responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : حكمت نامه لقمان نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 57

3/ 4 لذيذترين و خبيث‌ترين عضو حيوان‌

25. المصنّف، ابن ابى شيبه‌ به نقل از خالد بن ثابت رِبعى: لقمان، برده‌اى حبشى و نجّار بود. مولايش بدو گفت: گوسفندى را برايم سر ببر.

گوسفندى را برايش سر بريد. آنگاه، گفت: لذيذترين دو عضو آن را برايم بياور!

لقمان، زبان و دل آن را برايش آورد.

مولا گفت: آيا در آن، چيزى لذيذتر از اين دو هست؟

لقمان گفت: «نه». آنگاه، ساكت شد.

بار ديگر، مولا گفت: گوسفندى را برايم سر ببر.

لقمان، گوسفندى برايش سر بريد. گفت: خبيث‌ترين دو عضو آن را دور بيندازد. لقمان، زبان و دل را دور انداخت. مولايش گفت: به تو گفتم: لذيذترينِ آن را برايم بياور، تو زبان و دل را آوردى. سپس گفتم: خبيث‌ترينِ آن را دور بينداز، باز تو زبان و دل را دور انداختى!

لقمان گفت: «هيچ چيزى لذيذتر از آن دو نيست؛ هنگامى كه سالم باشند، و هيچ چيزى خبيث‌تر از آن دو نيست؛ هنگامى كه فاسد باشند».

3/ 5 دل نبستن به خشنودىِ مردم‌

26. فتح الأبواب: روايت شده كه لقمان حكيم، در سفارش به فرزندش گفت: «به خشنودى و مدح و ذمّ مردم، دل خوش مدار؛ زيرا اين، دستْ يافتنى نيست؛ هر چند انسان در تحصيل آن، نهايت تلاش خود را به انجام رساند».

فرزندش به او گفت: معناى اين سخن چيست؟ دوست دارم براى آن، مَثَلى يا كارى و يا سخنى را ببينم.

لقمان به او گفت: «من و تو بيرون برويم».

بيرون رفتند و لقمان عليه السلام حيوانى را كه با آنها بود، سوار شد و پسرش را پياده رها كرد تا پشت سر او بيايد. بر گروهى گذر كردند، كه آنها گفتند: عجب پير سنگ‌دل و بى‌رحمى است؛ خودش كه قوى‌تر است، سوار حيوان شده و بچه را پياده رها كرده! اين، كار بدى است.

لقمان به فرزندش گفت: «آيا سخن آنان را شنيدى كه سوار شدن من و پياده رفتن تو را بد شمردند؟».

گفت: آرى.

لقمان عليه السلام گفت: «حال، تو سوار شو تا من پياده بيايم».

فرزند، سوار شد و لقمان، پياده راه افتاد تا اين كه بر گروه ديگرى گذر كردند، و آنها گفتند: عجب پدر و فرزند بدى هستند! پدر به اين دليلْ بد است كه بچه را خوب ادب نكرده و او سوار شده و پدر را پشت سر خود، پياده رها كرده، در حالى كه پدر، سزاوار احترام و سوار شدن است. فرزند نيز بد است؛ زيرا او با اين حال، عاقّ پدر شده است. بنا بر اين، هر دو، كار بدى كرده‌اند.

آنگاه، لقمان به فرزندش گفت: «شنيدى؟».

گفت: آرى.

لقمان گفت: «حال، هر دو با هم، سوار حيوان مى‌شويم».

سوار شدند و وقتى بر گروهى ديگر گذر كردند، آنها گفتند: عجب! در دل اين دو سوار، رحمى نيست و از خدا بى‌خبرند؛ هر دو، سوار اين حيوان شده‌اند و خارج از توان، از آن، بار مى‌كشند. بهتر بود يكى سوار شود و ديگرى پياده برود.

لقمان گفت: «شنيدى؟».

گفت: آرى.

آنگاه گفت: «حال، بيا حيوان را بدون سواره، از پشت سر برانيم».

چنين كردند و وقتى بر گروهى گذر كردند، آنها گفتند: اين كارِ اين دو شخص، عجيب است كه حيوان را بدون سواره رها كرده‌اند و خودشان پياده مى‌روند.

در هر حال، آنها را مذمّت كردند. لقمان به فرزندش گفت: «مى‌بينى كه تحصيل رضايت مردم، محال است. پس به آن اعتنا نكن و به جلب رضايت خداوند جلّ جلاله مشغول باش، كه كسب و كار و سعادت و خوش‌بختىِ دنيا و روز حساب و سؤال، در آن است».

نام کتاب : حكمت نامه لقمان نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 57
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست