اميدواران مشتاقم.

معبودى جز تو نيست. منزّهى تو و من از درخواست كنندگانم.

معبودى جز تو نيست. منزّهى تو و من از" لا اله الا اللّه" گويانِ تسبيح‌گويم.

معبودى جز تو نيست. منزّهى تو، پروردگار من و پروردگارِ پدران پيشين من.

خداوندا! اين است ستايش و تمجيد من از تو و اخلاص من در مقام يكتاپرستى و اقرار من به نعمت‌هاى تو، در مقامِ شمارش آنها. هر چند من اعتراف دارم كه بر اثر فزونى، فراوانى، آشكارى و پيشى جُستن اين نعمت‌ها از زمان پيدايش من، توانِ شمارش آنها را ندارم كه همواره در آن زمان، به وسيله اين نعمت‌ها مرا يادآورى مى‌كردى، از همان زمان كه مرا آفريدى و خلق كردى و از همان آغاز عمر، مرا از ندارى به توانگرى در آوردى و گرفتارى‌ام را برطرف كردى و اسبابِ آسايشم را فراهم ساختى و سختى‌ام را دفع نمودى و اندوهم را زدودى و بدنم را تن‌درست و دينم را به سلامت داشتى و اگر براى ياد كردن نعمتت، تمامى جهانيان از پيشينيان و پسينيان به من كمك كنند، نه من توان يادكردِ آنها را دارم و نه آنان.

[خداوندا!] پاك و بلند مرتبه‌اى و پروردگار، بزرگ، كريم و مهربانى. نعمت‌هايت به شمار در نمى‌آيد و به ستايشت نمى‌توان رسيد و نعمت‌هايت را تلافى نمى‌توان كرد. بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و نعمت‌هايت را بر ما كامل كن و با اطاعت خويش، سعادتمندمان فرما. منزّهى تو. معبودى جز تو نيست.

خداوندا! تويى كه دعاى درمانده را اجابت مى‌كنى و بدى را برطرف مى‌سازى و به فرياد گرفتار مى‌رسى و بيمار را شفا مى‌دهى و نادار را برخوردار مى‌سازى و شكستگى را مرمّت مى‌كنى و به خُردسال، رحم مى‌كنى و كهن‌سال را يارى مى‌دهى و جز تو پشتيبانى نيست و بالاتر از تو، توانايى نيست، و تويى بلند مرتبه و بزرگ.

اى رها كننده اسير در كُند و زنجير، اى روزى دهنده كودك خردسال، اى پناهِ ترسانى كه پناه مى‌جويد، اى آن كه نه انبازى دارد و نه وزيرى! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و در اين شامگاه، بهترين چيزهايى را كه عطا مى‌كنى و به هر يك از بندگانت مى‌دهى، به من عطا كن، از نعمت‌هايى كه به آفريدگان مى‌بخشى و نعمت‌هايى كه آنها را تجديد مى‌كنى و بلاهايى كه آنها را مى‌گردانى و گرفتارى‌هايى كه آنها را برطرف مى‌سازى و دعاهايى كه آنها را مى‌شنوى و كارهاى نيكى كه آنها را مى‌پذيرى و كارهاى زشتى كه آنها را مى‌پوشانى، كه تو به هر چه بخواهى، دقيق و آگاهى و بر هر كارى توانايى.

خداوندا! تو نزديك ترين كسى هستى كه مى‌توان از او مسئلت كرد. از هر كسى، زودتر خواهش را اجابت مى‌كنى و از هر بخشنده‌اى، بزرگوارترى و عطايت از هر كسى، بيشتر است و در اجابت درخواست، از همه شنواترى. اى رحمتگرِ دنيا و آخرت و مهربان در آن دو! كسى كه مانند تو از او درخواست شود، نيست و جز تو، آرزو شده‌اى نيست. خواندمَت، اجابت كردى و درخواست نمودم، عطا كردى و به تو ميل كردم، بر من رحمت آوردى و به تو اعتماد كردم، نجاتم دادى و به درگاه تو ناليدم، كفايتم كردى.

خداوندا! بر محمّد، بنده و فرستاده و پيامبرت و بر خاندان پاك و پاكيزه او، همگى، درود فرست و نعمت‌هايت را بر ما كامل كن و عطايت را بر ما گوارا گردان و نام ما را در زمره سپاس‌گزارانت و ياد كنندگان نعمت‌هايت بنويس. آمين، آمين، اى پروردگار جهانيان!

خداوندا! اى آن كه مالك مُلك وجودى و بر هر كارى توانايى و قاهرى و عيب و

نافرمانى خلق را مى‌پوشانى و چون آمرزش جويند، مى‌آمرزى. اى كمال مطلوب جويندگان مشتاق و منتهاى آرزوى اميدواران. اى كه دانش او به هر چيزى احاطه دارد و رأفت و مهر و بردبارى‌اش توبه‌كنندگان را فرا گرفته است.

خداوندا! در اين شبى كه آن را به وسيله محمّد پيامبرت و فرستاده‌ات و برگزيده ات از ميان آفريدگانت و امين تو بر وحى‌ات، شرافت و بزرگى دادى، به درگاه تو رو مى‌آوريم.

خداوند! بر محمّد، آن مژده دهنده و ترساننده و آن چراغ تابناك كه به وسيله او بر مسلمانان، نعمت بخشيدى و او را براى جهانيان، رحمت قرار دادى درود فرست.

خداوندا! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست، چنان كه محمّد، نزد تو شايسته آن است. اى خداى بزرگ! بر او و خاندان برگزيده و پاك و پاكيزه او، همگى، درود فرست و با پرده عفو خويش، زشتى‌هاى ما را بپوشان، كه صداها به هر زبانى، به سوى تو بلند است و در اين شب، براى ما بهره‌اى از هر خيرى كه آن را ميان بندگانت تقسيم مى‌كنى و نورى كه بدان، هدايت مى‌فرمايى و از هر رحمتى كه آن را مى‌گسترى و از هر بركتى كه آن را فرو مى‌فرستى و از هر عافيتى كه آن را مى‌پوشانى و از هر روزى‌اى كه آن را مى‌گسترى، اى مهربان‌ترينِ مهربانان!

خداوندا! ما را در اين هنگام، باز گردان، در حالى كه پيروزمند، رستگار، پذيرفته و بهره‌مند باشيم، و ما را از نوميدان، قرار مده و ما را از رحمتت، بى‌بهره مگردان و از اميدى كه به فضل تو داريم، محروممان مفرما و ما را ناكام، باز مگردان و از درگاهت، رانده‌مان مكن و جزو محرومان از رحمتت قرارمان مده و از آن سرريزِ عطايت كه آرزويش را داريم، نااميدمان مكن، اى بخشنده‌ترينِ بخشندگان و كريم‌ترينِ كريمان!

خداوندا! ما با يقين، به درگاه تو روى آورديم و قصد خانه محترم تو كرديم. بنا بر اين، ما را بر انجام دادن اعمال حجّمان يارى فرما و حجّ ما را كامل گردان و از ما درگذر و عافيتمان ده، كه دست‌هايمان را به سوى تو دراز كرده‌ايم و نشانه‌هاى اعتراف به گناه را در خود دارد.

خداوندا! در اين شب، آنچه از تو درخواست كرديم، به ما عطا كن و آنچه كفايت آن را

از تو تقاضا كرديم، كفايت كن، كه جز تو كفايت كننده‌اى نداريم و جز تو پروردگارى براى ما نيست. فرمان تو بر ما نافذ است و دانشت بر ما احاطه دارد و حُكمت درباره ما عدالت است. خير را براى ما مقدّر فرما و ما را از اهل خير، قرار ده.

خداوندا! از آن بخشندگى‌اى كه دارى، برايمان پاداشى بزرگ، ذخيره‌اى گرامى و آسايشى هميشگى مقرّر كن و همه گناهان ما را بيامرز و ما را با كسانى كه سزاوار هلاك‌اند، به هلاكت مرسان و مهربانى و رحمت خويش را از ما دور مكن، اى مهربان‌ترينِ مهربانان!

خداوندا! ما را در همين وقت، از كسانى قرار ده كه از تو درخواست كرده‌اند و بديشان عطا كرده‌اى، و سپاست گزارده‌اند و تو نعمتت را بر آنان افزوده‌اى، و به سويت بازگشته‌اند و تو پذيرفته‌اى، و از گناهانشان به سوى تو گريخته‌اند و تو همه را آمرزيده‌اى، اى صاحبِ جلالت و بزرگوارى!

خداوندا! ما را [بر كار نيك‌] موفّق بدار و استوارمان بدار و حفظمان كن و زارى ما را بپذير، اى بهترين كسى كه مى‌توان از او درخواست كرد، اى مهربان‌ترين كسى كه از او مِهر خواهند، اى كه نه بر هم نهادن پلك چشم‌ها بر او پوشيده است و نه اشاره با گوشه ديدگان و نه آنچه در نهانگاه ضمير، استقرار يافته است و نه آنچه در پرده دل‌ها نهفته است.

آرى! تمامى آنها را دانش تو شمارش كرده و بردبارىِ تو آن را در بر گرفته است. منزّهى تو و بسى برترى از آنچه ستمگران مى‌گويند، آسمان‌ها و زمين و هر آنچه در آنهاست، تو را تسبيح مى‌گويند و هيچ چيزى نيست، جز اين كه به ستايش تو تسبيح مى‌گويد. بنا بر اين، ستايش و بزرگى و بلندى رتبه، از آنِ توست.

اى صاحبِ جلالت و بزرگوارى و برترى و نعمت‌بخشى و موهبت‌هاى بزرگ! تو بخشنده و كريم و مهربانى. روزى حلالت را بر من فراخ كن و هم در تنم و هم در دينم، عافيتم ده و ترسم را امان بخش و از آتش دوزخ، آزادم كن.

خداوندا! مرا به مكر خود دچار مساز و مرا در غفلت تدريجى گرفتار مكن و خوارم ساز و شرّ تبهكارانِ جن و انس را از من، دور كن».

سپس امام عليه السلام صدايش را بالا بُرد و نگاهش را به آسمان كرد و در حالى كه چشمانش از اشك، مانند مَشك آب شده بود، گفت: «اى شنواترينِ شنوندگان و اى بيناترينِ بينندگان‌

و باشتاب‌ترينِ حساب‌رسان واى مهربان‌ترينِ مهربانان! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست.

خداوندا! از تو آن حاجتم را مى‌خواهم كه اگر آن را به من عطا كنى، ديگر هر چه را از من دريغ كنى، به من زيان نمى‌رساند و اگر آن را از من دريغ كنى، ديگر هر چه را به من عطا كنى، به من سود نمى‌رساند و آن اين كه، آزادى خود را از آتش دوزخ، از تو خواهانم.

معبودى جز تو نيست، تنهايى و بى‌انباز. فرمان‌روايى، از آنِ توست و ستايش، تو را سِزَد و تو بر هر كارى توانايى، اى پروردگار من، اى پروردگار من، اى پروردگار من![4]

خداى من! من در حال توانگرى، نيازمندم. پس چگونه در حال نيازمندى‌ام، نيازمند نباشم؟

خداى من! من در عين دانايى‌ام، نادانم. پس چگونه در حال نادانى‌ام، نادان نباشم؟

خداى من! پى در پى آمدن تدبير تو و سرعت تحوّل و پيچش تقديرات تو مانع از اين شد كه بندگان عارف تو به عطايى جز عطاى تو دل آرام باشند و در بلاى تو نوميد شوند.

خداى من! از من همان سر مى‌زنَد كه شايسته پستى من است و از تو انتظار آن است كه شايسته بزرگوارى توست.

خداى من! تو خود را به لطف و مهربانى برايم توصيف كردى، پيش از آن كه ناتوان باشم. آيا پس از آن كه ناتوان شدم، مرا از لطف و مهربانى‌ات بى بهره مى‌كنى؟

خداى من! اگر كارهاى نيك از من سر زند، به فضل توست و تو را منّتى است بر من و اگر كارهاى بد از من رُخ دهد، پس به عدالت تو بستگى دارد [كه چگونه با من رفتار كنى‌] و تو بر من، حجّت دارى.

خداى من! چگونه مرا وا مى‌گذارى، در صورتى كه كفالتم كردى و چگونه مورد ستم واقع شوم، در حالى كه تو ياور منى، يا چگونه نااميد باشم، حال آن كه تو به من مهربانى؟ هم‌اينك به وسيله نيازى كه به تو دارم، به درگاهت توسّل مى‌جويم و چگونه به وسيله چيزى توسّل جويم كه محال است به تو راه يابد؟ يا چگونه از حال خويش به تو شكايت كنم، با اين كه حال من بر تو پنهان نيست؟ يا چگونه [حالم را] به زبان بيان كنم، حال آن كه همان هم از پيش توست و برايت آشكار است؟ يا چگونه اميدهايم را نااميد مى‌كنى، با اين كه به آستان تو وارد شده است؟ يا چگونه احوالم را نيكو نگردانى، با اين كه احوالم به واسطه تو برجاست؟

خداى من! چه لطفى به من دارى، با اين نادانى بزرگِ من! و چه قدر به من مهربانى، با اين كردار زشت من!

خداى من! چه قدر تو به من نزديكى و در مقابل، چه قدر من از تو دورم؟ و چه قدر به من مهربانى و با اين همه، چه چيزى مرا از تو دور نگاه مى‌دارد؟

خداى من! من از دگرگونى آثار و تغيير و تحوّل حالات، دريافته‌ام كه مراد تو از [آفرينش‌] من، آن است كه خود را در هر چيزى به من بشناسانى تا آن كه هيچ چيزى نباشد كه من در آن، تو را نبينم.

خداى من! هر اندازه پَستى من زبانم را لال مى‌كند، بزرگوارى تو، آن را گويا مى‌سازد و هر اندازه كه ويژگى‌هاى من، مرا نوميد مى‌كند، نعمت‌هاى تو به طمعم مى‌اندازد.

خداى من! كسى كه كارهاى خوبش بد باشد، چگونه كارهاى بدش بد نباشد؟ و كسى كه حقيقت‌گويى‌هايش ادّعايى بيش نباشد، چگونه ادّعاهايش ادّعا نباشد؟

خداى من! فرمان نافذت و مشيّت قاهرت براى هيچ گوينده‌اى فرصتِ گفتار

و براى هيچ صاحبْ‌حالى، حسّ و حال نمى‌گذارد.

خداى من! چه بسيار طاعتى كه بنياد نهادم و حالتى كه استوارش ساختم، و عدل تو اعتمادم بر آن را از بين برد؛ امّا فضل تو دستگيرم شد.

خداى من! تو مى‌دانى كه هر چند طاعت من، پايدار و جزمى نبود؛ ولى دوستى و عزم بر انجام دادن آن، ادامه دارد.

خداى من! چگونه تصميم بگيرم، در حالى كه تو قاهرى و چگونه تصميم نگيرم، در حالى كه تو فرماندهى؟

خداى من! انديشيدن در آثارت، مايه دورى‌ام از ديدار مى‌شود. پس مرا به خدمتى بگمار كه مرا به تو برساند. چگونه بر وجود تو به چيزى استدلال شود كه خود آن در وجودش به تو نيازمند است؟ آيا اساسا در غيرِ تو ظهورى هست كه در تو نباشد تا آن وسيله ظهور تو باشد؟

تو كِى پنهان شده‌اى كه نياز به دليلى باشد كه به تو رهنمون شود؟ و چه وقت دور شده‌اى كه آثار تو ما را به تو برساند؟ كور باد چشمى كه تو را نظاره‌گر خود نبيند! و زيانبار باد سوداى بنده‌اى كه بهره‌اى از دوستى‌ات براى او قرار ندادى!

خداى من! فرمان دادى كه به آثار تو رجوع كنم. پس مرا به وسيله پوششى از انوار و راهنمايى بصيرت، به سوى خود باز گردان تا پس از ديدن اين آثار، به سوى تو باز گردم، همچنان كه از طريق آنها به مقام معرفت تو وارد شدم، درونم به آثار توجّه نكند و همّتم بلندتر از تكيه بر آنها باشد كه تو بر هر كارى توانايى.

خداى من! اين است خوارى‌ام كه در نزدت پيداست و اين است حال من كه بر تو پوشيده نيست. از خودِ تو مى‌خواهم كه مرا به خودت برسانى و به وسيله ذاتت بر تو دليل مى‌جويم. پس با نور خودت، مرا بر ذاتت راهنمايى فرما و با اخلاصِ بندگى، مرا در پيشگاهت پايدار گردان.

خداى من! مرا از علم مخزون خود، بياموز و به پرده مصونيت خود، محفوظم بدار.

خداى من! مرا به حقايق نزديكانِ درگاهت برسان و به طريقه مجذوبان [جمالت‌] ره‌سپارم ساز.

خداى من! مرا به تدبير خودت از تدبيرم و به اختيارت از اختيارم بى‌نياز كن و از مواضع درماندگى‌ام، آگاهم كن.

خداى من! از خوارى نفسم بيرونم آور و از شكّ و شرك، پاكم فرما، پيش از آن كه به گورم درآيم. از تو يارى مى‌جويم، پس يارى‌ام كن و بر تو توكّل كنم، پس مرا وا مگذار و از تو مسئلت مى‌كنم، پس نااميدم مگردان و به بخششِ تو مايلم، پس محرومم مكن و به حضرت تو منسوبم، پس مرا دور مكن و به درگاهت ايستاده‌ام، پس طردم مكن.

خداى من! خشنودى تو از اين كه سببى از سوى تو داشته باشد، مبرّاست. پس چگونه ممكن است كه من، سبب آن باشم؟

خداى من! تو به ذات خود، بى نيازى از اين كه سودى از خودت به تو برسد. پس چگونه از من بى‌نياز نباشى؟

خداى من! [از يك سو] قضا و قدر، مرا آرزومند مى‌كند و از ديگر سو، هواى نفس، مرا با بندهاى شهوت، اسير كرده است. بنا بر اين، تو ياور من باش تا پيروزم گردانى و بينايم كنى. با بخشش خود، بى‌نيازم كن تا به وسيله تو از طلب كردن، بى‌نياز شوم. تو هستى كه انوار معرفت را در دل‌هاى اولياى خود تابانْدى تا اين كه تو را شناختند و يگانه‌ات دانستند. تويى كه بيگانگان را از دل‌هاى دوستانت بيرون راندى تا آنان، جز تو كسى را دوست نداشته باشند و به غيرِ تو پناهنده نشوند. تويى همدم آنان، آنجا كه عوالمِ هستى، ايشان را به وحشت اندازد و تويى كه راهنمايى‌شان مى‌كنى، آنجا كه نشانه‌ها برايشان آشكار گردد.

آن كه تو را نيافت، چه يافته است؟ و آن كه تو را يافت، چه نيافته است؟ به راستى محروم است آن كه به جاى تو به ديگرى راضى شود و به طور حتم، زيانكار است كسى كه از تو به ديگرى رو كند.

چگونه مى‌شود به ديگرى اميدوار بود، در حالى كه تو احسانت را قطع نكردى و چگونه مى‌شود از ديگرى درخواست كرد، در صورتى كه تو شيوه عطابخشى‌ات را تغيير ندادى؟

اى خدايى كه به دوستانت شيرينى انست را چشاندى و آنان، در برابرت به ثناگويى‌

برخاستند و اى خدايى كه بر اولياى خود، خلعت‌هاى هيبتت را پوشاندى و آنان، در برابرت به آمرزش‌خواهى برخاستند! تويى ياد كننده، پيش از آن كه از تو ياد كنند و تويى آغازگر احسان، پيش از آن كه عبادت كنندگان، به سويت روى آورند و تويى بخشنده عطابخش، پيش از آن كه درخواست كنندگان، درخواست كنند و تويى پُر بخشش، سپس همان را كه به ما بخشيده‌اى، از ما وام مى‌خواهى.

خداى من! با رحمتت، مرا بطلب تا به تو برسم و با جذبت، بر من منّت گذار تا به تو روى آورم.

خداى من! به راستى اميدم از تو قطع نمى‌شود، هر چند تو را نافرمانى كنم، همچنان كه ترسم برطرف نمى‌شود، اگر چه از تو فرمان ببرم؛ چه، عوالم هستى، مرا به سوى تو رانده است و آن آگاهى‌اى كه به كَرَم تو دارم، مرا به درگاه تو آورده است.

