responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
   ««اول    «قبلی
   جلد :
نام کتاب : حكمت نامه پيامبر اعظم صلَّي الله عليه و آله نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 3  صفحه : 621

2204.امام حسن عليه السلام : از دايى ام هند بن ابى هاله ـ كه توصيفگر پيامبر صلى الله عليه و آله بود ـ درباره شمايل پيامبر خدا پرسيدم . گفت : پيامبر خدا ، سِتَبر و با اُبّهت بود . چهره اش مانند ماه شب چهارده مى درخشيد ، با قدّى بلندتر از افراد متوسّط القامه ، و كوتاه تر از افراد لاغر و بلندقامت . سرى بزرگ داشت و موهاى وى ، نه خيلى مجعّد بود و نه كاملاً صاف و نرم . اگر قسمتِ بافته موهايش باز مى شد ، فرقْ باز مى كرد ، وگرنه آن را به حال خود مى گذاشت و در هر حال ، هنگامى كه موى خود را بلند مى كرد ، بلندىِ مو از لاله گوشش تجاوز نمى كرد . رنگش درخشان و پيشانى اش پهن بود . ابروانى كشيده و كمانى داشت و در عين كشيده بودن ، كامل و پُرمو بودند ؛ ولى پيوسته نبودند . هر گاه عصبانى مى شد ، رگِ ميان ابروهايش متورّم مى شد . بينىِ او باريك بود و در وسط ، كمى برجستگى داشت . نورانيّتى داشت كه هميشه وى را در بر گرفته بود ، به گونه اى كه اگر كسى در او تأمّل نداشت ، متكبّرش مى انگاشت . محاسن او كوتاه و پُرپشت بودند و گونه هايش هموار و كم گوشت . دهانش بزرگ بود و دندان هايشان سفيد و برّاق بودند . رشته مويى نازك ، از گردن يا سينه تا ناف داشت . گردن او ، گويى تُنگى نقره فام بود . خلقتى همگون داشت . بدنش فربه بود و در عين حال ، سينه و شكمش در يك سطح بودند . شانه هايى پهن و عضلانى ، و بدنى سفيد و نورانى داشت . از زير گردنِ او تا ناف ، رشته مويى نازك ، مثل يك خط قرار داشت . پايين سينه و شكم وى و ديگر قسمت ها ، عارى از مو بودند و در مقابل ، ساعدها ، شانه ها و بالاى سينه اش پُرمو بودند . ساقِ دستش كشيده ، كف دستش درشت و دست ها و پاهايش زِبر بودند . دست و پاهايش متناسب و استخوان هايش صاف و بدون كجى بودند . كف پاهايش كاملاً گود بود . قسمت قوزك پايش به پايين ، خيلى پُرگوشت نبود و آب از روى پايش رد مى شد . وقتى به حركت در مى آمد ، با قدرت ، قدم بر مى داشت . در حال حركت ، كمى متمايل حركت مى كرد . با وقار و سريع راه مى رفت ، گويا در سرازيرى به سمت پايين در حركت است . هنگامى كه به چپ و راست رو مى كرد ، با تمام بدن به آن سو رو مى كرد . نگاهش به زير افتاده بود و نگاهش به زمين ، طولانى تر از نگاهش به آسمان بود . معمولاً به صورت خيره ، نگاه نمى كرد و به هر كس مى رسيد ، سلام مى كرد . به هند گفتم : گفتار وى را برايم توصيف كن . هند گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله [به خاطر انجام دادن وظيفه ]پيوسته اندوه داشت و هميشه در فكر بود و آسايش نداشت . در جايى كه نياز نبود ، سخن نمى گفت . گفتارش سنجيده و كامل بود . نه بسيار سخن مى گفت و نه كم . كلامش متين بود . زشت و سَبُك ، صحبت نمى كرد . نعمت (محبّت) ديگران ، هر چند كم ، در نظرش بزرگ بود و چيزى از آن را مذمّت نمى كرد . از طعم غذا ، نه تعريف مى كرد و نه اظهار ناراحتى . دنيا و متعلّقات دنيايى ، او را عصبانى نمى كردند . وقتى پاى حق در ميان بود ، كسى وى را نمى شناخت و چيزى در مقابل خشمش تاب مقاومت نداشت ، تا اين كه حق را پيروز گردانَد . براى اشاره كردن ، با تمامِ دست اشاره مى كرد و در هنگام تعجّب ، دست خود را بر مى گردانْد و در هنگام صحبت ، دست راست را به دست چپ ، نزديك مى كرد و با شست راست خود ، به كف دست چپ مى زد . در هنگام خشم ، چهره خود را با ناراحتى ، بر مى گردانْد و در هنگام خوش حالى ، چشم به زير مى انداخت . خنده اش بيشتر ، تبسّم بود . بسيار زيبا لبخند مى زد و در هنگام خنده ، دندان هاى سفيدش هويدا مى شد . اين حديث را مدّتى از حسين عليه السلام پنهان داشتم . سپس آن را به او گفتم و پى بردم كه قبل از من ، از دايى ام هند ، سؤال كرده است . نيز متوجّه شدم كه او از پدر خويش ، درباره رفتار اندرون و بيرون و نشستن و شمايل پيامبر خدا سؤال كرده و چيزى را نپرسيده باقى نگذاشته بود . [برادرم] حسين گفت : از پدرم درباره زندگى داخلىِ پيامبر خدا ، سؤال كردم . [پدرم على عليه السلام ] فرمود : «ورود ايشان به هر خانه اى ، به خاطر اجازه اى كه [از همسران و كسان خود ]داشت ، در اختيار خودش بود . هر گاه به خانه مى رفت ، وقت خود را سه قسمت مى كرد : يك قسمت براى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ، يك قسمت براى خانواده ، و يك قسمت نيز براى خود . سپس ، قسمت خود را بين خود و مردم ، تقسيم مى كرد و اوّل ، خواص وارد مى شدند و پس از آن ، ساير مردم ، و چيزى از وقت خود را از مردم ، دريغ نمى نمود و در مورد قسمت امّت ، روش او اين گونه بود كه اهل فضل را با اجازه دادن به آنها به اندازه فضلشان در دين ، بر ديگران ترجيح مى داد . بعضى از آنان (مردم) ، يك حاجت داشتند ، بعضى دو حاجت و بعضى بيشتر . پس به آنها مى پرداخت و آنان را به آنچه باعث اصلاحشان و اصلاح امّت بود (با جويا شدن از احوالشان و نيز گفتن مطالب لازم) ، مشغول مى كرد و مى فرمود : افرادِ حاضر ، به افرادِ غايب ، ابلاغ كنند و هر كس به من دسترسى ندارد ، حاجتش را به من برسانيد ؛ زيرا هر كس نيازِ نيازمندى را كه خود قادر نيست نيازش را به حاكم برساند ، در نزد حاكم مطرح نمايد ، خداوند ، او را در قيامت ، ثابت قدم خواهد فرمود . در نزد وى ، فقط همين مطالب مطرح مى شد و از هيچ كس ، چيزى جز اينها قبول نمى فرمود . [مردم ، ]همچون پيشاهنگانِ جستجوگر ، وارد مى شدند و با دست پُر ، دين شناس و قادر به هدايت ديگران ، خارج مى شدند» . [حسين] گفت : درباره رفتار بيرونىِ پيامبر خدا و اين كه در بيرون ، چه مى كرد ، از پدرم سؤال كردم . [پدرم ]فرمود : «پيامبر خدا ، زبان خود را [از سخن گفتن ،] جز در موارد نياز ، حفظ مى كرد . در ميان مردم ، تحبيبِ قلوب مى كرد و آنان را از خود نمى رانْد . كريم [و بزرگِ] هر قومى را گرامى مى داشت و رئيس آنان قرار مى داد . از مردم ، دورى مى جُست و خود را از [اعمال و رفتار غفلت آورِ ]آنان به دور نگه مى داشت ، بدون اين كه خوش رويىِ خود را از آنان دريغ كند . از ياران خود ، سراغ مى گرفت و تفقّد مى فرمود و از مردم ، در مورد مسائلى كه بين خود آنان بود ، سؤال مى كرد . بدون افراط و تفريط ، نيكى را مى ستود و تأييد مى كرد ، و بدى را تقبيح مى كرد و بى ارزش مى شمرد . ميانه رو بود . كارهاى متناقض انجام نمى داد . هيچ گاه غفلت نمى كرد تا مبادا مردم ، غفلت كنند يا خسته شوند . در حق ، كوتاهى نمى كرد و از آن ، تجاوز هم نمى نمود . اطرافيان ايشان ، از بهترين مسلمانانِ نيكوكار بودند ، و برتر و بالاتر از همه نزد وى ، آن كسى بود كه خيرش به همه مى رسيد ، و هر كس نسبت به ديگران ، بهتر همدردى و كمك مى كرد ، نزد وى ، مقام و منزلتى بزرگ تر داشت» . [حسين] گفت : در مورد نشست و برخاست ايشان ، سؤال كردم . [پدرم ]فرمود : «در نشستن و برخاستن ، همواره به ذكر ، مشغول بود . در اماكن [عمومى] ، توقّف نمى كرد و از اين كار ، نهى مى فرمود . هر وقت به مجلسى وارد مى شد ، در آخرِ مجلس مى نشست و همواره به اين كار ، دستور مى داد . با همنشينان خود ، يكسان برخورد مى فرمود تا كسى گمان نبرد كه ديگرى ، نزد وى گرامى تر است . هر كس با ايشان همنشين مى شد ، در مقابل او ، آن قدر صبر مى كرد كه اوّل ، خود او بلند شود و مجلس را ترك كند . هر كس از ايشان حاجتى مى خواست ، يا با دست پُر باز مى گشت و يا در پاسخ ، گفتارى نرم و ملايم ، دريافت مى كرد . حُسن خُلق او ، شامل حال همه بود . براى مردم ، همچون پدرى مهربان بود . در مورد حق ، همه در مقابل ايشان ، يكسان بودند . مجلس وى ، مجلس بُردبارى و حيا و صداقت و امانت بود و صدا در آن جا بلند نمى شد و از كسى هتكِ حرمت نمى گرديد و لغزش كسى بازگو نمى شد . همه ، با هم هماهنگ بودند و از روى تقوا با هم رفتار مى نمودند و نسبت به هم ، فروتن بودند ؛ افرادِ بزرگ تر را احترام مى كردند و به كودكان ، مهربانى مى نمودند و افراد حاجتمند را بر خود ، ترجيح داده ، افراد غريب را پناه مى دادند» . [حسين گفت :] پرسيدم : رفتارش با همنشينان خود ، چگونه بود؟ [امير مؤمنان ]فرمود : «پيوسته ، خوش رو و ملايم و خوش برخورد بود . سختگير و خشن ، داد و فريادكن و بدزبان نبود . عيبجويى نمى كرد . خيلى شوخى نمى كرد ، و از كسى خيلى تعريف نمى نمود . در مقابل آنچه دوست نمى داشت ، خود را به غفلت مى زد و به روى خود نمى آورد . كسى از وى نااميد نمى شد و آرزومندانش ، محروم نمى شدند . سه كار را كنار گذاشته بود : جدل ، زياده گويى ، و سخن گفتنِ بيهوده . و سه كار را در مورد مردم انجام نمى داد : كسى را نكوهش و سرزنش نمى كرد ، لغزش ها و مسائل پنهانىِ افراد را پيجويى نمى كرد ، و در موردى تكلّم مى فرمود كه اميد ثواب داشت . وقتى صحبت مى كرد ، همه ساكت بودند ، چنان كه گويى پرنده اى بر روى سر آنها نشسته است ، و هر گاه سكوت مى نمود ، ديگران صحبت مى كردند . در حضور ايشان ، مجال سخن گفتن را از يكديگر نمى گرفتند . اگر كسى در حضور ايشان صحبت مى كرد ، ايشان سكوت مى كرد تا سخنِ او تمام شود . به هر چه ديگران را مى خندانيد ، مى خنديد ، و از هر چيزى كه ديگران تعجّب مى كردند ، اظهار تعجّب مى كرد . در مقابل افراد غريب ـ كه در گفتار و درخواست ، رفتار درستى نداشتند ـ صبر مى كرد و حتّى ياران ايشان ، به دنبال چنين افرادى مى گشتند . ايشان مى فرمود : وقتى حاجتمندى را ديديد كه در پىِ برآوردن نياز خويش است ، به او كمك كنيد . تمجيد را جز از مؤمن صادق ، نمى پذيرفت و كلام كسى را قطع نمى كرد ، مگر زمانى كه [ناروا شده ، ]از حد مى گذشت كه در اين صورت ، كلامش را يا با نهى كردن و يا برخاستن از مجلس ، قطع مى كرد» . حسين گفت : درباره سكوت پيامبر خدا نيز سؤال كردم . پدرم فرمود : «سكوت وى ، بر پايه چهار [اصل ]استوار بود : بردبارى ، حَذَر (احتياط) ، سنجش و تفكّر . امّا سنجش ، در يكسان نگاه كردن به مردم و يكسان گوش دادن به سخن هاى آنان بود ، و تفكّر وى ، در امور باقى و امور فانى بود . بردبارى را در عين شكيبايى دارا بود . چيزى او را عصبانى نمى كرد و او را از كوره به در نمى بُرد . و در چهار مورد ، با حَذَر (احتياط) ، رفتار مى كرد : انجام دادن كارهاى نيك ،تا ديگران به او تأسّى كنند ؛ ترك كارهاى زشت ، تا ديگران نيز ترك كنند ؛ كوشش و دقّت نظر در اصلاح امّت خويش ؛ و اقدام به كارى كه براى همه ، خير دنيا و آخرت داشت» .

نام کتاب : حكمت نامه پيامبر اعظم صلَّي الله عليه و آله نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 3  صفحه : 621
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
   ««اول    «قبلی
   جلد :
فرمت PDF شناسنامه فهرست