نام کتاب : منهج اليقين (شرح نامه امام صادق عليه السلام به شيعيان) نویسنده : گلستانه، سید علاء الدین جلد : 1 صفحه : 170
و در كتاب جامع الأخبار، از حضرت امام رضا عليه السلام روايت
كرده كه فرمود: چون سرِ حضرت امام حسين عليه السلام را به شام بردند، يزيد- لعنهُ
اللَّه- امر كرد تا سر را گذاشتند و بر آن، سفره كشيدند و خود و اهل مجلس، چيزى
خوردند و فُقّاع، شُرب كردند. و بعد از آن كه فارغ شدند، امر كرد تا سر مبارك آن
حضرت را در طشتى گذاشتند و پارچهاى كه نقش شطرنج بر آن كشيده بودند، بر آن طشت،
پهن كردند و نشست به بازىِ شطرنج و حرف از آن حضرت و پدر و جدّ او- صلوات اللَّه
عليهم- مىگفت و استهزا مىكرد، و هر وقت كه از همبازى خود مىبرد، فُقّاع
برمىداشت و مىخورد تا سه مرتبه، و آنچه زياد مىآمد، نزديك طشت، بر زمين
مىريخت. پس هر كس از شيعيان ما باشد، بايد كه پرهيز كند از شرب فقّاع و بازى كردن
شطرنج، و بايد كه ياد حضرت امام حسين عليه السلام بكند يا نام آن حضرت را به زبان
آورد و صلوات بر آن حضرت فرستد و لعنت كند يزيد و آل يزيد را تا خداى تعالى، به
سبب آن، گناهان او را از نامه عملش محو كند، هر چند به عدد ستارههاى آسمان باشد.[1] و از آنچه
گذشت، ظاهر شد كه هر قِسم بازى كه بُرد و باخت به آن كنند، قمار و حرام است، حتّى
بازى تخم مرغ كه اطفال مىكنند. و از جمله چيزهاى قبيح كه در بلاد عجم هست، شيوع
قمار است و علانيه بر سر بازارها بازى كردن، خصوصاً در ماه مبارك رمضان- كه
شريفترينِ اوقات است- و گرفتن مال از قماربازان؛ و عجيبتر آن است كه بعضى از
اقسام قمار كه از آن جا مالى هم نمىگيرند، مثل تخم بازى، نهايتِ شيوع دارد و در
عيد، دكانها آراسته مىكنند و بعضى از حكّام كه گاهى در صدد رفع بعضى نامشروعات
مىشوند، منع نمىكنند با آن كه همه عقلى، اين معنى را مىيابد كه قطعِ نظر از آن
كه شيوع چنين فسقى در بلاد اسلام، كمال شناعت دارد، باعث ضايع شدن اطفال مسلمانان
و اسراف بسيار و مفاسد ديگر مىشود، بىآن كه منفعتى به كسى عايد شود؛ و اين،
نهايت بىپروايى و اهتمام نداشتن به احكام شرع است. «وَ اللَّهُ يَهْدِي
مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»[2]
[بيست و چهارم:
مَلاهى]
بيست و چهارم از جمله
كبائر- چنانچه در حديث «شرايع دين» واقع شده-، اشتغال به مَلاهى است. و مَلاهى، در
لغت، آلات بازى را مىگويند. و لهو، به معنى بازى است و مراد از مشغول شدن
[1]. در جامع الأخبار، يافت نشد؛ كتاب من لا يحضره
الفقيه، ج 4، ص 419، ح 5915.