خداى من! چگونه نااميد گردم، حال آن كه تو اميد منى يا چگونه خوار شوم، در حالى كه اعتماد من بر توست؟

خداى من! چگونه عزّت بجويم، با اين كه در خوارى جايم دادى و چگونه عزّت نجويم، در صورتى كه تو مرا به خودت نسبت دادى؟

خداى من! چگونه نيازمند نباشم، با اين كه تو در ميان نيازمندان جايم دادى و چگونه نيازمند باشم، با اين كه تو به وسيله بخشش خود، بى‌نيازم كردى؟ تويى آن كه معبودى جز تو نيست. به هر چيزى خود را شناساندى و هيچ چيزى نيست كه تو را نشناسد. تويى كه خود را در هر چيزى به من شناساندى و من، تو را در هر چيزى هويدا ديدم. تويى آشكاركننده هر چيزى، اى كه با رحمتت بر همه چيز سيطره دارى و عرش در ذاتت پنهان شد. تويى كه آثار را با آثار، نابود كردى و بيگانگان را با احاطه كنندگان فلك‌هاى نور، محو ساختى.

اى آن كه در سراپرده‌هاى عرش خود، پنهان شد از اين كه ديده‌ها او را درك كنند. اى آن كه به كمال زيبايى تجلّى كرد و جلال و عظمتش تمامى مراتب وجود را فرا گرفت. چگونه پنهان شوى، در صورتى كه تو پيدايى يا چگونه غايب شوى، حال آن كه تو نگهبان و حاضرى؟ به راستى تو بر هر كارى توانايى و ستايش، تنها ويژه خداوند است».


[1] اصل ترجمه دعاى عرفه در اينجا، برگرفته از ترجمه منتشر شده توسّط مركز تحقيقات حج است؛ امّا اصلاحات دامنه‌دارى نيز بر روى آن به انجام رسيده است.( م)

[2] كفعمى در البلد الأمين، نوشته است: سيّد اصيل و پاك‌نژاد، رضى الدين على بن طاووس كه خداوند، روحش را پاك گردانَد در كتاب مصباح الزائر گفته است: بِشر و بشير اسدى روايت كرده‌اند كه امام حسين عليه السلام شب عرفه از خيمه‌اش بيرون آمد، در حالى كه آرام و افتاده‌حال بود و به آرامى گام بر مى‌داشت، تا اين كه خود و تعدادى از خاندان و فرزندان و دوستانش، در سمت چپ كوه، رو به قبله ايستادند. امام عليه السلام دستانش را تا مقابل صورتش بالا آورد، همانند سائلى كه غذا درخواست مى‌كند. آنگاه گفت:« ستايش، خداوندى را سِزَد كه نه از قضاى او مى‌توان جلوگيرى كرد و ...».

[3] اين عبارت، ترجمه« لم تشهدنى» در متن عربى دعاست كه بر اساس نسخه البلد الأمين ترجمه شده است. علّامه مجلسى در شرح نسخه بدل« لم تشهّرنى» مى‌گويد: يعنى آن حالت‌هاى بدنما در آغاز آفرينش جنينىِ مرا آشكار نساختى تا نزد مردم، پَست و خُرد نشوم؛ بلكه آنها را پوشاندى و پس از اعتدال و اتمامِ هيئتم، مرا بيرون آوردى.

[4] در اينجا دعاى نقل شده در كتاب البلد الأمين، به پايان مى‌رسد و به جاى ادامه دعا چنين آمده است:« امام را پس از اين دعا، سخنى جز تكرار" يا رب، يا رب( اى پروردگار من)" نبود و اطرافيان و حاضران، از دعاى خود به استماع و آمين‌گويى دعاى ايشان، مشغول شدند و براى خود به همين دعا بسنده نمودند و سپس، صداى گريه آنان نيز همراه با امام عليه السلام بلند شد و خورشيد، غروب كرد و امام حسين عليه السلام از عرفات به سوى مِنا كوچ كرد و مردم هم با ايشان حركت كردند».

گفتنى است كه از اينجا تا پايان دعا از نقل سيّد بن طاووس در كتاب الإقبال آمده و از اين رو، در اين كه اين بخش از دعا از امام حسين عليه السلام است يا نيست، اختلاف‌نظر وجود دارد كه در توضيح پايان دعا، بدان مى‌پردازيم.

نام کتاب : حكمت نامه امام حسين نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 509
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست